کمال نهايي انسان

کمال جويي و سعادت خواهي انسان، يکي از گرايشهاي فطري و ذاتي در هر انساني است و همه ي تلاشهاي بشري به منظور اشباع اين گرايش و زدودن نقصها و دستيابي به کمالها و نيل به سعادت است. البته در اين که کمال خواهي و سعادت طلبي، خود يک گرايش اصيل و مستقل است يا يک ميل فرعي و برخاسته از گرايشي ديگر مانند خود دوستي است اتفاق رأي وجود ندارد؛ هر چند مستقل و اصيل دانستن گرايش کمال، نظريه ي غالب را تشکيل مي دهد. مسأله مهم و سرنوشت ساز در باب
پنجشنبه، 27 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کمال نهايي انسان
کمال نهايي
کمال نهايي انسان





کمال جويي و سعادت خواهي انسان، يکي از گرايشهاي فطري و ذاتي در هر انساني است و همه ي تلاشهاي بشري به منظور اشباع اين گرايش و زدودن نقصها و دستيابي به کمالها و نيل به سعادت است. البته در اين که کمال خواهي و سعادت طلبي، خود يک گرايش اصيل و مستقل است يا يک ميل فرعي و برخاسته از گرايشي ديگر مانند خود دوستي است اتفاق رأي وجود ندارد؛ هر چند مستقل و اصيل دانستن گرايش کمال، نظريه ي غالب را تشکيل مي دهد. مسأله مهم و سرنوشت ساز در باب کمال طلبي و سعادت خواهي انسان، بيان مقصود از کمال و خوشبختي است که براساس بينشهاي مختلف فلسفي و ديني، متفاوت و متنوع مي باشد. همچنين تعيين مصداق حقيقي کمال و خوشبختي و ويژگيهاي آن و نيز چگونگي و شيوه دستيابي به آن، از امور بحث انگيز و جدي است که مورد بحث و بررسيهاي فراوان بوده و هست. طبيعي است که مکتبهاي مادي که منکر امور معنوي و ماورايي هستند در همه اين مسائل موضعي دنياگرايانه دارند و مفهوم و معناي کمال و سعادت، مصداق واقعي آن دو، و راه دستيابي به آن را در امور مادي خلاصه مي کنند؛ اما مکتبهاي غير مادي و به ويژه مکتبهاي الهي ديدگاهي بسي فراتر و گسترده تر و والاتر از مظاهري مادي و دنيوي را ارائه مي کنند. در اين مقاله تلاش مي شود تا براساس بينش قرآني به پاسخ سؤالهاي يادشده دست يابيم.

مفهوم کمال و تشخيص کمال انساني

موجودات زنده ي جهاني که با آن سر و کار داريم، اعم از گياه و حيوان و انسان، استعدادهايي متراکم دارند که فراهم آمدن زمينه ها و شرايط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعليت رسيدن آن نيروهاي نهفته مي شود و با به فعليت رسيدن آن استعداد ها، واجد چيزي مي شوند که پيش از آن، فاقد آن بودند. بدين سان، تلاش و تکاپوي طبيعي همه ي موجودات زنده براي تحقق بخشيدن کامل به استعدادهاي دروني آنهاست. البته با اين تفاوت که جنبش عمومي موجودات نباتي، براساس نظامي است به نام طبيعت که در وجودشان به وديعت نهاده شده است؛ عامل محرک در کوششهاي حيوان، حب ذات است که بر مبناي ادراک و الهام غريزي عمل مي کند؛ اما تلاشهاي انسان، در پرتو اختيار و آگاهي - صورت مي گيرد و کمال نهايي و مقصد وي به کلي متفاوت و متمايز از ديگر موجودات است. با توجه به آنچه گذشت، مي توان گفت «کمال» صفتي وجودي است که حاکي از دارايي و غناي حقيقي يک موجود در مقايسه با موجود ديگر است و موجود کامل اگر از نعمت درک و شعور برخوردار باشد از داشتن آن کمال، لذت مي برد. کمال به مفهومي که گذشت اگر به طور طبيعي و بدون تلاش اختياري حاصل آيد، مانند شکوفا شدن استعدادهاي حيواني انسان - همچون غريزه جنسي - کمال غير اکتسابي و طبيعي ناميده مي شود و اگر در پرتو تلاش آگاهانه و اختياري حاصل شود، کمال اکتسابي نام دارد.
پس از آن که معلوم شد کمال هر موجود و از جمله انسان در عينيت يافتن و ظهور تمام استعدادهاي نوعي آن موجود است، مسأله اساسي اين است که کمال واقعي انسان چيست و عينيت يافتن کدام يک از استعدادها تأمين کننده کمال انساني است؟ بي شک، در ميان خواستها و استعدادهاي انسان، عينيت يافتن خواستهاي مادي و حيواني را نبايد در عداد کمالهاي انساني به شمار آورد؛ زيرا اين خواستها بين انسان و حيوان مشترک است و شکوفا شدن اين استعدادها و اشباع اين خواستها به معناي تکامل انسان در بعد حيواني اوست.
در چنين مرحله اي انسانيت انسان هنوز بالقوه است و حيوانيت او بالفعل شده است و اين استعدادهاي محدود، زودگذر و ناپايدار با هويت حقيقي انسان يعني روح فناناپذير، جاودانه طلب و نامحدود خواه انسان سازگار نيستند. انسانيت انسان زماني به فعليت مي رسد که استعدادهاي اين روان فناناپذير شکوفا شود و به کمال و خوشبختي و لذت بي پايان، ناب و بدون محدوديت و مزاحم، دست يابد.

