جندب بن جناده (جندب به فتح دال نيز آمده است)، از قبيلهي غفار، از شاخهي کنانه، از گروه قبايل مضر. در نام او و نام اجدادش اختلاف است. نام جندب از همه مشهورتر است. نام او را جندب بن السکن و لقبش را بربر نيز گفتهاند. مادرش رمله نيز از قبيلهي غفار بوده است. ابوذر از سابقين در اسلام است و او را نفر چهارم يا پنجم از لحاظ سبقت در اسلام گفتهاند؛ ولي او از کساني نبود که در مکه ميزيستند، بلکه بنا به چند روايت که دربارهي اسلام او ذکر کردهاند او در مکه به حضور حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) مشرف شده و اسلام آورده و بعد به ميان قوم خود بازگشته است و حتي در جنگهاي بدر و احد و خندق نيز شرکت نداشته است و پس از جنگ خندق به مدينه رفته است. ابوذر شخصيت ديني بارزي بوده است که عميقاً به اعتقادات خود وابسته بوده و در انديشههاي ديني خود تکرو و متفرد بوده است و به همين جهت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) دربارهي او فرموده بود: «رحم الله اباذر يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده» (خداوند ابوذر را بيامرزاد تنها زندگي ميکند و تنها ميميرد و تنها محشور ميشود). اين «تنهائي» را اگرچه به تنهائي و عزلت ظاهري گرفتهاند، اما مراد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر استقلال فکري و عدم تجانس او با بيشتر معاصرانش بوده است و «يحشر وحده» اشاره به همين است.
داستان اسلام آوردن ابوذر و زندگي و رفتار و اقوال او همگي مؤيد آنست که او تکرو و مستقل از محيط اجتماعي و تأثير معاصران و بيپروا و بياعتنا به ابناي زمان خود بوده است. او حتي پيش از اسلام آوردنش «خداشناس» بوده است و به قول ابومعشر نجيح: «کان يتأله في الجاهليه». هنگامي که خبر ظهور حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را شنيد و به مکه شتافت در شبي مهتاب پيش از آنکه به حضور حضرت برسد و اسلام را بپذيرد دو زن را ديد که در کعبه اساف و تاتله (دو بت معروف قريش که اولي را نرينه و دومي را مادينه ميپنداشتند) را ميخواندند. ابوذر بيپروا به آن دو زن گفت که چرا يکي را به ديگري شوهر نميدهيد؟ در همين زمينه باز هم مذکور است که او و برادرش انيس در يکي از ماههاي حرام از قبيلهي خود بيرون رفتند زيرا قبيلهي غفار رعايت ماههاي حرام را نميکردند. دربارهي صراحت لهجه و صدق گفتار او حديثي از حضرت روايت شده است که فرموده است: در زير آسمان آبي و بر روي زمين خاکي راستگوتر و صريح اللهجه تر از ابوذر نيست (ما اظلت الخضراء و لااقلت الغبراء علي ذي لهجه اصدق من ابيذر) و دربارهي زهد و قناعت و بي اعتنائي او به دنيا باز حديثي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که فرمود: هر که ميخواهد فروتني عيسي بن مريم (عليه السلام) را ببيند به ابوذر نظر افکند. زهد پيشگي او وي را مخالف اغنياء و طرفدار ضعفاء ساخته بود و همين امر سبب شد که او ثروت زياد عهد عثمان و بذل و بخششهاي او و معاويه را برنتافت و اين معني با صراحت لهجه و بي پروائي او توأم شد وزبان به اعتراض بر معاويه و عثمان بگشود که موجب نفي او به ربذه (واقع بر سر راه مدينه به مکه تقريباً در چهار کيلومتري مدينه) گرديد.
جلالت قدر و علو مقام ابوذر در نزد اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به درجهاي بوده است که عمر به هنگام تنظيم ديوان براي تعيين مستمري براي اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) او را در رديف جنگجويان بدر قرار داد، با آنکه او در اين جنگ شرکت نکرده بود. عمر چهار تن از بزرگان اصحاب را که در جنگ بدر شرکت نداشتند در رديف شرکت کنندگان قرار داد و اين چهار تن حسن و حسين عليهما السلام و سلمان و ابوذر بودند. ابوذر در سال 23ق هنگامي که معاويه به بيزانس (روم شرقي) حمله کرد جزو سپاهيان او بود و نيز به هنگام فتح قبرس در سپاه معاويه بود. اما پس از قتل عمر و خلافت عثمان، معاويه به استظهار او در خرج گشاده دستي کرد و اين امر بر ابوذر که مردي زاهد و سختگير و حامي فقرا و ضعفا بود گران آمد و شروع به انتقاد از معاويه کرد. معاويه به عثمان شکايت کرد و عثمان او را به مدينه فراخواند و چون در مدينه با عثمان نيز درشتي آغاز نهاد عثمان او را به ربذه تبعيد کرد. ابوذر نظر به زهد و سختگيري در امر معاش هرگز در کارهاي حکومتي شرکت نکرد و حتي از کساني که کار دولتي قبول ميکردند متنفر بود. روزي ابو موسي اشعري او را برادر خود خواند ولي او ابوموسي را از خود راند و گفت: تو وقتي برادر من بودي که کار دولتي نداشتي.
ابوذر در کتب شيعه از جمله دوستان و مواليان حضرت امير (عليله السلام) و خاندان او شمرده شده است و روايتي هست که حضرت امير و حسن و حسين عليهم السلام و عمار و عبدالله بن جعفر او را به هنگام تبعيد به ربذه مشايعت کردند و سخناني گفتند. دوستي او با خاندان ولايت از روايتي معلوم ميشود که ابن قتيبه در المعارف ذکر کرده است، بنا به اين روايت ابوذر از حلقهي در کعبه گرفته بود و با معرفي خود حديثي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت ميکرد که: مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح من رکبها نجا (مثل اهل بيت من همان مثل کشتي نوح است که هر که سوار آن شد رهائي يافت). ابوذر از جملهي چند تني بود که از بيعت ابوبکر تخلف کردند و ميل به علي (عليه السلام) داشتند و نيز از جملهي کساني بود که بر بيعت به عثمان و کنار گذاشتن علي (عليه السلام) تأسف خوردند.
طبري در حوادث سال 30ق به روايت از سيف بن عمر نقل ميکند که چون «ابن السوداء» وارد شام شد با ابوذر ملاقات کرد و او را بر ضد معاويه، به جهت گشاده دستيهايش در اموال مسلمين، تحريک و اغوا کرد. مقصود از «ابن السوداء» عبدالله بن سبأ است که بنا بر مشهور در اصل از يهوديان يمن بود و پس از اسلام جزو غلات شيعه گرديد. دربارهي شخصيت افسانهاي عبدالله بن سبأ شک شده است و يکي از معاصران (مرتضي عسکري) کتابي به همين نام دربارهي شخصيت اساطيري او و جرح و تضعيف روايات منسوب به سيف بن عمر و قدح دربارهي او پرداخته است. آنچه در اينجا بايد متذکر شد علاوه بر جرح و ضعف سيف بن عمر که بايد به کتاب مذکور مراجعه کرد ترديد در حديث مذکور از نظر موضوع و محتواي آنست. زيرا شخص تکرو آزادانديشي مانند ابوذر که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به استقلال فکري و صراحت لهجهي او گواهي داده است و کسي که در جاهليت از قوم خود به جهت عدم رعايت ماههاي حرام دوري ميکند و قدرت تفکر او به اندازهاي بوده است که پيش از تشرف به حضور حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) خداشناس و خداپرست بوده است و عمر اهميت و جلالت و مقام بلند او را شناخته و به غازيان بدر ملحق ساخته است و کسي که از ابوموسي اشعري و ابوهريره دوصحابي معروف و مشهور به جهت قبول اعمال دولتي دوري ميگزيند، چگونه گول شخص مجهول الهويهاي را ميخورد و به تحريک او به مخالفت با معاويه و عثمان برميخيزد. شرح حال او نشان ميدهد که او هميشه مخالف با تجمل ثروتمندان بوده و سخت طرفدار