گواه دل
ساغر از دست ظريف تو گناهى نبود
جز سر كوى تو اى دوست پناهى نبود
درِ امّيد ز هر سوى به رويم بسته است
جـــز در ميكــــده ، امّيـــد به راهـــى نبود
آنكــــه از بـاده عشق تو لبى تازه نمود
ملك هستى بر چشمش پرِ كاهى نبود
گــــــر تو در حلقـــه رندان نظرى ننمايى
به نگاهت، كه در آن حلقه نگاهى نبود
جـان فــــداى صنم باده فروشى كه بَرَش
هستى و نيستى و بنده و شاهى نبود
نظــــرى كن كه نباشد چو تو صاحبنظرى
به مريضى كه در او جز غم و آهى نبود
عاشقـــم عاشق دلسوخته از دورى يار
در كفـــم جــز دل افسرده گواهى نبود
منبع: www.imam-khomeini-isf.com
/س