کمال نهايي انسان

پس از روشن شدن کمال انساني و ويژگيهاي کلي آن، اين پرسش اساسي مطرح مي شود که نقطه ي اوج کمال انساني چيست و آن هدف نهايي و مقصد حقيقي که هر انساني طبق فطرت خويش خواهان وصول به آن است و تمام فعاليتهاي وي براي رسيدن به آن صورت مي پذيرد چيست؟ به عبارت ديگر، کمال نهايي انسان کدام است؟
در مقام پاسخ به اين سؤال، توجه به اين نکته ضروري است که مقاصدي را که يک انسان در فرايند زندگي دنبال مي کند همه يکسان و همرتبه نيستند. مقصود از هدف و کمال نهايي انسان، نقطه اي است که کمالي فراتر از آن براي انسان متصور نيست و آخرين پله ي نردبان ترقي انسان است که همه ي تلاشها و اوج گرفتنها، براي وصول به آن است. قرآن مجيد از اين نقطه اوج با واژگان فوز (کاميابي )، فلاح (رستگاري) و سعادت (خوشبختي) يادکرده و مي فرمايد:
«و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما» (1)
هر کس از خدا و رسولش فرمانبري کند حقيقتا به کاميابي بزرگي دست يافته است.
«اولئک علي هدي من ربهم و اولئک هم المفلحون» (2)
آنان [مؤمنان واقعي] برخوردار از هدايتي [سترگ] از سوي خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.
«و اما الذين سعدوا ففي الجنه خالدين فيها» (3)
و اما کساني که خوشبخت شدند در بهشت جاودانه خواهند بود.
با توجه به آنچه گذشت مي توان دريافت که استکمال و به فعليت رسيدن هر يک از توانشهاي انسان، فقط به ميزاني ارزشمند و کمال آفرين است که زمينه ي تحقق کمال بي پايان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه ي دستيابي به کمال نهايي باشد؛

قرب الهي

اکنون جان سخن در اين است که مصداق و مورد اين کمال نهايي چيست؟ قرآن کريم مصداق اين کمال نهايي را قرب به خدا مي داند که همه ي کمالات جسمي و روحي، مقدمه ي رسيدن به آن، و انسانيت انسان در گرو دستيابي به آن است؛ و بالاترين، ناب ترين، گسترده ترين و پايدارترين لذت، از وصول به مقام قرب حاصل مي شود.
نقطه ي اوج قرب به خدا، مقامي است که انسان به ذات اقدس الهي رهنمون مي شود، در جوار رحمت الهي استقرار مي يابد، چشم و زبان او مي شود و به اذن خدا کارهاي خدايي مي کند. از جمله آياتي که بر حقيقت ياد شده دلالت دارد، دو آيه زير است:
1. «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليک مقتدر». (4)
به راستي که پرهيزکاران در باغها و جويبار [بس باشکوه] در جايگاهي راستين نزد پادشاهي مقتدرند.
2. «فاما الذين آمنوا بالله واعتصموا به فسيدخلهم في رحمه منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما» (5)
پس کساني که به خدا ايمان آورده و به آن [قرآن] چنگ زدند، خداوند آنان را در رحمت و فضل خويش وارد کند و از صراط مستقيم به سوي خدا رهنمون گرداند.
و از جمله روايات بيانگر اين حقيقت، حديث قدسي نبوي است که در آن آمده است:
«ما تقرب الي عبد بشييء احب الي مما افترضت عليه وانه ليتقرب الي بالنافله حتي احبه فاذا احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها (6)»
هيچ بنده اي با چيزي محبوب تر از واجبات به من نزديک نمي شود. بنده همواره [مرحله به مرحله] با کارهاي مستحب [افزون بر واجبات] به من نزديک مي شود تا آن که دوستش مي دارم و چون محبوب من شد من گوش او مي شوم که با آن مي شنود و چشم او مي شوم که با آن مي بيند و زبان او مي شوم که با آن سخن مي گويد و دست او مي شوم که با آن، اعمال قدرت مي کند.