ضعفا و تقسيم عادلانهي بيت المال و غنايم جنگي بوده است، نه اينکه در آخر عمرش به يکبار و ناگهان با ملاقات بامردي ناشناس دگرگون شود و بر معاويه و ديگران بتازد. کليد جعلي بودن اين خبر در قول خود طبري است که ميگويد: «دربارهي علت فرستادن معاويه ابوذر را از شام به مدينه سخنان زيادي گفتهاند که من بيشتر آن را نميپسندم، اما کساني که معاويه را در اين کار عذر نهادهاند قصهاي گفتهاند که سري آن را به من نوشته و او از شعيب نقل کرده و او از سيف بن عمر و او از يزيد فقعسي روايت کرده است.....» پس اين روايت مال کساني است که خواستهاند براي معاويه در اين کار نادرست فرستادن ابوذر از شام به مدينه عذري بتراشند و علت آن، جريانات فکري بعدي در عالم اسلام است که خواستهاند اصحاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را حتيالامکان از اعمال ناصواب و ناروا بري معرفي کنند. و آنان را مجتهد بدانند و براي کارهايشان که زشتي آن مسلم است راه فراري پيدا کنند. اين امر اعتقاد به صحابه جزو اعتقادات ديني اهل سنت و جماعت شده است و به همين جهت طبري رواياتي را که در آن معاويه آشکارا محکوم کرده شده است نقل نميکند و ذکر آن را «دوست ندارد». جاعلان و واضعان اين روايت خواستهاند دامن معاويه را از منقصتي که گريبانگير او شده است پاک نگاهدارند و چنين روايتي را جعل کردهاند. دربارهي رابطهي ابوذر باعثمان نيز چنين است. تمام رواياتي که در طبري ذکر شده و به موجب آن ابوذر به اختيار به ربذه رفته است و مطيع کامل عثمان بوده است و از راه سري از سيف بن عمر روايت شده است و مقصود از آن تبرئهي عثمان بوده است. باز طبري پس از ذکر روايات دربارهي تبعيد ابوذر ميگويد: «اما ديگران در سبب آن چيزهاي زياد و اموري زشت و ناروا گفتهاند که من ذکر آن را دوست نميدارم». علت اينکه طبري روايات ديگر را نميخواهد ذکر کند و آن را «شنيع» ميخواند اعتقاد ديني و مذهبي او دربارهي خلفاي راشدين و صحابه است و ذکر هر امري را که موجب اهانت به يکي از صحابه باشد شنيع ميداند. شيعه در انکار بر خلافت عثمان از جملهي «مطاعن» او همين مسأله تبعيد ابوذر را به ربذه ميدانند. در حقيقت اين مسأله از شکل تاريخي آن خارج شده و صورت ديني و اعتقادي به خود گرفته است. قاضي عبدالجبار معتزلي در جلد امامت از کتاب مغني به ايرادات شيعه پاسخ گفته است و گفته است که خروج ابوذر به ربذه به اختيار خودش بوده است و علاوه بر آن عثمان ترسيد که از وجود ابوذر در مدينه فتنهاي حادث شود، چنانکه عمر نيز نصربن الحجاج را از مدينه بيرون کرد و نيز ابوذر نميتوانسته است جلو زبان خود را بگيرد و مردي خشن و تندرفتار و تندگفتار بوده است و شايد عثمان ترسيده است که مردم مدينه به جهت همين اخلاق تند و خشن او را آزار برسانند و به جهت رعايت مصلحت خود ابوذر او را تبعيد کرده است. سيد مرتضي در کتاب الشافي که جوابي بر قسمت امامت کتاب المغني قاضي عبدالجبار است، معاذيري را که قاضي از طرف عثمان ذکر کرده است نقض کرده است و گفته است هيچکس به اختيار از مدينه به جاي بد و دور افتادهاي مانند ربذه نميرود و مقايسهي تبعيد او با تبعيد نصربن الحجاج از سوي عمر مقايسهي درستي نيست، زيرا ابوذر به جهت امر به معروف و نهي از منکر تبعيد شد در حاليکه عمربن نصربن الحجاج را براي آن تبعيد کرد که زنان مدينه مفتون جواني و جمال او شده بودند.
ابوذر در سال 31 يا 32 در ربذه محل تبعيد خود در حالي که از مال دنيا چيز قابلي بجاي نگذاشت و جز همسر خود کسي را در آن بيابان نداشت وفات يافت و بنا به روايات، عبدالله بن مسعود که با تني چند از آنجا عبور ميکرد بر او نماز خواند و او را در همانجا به خاک سپرده و فرمايش رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود «رحم الله اباذر يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده» را تکرار نمود.
کتابنامه:
الاستيعاب في اسماء الاصحاب، قرطبي، الاصابة في تمييز الصحابه، عسقلاني، ج4؛ بحارالانوار مجلسي، ج6؛ تاريخ الرسل و الملوک، طبري؛ تاريخ يعقوبي، الشافي، سيدمرتضي علم الهدي، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3؛ طبقات، کاتب واقدي، بخش اول، 161-175؛ طبقات الحنفيه، ابن الخياط، 1، 71؛ مروج الذهب، مسعودي، 83/3-86؛ المعارف، ابن قتيبه، 252-253؛ المغني، قاضي عبدالجبار، 54/2-55؛ ابوذر، شمارهي 3 از مجموعهي آثار دکتر شريعتي.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
داستان اسلام آوردن ابوذر و زندگي و رفتار و اقوال او همگي مؤيد آنست که او تکرو و مستقل از محيط اجتماعي و تأثير معاصران و بيپروا و بياعتنا به ابناي زمان خود بوده است. او حتي پيش از اسلام آوردنش «خداشناس» بوده است و به قول ابومعشر نجيح: «کان يتأله في الجاهليه». هنگامي که خبر ظهور حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را شنيد و به مکه شتافت در شبي مهتاب پيش از آنکه به حضور حضرت برسد و اسلام را بپذيرد دو زن را ديد که در کعبه اساف و تاتله (دو بت معروف قريش که اولي را نرينه و دومي را مادينه ميپنداشتند) را ميخواندند. ابوذر بيپروا به آن دو زن گفت که چرا يکي را به ديگري شوهر نميدهيد؟ در همين زمينه باز هم مذکور است که او و برادرش انيس در يکي از ماههاي حرام از قبيلهي خود بيرون رفتند زيرا قبيلهي غفار رعايت ماههاي حرام را نميکردند. دربارهي صراحت لهجه و صدق گفتار او حديثي از حضرت روايت شده است که فرموده است: در زير آسمان آبي و بر روي زمين خاکي راستگوتر و صريح اللهجه تر از ابوذر نيست (ما اظلت الخضراء و لااقلت الغبراء علي ذي لهجه اصدق من ابيذر) و دربارهي زهد و قناعت و بي اعتنائي او به دنيا باز حديثي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که فرمود: هر که ميخواهد فروتني عيسي بن مريم (عليه السلام) را ببيند به ابوذر نظر افکند. زهد پيشگي او وي را مخالف اغنياء و طرفدار ضعفاء ساخته بود و همين امر سبب شد که او ثروت زياد عهد عثمان و بذل و بخششهاي او و معاويه را برنتافت و اين معني با صراحت لهجه و بي پروائي او توأم شد وزبان به اعتراض بر معاويه و عثمان بگشود که موجب نفي او به ربذه (واقع بر سر راه مدينه به مکه تقريباً در چهار کيلومتري مدينه) گرديد.
جلالت قدر و علو مقام ابوذر در نزد اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به درجهاي بوده است که عمر به هنگام تنظيم ديوان براي تعيين مستمري براي اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) او را در رديف جنگجويان بدر قرار داد، با آنکه او در اين جنگ شرکت نکرده بود. عمر چهار تن از بزرگان اصحاب را که در جنگ بدر شرکت نداشتند در رديف شرکت کنندگان قرار داد و اين چهار تن حسن و حسين عليهما السلام و سلمان و ابوذر بودند. ابوذر در سال 23ق هنگامي که معاويه به بيزانس (روم شرقي) حمله کرد جزو سپاهيان او بود و نيز به هنگام فتح قبرس در سپاه معاويه بود. اما پس از قتل عمر و خلافت عثمان، معاويه به استظهار او در خرج گشاده دستي کرد و اين امر بر ابوذر که مردي زاهد و سختگير و حامي فقرا و ضعفا بود گران آمد و شروع به انتقاد از معاويه کرد. معاويه به عثمان شکايت کرد و عثمان او را به مدينه فراخواند و چون در مدينه با عثمان نيز درشتي آغاز نهاد عثمان او را به ربذه تبعيد کرد. ابوذر نظر به زهد و سختگيري در امر معاش هرگز در کارهاي حکومتي شرکت نکرد و حتي از کساني که کار دولتي قبول ميکردند متنفر بود. روزي ابو موسي اشعري او را برادر خود خواند ولي او ابوموسي را از خود راند و گفت: تو وقتي برادر من بودي که کار دولتي نداشتي.
ابوذر در کتب شيعه از جمله دوستان و مواليان حضرت امير (عليله السلام) و خاندان او شمرده شده است و روايتي هست که حضرت امير و حسن و حسين عليهم السلام و عمار و عبدالله بن جعفر او را به هنگام تبعيد به ربذه مشايعت کردند و سخناني گفتند. دوستي او با خاندان ولايت از روايتي معلوم ميشود که ابن قتيبه در المعارف ذکر کرده است، بنا به اين روايت ابوذر از حلقهي در کعبه گرفته بود و با معرفي خود حديثي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت ميکرد که: مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح من رکبها نجا (مثل اهل بيت من همان مثل کشتي نوح است که هر که سوار آن شد رهائي يافت). ابوذر از جملهي چند تني بود که از بيعت ابوبکر تخلف کردند و ميل به علي (عليه السلام) داشتند و نيز از جملهي کساني بود که بر بيعت به عثمان و کنار گذاشتن علي (عليه السلام) تأسف خوردند.
طبري در حوادث سال 30ق به روايت از سيف بن عمر نقل ميکند که چون «ابن السوداء» وارد شام شد با ابوذر ملاقات کرد و او را بر ضد معاويه، به جهت گشاده دستيهايش در اموال مسلمين، تحريک و اغوا کرد. مقصود از «ابن السوداء» عبدالله بن سبأ است که بنا بر مشهور در اصل از يهوديان يمن بود و پس از اسلام جزو غلات شيعه گرديد. دربارهي شخصيت افسانهاي عبدالله بن سبأ شک شده است و يکي از معاصران (مرتضي عسکري) کتابي به همين نام دربارهي شخصيت اساطيري او و جرح و تضعيف روايات منسوب به سيف بن عمر و قدح دربارهي او پرداخته است. آنچه در اينجا بايد متذکر شد علاوه بر جرح و ضعف سيف بن عمر که بايد به کتاب مذکور مراجعه کرد ترديد در حديث مذکور از نظر موضوع و محتواي آنست. زيرا شخص تکرو آزادانديشي مانند ابوذر که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به استقلال فکري و صراحت لهجهي او گواهي داده است و کسي که در جاهليت از قوم خود به جهت عدم رعايت ماههاي حرام دوري ميکند و قدرت تفکر او به اندازهاي بوده است که پيش از تشرف به حضور حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) خداشناس و خداپرست بوده است و عمر اهميت و جلالت و مقام بلند او را شناخته و به غازيان بدر ملحق ساخته است و کسي که از ابوموسي اشعري و ابوهريره دوصحابي معروف و مشهور به جهت قبول اعمال دولتي دوري ميگزيند، چگونه گول شخص مجهول الهويهاي را ميخورد و به تحريک او به مخالفت با معاويه و عثمان برميخيزد. شرح حال او نشان ميدهد که او هميشه مخالف با تجمل ثروتمندان بوده و سخت طرفدار ضعفا و تقسيم عادلانهي بيت المال و غنايم جنگي بوده است، نه اينکه در آخر عمرش به يکبار و ناگهان با ملاقات بامردي ناشناس دگرگون شود و بر معاويه و ديگران بتازد. کليد جعلي بودن اين خبر در قول خود طبري است که ميگويد: «دربارهي علت فرستادن معاويه ابوذر را از شام به مدينه سخنان زيادي گفتهاند که من بيشتر آن را نميپسندم، اما کساني که معاويه را در اين کار عذر نهادهاند قصهاي گفتهاند که سري آن را به من نوشته و او از شعيب نقل کرده و او از سيف بن عمر و او از يزيد فقعسي روايت کرده است.....» پس اين روايت مال کساني است که خواستهاند براي معاويه در اين کار نادرست فرستادن ابوذر از شام به مدينه عذري بتراشند و علت آن، جريانات فکري بعدي در عالم اسلام است که خواستهاند اصحاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را حتيالامکان از اعمال ناصواب و ناروا بري معرفي کنند. و آنان را مجتهد بدانند و براي کارهايشان که زشتي آن مسلم است راه فراري