با رويکرد روايات امام رضا (ع)

راهنماشناسي

هر يک از پديده‌هاي جهان از آغازين لحظه پيدايش، براي بقا و تکامل خود شروع به فعاليت مي‌کنند و نقص‌ها و نيازمندي‌هاي خود را يکي پس از ديگري مرتفع مي‌سازند. موجودات در اين سير بقا و تکامل از برنامه
دوشنبه، 16 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
راهنماشناسي
راهنماشناسي

نويسنده: محمدتقي فعّالي

 

هر يک از پديده‌هاي جهان از آغازين لحظه پيدايش، براي بقا و تکامل خود شروع به فعاليت مي‌کنند و نقص‌ها و نيازمندي‌هاي خود را يکي پس از ديگري مرتفع مي‌سازند. موجودات در اين سير بقا و تکامل از برنامه خاصي که آفريدگار جهانيان تنظيم کرده پيروي مي‌کنند:
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛ گفت: پروردگار ما کسي است که هر چيزي را خلقتي که درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است (1).
تمام موجودات قانوني قاطع و برنامه‌اي ربّاني به همراه دارند که هيچ‌گاه از آن جدا نمي‌شوند. دانه‌اي که با وجود شرايط مناسب به درختي تنومند تبديل مي‌شود و نطفه‌اي که در مسير خود، انسان مي‌شود، همه از قانون‌هاي الهي پيروي مي‌کنند. تمام ذرات هستي از آفتاب گرفته تا پروتون و از ستاره‌اي که در مدار خورشيد قرار دارد تا الکترون‌هايي که در مدار پروتون به سير و گردش خود ادامه مي‌دهند، همه از قانون و برنامه‌اي پيروي مي‌کنند.
اين نظم و قانون الهي تمام جنبه هستي و پديده‌هاي آن را در بر مي‌گيرد. مهم‌ترين پديده اين جهان نزد انسان، پديده‌ي اختيار است. انسان موجودي مختار و داراي هدف است. او فعاليت‌هاي اختصاصي خود را از راه اختيار انجام مي‌دهد و کارهايش از فکر و تصميم او سرچشمه مي‌گيرد. از اين رو گاهي از انجام کاري که به نفع او است سرباز مي‌زند و چه بسا کاري که به ضرر اوست، با علم و آگاهي آن را انتخاب کند. گاهي از خوردن نوش‌دارو خودداري مي‌کند و گاه کاسه زهر را سر مي‌کشد.
روشن است، موجودي که مختار آفريده شد، هدايت عمومي خداوند در حقّ او، اجباري نخواهد بود؛ بنابراين پيامبران، راه خير و شر را از جانب خداوند به مردم ابلاغ مي‌کنند و پيروان دين مژده ثواب داده آنان به رحمت پروردگار اميدوار مي‌سازند و گردن‌کشان را از عذاب خداوند مي‌ترسانند و آدميان در برگزيدن هر يک از آن‌ها آزاد و مختار خواهند بود.
شايد انسان، خير و شر و سود و زيان خود را به اجمال از راه عقل درک مي‌کند ولي عقل غالباً خود را باخته و از خواهش‌هاي نفساني پيروي مي‌کند و گاهي نيز راه خطا مي‌رود؛ از اين رو هدايت خدايي، بايد از راه ديگري افزون بر راه عقلي، انجام گيرد که از اشتباه و لغزش به دور بوده مردم را به هدف اصلي آفرينش خويش رهنمون سازند (2).
از سوي ديگر مصالح دو گونه‌اند؛ برخي مصالح، منفعت‌هاي شخصي انسان را در بر مي‌گيرد و برخي ديگر، جامعه را شامل مي‌شود. در بسياري از موارد ميان مصلحت فردي و اجتماعي تعارض واقع مي‌شود و چه بسا افرادي که منافع شخصي خود را بر منافع عموم جامعه برگزينند. در حالي که سلامت زندگي اجتماعي در گرو آن است که همه مردم بر مدار مصلحت‌هاي اجتماعي حرکت کنند؛ از اين رو بايد راهي جُست تا انسان را از توجه به منفعت‌هاي فردي به سوي منافع اجتماعي سوق دهد.

1) چيستي و جايگاه

نبوّت به معناي عام همان پديده‌ي الهي و قانوني است که مدار زندگي انسان‌ها را از مصالح فردي به مصلحت‌هاي اجتماعي تغيير مي‌دهد، انسان را از خط کوتاه منفعت‌هاي فردي عبور مي‌دهد و در مسير طولاني مصلحت‌هاي اجتماعي رهنمون مي‌سازد (3).
امام رضا (عليه السلام) فلسفه ارسال فرستادگان الهي را در سه مسأله خلاصه مي‌کنند؛ عدم توانايي بشر در دست يافتن به تمام مصالح خود، منزّه بودن خداوند از ديده شدن با چشم و ادراک ظاهري و لزوم شناخت خداوند و گردن نهادن به دستورات او:
اگر بپرسيد از چه رو معرفت و شناخت پيغمبران و اقرار به اطاعت ايشان و سر نهادن به فرمان آنان واجب شده است؟ پاسخ گفته مي‌شود: براي آن‌که در ساختمان وجود بشر و قواي عقلي آن‌ها آنچه را که بدان همه مصالح خود را بفهمد نهاده نشده است و از جانب ديگر، خالق‌شان منزّه و مبرّا است از اينکه با چشم ديده شود و مخلوقات عاجزند از اينکه او را به ظاهر درک کنند. ناچار بايد فرستاده‌اي معصوم ميان ايشان و خداوند باشد تا اوامر و نواهي او را به ايشان برساند و از دستورات او واقفشان نمايد تا نفع و ضرر خود را بشناساند و چنان که واجب نبود براي ايشان که خداي را بشناسند و طاعت او را گردن نهند در بعثت و آمدن پيغمبران فايده‌اي نبود و حاجتي را بر نمي‌آورد و نيازي را برطرف نمي‌کرد. بلکه آمدن ايشان بيهوده و بدون سود و صلاح بود و اين از صفات حکيمي که همه چيز را در کمال اتقان و نظم آفريده است به دور است (4).
در آيات قرآن و روايات معصومان (عليهم السلام) به پيامبر «نبي» و «رسول» گفته مي‌شود. در برخي آيات واژه «نبي» و جمع آن «انبياء» يا «نبيين» به کار رفته است (5) و در برخي آيات «رسول» و جمع آن به صورت «رُسُل» ذکر شده است (6). در پاره‌اي از آيات قرآن نيز هر دو واژه «نبي» و «رسول» بيان شده است (7).
«نبي» بر وزن فعيل به معناي فاعل، از ريشه «نبأ» به معناي خبر است (8). از اين رو نبي در لغت به معناي خبردهنده به کار مي‌رود و به پيامبر، «نبي» گفته مي‌شود از اين جهت که از جانب خدا خبر مي‌دهد (9).
از ديدگاه صاحب مفردات، هر خبري «نبأ» نيست؛ بلکه خبري «نبأ» است که از چند ويژگي برخوردار باشد؛ نخست آنکه خبر داراي فايده بزرگي باشد و ديگر آنکه با آن خبر، علم يا گمان غالب به معنا و سخن او پيدا شود (10). بنابراين «نبي» شخصي است که از فايده بزرگي خبر مي‌دهد و علم يا گمان غالب به مفاد سخن او پيدا مي‌شود (11).
واژه‌ي «رسول» به نظر برخي از لغت‌شناسان از ريشه «رِسل» به معناي برخاستن همراه با تأنّي و درنگ مشتق شده و رسول به معناي برخاسته است. «پيام» و «پيام‌آور» از کاربردهاي ديگر اين واژه است که از سوي گروه ديگري از علماي لغت بيان شده است (12). بنابراين، رسول در لغت به معناي وساطت در رساندن چيزي به شخصي يا افراد ديگر است و در قرآن و روايات نيز رسول به معناي فرستاده و پيام‌آور به کار مي‌رود (13).
حاصل آنکه «نبي» و «رسول» در لغت و در کاربرد با يکديگر تفاوت دارند؛ نبي به معناي صاحب خبر مهم و رسول به معناي رساننده پيام است. علاوه بر آنکه نبي تنها درباره کساني به کار مي‌رود که از سوي خدا داراي خبري خاصي شده‌اند، ولي رسول براي انسان، جن، فرشته و حتّي حيوانات نيز به کار رفته است (14).
در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز مقام نبوّت و رسالت متفاوت شمرده شده است. در حديثي از امام باقر (عليه السلام) آمده است:
نبي شخصي است که در خواب مي‌بيند و صدا را مي‌شنود، ولي فرشته را نمي‌بيند. ولي رسول شخصي است که صدا را مي‌شنود و در خواب مي‌بيند و فرشته را نيز مشاهده مي‌کند (15).
در اين روايت رسالت و نبوّت در سه امر مقايسه شده است؛ ديدن فرشته الهى در خواب، شنيدن صدا و ديدن فرشته. نبي و رسول در دو امر نخست مشترکند در حالي که امر سوم به رسول اختصاص دارد.
امام رضا (عليه السلام) در بيان تفاوت نبي و رسول، بر با هم بودن، ديدن و شنيدن تاکيد نموده مي‌فرمايند:
فرق نبي و رسول و امام آن است که رسول شخصي است که جبرئيل بر او نازل مي‌شود و رسول او را مي‌بيند و کلامش را مي‌شنود و وحي بر او نازل مي‌شود و بسيار در خواب هم مي‌بيند مانند خواب ابراهيم (عليه السلام). نبي بسا سخن را بشنود و بسا شخصي را ببيند و چيزي نشنود (16).
براساس بيان امام رضا (عليه السلام) تفاوت نبي و رسول در همزماني مساله ديدن و شنيدن است؛ چرا که فرمود: نبي گاهي کلام را مي‌شنود و گاهي مي‌بيند ولي نمي‌شنود.
براساس آيات نوراني قرآن انبيا و فرستادگان الهي همه در يک درجه و رتبه نيستند بلکه فضيلت‌ها و برتري‌هايي ميان آنان وجود دارد؛
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ؛ برخي از آن پيامبران را بر برخي ديگر برتري بخشيديم (17).
آيه به صراحت بيان مي‌کند که خداوند فرستادگان خود را در يک درجه قرار نداده است بلکه ميان آنان برتري قرار داده است. ولي همه آن‌ها مشمول فضل الهي هستند؛ چرا که رسالت به خودي خود فضيلتي است که به تمام آنان داده شده است. بنابراين در ميان انبيا اختلاف مقام و برتري در درجات وجود دارد، در عين اين که همه آنان در اصل فضل رسالت مشترک هستند (18).
امام صادق (عليه السلام) در حديثي انبياء و فرستادگان الهي را به چهار دسته تقسيم نموده‌اند؛ اوّل نبي‌اي که براي خود نبي است و نبوّتش از نفس خودش فراتر نمي‌رود، دوم نبي‌اي که در خواب مي‌بيند و صدا را مي‌شنود ولي در بيداري نمي‌بيند و براي هيچ کس مبعوث نشده و امامي بر او امامت مي‌کند همانند امامت حضرت ابراهيم (عليه السلام) بر حضرت لوط (عليه السلام)، سوم نبي‌اي که در خواب مي‌بيند و صدا را مي‌شنود و فرشته وحي را مشاهده مي‌کند و بر گروهي کوچک يا بزرگ مبعوث شده است؛ مانند يونس (عليه السلام)، براي اين انبياء نيز امامي وجود دارد. گروه چهارم انبيائي هستند که در خواب مي‌بينند و صدا را مي‌شنود و در بيداري هم مشاهده مي‌کنند و امامت هم دارند مانند انبياء اولوالعزم (19).
در اين روايت به بيان چند شاخص اساسي براي برتري انبيا بسنده شده است؛ يکي از اين شاخص‌ها بعثت و مأموريت به تبليغ است. برخي از انبيا موظف به تبليغ نبوده‌اند و تنها براي خودشان نبي بوده‌اند و در عين حال از تمام اوصاف نبي برخوردار بوده‌اند؛ يعني در خواب مي‌ديدند و صداي فرشته را مي‌شنيدند، ولي فرشته‌ي وحي را به هنگام سخن گفتن مشاهده نمي‌کردند.
قسم ديگري از انبياء که در اين روايت بيان شده رسولاني هستند که علاوه بر داشتن مقام نبوّت، از مقام رسالت نيز برخوردار بوده‌اند؛ يعني فرشته وحي را هنگام سخن گفتن مشاهده مي‌کردند.
رتبه ديگر برخورداري از مقام امامت است. برخي از انبيا و رسولان با اين که از مقام نبوّت و رسالت برخوردار بوده ولى فاقد مقام امامت بوده‌اند.
در بلنداي اين مراتب، پيامبران اولوالعزم قرار دارند. در حديث زيبايي امام رضا (عليه السلام) علّت نام‌گذاري برخي از پيامبران را به اولوالعزم اين گونه بيان مي‌فرمايد:
إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو العَزمِ أُولِي العَزمِ لِأَنَّهُمْ كَانُوا أَصحَابَ الشَّرَائِعِ وَ العَزَائِمِ، انبياء اولوالعزم را اولوالعزم گفتند براي آنکه صاحب شريعت و عزيمت (اراده قوي) بودند (20).
حضرت رضا (عليه السلام) در ادامه از پيامبران اولوالعزم اين‌گونه ياد مي‌کنند؛ پيغمبران بعد از نوح (عليه السلام) همه بر شريعت ايشان بودند و از روش و دستورات ايشان پيروي مي‌کردند و پيامبران بعد، تا زمان ابراهيم (عليه السلام) به کتاب ايشان عمل مي‌کردند. پس از ابراهيم (عليه السلام) انبياء به شريعت ابراهيم (عليه السلام) پايبند بوده و سنّت و روش مذهبي ايشان مورد عمل پيامبران و انسان‌هاي موحّد قرار مي‌گرفت. کتاب و صحف ايشان را تا زمان موسي (عليه السلام) به کار مي‌بردند. بعد از حضرت موسي (عليه السلام)، پيامبران بني اسرائيل براساس تورات رفتار مي‌کردند تا زمان عيسي (عليه السلام). پس از عيسي (عليه السلام) همگي بر روش و شريعت ايشان بودند تا زمان حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) که خاتم پيامبران است و شريعتش نسخ نمي‌شود. اين پنج تن، پيامبران اولوالعزم هستند که برترين انبياء به شمار مي‌آيند (21).