حقيقت قرب

گرچه تصوير دقيق از مقام قرب و دريافت حقيقت آن، جز با رسيدن به آن مرحله ميسور نيست، ولي با نفي تصويرهاي نادرست، مي توان شمايي هر چند ناقص از آن به دست آورد.
نزديک بودن به يک موجود گاه نزديک بودن به لحاظ مکان و گاه به لحاظ زمان است. روشن است که قرب به خدا از اين مقوله نيست؛ زيرا زمان و مکان، ويژه ي موجودات مادي است و خداوند فراتر از زمان و مکان است. همچنين، تقرب اعتباري و تشريفاتي صرف مدنظر نيست؛ زيرا اين نوع قرب هم ويژه ي اين جهان است و حقيقت آن جز اعتبار چيز ديگري نيست، هر چند بر آن آثار عيني بار شود.
گاه نيز مقصود از قرب، وابستگي موجودات جهان و از جمله انسان به خداوند و حضور دائمي همه موجودات در پيشگاه خدا است که در روايات و آيات آمده است، مانند:
«و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (7) و ما به او [انسان] از رگ گردن نزديک تريم. اين معني نيز در «قرب» به عنوان کمال نهايي انسان، مد نظر نيست؛ زيرا اين قرب براي همه ي انسانها وجود دارد.
دوست، نزديکتر از من به من است
وين عجيبتر که من از وي دورم
بلکه مقصود آن است که انسان در اثر اعمال شايسته ي برخاسته از ايمان و همراه با تقوا، ارتقاي وجودي مي يابد و حقيقت وجودي او اشتداد يافته، متعالي تر مي شود؛ به گونه اي که خويشتن خويش را با علم حضوري آگاهانه مي يابد و با شهود نفس خويش و وابستگي کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوري آگاهانه مي يابد:
«وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» (8)
چهره هايي در آن روز [روز قيامت] شادابند، خداوندگارشان را نظاره گرند.

راه دستيابي به قرب الهي

تکامل انساني و دستيابي به کرامت اکتسابي و کمال نهايي، در گرو اعمال اختياري است؛ اما روشن است که هر عمل اختياري با هر کيفيتي و براساس هر نوع مباني، قرب آفرين نيست، بلکه چنان که اشاره شد، اعمالي در اين خصوص کارساز است که متکي به ايمان به خدا، معاد و نبوت باشد و همراه با تقوا انجام گيرد. در واقع، عمل بدون پشتوانه ي ايمان، جسمي بي روح است و کارهايي که با تقوا همراه نباشد در پيشگاه خداوند پذيرفتني نيست: «انما يتقبل الله من المتقين» (9) همانا خداوند [اعمال را] از انساهاي باتقوا مي پذيرد. بنابراين مي توان گفت عواملي کلي قرب به خدا، ايمان و عمل صالح است؛ زيرا عملي که همراه باتقوا نباشد صلاحيت تقديم به پيشگاه خداوند را ندارد و عمل صالح ناميده نمي شود.
با توجه به آنچه گذشت روشن مي شود که آنچه روح عمل را تشکيل مي دهد اين است که عمل «عبادت» باشد؛ يعني فقط براي خدا باشد و براي خدا شدن هر عملي، به نيت آن وابسته است: «انما الاعمال بالنيات» (10) همانا ارزش اعمال به [نيتهاي آنها] وابسته است. و نيت، يگانه عملي است که مي تواند ذاتا جنبه ي خدايي و عبادت به خود گيرد؛ اما ساير اعمال، خدايي شدنشان و قرب آفريني شان در گرو نيت خدايي کردن براي آنهاست. پس يگانه عملي که ذاتا مي تواند عبادت باشد نيت است و ساير اعمال در پرتو نيت عبادت مي شوند؛ به همين دليل عمل بدون نيت پاک، نمي تواند مقرب ارزش آفرين و ارزشمند باشد. و نيز به همين دليل است که هدف آفرينش همه موجودات مختار، عبادت معرفي شده است: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» (11) و جن و انس را جز براي عبادت نيافريدم.
اين نکته نيز شايان توجه است که در منطق قرآن دستيابي به مقام قرب الهي براي هر کس با هر نژاد و مليت و جنسيتي امکان پذير است و جز با عمل اختياري (اعم از جوارحي و جوانحي) دست يافتني نيست.
در برابر عوامل کلي قرب که به آن اشاره شد، عوامل کلي سقوط و دوري از خداوند، عبارتند از: دنياطلبي، پيروي از شيطان و سرسپردگي نسبت به تمايلات نفساني (هواي نفس). قرآن مجيد درباره ي بلعم باعور دانشمند يهودي دوران بعثت موسي عليه السلام که به فرعون گرايش پيدا کرد مي فرمايد:
«واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فکان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الي الارض واتبع هواه» (12)
و بر اينان، داستان آن کس را که به او آيات خود را داده بوديم تلاوت کن که خود را از آن آيات، تهي ساخت (به مقتضاي آن عمل نکرد و بدان پايبند نماند) پس شيطان در پي اش افتاد و از گمراهان شد و اگر مي خواستيم، با آن دانش، او را بلند مرتبه مي ساختيم ولي او زمين گير و دلبسته ي دنيا شد و به دنبال هواي نفس خويش رفت... .

درجات قرب خداوند

قرب الهي که مطلوب و کمال نهايي انسان است خود داراي درجاتي است و حتي کوچک ترين عمل اختياري انسان در صورتي که واجد شرايط لازم باشد، تا حدي انسان را به خدا نزديک مي کند؛ هر يک از انسانها بر اساس ميزان و کيفيت اعمال خويش در پيشگاه خداوند داراي درجه يا درجاتي است و هر فرد يا گروهي، در درجه و مرتبه اي قرار دارد: «هم درجات عندالله» (13) آنان [انسانهاي صالح] در پيشگاه خدا [داراي] درجاتي هستند. چنان که سقوط، انحطاط و دوري از خداوند نيز داراي درکاتي است؛ و کوچک ترين عمل به ميزان خود، انسان را سقوط مي دهد و بر اين اساس، درجازدن و توقف در زندگي انسان معني ندارد و هر عملي مي تواند انسان را به خدا نزديک و يا از خدا دور کند. درجازدن درصورتي متصور است که فرد هيچ تکليفي نداشته باشد؛ و انسان تا در تکاپو و تلاش اختياري است، مکلف است؛ و بسته به آن که به تکليف خويش چنان که خدا مي خواهد عمل کند يا نکند، تکامل يا سقوط خواهد داشت.
«ولکل درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما تعلمون». (14) و براي هر يک [از گروه صالحان و طالحان] بر اساس اعمالشان درجات و رتبه هايي است و خداوند از آنچه مي کنند غافل نيست.
پس تکامل و سقوط اختياري انسان طيفي وسيع دارد: از يک سو فراتر از فرشتگان در مقام قرب و استقرار در جوار رحمت حضرت حق، و از سوي ديگر فروتر از حيوانات و جمادات شدن است و بين اين دو، درکات ديگر دوزخ و درجات ديگر بهشت قرار دارد که به تبع آنها، انسانهاي مستقر در هر يک، داراي درجات و درکاتند.

رابطه ي ايمان و مقام قرب

ايمان، يگانه چيزي است که به سوي خدا صعود مي کند و کار نيک و شايسته، ايمان را رفعت مي بخشد:
«اليه يصد الکلم الطيب والعمل الصالح يرفعه» (15) به سوي خداوند، سخن و اعتقاد پاک بالا مي رود و عمل شايسته، آن را رفعت مي بخشد.
انسان مؤمن نيز به تبع ايمان، به خداوند تقرب مي يابد. بر اين اساس، هر قدر ايمان فرد کامل تر باشد، تقرب به وي بيش تر است (16)؛ و ايمان کامل و توحيد ناب آن است که با آخرين مرتبه ي قرب الهي ملازم است و مراتب پايين تر از آن، آميزه اي از شرک و نفاق را به همراه دارد که در مراتب قرب، شرک و نفاق خفي و در مراتب مادون قرب، شرک و نفاق جلي ناميده مي شود؛ و چنان که گفته شد، اين شرک و نفاق برخاسته از نيتي است که صاحب عمل داشته است؛ پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و اله فرمود:
«نيه الشرک في امتي اخفي من دبيب النمله السوداء علي الصخره الصماء في الليله الظلماء»
نيت شرک در ميان امت من، از راه رفتن مورچه اي سياه بر روي سنگي صاف در شبي ظلماني مخفي تر است. (17)

پي نوشت ها:

1. احزاب، 71.
2. بقره، 5.
3. هود، 108.
4. قمر، 55-54.
5. نساء، 175.
6. کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، ج 2، ص 352.
7. ق، 16.
8. قيامت، 22-23.
9. مائده، 27.
10. مجلسي،محمد باقر، بحارالانوار، ج 76، ص 212.
11. ذاريات، 56.
12. اعراف، 175-176.
13. آل عمران، 163.
14. انعام،132.
15. فاطر، 10.
16. براي توضيح بيش تر، ر. ک: مصباح، محمد تقي، خودشناسي براي خودسازي.
17. طوسي، خواجه نصيرالدين، اوصاف الاشراف.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط