انشعابات شيعه
نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبايى
هر مذهبى يك رشته مسائلى (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مىدهند و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك«انشعاب» ناميده مىشود.
«انشعاب» در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد.«مذهب شيعه» در زمان سه پيشواى اول از پيشويان اهل بيت (حضرت امير المؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على عليهم السلام) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم ، اكثريت شيعه به امامت حضرت على بن الحسين (امام سجاد) قائل شدند و اقليتى معروف به«كيسانيه» پسر سوم على عليه السلام محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد پس از رحلت امام سجاد عليه السلام اكثريت شيعه به امامت فرزندش امام محمد باقر عليه السلام معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به«زيديه» موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر عليه السلام شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام ايمان آوردند و پس از در گذشت آن حضرت ، اكثريت ، فرزندش امام موسى كاظم عليه السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را-كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود-امام گرفتند و از اكثريتشيعه جدا شده به نام«اسماعيليه» معروف شدند.و بعضى پسر ديگر آن حضرت ، «عبد الله افطح» و بعضى فرزند ديگرش«محمد» را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسى كاظم عليه السلام اكثريتشيعه فرزندش امام رضا عليه السلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به«واقفيه» معروفند.
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريتشيعه«مهدى موعود» است ، انشعاب قابل توجهى به وجود نيامد و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپاييده و خود به خود منحل شده است مانند اينكه«جعفر» فرزند امام دهم پس از رحلتبرادر خود«امام يازدهم» دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند ولى پس از روزى چند متفرق شدند و«جعفر» نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد. فرقههاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريتشيعه قرار گرفتهاند ، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه«زيديه و اسماعيليه» كه پايدار ماندهاند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگر زندگى مىكنند. از اين روى تنها به ذكر اين دو طايفه با اكثريتشيعه كه دوازده امامى مىباشند اكتفا مىشود.
زيد سال 121 هجرى بر خليفه اموى ، هشام بن عبد الملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.
وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيتشمرده مىشود و پس از وى فرزندش«يحيى بن زيد» كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد ، به جاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند ، براى امامتبرگزيده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا « ناصر اطروش» -كه از اعقاب برادر زيد بود-در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت ، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه در آورد ، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وىاعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند.
به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد ، عالم زاهد شجاع ، سخى كه به عنوان قيام به حق خروج كند مىتواند امام باشد.
«زيديه» در ابتداى حال ، مانند خود زيد دو خليفه اول (ابو بكر و عمر) را جزو ائمه مىشمردند ولى پس از چندى ، جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از على عليه السلام شروع كردند.
بنا به آنچه گفتهاند«زيديه» در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پارهاى از مسائل در ميانشان هست (1) .
«اسماعيليه» به طور كلى فلسفهاى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مىباشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى ، باطنى و براى هر تنزيلى ، تاويلى قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نمىشود و حجتخدا بر دو گونه است: ناطق و صامت ، ناطق ، «پيغمبر» و صامت ، «ولى و امام» است كه وصى پيغمبر مىباشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.
اساس حجت ، پيوسته روى عدد هفت مىچرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مىشود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مىباشند جز اينكه وصى هفتمين ، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد:«نبوت و وصايت و ولايت» . باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مىباشد و به همين ترتيب.
مىگويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم عليه السلام وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد صلى الله عليه و آله و سلم به اين ترتيب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على و حسين و على بن الحسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمىدانند) و پس از محمد بن اسماعيل ، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميين مصر كه اول آنها«عبيد الله مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مىباشد.
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجتخدا ، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجتاند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه) ، شش نفر از نقباء را از ائمه مىگيرند و شش نفر از ديگران.
در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيد الله مهدى در آفريقا) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمىكرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نامبرده روزها را روزه مىگرفت و شبها را به عبادت مىگذرانيد و از دسترنجخود ارتزاق مىكرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.
پس از مرد ناشناس ، «احمد» معروف به«قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مىگويند او نماز تازهاى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال ، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.
اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مىريختند و مالشان را به يغما مىبردند و بارها راه قافله حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحلهشان را به يغما بردند.
«ابو طاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجد الحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجر الاسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى«عبيد الله مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده ، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مىكرد ، از قرامطه بيزارى جست.
طبق اظهار مورخين ، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تاويل مىكنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مىدانند كه كم خرد و از كمال معنوى بىبهره بودهاند ، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مىشود.
الف-«نزاريه» :گروندگان به«حسن صباح» مىباشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر ، براى طرفدارى كه از نزار مىنمود ، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد.وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد.قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت.در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش«كيا محمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش«حسن على ذكره السلام» پادشاه چهارم الموتى ، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.
تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد ، وى قلاعاسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد ، بناى قلعهها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى ، آقا خان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكستخورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى با به امامتخود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلا«آقا خانيه» ناميده مىشوند.
ب-«مستعليه» : پيروان«مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه«بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مىباشند.
ج-«دروزيه» : طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار ، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت«نشتگين دروزى به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در«الحاكم بالله» كه به اعتقاد ديگران كشته شده ، متوقف گشته مىگويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!
د-«مقنعه» :در آغاز پيروان«عطاء مروى» معروف به«مقنع» بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابو مسلم خراسانى بوده است و پس از ابو مسلم ، مدعى شد كه روح ابو مسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد!و سر انجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود ، آتش روشنكرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت.پيروان«عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند.
«شيعه» مىگفتند: خلافت اسلامى كه البته ولايتباطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است ، از آن على و اولاد على عليه السلام است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه اهل بيت ، دوازده تن مىباشند و مىگفتند: تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت مىباشند و در عين حال كه به حيات معنوى كامل نيز مشتملند ، داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت ، فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست آورد و بس.
و از اينجا روشن مىشود كه: فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه«شيعه زيدى» غالبا امامت را مختص به اهل بيت نمىداند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمىبيند و از فقه اهل بيت پيروى نمىكند بر خلاف«شيعه دوازده امامى» .و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامتبه دور«هفت» گردش مىكند و نبوت در حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعتبلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد!بر خلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را خاتم الانبياء مىدانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مىبيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مىكنند.
خاتمه فصل: دو طايفه«شيخيه و كريمخانيه» كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شدهاند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پارهاى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل ، جدايى ايشان را انشعاب نشمرديم.
و همچنين فرقه«على اللهى» از شيعه دوازده امامى كه غلاة نيز ناميده مىشوند و مانند باطنيه ، شيعه اسماعيلى ، تنها به باطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند به حساب نياورديم.
در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند ، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد ، در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار به عالم تشيع وارد نمىساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران و حكومتسلاطين مرعشى در مازندران ، در قدرت و وسعت جمعيتشيعه كمك بسزايى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران ، تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز ، مذهب شيعه رسميتيافت و تا كنون كه اواخر قرن چهارده هجرى مىباشد به رسميتخود باقى است و به علاوه در همه نقاط جهان ، دهها ميليون شيعه زندگى مىكنند.
«انشعاب» در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد.«مذهب شيعه» در زمان سه پيشواى اول از پيشويان اهل بيت (حضرت امير المؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على عليهم السلام) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم ، اكثريت شيعه به امامت حضرت على بن الحسين (امام سجاد) قائل شدند و اقليتى معروف به«كيسانيه» پسر سوم على عليه السلام محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد پس از رحلت امام سجاد عليه السلام اكثريت شيعه به امامت فرزندش امام محمد باقر عليه السلام معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به«زيديه» موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر عليه السلام شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام ايمان آوردند و پس از در گذشت آن حضرت ، اكثريت ، فرزندش امام موسى كاظم عليه السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را-كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود-امام گرفتند و از اكثريتشيعه جدا شده به نام«اسماعيليه» معروف شدند.و بعضى پسر ديگر آن حضرت ، «عبد الله افطح» و بعضى فرزند ديگرش«محمد» را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسى كاظم عليه السلام اكثريتشيعه فرزندش امام رضا عليه السلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به«واقفيه» معروفند.
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريتشيعه«مهدى موعود» است ، انشعاب قابل توجهى به وجود نيامد و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپاييده و خود به خود منحل شده است مانند اينكه«جعفر» فرزند امام دهم پس از رحلتبرادر خود«امام يازدهم» دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند ولى پس از روزى چند متفرق شدند و«جعفر» نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد. فرقههاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريتشيعه قرار گرفتهاند ، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه«زيديه و اسماعيليه» كه پايدار ماندهاند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگر زندگى مىكنند. از اين روى تنها به ذكر اين دو طايفه با اكثريتشيعه كه دوازده امامى مىباشند اكتفا مىشود.
شيعه زيديه
زيد سال 121 هجرى بر خليفه اموى ، هشام بن عبد الملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.
وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيتشمرده مىشود و پس از وى فرزندش«يحيى بن زيد» كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد ، به جاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند ، براى امامتبرگزيده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا « ناصر اطروش» -كه از اعقاب برادر زيد بود-در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت ، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه در آورد ، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وىاعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند.
به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد ، عالم زاهد شجاع ، سخى كه به عنوان قيام به حق خروج كند مىتواند امام باشد.
«زيديه» در ابتداى حال ، مانند خود زيد دو خليفه اول (ابو بكر و عمر) را جزو ائمه مىشمردند ولى پس از چندى ، جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از على عليه السلام شروع كردند.
بنا به آنچه گفتهاند«زيديه» در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پارهاى از مسائل در ميانشان هست (1) .
شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان
«اسماعيليه» به طور كلى فلسفهاى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مىباشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى ، باطنى و براى هر تنزيلى ، تاويلى قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نمىشود و حجتخدا بر دو گونه است: ناطق و صامت ، ناطق ، «پيغمبر» و صامت ، «ولى و امام» است كه وصى پيغمبر مىباشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.
اساس حجت ، پيوسته روى عدد هفت مىچرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مىشود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مىباشند جز اينكه وصى هفتمين ، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد:«نبوت و وصايت و ولايت» . باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مىباشد و به همين ترتيب.
مىگويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم عليه السلام وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد صلى الله عليه و آله و سلم به اين ترتيب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على و حسين و على بن الحسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمىدانند) و پس از محمد بن اسماعيل ، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميين مصر كه اول آنها«عبيد الله مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مىباشد.
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجتخدا ، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجتاند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه) ، شش نفر از نقباء را از ائمه مىگيرند و شش نفر از ديگران.
در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيد الله مهدى در آفريقا) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمىكرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نامبرده روزها را روزه مىگرفت و شبها را به عبادت مىگذرانيد و از دسترنجخود ارتزاق مىكرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.
پس از مرد ناشناس ، «احمد» معروف به«قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مىگويند او نماز تازهاى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال ، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.
اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مىريختند و مالشان را به يغما مىبردند و بارها راه قافله حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحلهشان را به يغما بردند.
«ابو طاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجد الحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجر الاسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى«عبيد الله مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده ، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مىكرد ، از قرامطه بيزارى جست.
طبق اظهار مورخين ، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تاويل مىكنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مىدانند كه كم خرد و از كمال معنوى بىبهره بودهاند ، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مىشود.
نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه
الف-«نزاريه» :گروندگان به«حسن صباح» مىباشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر ، براى طرفدارى كه از نزار مىنمود ، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد.وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد.قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت.در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش«كيا محمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش«حسن على ذكره السلام» پادشاه چهارم الموتى ، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.
تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد ، وى قلاعاسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد ، بناى قلعهها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى ، آقا خان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكستخورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى با به امامتخود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلا«آقا خانيه» ناميده مىشوند.
ب-«مستعليه» : پيروان«مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه«بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مىباشند.
ج-«دروزيه» : طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار ، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت«نشتگين دروزى به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در«الحاكم بالله» كه به اعتقاد ديگران كشته شده ، متوقف گشته مىگويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!
د-«مقنعه» :در آغاز پيروان«عطاء مروى» معروف به«مقنع» بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابو مسلم خراسانى بوده است و پس از ابو مسلم ، مدعى شد كه روح ابو مسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد!و سر انجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود ، آتش روشنكرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت.پيروان«عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند.
شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه
«شيعه» مىگفتند: خلافت اسلامى كه البته ولايتباطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است ، از آن على و اولاد على عليه السلام است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه اهل بيت ، دوازده تن مىباشند و مىگفتند: تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت مىباشند و در عين حال كه به حيات معنوى كامل نيز مشتملند ، داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت ، فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست آورد و بس.
و از اينجا روشن مىشود كه: فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه«شيعه زيدى» غالبا امامت را مختص به اهل بيت نمىداند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمىبيند و از فقه اهل بيت پيروى نمىكند بر خلاف«شيعه دوازده امامى» .و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامتبه دور«هفت» گردش مىكند و نبوت در حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعتبلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد!بر خلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را خاتم الانبياء مىدانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مىبيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مىكنند.
خاتمه فصل: دو طايفه«شيخيه و كريمخانيه» كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شدهاند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پارهاى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل ، جدايى ايشان را انشعاب نشمرديم.
و همچنين فرقه«على اللهى» از شيعه دوازده امامى كه غلاة نيز ناميده مىشوند و مانند باطنيه ، شيعه اسماعيلى ، تنها به باطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند به حساب نياورديم.
خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى
«شيعه» در زمان خلفاى راشدين (11-35 هجرى قمرى)
در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند ، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد ، در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار به عالم تشيع وارد نمىساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران و حكومتسلاطين مرعشى در مازندران ، در قدرت و وسعت جمعيتشيعه كمك بسزايى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران ، تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز ، مذهب شيعه رسميتيافت و تا كنون كه اواخر قرن چهارده هجرى مىباشد به رسميتخود باقى است و به علاوه در همه نقاط جهان ، دهها ميليون شيعه زندگى مىكنند.
پي نوشت :
1-اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى و كامل ابن اثير ماخوذ است.
2-اين مطالب از كامل ابن اثير ، روضة الصفا ، حبيب السير ، ابى الفداء و ملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانه ماخوذ است.
منبع:شيعه در اسلام صفحه 64
/س