سه نامه از پيامبر(صلی الله علیه واله)و دعوت به اسلام
طبرى مورخ معروف در كتاب خود متن سه نامه از نامه هاى پيامبر(صلی الله علیه واله) به نجاشى ـ حاكم حبشه ـ خسرو پرويز ـ شاهنشاه ايران ـ و هرقل ـ امپراتور روم شرقى ـ را ضبط كرده است. مقاله حاضر به بحث و بررسى پيرامون اين سه نامه اختصاص دارد.
واژه هاى كليدى: رسالت جهانى, مكاتيب پيامبر, تبشير و انذار
در پى افزايش فشار مشركان مكه بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و ياران وفادارش و اخلالى كه قريشيان در جريان گروش به اسلام ايجاد كرده بودند, پيامبر(صلی الله علیه واله) بر آن شد تا مركز ديگرى را براى تإسيس و پى ريزى حكومت اسلامى جست وجو كند تا از اين رهگذر, هم مسلمانان از آزار مشركان رهايى يابند و هم پايگاهى استوار جهت نشر دعوت اسلامى در جزيره العرب ايجاد گردد. از اين رو براى نيل به اين هدف, در سال سيزدهم بعثت, مكه را به سوى يثرب ترك كرد و با ايجاد طرحى نو در ساختار اجتماعى و فرهنگى مدينه, اين شهر را به يك نظام عقيدتى نيرومند پيوند زده و از مهاجر و انصار ـ كه از عناصر اصلى اين شهر بودند ـ امتى واحد ساخت و طولى نكشيد كه مدينه به پايگاهى نيرومند در برابر مكه تبديل شد و از همين پايگاه بود كه آموزه ها و تعاليم اسلامى به سراسر جزيره العرب منتشر شد.
پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بر قوم و قبيله خاصى مبعوث نشده بود تا پيامش در حصار و محدوده آن قوم و قبيله محصور بماند , بلكه بر طبق آموزه هاى قرآنى(2) مأموريت داشت تا پيام خود را به عموم مردم ـ فارغ از تمايزات قومى, نژادى و زبانى ـ ابلاغ نمايد. از اين رو در سال ششم هجرى, در راستاى رسالت جهانى خويش, با ارسال نامه هايى به سران ممالك هم جوار حجاز در آن روزگار, گام مهمى را در سياست خارجى برداشت. او كه در اين زمان دغدغه خاطر چندانى از جانب يهوديان مدينه و شرارت هاى آن ها نداشت و نيز به دليل انعقاد معاهده صلح حديبيه , از جانب مشركان مكه احساس خطر جدى نمى كرد بر آن شد تا نامه هايى را به سران كشورهاى هم جوار ارسال نمايد و آن ها را به اسلام فراخواند.(3)
با نگاهى به تاريخ طبرى در مى يابيم كه طبرى تنها سه نامه از پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را كه خطاب به نجاشى ـ حاكم حبشه ـ, خسرو پرويز ـ شاهنشاه ايران ـ و هرقل ـ امپراتور روم شرقى ـ بوده را ضبط كرده است و در خصوص نامه هاى آن حضرت به مقوقس (حاكم مصر) , جيفر و عبد پسران جلندى (فرمانروايان عمان) و منذر بن ساوى (كارگزار خسرو در بحرين) تنها به نقل گفته اى كوتاه از ابن اسحاق اكتفا كرده و متن نامه هاى مذكور را نياورده است. از اين رو ما در اين نوشتار به ذكر و بررسى نامه هايى كه از سوى آن حضرت به حاكمان حبشه, روم و ايران ارسال شده است , خواهيم پرداخت.
نخستين نامه اى كه طبرى در ذيل وقايع سال ششم هجرى به ثبت آن اهتمام نموده, نامه اى است كه از سوى پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و توسط دحيه كلبى به هرقل ـ امپراتور روم شرقى ـ ارسال گرديد. طبرى متن اين نامه را چنين آورده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبدالله و رسوله الى هرقل عظيم الروم. سلام على من اتبع الهدى. اما بعد: فانى ادعوك بدعايه الاسلام, اسلم تسلم و اسلم يوتك الله اجرك مرتين. فان توليت فعليك اثم الاريسين.(4)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از محمد بنده و فرستاده خدا به هرقل, بزرگ روميان.
كسى كه پيرو راستى گردد گزند نمى بيند. اسلام بياور تا سالم بمانى و اسلام بياور تا خدا دوبار تو را پاداش دهد و اگر از پذيرش آن سر باز زدى, گناه رعايا (كشاورزان) بر گردن تو خواهد بود.
دومين نامه مورد توجه طبرى كه به انعكاس آن پرداخته است مكتوب پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) به نجاشى پادشاه حبشه است كه عمر و بن ابى اميه ضمرى مأمور ابلاغ آن شده بود. وى متن اين نامه را چنين ثبت كرده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
من رسول الله الى النجاشى الاصحم ملك الحبشه.
سلم انت. فانى احمد اليك الله الملك القدوس السلام المومن المهيمن و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القاها الى مريم البتول الطيبه الحصينه فحملت بعيسى فخلقه الله من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده و نفخه. انى ادعوك الى الله وحده لاشريك له و الموالاه على طاعته و ان تتبعنى و تومن بالذى جإنى, فانى رسول الله و بعثت اليك ابن عمى جعفر و نفرا معه من المسلمين. فذا جاءك فاقرهم, و دع التجبر. فانى ادعوك و جنودك الى الله, فقد بلغت و نصحت, فاقبلو نصحى. و السلام على من اتبع الهدى.(5)
از محمد پيامبر خدا به نجاشى اصحم پادشاه حبشه. تو با ما در آشتى هستى. من درود خداى ملك قدوس سلام مومن مهيمن مى گويم و شهادت مى دهم كه عيسى پسر مريم روح خدا و كلمه اوست كه وى را به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد و عيسى را بار گرفت و خدا عيسى را از روح خود آفريد, چنان كه آدم را با دست و دميدن روح خود در او آفريد. من تو را به خداى يگانه بى شريك و اطاعت از وى دعوت مى كنم كه پيرو من شوى و به خدايى كه مرا فرستاده ايمان بياورى كه من پيغمبر خدايم و پسر عمويم جعفر و جمعى از مسلمانان را به سوى تو فرستاده ام و چون بيايند, آن ها را بپذير و از تكبر بر كنار باش كه من تو را با سپاهت به سوى خدا مى خوانم. ابلاغ كردم و اندرز دادم. اندرز مرا بپذير و درود بر آن كه پيرو هدايت شد.
مكتوب پيامبر به خسرو پرويز كه توسط عبدالله بن حذافه سهمى به خسرو رسانده شد, سومين نامه اى است كه طبرى آن را اين گونه گزارش كرده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الى كسرى عظيم الفارس. سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشريك له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوك بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس كافه لانذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين. فاسلم تسلم. فان ابيت فان اثم المجوس عليك.(6)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد فرستاده خدا به خسرو, بزرگ پارسيان. درود بر آن كه پيرو هدايت شود و به خدا و پيغمبر وى ايمان آورد و شهادت دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست. من پيامبر خدا به سوى همه كسانم تا زندگان را بيم دهم. اسلام بياور تا سالم بمانى و اگر دريغ كنى گناه مجوسان به گردن تو است.
بررسى و نقد نامه ها
با عبور از عنوان نامه ها كه با تقدم نام فرستنده برگيرنده (من محمد رسول الله الى...) و نيز عبارت (سلم انت) و يا (سلام على من اتبع الهدى) همراه است; بخش مقدماتى نامه هاى پيامبر(صلی الله علیه واله)خاتمه مى يابد و متن متين نامه ها كه مقصود و مراد اصلى پيامبر(صلی الله علیه واله) را در خود نهفته دارند آغاز مى شود. متن هر سه نامه كوتاه, ساده, بى پيرايه و به دور از تعقيدات لفظى و معنوى است. نكته مشترك در هر سه نامه تكيه بر توحيد و يكتا پرستى و فراخواندن مخاطبان به اسلام است. اگر سياست خارجى را الگوى رفتارى يك دولت در تعاملات بين المللى و بين الدولى به منظور تعقيب مصالح بدانيم, رفتار پيامبر(صلی الله علیه واله) معطوف به كدام هدف و ناظر به كدام منظور بود؟ بدون ترديد پيامبر(صلی الله علیه واله) مى خواست تا از اين رهگذر, سياست خارجى خود را بر ترويج و اعتلاى توحيد بنا نهاده و سرچشمه ادراك هاى فروخفته در رسوبات شرك را به آب روان و زلال توحيد فرو شويد و بنى آدم ظلوم و جهول را به عهد ازل و ميثاق الست ياد آور شود. او به تصريح قرآن, متصف به دو صفت بشير و نذير بود و پيوسته در ترويج و تبليغ دين از دو حربه كارآمد تبشير و انذار كه مى توانست در بافت و ساخت فرهنگى آن روزگار موثر افتد بهره مى جست; از اين رو, در نامه خود به هرقل و خسرو ابتدا آن ها را بشارت داده (اسلم تسلم) و سپس از در انذار وارد مى شود و گناه مجوسان و رعايا را در صورت عدم پذيرش اسلام, بر عهده آن ها مى داند. او به خوبى مى دانست كه اگر توحيد اسلام در رأس هرم جوامع ايران و روم نفوذ كرده و مورد پذيرش واقع شود, موانع نفوذ به قاعده هرم نيز رفع گرديده و زمينه هاى فتح قلوب و روى آوردن هر چه بيش تر به توحيد هموار خواهد گشت; زيرا پيام توحيد, به آدميان عزت, كرامت و حريت مى بخشيد و آن ها را از بندگى غير خدا مى رهانيد و علاوه بر توحيد نظرى كه ناظر به نفى عبوديت غيرالله است, توحيد اجتماعى نيز منادى برابرى و مساوات, عدالت اجتماعى و عدم امتياز قبيله اى بر قبيله ديگر و نژادى بر نژادى ديگر جز در تقوا و پرهيزكارى مى باشد و اين مهم براى توده هايى كه همواره تحت سيطره سياه ستم بوده اند حكم بشارت و نويد رهايى از زنجيرهاى طبقاتى و ذلت بردگى بود كه از گذشته هاى دور دامن گير آن ها بود, و درست بر همين مبنا بود كه هشت سال بعد از اين, (در سال چهاردهم هجرى) , وقتى كه رستم فرخ زاد فرمانده سپاه ايران در قادسيه از ربعى بن عامر نماينده مسلمانان پرسيد كه هدف شما از اين لشكر كشى چيست , پاسخ داد: ما آمده ايم تا بندگان را از بندگى غيرخدا به بندگى خدا سوق دهيم, (لنخرج العباد من عباده العباد الى عباده الله).(13)
اصولا پذيرش توحيد در بينش توحيدى , و اصل (لاله الا الله) جزء حقوق عمومى بشر شمرده شده است و هرگاه اين حق عمومى و انسانى مورد تهاجم و تجاوز قرار گيرد و يا متجاوزان به حقوق عمومى و انسانى با ايجاد مانع, بر آن شوند تا نگذارند پيامى كه متضمن آزادى و سعادت آدميان است به صاحبان حق و افراد ذى نفع برسد , شكستن آن مانع و دفاع از حق عمومى و انسانى ضرورت مى يابد , و اين چنين بود كه مسلمانان براى فرا ساختن زمينه هاى نشر دعوت اسلامى و نيز براى نجات توده ها از ذلت بردگى حكومت ها اقدام به جهاد مى كردند.(14) البته نبايد از نظر دور داشت كه هدف از جهاد و فتوح آن نبوده كه به قهر و جبر در دل مردم , ايمان نشانده شود,(15) زيرا نص صريح قرآن دلالت بر عدم اكراه در پذيرش دين دارد.(16) ايمان يك عقيده درونى و گرايش به يك فكر و پذيرفتن آن است. اين پذيرش بر دو ركن عقلى (فكرى) و قلبى (روحى) استوار است كه هيچ يك از اين دو در قلمرو جبر و زور نيست; زيرا فكر تابع منطق است و روح تابع احساس و اين دو از تير رس قهر و جبر به دور مى باشند و اساسا با فكر و انديشه آزاد به دست مى آيد و از فكر غيرآزاد , عقيده اى كه اسلام طالب آن است حاصل نمى شود. بنابراين(17), اگر توحيد را جزء حقوق انسانى دانستيم , نمى توان براى تحميل آن به ملتى , با آن ملت وارد جنگ شد; زيرا توحيد و ايمان تحميل شدنى نيستند. اما مى توان براى ريشه كن كردن شرك با مشركان جنگيد. در چنين صورتى , اين جنگ براى دفاع از حريم توحيد صورت گرفته است.(18)
اين كه پيامبر(صلی الله علیه واله) در نامه هاى خود به خسرو و هرقل بر اين نكته تأكيد ورزيده كه در صورت عدم پذيرش توحيد , گناه مجوسان و اريسين به گردن آن هاست را مى توان بر اين معنا حمل كرد كه اگر دستگاه حاكم با ايجاد يك فضاى خفقان آور مانع از نشر دعوت حق در جامعه شود و با ايجاد حصر , مردم را به استضعاف فكرى بكشاند, مرتكب جرم و معصيت شده است كه هم مجازات دنيوى و هم عقوبت اخروى در پى خواهد داشت. از اين گذشته, وقتى كه به نامه پيامبر(صلی الله علیه واله) به نجاشى مى رسيم قصه رنگ ديگرى مى يابد. استخدام كلمات و گزينش عبارات در اين نامه , تلويحا گوياى نوعى احترام ويژه به نجاشى است و به كارگيرى عبارت (سلم انت) (تو با ما در آشتى هستى , يا سلام بر توباد) در ابتداى نامه و نيز عدم استفاده از عبارت (اسلم تسلم) در متن نامه, مويد همين معناست. گويى پيامبر(صلی الله علیه واله) به هنگام نگارش اين نامه , نيكوكارى نجاشى نسبت به مسلمانان را در نظر داشته است; زيرا نجاشى در عصر بى پناهى مسلمانان در مكه , آن ها را در حبشه پناه داد و از آزار مشركان رهانيد و نمايندگان قريش را در استرداد آن ها به مكه ناكام گذاشت. پيامبر(صلی الله علیه واله) در اين نامه پس از ارائه چهره راستين عيسى مسيح, پادشاه حبشه و سپاهيانش را به اسلام فرا مى خواند و از او مى خواهد تا توصيه و نصيحت وى را بپذيرد.(19)
نكته ديگرى كه مورد نامه حضرت به نجاشى قابل تأمل است, در خواست پيامبر از نجاشى براى پذيرش جعفر بن ابى طالب و همراهانش مى باشد. چنان كه سيره نويسان آورده اند, مهاجرت مسلمانان ـ از جمله جعفر بن ابى طالب ـ به حبشه, سال ها قبل از هجرت پيامبر به مدينه بوده است. به نظر مى رسد كه مسلمانان به هنگام هجرت به حبشه حامل نامه اى از پيامبر به نجاشى جهت پذيرش مهاجران بوده اند و اين نامه متفاوت از نامه ارسالى آن حضرت به نجاشى در سال ششم هجرى و فراخواندن او به اسلام است. از اين رو, ورود بخشى از نامه اى كه مهاجرين با خود به حبشه برده اند در متن نامه اى كه عمر و بن ابى اميه ضمرى در سال ششم هجرى مأمور ابلاغ آن بوده است فاقد وجاهت و وثاقت تاريخى است و چنين مى نمايد كه اين امر حاصل اشتباه نسخه برداران در تداخل مفاد و مندرجات يك متن در متن ديگر و يا ظهور يكى از عوامل مخدوش كننده ضبط راوى يا اختلال در اداى مورد روايت بوده است. به هر حال, طبرى اين خبر را بدون هيچ گونه سنجش در ترازوى نقد تاريخى , در كتاب خود ثبت نموده است. ضمن اين كه هر سه نامه را ذيل وقايع سال ششم هجرى و بدون ملاحظه سير كرو نولوژيك و چينش دقيق روز و ماه آن بر خط زمان آورده است. اگر اين گمان صحيح باشد كه عرب ها تا قبل از وضع تاريخ در زمان خليفه دوم (مبدء قرار دادن هجرت پيامبر براى سنجش زمان) به نوشتن تاريخ در ذيل نامه هاى خود عادت نداشته اند, قصورى متوجه طبرى نخواهد بود.
سه نامه مذكور بدون ذكر نام كاتبان و نيز مهر و نشان پايانى , در تاريخ طبرى به فرجام مى رسند; در حالى كه محمد حميدالله به استناد اصل برخى از نامه هاى كشف شده از پيامبر(صلی الله علیه واله) مدعى است كه آن حضرت, پايان نامه هاى خود را به مهر و نشان (محمد رسول الله) مختوم مى نموده است.(20)
پي نوشت :
1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام ـ دانشگاه تهران
2. و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا...); سوره سبا, آيه 28.
3. نامه هاى پيامبر در مجموعه اى تحت عنوان (مكاتيب الرسول) تإليف على احمدى در سال 1363 به چاپ رسيده ضمن اين كه در اين زمينه, يك رساله دكترى با عنوان (نامه ها و پيمان هاى پيامبر اسلام) اثر دكتر محمد حميد الله نيز وجود دارد كه دو ترجمه فارسى از آن با نام هاى (وثائق) ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى و (نامه ها و پيمان هاى سياسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام) ترجمه دكتر سيد محمد حسينى موجود مى باشد.
4. محمد بن جرير طبرى, تاريخ الرسل و الملوك, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت, دارالتراث, 1378 ه'.) ذيل وقايع سال ششم هجرى.
5. همان.
6. همان.
7. از پيامبر(صلی الله علیه واله)روايت شده است كه كارهايى كه با نام خدا شروع نشود ابتر خواهد ماند; ر.ك: على متقى, كنزالاعمال, تحقيق بكرى حيانى (بيروت, موسسه الرساله, 1405 ه'.) ج1, ص 555.
8. على احمدى, مكاتيب الرسول (تهران, نشر يس, 1363) ص 4 (به نقل از: عبدالرحمن سيوطى, درالمنثور, ج2, ص 38).
9. سوره هود, آيه 41.
10. سوره اسرإ, آيه 11.
11. سوره نمل, آيه 30.
12. على بن حسين مسعودى, التنبيه و الاشراف, ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1365) ص 238.
13. محمد بن جرير طبرى, همان, ذيل وقايع سال چهاردهم هجرى.
14. مرتضى مطهرى, جهاد (شيراز, نشر نويد, 1368) ص 46.
15. براى اطلاع بيش تر در باب فتح قلوب و فتح تغلب ر.ك: دكتر آيينه وند, مقاله (فتوح در اسلام), فصلنامه تاريخ اسلام, شماره دوم, 1379 ش.
16. سوره بقره, آيه ;256 (لااكراه فى الدين...).
17. مرتضى مطهرى, همان, ص 50.
18. همان, ص 51.
19. نجاشى نيز توصيه ايشان را پذيرفت و با ارسال نامه اى به مدينه, اسلام پذيرى خود را به پيامبر اعلام نمود; ر.ك: محمد بن جرير طبرى, همان, ذيل وقايع سال ششم هجرى.
20. ر.ك: محمد حميد الله, نامه ها و پيمان هاى سياسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام, ترجمه سيد محمد حسينى, (تهران, انتشارات سروش, 1374).
منابع
ـ احمدى, على, مكاتيب الرسول (تهران, نشر يس, 1363).
ـ حميد الله, محمد, نامه ها و پيمان هاى سياسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام, ترجمه سيد محمد حسينى, (تهران, انتشارات سروش, 1374).
ـ طبرى, محمد بن جرير, تاريخ الرسل و الملوك, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت, دارالتراث, 1378 ه'.) ذيل وقايع سال ششم هجرى.
ـ قرآن كريم, سورهاى نمل آيه 30, بقره آيه 256, هود آيه 41 اسرإ آيه 11. صبإ آيه 28.
ـ متقى, على, كنزالاعمال, تحقيق بكرى حيانى (بيروت, موسسه الرساله, 1405 ه'.).
ـ مسعودى, على بن حسين, التنبيه و الاشراف, ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1365).
ـ مطهرى, مرتضى, جهاد (شيراز, نشر نويد, 1368).
/س