پيدا کنند. اين امر اعتقاد به صحابه جزو اعتقادات ديني اهل سنت و جماعت شده است و به همين جهت طبري رواياتي را که در آن معاويه آشکارا محکوم کرده شده است نقل نميکند و ذکر آن را «دوست ندارد». جاعلان و واضعان اين روايت خواستهاند دامن معاويه را از منقصتي که گريبانگير او شده است پاک نگاهدارند و چنين روايتي را جعل کردهاند. دربارهي رابطهي ابوذر باعثمان نيز چنين است. تمام رواياتي که در طبري ذکر شده و به موجب آن ابوذر به اختيار به ربذه رفته است و مطيع کامل عثمان بوده است و از راه سري از سيف بن عمر روايت شده است و مقصود از آن تبرئهي عثمان بوده است. باز طبري پس از ذکر روايات دربارهي تبعيد ابوذر ميگويد: «اما ديگران در سبب آن چيزهاي زياد و اموري زشت و ناروا گفتهاند که من ذکر آن را دوست نميدارم». علت اينکه طبري روايات ديگر را نميخواهد ذکر کند و آن را «شنيع» ميخواند اعتقاد ديني و مذهبي او دربارهي خلفاي راشدين و صحابه است و ذکر هر امري را که موجب اهانت به يکي از صحابه باشد شنيع ميداند. شيعه در انکار بر خلافت عثمان از جملهي «مطاعن» او همين مسأله تبعيد ابوذر را به ربذه ميدانند. در حقيقت اين مسأله از شکل تاريخي آن خارج شده و صورت ديني و اعتقادي به خود گرفته است. قاضي عبدالجبار معتزلي در جلد امامت از کتاب مغني به ايرادات شيعه پاسخ گفته است و گفته است که خروج ابوذر به ربذه به اختيار خودش بوده است و علاوه بر آن عثمان ترسيد که از وجود ابوذر در مدينه فتنهاي حادث شود، چنانکه عمر نيز نصربن الحجاج را از مدينه بيرون کرد و نيز ابوذر نميتوانسته است جلو زبان خود را بگيرد و مردي خشن و تندرفتار و تندگفتار بوده است و شايد عثمان ترسيده است که مردم مدينه به جهت همين اخلاق تند و خشن او را آزار برسانند و به جهت رعايت مصلحت خود ابوذر او را تبعيد کرده است. سيد مرتضي در کتاب الشافي که جوابي بر قسمت امامت کتاب المغني قاضي عبدالجبار است، معاذيري را که قاضي از طرف عثمان ذکر کرده است نقض کرده است و گفته است هيچکس به اختيار از مدينه به جاي بد و دور افتادهاي مانند ربذه نميرود و مقايسهي تبعيد او با تبعيد نصربن الحجاج از سوي عمر مقايسهي درستي نيست، زيرا ابوذر به جهت امر به معروف و نهي از منکر تبعيد شد در حاليکه عمربن نصربن الحجاج را براي آن تبعيد کرد که زنان مدينه مفتون جواني و جمال او شده بودند.
ابوذر در سال 31 يا 32 در ربذه محل تبعيد خود در حالي که از مال دنيا چيز قابلي بجاي نگذاشت و جز همسر خود کسي را در آن بيابان نداشت وفات يافت و بنا به روايات، عبدالله بن مسعود که با تني چند از آنجا عبور ميکرد بر او نماز خواند و او را در همانجا به خاک سپرده و فرمايش رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود «رحم الله اباذر يعيش وحده و يموت وحده و يحشر وحده» را تکرار نمود.
کتابنامه:
الاستيعاب في اسماء الاصحاب، قرطبي، الاصابة في تمييز الصحابه، عسقلاني، ج4؛ بحارالانوار مجلسي، ج6؛ تاريخ الرسل و الملوک، طبري؛ تاريخ يعقوبي، الشافي، سيدمرتضي علم الهدي، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3؛ طبقات، کاتب واقدي، بخش اول، 161-175؛ طبقات الحنفيه، ابن الخياط، 1، 71؛ مروج الذهب، مسعودي، 83/3-86؛ المعارف، ابن قتيبه، 252-253؛ المغني، قاضي عبدالجبار، 54/2-55؛ ابوذر، شمارهي 3 از مجموعهي آثار دکتر شريعتي.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391)، دائرة المعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول