پيدايش شيعه اسماعيليه
تحقيقى جامع در باره ميمون قداح و پسرش عبدالله
مثلا فرقه صوفيه براى جلب عوام سلسله ارشاد خود را به امامان و بعضى از بزرگان صحابه نسبت دادهاند و برخى از آنان را از مشايخ خود شمردهاند در حالى كه نياكانشان در حال حيات ائمه با آنان معارضه مىكردند و به شدت مورد غضب و رد و انكار بودند. فرق اسماعيليه نيز همين روش را به كار برده و خواستهاند اساس مذهب خود را به يكى از معاريف اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام يعنى امامى كه در فضل و شرف متفق عليه عامه و خاصه و علاوه بر آن ابوالائمه خود آن فرقه است، استناد و اتكا داده باشند تقريبا مثل صوفيه كه بعضى از امامان و اصحاب آنها را به خود نسبت دادهاند و اين بدترين نوع اختلاس است كه دزدان ايمان در هر زمان به آن مرتكب نمىشوند.
از شخصيتهاى مهمى كه اسماعيليه از شيعه اماميه به سرقت برده ، ميمون قداح و پسرش عبدالله مىباشد. اسماعيليه نام اين دو تن را در شجره نامه ائمه مستودع خود ذكر كردهاند و آنان را از بزرگترين شخصيتهاى مذهب خود به حساب آوردهاند و در اكثر نوشتههاى اهل تسنن و بعد از آنها در نوشتههاى شرق شناسان نيز اين نسبت به ميمون و پسرش عبد الله داده شده است.(1)
طبق نوشتههاى آنها ميمون قداح و پسرش عبدالله از شخصيتهاى بزرگ دعوت اسماعيليه بودند. ميمون اصلا از مردم خوزستان بود و شغل كحال و چشم پزشكى داشت و آب مرواريد را عمل مىكرد و بدان سبب به «قداح» ملقب گشت، ظاهرا وى ايرانى و احتمالا پدرانش زردشتى بودند.
ابن نديم در كتاب الفهرست از قول عبدالله بن رزام كه كتابى در رد اسماعيليه نوشته مطالبى در باره اسماعيليه آورده است ولى مىگويد كه من عهدهدار صدق وكذب اين گفتهها نيستم، وى مىنويسد:
«عبد الله بن ميمون قداح ازمردم «قوزح العباس» نزديك به شهر اهواز بوده، پدرش ميمون پيروى خود را از دعوت ابو الخطاب محمد بن ابو زينب در خدا بودن على عليه السلام آشكار ساخت، ميمون و پسرش هر دو از ديصانيان بود و عبدالله مدتها دعوى پيامبرى كرد و شعبده كار و نيرنگ باز بود و مىگفت: زمين زير پايم در مىپيچد و به هركجا كه خواهم در كوتاهترين زمان مىروم و خبر از حوادث و شهرهاى دور مىداد. وى جيره خوارانى داشت كه به او يارى مىكردند و كبوترانى با خود داشتند كه از جاهاى مختلف به اقامتگاهش روانه مىنمود و او به اطرافيان خبرهايى را كه به دست مىآورد ، داده و آنان را گمراه مىكرد. پس از مدتى به «عسكر مكرم» نقل مكان كرد، سپس از آنجا بگريخت و به بصره رفت و بر گروهى از فرزندان عقيل بن ابى طالب فرود آمد و در آنجا به سختى افتاد و بعد از آن به سلميه نزديك حمص گريخت و كشتزارهايى در آنجا بخريد در اينجا مردى به نام «حمدان بن اشعث» ملقب به «قرمط» كه براى كوتاهى اندام و پاهايش وى را به آن لقب مىخواندند دعوت او را پذيرفت (260ه) سپس عبد الله درگذشت و پسرش محمد جانشين او شد». (2)
در باره تاريخ زندگانى عبدالله بن ميمون در ميان نويسندگان اهل تسنن و مستشرقان اختلاف زياد است. بغدادى گويد كه: ميمون ديصانى معروف به «قداح» غلام جعفر بن محمد صادق و از مردم اهواز بود با محمد بن حسين ملقب به «دندان» در زندان والى عراق آشنا شده با يكديگر همفكرى كرده و كيش باطنيه را بنا نهادند.(3)
قاضى عبد الجبار گويد: مؤسس مذهب باطنيه عبد اللهبن ميمون بن ديصان بن سعيد غضبان بود كه با دندان نامى اين مذهب را بنياد نهادند.(4)
ذهبى مىنويسد: عبدالله بن ميمون قداح محدث بود و از موالى جعفر بن محمد و از ثقات او به شمار مىرفت.(5)
ابوالمعالى گزارش مىدهد كه فرقه باطنى بهوسيله سه كافر ايجاد شد كه يكى از آنها ابن ميمون قداح بودكه همراه يكديگر آيينى را ايجاد كردند و دعوت را سر و سامان دادند آنها ابن ميمون را امام اعلام كردند و يك ذريه علوى براى او ساختند.(6)
رشيد الدين پس از اينكه ابو الخطاب را مؤسس باطنيه مىنامد از ميمون و پسر او عبدالله در ميان داعيان صحبت مىدارد كه: « هر دو جزو دانشمندان داعيان اين فرقه محسوب مىشوند».(7)
جوينى نيز مىنويسد: «در ميان ايشان داعيان برخاستند كه يكى از ايشان ميمون قداح بود و پسر او عبدالله بن ميمون كه او را از علماى بزرگ آن طايفه شمرند».(8)
خواجه نظام الملك در سياستنامه مىنويسد: «مردى را از شهر اهواز با مبارك (غلام اسماعيل بن جعفر) دوستى بود نام او عبد الله بن ميمون قداح. روزى به خلوت نشسته بودند او را گفت اين محمد بن اسماعيل با من دوست بود و اسرار خويش با من گفته است مبارك فريفته و حريص بر داشتن آن شد پس عبدالله بن ميمون را سوگند داد كه آنچه من با تو بگويم تو با هيچكس نگويى الا با كسى كه اهل باشد، سخنان چند بر او عرض كرد، آن گاه از او مفارقت كرد مبارك سوى كوفه شد وعبد الله سوى كوهستان و عراق شد. در اين حال اهل شيعه را طلب مىكرد و موسى بن جعفر عليمها السلام محبوس بود و مبارك دعوت خويش پنهان مىورزيد تا در كوفه پراكنده شد، مردم بعضى از ايشان را مباركيه خواندند و بعضى قرمطى ، و عبد الله ميمون در كوهستان عراق به همين مذهب، مردمان را دعوت مىكرد ، پس خليفتى خويش به مردى داد نام او خلف. او را گفت به جانب رى رو كه آنجا در رى و آبه (آوه) و قم و كاشان و ولايت طبرستان و مازندران همه رافضى باشند و دعوى شيعيت كنند، دعوت ترا اجابت كنند، خود به جانب بصره رفت پس خلف به رى آمد به ناحيت بشابويه(فشافويه) در ديهى كه او را كلين خوانند مقام كرد...سپس خلف از آنجا بگريخت به شهر رى و در آنجا بمرد.
پسر وى احمد خلف بر جاى پدر بنشست تا از كلين مردى به نام غياث كه آداب نيكو دانست بيامد اورا خليفه خويش كرد، اين غياث اصول مذهب ايشان را با آيات قرآن و امثال عرب و ابيات و حكايات بياراست و كتابى ساخت كه كتاب «البيان» نام كرد; چون بدعت او آشكار شد اين غياث بگريخت و به خراسان رفت چون سال 280 هجرى درآمد اين مذهب آشکار گشت و هم در آن سال در شام مردى پديد آمد كه او را صاحب الخال گفتندى بيشتر شام بگرفت اين غياث كه از رى گريخته بود به مرو روذ(مرو رود) شد و امير حسين على مروزى را كيش خود آورد سپس ابو حاتم رازى پديد آمد ، امير رى احمد بن على دعوت او را قبول كرد و باطنى شد...».(9)
ابو العلاء معرى ، عبد الله بن ميمون القداح را يك نفر باهلى و يكى از شاگردان محترم امام جعفر صادق عليه السلام مىنامد او بعدها مرتد گرديد ، شيعيان على رغم اين مسئله او را به عنوان يك نفر حديثشناس پذيرفتند و چندين حديث درباره مرجعيتش قبل از ارتداد نقل نمودند سپس ابو العلاء چند بيت شعر منسوب به او نقل مىكند و رد او را از سوى امام جعفر صادق عليه السلام اعلام مىدارد.(10)
شهاب الدين بن العمرى در تاريخچه خود راجع به دبيرى ، سوگندنامه اسماعيلى را عرضه مىكند كه اسماعيليان بر طبق آن مىگفتند: [قسم ياد مىكنيم كه] امامت از جعفر بن اسماعيل ، رهبر واقعى دعوت رسيده است، من القداح و نخستين داعى را قبول نكرده و ذمش مىكنم...».(11)
غير از اين عبارات ، اشارات ديگرى نيز در اين زمينه در آثار ابن خلكان (12) مقريزى (13) سيوطى (14) و ديگران آمده است ولى چيزى كه در اينجا قابل توجه استبيانيه بغداد است كه در سال 402 هجرى توسط گروهى از فقهاى علوى و ديگران انتشار يافت و دروغ بودن شجره نامه فاطميان را اعلام داشت و جد آنها را به نام «ديصان بن سعيد» ناميد كه فرقه ديصانيه از نام او گرفته شده است. در اين بيانيه سخن از ميمون و پسرش عبدالله به ميان نيامده است و اين متن را ابوالفداء (15) و جوينى(17) و ديگران با كمى تفاوت نقل كردهاند. غرض هر كدام از مورخان و نويسندگان اهل تسنن داستان اين پدر و پسر را طورى نوشتهاند كه به افسانه بيشتر شبيه است تا به حقيقت; و تضاد و تناقض نوشتههاى آنان در اين باره قابل حل نمىباشد و رسيدن به يك نتيجه روشن سخت مشكل مىباشد.
منابع شيعه اثنى عشرى
1. ميمون و پسرش از معاصران امام جعفر صادق عليه السلام بودند; يعنى در قرن دوم نه در قرن سوم هجرى مىزيستند.
2. آنها دست كم در آغاز زندگيشان به عنوان محدث شيعى معروف بودند و ديصانى ، ثنوى و يا چيز ديگر نبودند.
و نيز منابع شيعى تاكيد بر عكس بودن ميمون و پسرش دارند اين مسئله با نظريات منابع اهل تسنن متناقض است كه آنها را از اهالى اهواز و ايرانى ثبت كردهاند.
منابع شيعه اطلاع دقيقترى درباره اين پدر و پسر در اختيار ما قرار مىدهد و دامن عبدالله بن ميمون و پدرش را از اين نسبت مبرا مىسازد. در اين باره مرحوم علامه قزوينى تحقيقات ارزشمندى انجام داده كه ما در اينجا خلاصه تحقيقات ايشان را مىآوريم.
وى مىنويسد:
مقدمتا بايد دانست كه مابين شيعه اماميه از طرفى و اسماعيليه و جمعى از مورخان اهل سنت و جماعت از طرف ديگر در خصوص اصل و نسب عبدالله بن ميمون قداح و طريقه ومذهب او و عصر او اختلاف عظيمى از قرار ذيل: در عموم كتب رجال شيعه تقريبا بلا استثناء(18) مانند رجال كشى(19) و فهرست نجاشى(20) و خلاصه علامه حلى(21) و مجالس المؤمنين قاضى نور الله شوشترى (مجلس ششم)و منهج المقال ميرزا محمد استر و نقد الرجال مير مصطفى تفرشى(23) و نضد الايضاح محمد علم الهدى بن محسن الكاشى(24) و منتهى المقال ابو على حائرى(25) ومستدرك الوسائل حاج ميرزا حسين نورى(26) عبد الله بن ميمون قداح را از جمله اصحاب امام جعفر عليه السلام و از زمره روات احاديث از آن حضرت شمردهاند و نسب او را عبدالله بن ميمون بن الاسود القداح المكي از اهل مكه از موالى بنى مخزوم ضبط كرده و گفتهاند كه وى تير گير و تير تراش بوده و به اين مناسبت به «قداح» معروف شده و چون نقل عبارات جميع كتب رجال شيعه از حوصله گنجايش اين مختصر بيرون است اينك به عنوان نمونه به نقل دو سه تن از قدما و افراد معتبر ايشان اكتفا مىكنيم:
1. كشى (قرن چهارم) مىنويسد كه: عبدالله بن ميمون القداح المكى از اصحاب امام باقر عليه السلام بود. امام از او پرسيد: اى پسر ميمون! شما در مكه چند تن هستيد؟ گفت: ما چهار نفريم. امام فرمود: شما نورى در ظلمات زمينيد.(27)
2. نجاشى (450 372) در رجال خود مىنويسد كه: عبدالله بن ميمون الاسود القداح برده آزاد كرده بنى مخزوم بود و آب مرواريد را درمان مىكرد، پدرش از ابى جعفر و از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده و او از عبدالله روايت مىكرد. مردى ثقة بود و كتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة والنار» از او است.(28)
3. شيخ طوسى (م/460ه ق) دررجال خود ميمون قداح را گاهى از اصحاب حضرت سجاد (على بن حسين عليمها السلام) و گاهى از اصحاب امام محمد باقر عليه السلام مىشمارد و مىگويد: او مكى و از بندگان آزادكرده بنى مخزوم بود و از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام امامى مذهب شمرده است پسرش عبد الله را نيز از علماى رجال شيعه امامى و ثقه دانستهاند.(29)
ديگر رجال شيعه مانند علامه حلى(30) و ابن شهر آشوب(31) در رجال خود از او ياد كرده و وى را از اصحاب اين دو امام شمردهاند و با ثقه دانستن آن دو ، رواياتى كه از مصادر سنى نقل شده، مغرضانه تلقى مىشود.
علامه قزوينى پس از نقل عبارات چند تن از علماى رجال شيعه ، مىنويسد:
چنان كه ملاحظه مىشود در هيچ يك از كتب رجال شيعه كه عين عبارات آنها نقل شد مطلقا و اصلا ذكرى و اشارهاى از اين كه عبدالله بن ميمون قداح منتسب به فرقه اسماعيليه بوده ، نشده استبوجه من الوجوه نه تصريحا و نه تلويحا و نه اشارة و نه كناية و نه حتى به عنوان نقل قول و لو قول ضعيف مرجحى ، و بديهى است كه اگر صاحب ترجمه از فرقه اسماعيليه مىبوده اين سكوت مطلق جميع مؤلفان رجال شيعه بلا استثناء از متقدمان و متاخران از ذكر اين فقره از اعجب عجايب خواهد بود و به هيچوجه محملى و تعليلى وعذرى براى آن تصور نمىتوان نمود به خصوص با تقيد شديد علماى رجال آن طايفه به تعرض به ذكر مذهب روات در صورت انتساب راوى به يكى از فرق مخالف يعنى غير شيعه اماميه كه در اين صورت عادت ايشان بر اين جارى است كه حتما بدون استثناء تصريح به مذهب راوى نمايد و گويند مثلا «فلان فطحى» يا «زيدى» يا «بترى» يا «من الواقفه» يا «غال» يا «في مذهبه ارتفاع» و نحو ذلك يا تعبيرات معموله مابين ايشان، پس خود مجرد سكوت ايشان از ذكر مذهب عبد الله بن ميمون قداح وعدم اشاره به اين كه او از غير فرقه شيعه اماميه بوده به نحو قطع و يقين كاشف است از اين كه صاحب ترجمه در نظر ايشان از زمره شيعه اماميه محسوب و اصلا و ابدا و مطلقا ربطى و تعلقى خواه به طايفه اسماعيليه و خواه به غير آن طايفه نداشته است».
مرحوم قزوينى به تقرير ديگر مىگويد: گفتيم كه اجماعى كتب رجال شيعه است كه عبد الله بن ميمون قداح معاصر با امام صادق عليه السلام و از روات احاديث از آن حضرت بوده است. حال گوييم كه علاوه بر تصريح كتب رجال به اين فقره در عموم كتب معتبره احاديثشيعه نيز از قبيل كافى كلينى و من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق و تهذيب شيخ طوسى و غير اينها احاديث كثيره متنوعه موزع بر غالب ابواب ، آن كتب از عبد الله بن ميمون قداح با اسانيد متصل صحيح روايت كردهاند كه او خود آن احاديث را بلاواسطه از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است و فقط در كتاب كافى كلينى از اصول و فروع آن قريب صد و پنجاه حديث كما بيش از اين قبيل موجود است.
مقصود اين است كه معاصر بودن صاحب ترجمه با امام جعفر صادق عليه السلام و بودن وى از جمله روات معروف شيعه از آن حضرت نه فقط اجماعى كتب رجال شيعه استبلكه از عموم كتب احاديث ايشان نيز در كمال صراحت و وضوح اين فقره مستفاد و اين مسئله از مسلمات و قطعيات تاريخ و به كلى محرز است و هيچ محل شك و ترديد و تامل نيست و اين اصرار ما در اثبات اين مسئله واضح كه در حقيقت از قبيل توضيح واضحات است، فقط از آن بابت است كه بعضى از مورخان را در خصوص عصر صاحب ترجمه اشتباهات غريبى دست داده و او را از رجال اواسط و بلكه اواخر قرن سوم هجرى شمردهاند و حال آنكه وفات امام جعفر صادق عليه السلام در سنه 148 ه روى داده، پس كسى كه معاصر بوده چگونه ممكن است كه باز صد الى صد و پنجاه سال ديگر بعد از وفات آن حضرت زيست نموده باشد.
قزوينى پس از نقل چند نمونه از احاديثى كه به وسيله عبد الله بن ميمون نقل شده است، نتيجه مىگيرد كه: عبد الله بن ميمون قداح از خلصين شيعه اماميه بوده و به هيچ وجه ربطى و انتسابى با طايفه اسماعيليه نداشته. پس اين دعوى اسماعيليان را لابد حمل بر اين بايد نمود كه اين فقره (مانند بسيارى ديگر از مرويات و منقولات آن طايفه) به كلى افسانه است و مدرك تاريخى ندارد و غرض از وضع اين افسانه لابد اين بوده كه خواستهاند اساس مذهب خود را براى مزيد آبرو و اعتبار به يكى از معاريف اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام داده باشند.
قزوينى در تاييد اين سخن اخير خود مىگويد: و از قراين قويه بر تاييد اين احتمال آن است كه قدما و مورخين و مؤلفين ملل و نحل كه در حدود سيصد هجرى كم و بيش مىزيستهاند از قبيل حسن بن موسى النوبختى صاحب كتاب «فرق الشيعه»(32) ابو الحسن اشعرى (م/324) معروف و صاحب كتاب «مقالات الاسلاميين » و مسعودى صاحب و «التنبيه والاشراف»(34) به كلى و مطلقا از ذكر اسم عبد الله بن ميمون قداح ساكتاند و اصلا و ابدا به هيچ اسمى و رسمى و در تحت هيچ عنوانى نامى از او در كتب نبردهاند. و اگر فى الواقع عبدالله بن ميمون قداح نامى در امر تاسيس دعوت اسماعيليه دخالتى داشته و به طريق اولى اگر از مؤسسين عمده و از دعاة بزرگ آن طايفه بوده و آن همه كارهاى عجيب كه در راه تنظيم دعوت بدو نسبت مىدهند ، حقيقت ...داشته سكوت جميع اين مؤلفين محقق كنجكاو از ادنى اشاره بدين فقرات و حتى از مجرد ذكر نام او هيچ وجهى و محملى نخواهد داشت و مخصوصا سكوت فرق الشيعه نوبختى كه خود اصل موضوع آن كتاب مقصود بر ذكر تفاصيل فرق مختلفه شيعه است... خلاصه كلام آن كه تقريبا به طور قطع و يقين مىتوان گفت كه سكوت مؤلفين مزبور از اشاره بدين تفصيلات و حتى از بردن مجرد نام عبد الله بن ميمون قداح كاشف از اين است كه تا اواخر قرن سوم هجرى كه زمان تاليف كتب مذكور در فوق است كسى با اين نام و نشان در دو اثر اسماعيليه مشهور نبوده و عبارت آخرى افسانه عبد الله بن ميمون قداح هنوز تا آن وقت اختراع نشده بود يا اگر هم شده بوده هنوز انتشار كاملى نيافته بوده است.
علامه قزوينى سپس مىگويد: و اما آنچه عبدالنبى قزوينى در حاشيه خود بر جهانگشا ، احتمال داده كه شايد اين عبد الله بن ميمون قداح كه اسماعيليه او را از دعات خود مىدانند غير عبدالله بن ميمون قداحى باشد كه در كتب رجال اماميه و اسانيد احاديث ايشان مذكور است، احتمال فوق العاده بعيدى است; زيرا بنابر اين بايد فرض نمود كه در آن واحد مابين اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام دو نفر بودهاند هر دو موسوم به عبدالله بن ميمون قداح يكى از آنها شيعى امامى و ديگرى از دعاة اسماعيليه و ضعف اين احتمال و غرابت آن بر احدى پوشيده نيست.
و همچنين اين كه ابو العلاء معرى كه در «رساله الغفران» مىگويد كه عبدالله بن ميمون پيش از آنكه مرتد شود شيعه از وى روايت مىكردند و به وى وثوق داشتند(35) اين نظريه غير قابل قبول است، زيرا كه شيعيان از او نه به عنوان يك نفر «مرتد» بلكه به عنوان يك نفر محدث مورد وثوق نام مىبرند ، علامه قزوينى نظر ابوالعلاء را با شگفتى تلقى نموده و مىنويسد:
«در خاتمه اين مقاله بى مناسبت نمىدانيم كه اشاره به قول عجيب در خصوص عبدالله بن ميمون قداح كه ابوالعلاء معرى در رساله الغفران خود استطرادا تعريضى به ذكر آن كرده بنماييم به مقتضاى اين قول عبدالله بن ميمون قداح در ابتداى امر شيعه و از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بوده ولى بعدها مرتد گشته و اشعارى در حسب خود سروده ...وحاجت نيست علاوه شود كه اين حكايت و اين اشعار مانند غالب حكايات و روايات آن كتاب كه موضوع آن سير ابو العلاء ست در عالم رؤيا در بهشت و دوزخ و صحراى محشر به كلى مصنوعى و خيالى و قصه سرايى است نه قضاياى واقعى تاريخى. مقصود اين است كه نبايد به مندرجات رساله الغفران ابو العلاء از لحاظ صدق و كذب مطالب اهميتى داد و در آن كتاب به نظر تاريخى نگريست بلكه فقط از نقطه نظر فكاهت و تفريح ادبى مضامين آن كتاب را بايد تلقى نمود و ما نيز فقط به همين ملاحظه است كه اين فقره را از آن رساله نقل مىكنيم».(36)
پىنوشتها:
1.جوينى، تاريخ جهانگشاى، ج3، ص 154; برتاردلويس، پيدايش اسماعيليه، ص 79.
2. ابن النديم، الفهرست، ص 278 279، چاپ الاستقامه قاهره; ترجمه فارسى، ص 348 349 چاپ دوم.
3.بغدادى، عبد القاهر، الفرق بين الفرق، ص 169، طبع مصر1948.
4. قاضى عبد الجبار، اصول الاسماعيليه، ص138 139 طبع قاهره.
5. ذهبى، ميران الاعتدال، ج2، ص 81.
6. طبق نقل برناردلويس، مقاله پيدايش اسماعيليه، ص 70.
7. همان مدرك.
8. جوينى، تاريخ جهانگشا، ج3، ص 152.
9. سياستنامه، ص 260 265 به تصحيح عباس اقبال.
10. معرى، ابو العلاء، غفران، ص 15.
11. تعريف، ص 157 158.
12. وفيات الاعيان، ج2، ص 342.
13. خطط مقرزى، ج1، ص 348.
14. تاريخ الخلفاء، ص 4.
15. تاريخ ابو الفداء، ج2، ص 7 14.
16. ايقاظ، ص 22.
17. تاريخ جهانگشاى، جوينى، ج3، ص 174.
18. قيد تقريبا براى آن است كه در رجال كشى حديثى از عبد الله بن ميمون قداح روايت نموده كه از آن معلوم مىشود وى معاصر امام باقر عليه السلام نيز بوده است.
19. رجال كشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
20. فهرست نجاشى، ص 148، طبع بمبئى، سال 1317.
21. خلاصه حلى، ص 53، طبع تهران، سال 1311.
22. منهج المقال، ص 212 213، طبع تهران، 1306.
23. نقد الرجال، 197 198، طبع تهران، 1318.
24. نضد الايضاح، طبع كلكته، سال 1317، در ذيل صفحات فهرستشيخ طوسى، 197 198.
25. منتهى المقال، ص 193 194، طبع تهران.
26. مستدرك الوسائل، ج3، ص 619، طبع تهران.
27. رجال كشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
28. رجال نجاشى، ص 148، طبع بمبئى.
29. فهرستشيخ طوسى، ص 197 198، چاپ كلكته.
30. خلاصة الاقوال، ص 53.
31. به نقل رجال مامقانى، ج2، ص 219; ج3، ص 265.
32. سال وفات نوبختى معلوم نيست ولى به تصريح علامه در خلاصة الاقوال ص 21 در حدود سيصد يا اندكى پيش و پس مىزيسته.
33. تاريخ تاليف مروج الذهب سال 336 است.
34. تاريخ تاليف به تصريح مؤلف در ص 397 و 401،سال 345 بوده است.
35. رساله الغفران، ص 156، طبع مصر.
36. يادداشتهاى، علامه قزوينى، تاريخ جهانگشا، ج3، ص 338 ، حواشى و اضافات علامه قزوينى در اين باره بسيار عالمانه و محققانه است رضوان خدا بر او باد .
/الف