2) ويژگي پيامبران

فرستادگان الهي وظيفه سنگيني بر دوش دارند و به فراخور آن از ويژگي‌هايي متناسب با مقام‌شان برخوردارند.

يک) عصمت

عصمت اسم مصدر از «عصم» به معناي منع کردن و بازداشتن است (22). اين منع گاهي با سلب اختيارات و گاهي نيز با فراهم کردن وسائل و مقدماتي است که فرد بتواند به اختيار خود از کار خودداري کند (23).
برخي لغت‌شناسان عصمت را در اصلي، ريسمان معنا کرده‌اند که سپس توسعه معنايي پيدا کرده و در معناي توسعه يافته‌اش به هر وسيله‌اي که باعث حفظ شود، به کار مي‌رود (24). از اين رو در معناي لغوي عصمت دو امر لحاظ شده است؛ کمک از جانب غير که براي ديگري محافظ و ريسمان قرار دهد و ديگر استفاده از ريسمان به اختيار خود.
عصمت در اصطلاح، نيرويي است که انسان را از وقوع در خطا و ارتکاب گناه باز مي‌دارد. اين نيروي دروني باعث مي‌شود که انسان خطا و اشتباه نکند. به تعبير ديگر عصمت ملکه‌اي نفساني است که انسان را از ارتکاب گناه و اشتباه باز مي دارد (25). بنابراين عصمت مستند به اختيار آدمي است. هر چند توفيق الهي نيز بايد آن را همراهي کند؛ بدين معنا که معصوم به عصمت الهي معصوم است و اختيار او علّت تامه ملکه نيست (26).
براساس آموزه‌هاي مکتب امام رضا (عليه السلام) پيامبران از مقام عصمت برخوردارند. چنان‌که از اباصلت هروي نقل شده است که علي بن جهم از آن حضرت پرسيد: آيا قائليد که انبيا عصمت داشته و هيچ معصيتي از آن‌ها صادر نمي‌شد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آري. آن‌گاه علي بن جهم براساس آيات قرآن چندين شبهه وارد کرد. حضرت با شنيدن اين شبهات، علي بن جهم را اين گونه مورد خطاب قرار داد:
از خدا بترس و زشتي‌ها را به انبياي خدا نسبت نده و کتاب خدا را با رأي خود تأويل و تفسير نکن (27).
سپس حضرت در دفاع از مقام عصمت انبيا تمام شبهات او را پاسخ گفت. يکي از شبهات در ارتباط با اين آيه بود: «حضرت آدم (عليه السلام) معصيت کرد. سپس گمراه شد» (28): حضرت اين شبهه را اين گونه پاسخ گفت:
خداوند آدم (عليه السلام) را به عنوان حجّت خود بر روي زمين و جانشين در شهرها آفريد و او را براي بهشت نيافريده بود و اين عمل در بهشت واقع شد، نه در روي زمين. و عصمت در زمين لازم است تا تقديرات امر خدا به اتمام برسد و آنگاه که به زمين آورده شد و حجّت و خليفه گرديد، معصوم شد (29).
شبهه ديگر مربوط به يونس (عليه السلام) بود که با خشم قوم خود را ترک کرد و مطمئن بود که خداوند بر او سخت نخواهد گرفت (30). حضرت در پاسخ اين شبهه فرمود:
«ظنّ» در اين آيه به معناي يقين است، نه صرف گمان، يعني يونس (عليه السلام) يقين پيدا کرد که خدا رزق او را برايش تنگ نگيرد. بنابراين لن نقدر به معناي لن نضيق است... و اگر يونس (عليه السلام) چنين گمان کرده بود که خدا قدرت ندارد البته کافر مي‌شد (31).
شبهه‌ي ديگر علي بن جهم مربوط به ماجراي يوسف (عليه السلام) و زليخا بود و اين آيه که « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا» (32). امام در پاسخ اين شبهه فرمود:
زليخا قصد گناه کرد و يوسف (عليه السلام) از ناراحتي تصميمي گرفت که اگر زليخا او را مجبور کند او را بکشد، اين بود که خداوند او را از ارتکاب قتل و عمل منافي عفت دور کرد (33).
شبهه ديگر درباره داوود (عليه السلام) البته بود و اين آيه که خداوند فرمود: «داوود فهميد که ما او را آزمايش کرده‌ايم» (34). حضرت براي پاسخ به اين شبهه ابتدا از علي بن جهم پرسيد: کساني که طرف شما هستند، در اين باره چه مي‌گويند؟ علي بن جهم گفت: مي‌گويند: داوود (عليه السلام) در محرابش مشغول نماز بود که ابليس به شکل پرنده‌اي زيبا در مقابلش ظاهر شد. داوود (عليه السلام) نماز خود را شکست و برخاست تا پرنده را بگيرد، پرنده به حياط رفت، داوود (عليه السلام) هم به دنبالش از اطاق خارج شد، پرنده به پشت بام پريد داوود (عليه السلام) هم در طلب پرنده به پشت بام رفت، پرنده از آنجا به داخل حياط اوريا بن حنّان پريد. داوود (عليه السلام) با نگاه خود پرنده را دنبال کرد و در اين حال چشمش به همسر اوريا که مشغول غسل بود، افتاد و به او علاقمند شد. از طرفي پيش از آن، اوريا را به جنگ فرستاده بود. داوود (عليه السلام) به فرمانده لشکر نامه‌اي نوشت که اوريا را جلوتر از تابوت عهد بفرست. فرمانده نيز چنين کرد. اوريا بر مشرکين پيروز شد و اين مطلب بر داوود (عليه السلام) گران آمد. پس مجدداً نامه‌اي نوشت و دستور داد تا اوريا را جلوتر از تابوت بفرستد. فرمانده نيز اين بار اوريا را جلوتر فرستاد و اوريا کشته شد و داوود با همسر او ازدواج کرد.
راوي مي‌گويد: حضرت رضا (عليه السلام) با دست خود بر پيشاني خويش زد و فرمود: «إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ» سپس فرمود:
شما پيامبري از پيامبران خدا را به سستي و سبک شمردن درباره نماز نسبت داديد به گونه‌اي که مي‌گوييد نماز را رها کرده به دنبال پرنده‌اي رفت. سپس او را به فحشا و قتل نسبت داديد.
آن مرد به امام (عليه السلام) گفت: پس خطاي داوود چه بوده است؟ حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:
اي بينوا داوود (عليه السلام) گمان کرد که خداوند کسي را داناتر از او خلق نکرده است؛ بنابراين خداوند دو فرشته را به سوي او فرستاد و آنان از ديوار محراب بالا رفته و در مقابل داوود (عليه السلام) حاضر شدند و گفتند: ما دو نفر با هم اختلاف داريم و يکي از ما بر ديگري ظلم کرده است، به حقّ بين ما حکم کن و خلاف حقّ نگو و ما را به راه راست هدايت کن... داوود (عليه السلام) شتاب کرد و بر عليه «مدعي عليه» حکم داد و از مدعي شاهدي درخواست نکرد. اين خطا، خطاي راه و رسم داوري بود، نه آن خطايي که شما معتقد هستيد (35).
سپس علي بن جهم از حضرت پرسيد پس ماجراي او با اورياچه بوده است؟ حضرت فرمود:
در دوران حضرت داوود (عليه السلام) حکم خدا چنين بود که هرگاه زني شوهرش مي‌مرد يا کشته مي‌شد، بعد از او هرگز ازدواج نمي‌کرد و اولين کسي که خداوند برايش مباح کرد با زني که شوهرش کشته شده ازدواج کند، داوود (عليه السلام) بود. آن حضرت هم پس از کشته شدن اوريا و تمام شدن عدّه همسرش با او ازدواج کرد و اين همان چيزي است که در مورد اوريا بر مردم گران آمد (36).
علي بن جهم شبهه‌اي درباره حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز مطرح کرده و آن اين که چرا خداوند درباره ايشان مي‌فرمايد: «در خود چيزي پنهان مي‌کني که خدا آن را آشکار خواهد کرد (37).» حضرت در پاسخ فرمود:
خداوند اسامي همسران آن حضرت را در دنيا و آخرت به آن حضرت اطلاع داد و نيز اعلام کرد که آنان «ام المؤمنين» هستند. يکي از آنان زينب دختر جحش بود که در آن ايام همسر زيد بن حارثه بود. حضرت نام او را در دل نهان فرمود و آشکار نکرد تا مبادا منافقين بگويند او زن شوهرداري را يکي از همسران خود مي‌داند و حضرت از اين گفته‌ي احتمالي ترسيد. پس خداوند فرمود: «وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ» يعني در دل از اين گفته بيم داري و خداوند بلندمرتبه هيچ زوجي را خود عقد نکرده است؛ جز آدم (عليه السلام) و حوّا و حضرت محمد (عليه السلام) و زينب را که اين آيه قرآن هم به همين عقد اشاره دارد: فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا (38).
راوي گويد: علي بن جهم گريست و گفت اي فرزند رسول خدا (عليه السلام) من توبه مي‌کنم از اين که بعد از اين درباره پيامبران خدا به غير از آنچه شما گفتيد سخني بگويم (39).

دو) آراستگي ظاهر

زندگي انسان اجتماعي است و حضور در جمع نيازمند آن است که در ارتباط با ديگران، از عواملي که سبب تنفّر آنان مي‌شود پرهيز کرد، تا زمينه برقراري مهر و الفت قلب‌ها فراهم شود. آراستگي ظاهر نه تنها در استحکام پيوند اجتماعي افراد با يکديگر مؤثر است، بلکه آثار مثبتي در خود فرد نيز به وجود مي‌آورد. مرتب بودن، آراستگي ظاهر و دوري از هرگونه آشفتگي و پريشاني، در مرحله نخست از نظام فکري و ذوق سليم انسان، سرچشمه مي‌گيرد؛ بنابراين علّت آشفتگي بروني، آشفتگي درون است. کساني که با داشتن فهم و برخورداري از فطرت سليم، به آراستگي ظاهري بي‌اعتنا هستند، بايد علّت را در آشفتگي و بي‌نظمي دروني آن‌ها جستجو کرد؛ چرا که بي‌نظمي و عدم توجّه به مرتب نمودن ظاهر، از کشمکش‌هاي دروني حکايت دارد.
براساس مباني ديني، انسان نبايد خود را در معرض اهانت و سبک شمردن ديگران قرار دهد. وضع ظاهري ژوليده و مراعات نکردن پاکيزگي و آراستگي ظاهر، آدمي را در ديده‌ها خوار کرده، طعن و سرزنش را به همراه مي‌آورد. از اين رو زماني که توجّه به آراستگي ظاهر براي تمام افراد بشر به اين اندازه با ارزش و مهم است، رعايت اين ويژگي براي پيام‌آوران الهي که حلقه اتصال مردم با خدا بوده و بايد دل‌هاي انسان‌ها را متوجّه خدا کنند، بيشتر نمايان مي‌شود. بر اين اساس در روايات زيادي امام رضا (عليه السلام) توجّه به آراستگي ظاهر را از ويژگي‌هاي انبياي الهي (عليهم السلام) بيان مي‌فرمايد. حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:
الطَّيبُ مِن أَخلَاقِ الأَنبِيَاءِ، عطرزدن از اخلاق پيامبران است (40).
حسن بن جهم مي‌گويد: امام رضا (عليه السلام) را ديدم که مشغول حنا کردن است به حضرت گفتم: فدايت شوم آيا خضاب مي‌کني؟ حضرت فرمود:
نظافت، عطرزدن و کوتاه کردن مو از اخلاق پيامبران است (41).
در روايت ديگري امام رضا (عليه السلام) به نکته‌ي زيبايي درباره انبيا اشاره مي‌کنند و آن اين که خداوند هيچ پيامبري را نفرستاد جز اين که داراي عقل و مزاجي خالص و صافي بود (42). در علم طب اثبات شده کسي که داراي چنين مزاجي باشد، در نهايت هوش و زيرکي است و از حافظه‌ي قوي برخوردار است (43). از اين‌رو از نظر جسمي و ظاهري در کمال خواهد بود.
براساس آموزه‌هاي ديني گشاده‌رويي از جلوه‌هاي حُسن خلق است. خوش‌رويي و خوش اخلاقي در ترازوي اعمال وزن سنگيني دارد. گشاده‌رويي سبب جلب محبّت شده پيوند دوستي و برادري را محکم کرده و دل‌ها را به هم نزديک مي‌کند. از اين‌رو حضرت رضا (عليه السلام) در مقايسه سيره‌ي عملي دو تن از پيامبران الهي نکته زيبايي را يادآور مي‌شوند؛ ايشان سيره حضرت عيسي (عليه السلام) را اينگونه بيان فرمود که آن حضرت، هم مي‌خنديد و هم مي‌گريست. ولي حضرت يحيي (عليه السلام) مي‌گريست و نمي‌خنديد. سپس آن حضرت (عليه السلام) در مقام داوري ميان اين دو سيره مي‌فرمايند:
آن‌چه عيسي مي‌کرد بهتر بود (44).
بنابراين

توجّه به آراستگي ظاهر و برخورداري از حُسن خلق و گشاده‌رو بودن از ويژگي‌ها و امتيازات پيامبران الهي (عليه السلام) به شمار مي‌آيد.

سه) معجزه

يکي از ويژگي‌هاي پيامبران الهي، وقوع کارهاي غيرطبيعي به دست آن‌ها است که در اصطلاح به آن معجزه گفته مي‌شود. معجزه عبارت است از کار غيرعادي که مطابق با روش طبيعي نبوده و بدون تعليم و مطابق با درخواست مردم به همراه تحدّي و با اذن الهي از پيامبران (عليه السلام) صادر مي‌شود. (45)
معجزه کار و اثري است که فرستاده الهي براي اثبات مدعاي خويش به عنوان تحدّي بياورد و نشانه‌اي باشد بر اينکه يک قدرت ماوراي بشر در ايجاد آن دخالت دارد و فوق مرز قدرت بشـري است. بنابراين زماني به امر خارق‌العاده، معجزه اطلاق مي‌شود که شرايط ذيل را دارا باشد (46).
- صاحب معجزه ادعاي نبوّت داشته باشد؛
- امر خارق‌العاده‌اي را انجام دهد؛
- براي اثبات ادعاي خود تحدّي کند؛ يعني عده‌اي را به مبارزه طلبد؛
- ديگران از آوردن شبيه آن عاجز باشند؛
- معجزه با ادعايي که پيامبر مي‌کند هم‌خواني و تطابق داشته باشد.
از آيات قرآن مجيد استنباط مي‌شود، همواره ادعاي نبوّت همراه با معجزه بوده است؛ يعني هيچ پيغمبري نيامده که مردم را به قبول رسالت خود دعوت کند مگر آن‌که دعوتش همراه با نوعي معجزه و به تعبير قرآن «آيه و بيّنه» بوده است (47). همچنين به صورت متواتر نقل شده، هر پيغمبري که ظهور کرده و مدعي رسالت بوده، ادعاي معجزه هم داشته است (48)، لذا معجزه و خرق عادت از مسائل جدا نشدني اديان است. خداوند متعال در قرآن، معجزات زيادي را به انبياي خود نسبت مي‌دهد که به اقتضاي زمان و مکان براي اثبات ادعاي خود اقامه کرده‌اند، مانند يد بيضاء و عصاي موسي (عليه السلام) و شفاي کور مادرزاد به دست عيسي (عليه السلام) و ساير معجزات پيامبران.
خداوند متعال از معجزه به عنوان برهاني الهي ياد مي‌کند. برهان به معناي سلطان است و هر جا سلطان استعمال شده، مقصود از آن دليلي است که يقين آور باشد، چرا که با يقيني بودن دليل است که برهان بر قلب آدمي سلطنت و حکومت دارد. (49) شاهد مطلب آن که قرآن از دو معجزه موسي (عليه السلام) (يد بيضاء و عصا) با عنوان برهان ياد مي‌کند و مي‌فرمايد:
فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ؛ (عصا و يد بيضاء) دو برهان از پروردگار توست براي فرعون و جمعيتش (50).
و به خاطر يقين‌آور بودن معجزه است که مي‌فرمايد:
يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ؛‌هان ‌اي مردم به تحقيق برهاني از پروردگارتان براي شما آمد (51).
رسولان (عليه السلام)، نشانه‌ها و معجزه‌هاي خود را براي اثبات معارفي نظير مبدأ و معاد که عقل توان دست يافتن به آن را دارد، اقامه نکرده‌اند، بلکه در اين معارف به حجيّت عقل که از راه استدلال به دست مي‌آيد بسنده شده است. معجزه فقط براي اثبات رسالت رسول آورده مي‌شود (52). شاهد قرآني اين مطلب آن است که خداوند متعال در آخرين کتاب آسماني خود براي اثبات توحيد دليل عقلي اقامه کرده و با ارجاع کافران به انديشه و فکر در مخلوقات الهي امکان دست يافتن آن‌ها به حقيقت را يادآور مي‌شود:
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ رسولان در جواب آنان گفتند آيا در خدا که آفريننده زمين و آسمان‌هاست شک توانيد کرد (53)؟
همچنين خداوند درباره ضرورت معاد به هدف‌دار بودن خلقت که دليل عقلي است، استدلال کرده است:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؛ و ما آسمان و زمين و هر چه را بين آن‌هاست بازيچه و باطل خلق نکرده‌ايم اين گمان کافران است و واي بر کافران از آتش دوزخ آيا ما آنان را که ايمان آورده و به اعمال نيکو پرداختند مانند مردم (بي‌ايمان) مفسد در زمين قرار مي‌دهيم؟ يا مردمان باتقوا و خدا ترس را مانند فاسقان بدکار قرار مي‌دهيم (54)؟
حاصل آن که معجزه براي تأييد و تصديق رسالت است نه براي دلالت بر معارف حقي که پيامبران مردم را به آن دعوت کرده‌اند و امکان رسيدن به آن با برهان و استدلال‌هاي عقلي وجود دارد (55).
مدّعي نبوّت در حقيقت مدعي ارتباط و اتصال با عالم غيب از راه وحي و الهام است و ارتباط با عالم غيب در ميان افراد بشر امري خارق‌العاده است که نظير آن يافت نمي‌شود. پس بر اساس قاعده «حکم الامثال واحد؛ حکم مثل‌ها يکي است» پيامبر براي اثبات ادعاي خود راهي جز انجام امور خارق‌العاده ندارد، زيرا کسي مي‌تواند با عالم غيب (که خرق عادت است)، ارتباط و اتصال داشته باشد که کارهاي خارق‌العاده‌اي شبيه آن انجام دهد، تا بتواند در سايه‌ي آن، ارتباطش را با غيب اثبات کند (56).
به همين سبب وقتي رسولان الهي مردم را به پرستش خداي يگانه دعوت مي‌کردند و خود را مبعوث از جانب خداوند مي‌خواندند، کفار از پيامبران براي ادعايشان دليل مي‌خواستند و در توجيه کافر بودن خود و نپذيرفتن سخن پيامبران مي گفتند:
إِنَّ أَنتُم إِلاَّ بَشَرٌ مِثلُنا؛ ما شما پيغمبران را مثل خود بشري بيش نمي‌دانيم (57).
کافران با صراحت تمام از پيامبران درخواست دليل و برهان کرده و خواهان معجزه مي‌شدند:
فَأتُونَا بِسُلطانٍ مُبِينٍ؛ پس براي ما حجّت و معجزه‌اي آشکار بياوريد (58).
يعني مردم در مقابل ادعاي ارتباط با غيب از سوي انبيا، براي تصديق کلام آن‌ها احتياج به معجزه و نشانه‌اي دارند تا به وسيله آن راستي گفتارشان را تصديق کنند.
هدف از آوردن معجزه، اثبات ادعاي نبوّت و اتمام حجّت بر مردم است؛ از اين‌رو اگر اتمام حجّت، بدون آوردن معجزه ممکن باشد، از نظر عقلي منعي وجود ندارد که پيامبري براي اثبات ادعاي رسالت خويش معجزهاي نداشته باشد. مانند اين که دو پيامبر در يک شهر يا دو شهر هم‌جوار مبعوث شوند، سپس يکي از آن دو ديگري را تأييد کند. مانند حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت هارون (عليه السلام) و يا حضرت ابراهيم (عليه السلام) و حضرت لوط (عليه السلام) (59).
ويژگي معجزه آن است که در هر زماني که انجام شود، از راه علّت‌هاي طبيعي انجام نگرفته و با گذشت زمان و پيشرفت علم و تکنولوژي از معجزه بودن خارج نمي‌شود. علاوه بر آن که مغلوب نيروي ديگري نيز واقع نمي‌شود (60).
بنابراين خداوند فرستادگان خود را همراه با نشانه‌هايي روشن به سوي خاکيان مي‌فرستد، که بيانگر راستي آن‌ها در ادعاي ارتباط با عالم غيب است. يکي از ويژگي‌هاي اعجاز انبيا مطابقت با نياز عصر و زمان خويش است. ابن سکيت از امام رضا (عليه السلام) پرسيد: چرا خداوند بلند مرتبه موسي (عليه السلام) را با عصا و يد بيضا و آلات و وسايل سحر مبعوث فرمود و عيسي (عليه السلام) را با طبّ و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را با کلام و خطبه‌ها به رسالت فرستاد؟ امام رضا (عليه السلام) در پاسخ فرمودند:
هنگامي که موسي (عليه السلام) به رسالت مبعوث شد، در ميان مردم سحر و جادوگري بيش از همه چيز رواج داشت و جادوگران در جامعه مقام بلندي داشتند و مورد احترام بودند براي همين خداوند موسي (عليه السلام) را به اين وسيله برانگيخت تا با مغلوب کردن جادوگران و کاهنان حقّ را ظاهر کند و سحر آن‌ها را باطل گرداند و حجّت خود را بر مردم تمام نمايد.
امّا حضرت عيسي (عليه السلام) زماني مبعوث شد که بيماري و ناخوشي در جامعه زياد و مردم به طبّ و طبيب بيشتر احتياج داشتند؛ از اين‌رو عيسي بن مريم (عليهما السلام) کارهايي کرد که طبيبان عاجز بودند و آن حضرت مردگان را زنده مي‌کرد و ابرص و اکمه را معالجه مي‌کرد. اين کارهايي بود که پزشکان قديم قدرت انجام آن را نداشتند از اين جهت عيسي (عليه السلام) نبوّت خود را اثبات کرد و حجّت خود را آشکار نمود.
امّا محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) زماني مبعوث شد که بهترين و بالاترين فضيلت و امتياز، انشاي شعر و خطبه و سخنراني بود، اشخاصي در جامعه مقام و اعتبار داشتند که داراي اين سه صفت بودند. در اين هنگام حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) از طرف خدا کتابي آورد که در آن مواعظ و احکام بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با آوردن قرآن مجيد گفته‌هاي آن‌ها را باطل کرد و حقّانيت خود را آشکار ساخت (61).

نتيجه‌گيري

نبوت به معناي عام همان پديده‌ي الهي و قانوني است که مدار زندگي انسان‌ها را از مصالح فردي به مصلحت‌هاي اجتماعي تغيير مي‌دهد، انسان را از خط کوتاه منفعت‌هاي فردي عبور مي‌دهد و در مسير طولاني مصلحت‌هاي اجتماعي رهنمورن مي‌سازد.
شايد انسان، خير و شر و سود و زيان خود را به اجمال از راه عقل درک مي‌کند ولي عقلي غالباً خود را باخته و از خواهش‌هاي نفساني پيروي مي‌کند و گاهي نيز راه خطا مي‌رود؛ از اين‌رو هدايت خدايي، بايد از راه ديگري افزون بر راه عقلي، انجام گيرد که از اشتباه و لغزش به دور بوده مردم را به هدف اصلي آفرينش خويش رهنمون سازند.
امام رضا (عليه السلام) فلسفه‌ي ارسال فرستادگان الهي را در سه مسأله خلاصه مي‌کنند؛ عدم توانايي بشر در دست يافتن به تمام مصالح خود، منزّه بودن خداوند از ديده شدن با چشم و ادراک ظاهري و لزوم شناخت خداوند و گردن نهادن به دستورات او.
فرستادگان الهي وظيفه سنگيني بر دوش دارند و به فراخور آن از ويژگي‌هايي متناسب با مقام‌شان برخوردارند. براساس آموزه‌هاي مکتب امام رضا (عليه السلام) پيامبران از مقام عصمت برخوردارند. عصمت ملکه‌اي نفساني است که انسان را از ارتکاب گناه و اشتباه باز مي‌دارد. توجّه به آراستگي ظاهر و برخورداري از حسن خلق و گشاده‌رو بودن از ديگر ويژگي‌ها و امتيازات پيامبران الهي (عليهم السلام) به شمار مي‌آيد. يکي ديگر از ويژگي‌هاي پيامبران الهي، وقوع کارهاي غيرطبيعي به دست آن‌ها است که در اصطلاح به آن معجزه گفته مي‌شود. معجزه عبارت است از کار غيرعادي که مطابق با روش طبيعي نبوده و بدون تعليم و مطابق با درخواست مردم به همراه تحدّي و با اذن الهي از پيامبران (عليهم السلام) صادر مي‌شود.

پي‌نوشت‌ها:

1- طه/50.
2- طباطبايي، اصول عقايد و دستورهاي ديني، ص 185-186.
3- صدر، روش نوين در فلسفه اصول ديني، ترجمه عباس مخبر دزفولي، ص 59-58.
4- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 100.
5- بقره/213؛ آل عمران/181.
6- مائده/109؛ يونس/47.
7- حج/ 52؛ مريم/51.
8- قرشي، قاموس قرآن، ج 7، ص 7.
9- فراهيدي، العين، ج 8، ص 382؛ راغب اصفهاني، المفردات، ج 1، ص 788؛ ابن فارسي، معجم مقاييس اللغه، ج 5، ص 385؛ جوهري، الصحاح، ج 1، ص 74.
10- راغب اصفهاني، المفردات، ص 788.
11- همان، ص 352.
12- ابن منظور، لسان‌العرب، ج 11، ص 283؛ فيروزآبادي، القاموس المحيط، ج 3، ص 527.
13- قرشي، قاموس قرآن، ج 3، ص 91.
14- رک: طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 329.
15- کليني، الکافي، ج 1، ص 176.
16- همان.
17- بقره/253.
18- طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 309.
19- کليني، الکافي، ج 1، ص 174؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص 55.
20- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 80.
21- همان.
22- جوهري، الصحاح، ج 5، ص 1986؛ ابن منظور، لسان‌العرب، ج 12، ص 404؛ زبيدي، تاج العروس، ج 17، ص 481.
23- ابن فارسي، معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 331.
24- ابن منظور، لسان‌العرب، ج 12، ص 405.
25- طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 134 و 138.
26- همان، ج 11، ص 125-123.
27- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 192.
28- طه/121.
29- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 193-192.
30- انبياء/87.
31- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 193.
32- يوسف/24.
33- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 193.
34- ص/24.
35- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 193-194.
36- همان، ص 194.
37- احزاب/37.
38- احزاب/37.
39- صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 194.
40- کليني، الکافي، ج 6، ص 510؛ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 2، ص 142.
41- کليني، الکافي، ج 5، ص 567.
42- مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص 64.
43- مشايخ، قصص الأنبياء، ص 16.
44- مجلسي، بحارالانوار، ج 73، ص 60.
45- مؤدب، اعجاز القرآن، ص 14؛ خرازي، بداية المعارف، ج 1، ص 242.
46- حلّي، سه ارجوزه در علم کلام، ص 90؛ مازندراني، شرح اصول کافي، ج 4، ص 52؛ آمدي، ابکار الافکار، ج 4، ص 18؛ بغدادي، اصول الايمان، ص 138؛ قاضي عياضي، الشفا بتعريف حقوق المصطفي (ص)،ج 1، ص 758؛ مطهري، مجموعه آثار، ج 4، ص 430.
47- مطهري، مجموعه آثار، ج 4، ص 426.
48- همان، ج 14، ص 464.
49- طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 140-141.
50- قصص/32.
51- نساء/176.
52- طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 82.
53- ابراهيم/10.
54- ص/27-28.
55- طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 85.
56- همان، ج 12، ص 28.
57- همان.
58- همان.
59- خرازي، بداية المعارف، ج 1، ص 244 و 246.
60- کاوه، شناخت راه و راهنما، ص 61.
61- کليني، الکافي، ج 1، ص 25؛ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 79.

منبع مقاله :
فعالي، محمدتقي، (1394)، سبک زندگي رضوي (7) بينش‌ها و ارزش‌ها، مشهد: انتشارات بنياد بين‌المللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اوّل.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما