بازگشت به خویشتن (2)

مکتبهای جدید غرب که برای رهایی از سلطه کلیسا بر شؤون بشری ظاهر شدند، اکنون با رویکردی جدید می خواهند جهان را از پنجره ای جدید تفسیر کنند. ظهور مدرنیته یا مدرنیزاسیون و شاخه های نوین ایدئولوژی غربی با هدف آزادی انسان از قید و بندهای فرهنگ، ب
يکشنبه، 12 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازگشت به خویشتن (2)
بازگشت به خویشتن
 
نویسنده:محمد جمشیدی
 
 
 
 
 
 
اشاره:
مکتبهای جدید غرب که برای رهایی از سلطه کلیسا بر شؤون بشری ظاهر شدند، اکنون با رویکردی جدید می خواهند جهان را از پنجره ای جدید تفسیر کنند. ظهور مدرنیته یا مدرنیزاسیون و شاخه های نوین ایدئولوژی غربی با هدف آزادی انسان از قید و بندهای فرهنگ، می خواهد برای انسان بهایی بیشتر از سابق قایل شود که این امر به معنای نادیده انگاشتن ارزشهای الهی در انسان است. این مکتبها که ساخته، پرداخته ذهن متفکران غربی است، ادعای آزادی انسان از مرزهای خیالی را دارند و می خواهند با مشغول ساختن انسان به طول و عرض جغرافیای زندگی، او را از مفاهیم آسمانی دور ساخته و انسان زمینی را بیش از قبل دلبسته مادیات نشان دهند. با ظهور امام خمینی (ره)، مرزهای فکری غرب در هم شکسته شد و تفکرات غرب دچار واپس زدگی گردید.ایشان به صورت مفصل به معرفی مکتبهای نوظهور غرب پرداختند و با انگیزه مقابله با هجمه فرهنگی غرب، به دفاع از مکتب اسلام و مخالفت با روحیه زورمداری و قدرت طلبی آنان پرداخت.آنچه می آید به معرفی برخی از این مکتبهای نوظهور، علل، رویکردها و انگیزه های غرب از گسترش این مفاهیم به نقل از امام خمینی (ره) خواهد پرداخت که حاصل آن فراروی خوانندگان قرار می گیرد.


ماهیت غرب

ماهیت هر چیز بیان کننده حقیقت و چیستی یا هویت آن است. ماهیت در مورد پدیده ها و امور اعتباری انسانی و تاریخی مشخص کننده ذات و هویت آنهاست و ذات و وجود پدیده ها را از طریق ماهیت آنها می توان شناخت. ماهیات را می توان بنیانها و ویژگیهایی دانست که عامل تمایز یک پدیده از سایر پدیده ها می شود.بنابراین برای شناخت ماهیت و حقیقت غرب باید اصول، مبانی، ارکان و ویژگیهای تشکیل دهنده آن را مورد بررسی، تحقیق و شناسایی قرار داد. بر همین اساس به بررسی مبانی و ابعاد نظری غرب چون اومانیسم، عقل گرایی جدید، اثبات گرایی، سکولاریسم و بینش مادی، جهان گرایی، استعمار و سلطه طلبی، امپریالیسم و ناسیونالیسم می پردازیم.

اومانیسم یا اصالت انسان

شالوده اصلی و چهره بنیانی فرهنگ غرب را اومانیسم یا ایمان راسخ به قدرت و مقام انسانی و اصالت دادن به خواسته ها و تمایلات او تشکیل می دهد. ریشه اومانیسم به یونان باستان - دوران پیش سقراطیان - باز می گردد؛ "در آنجا خدایان رقیب انسان هستند" (1) این نظریه در رنسانس به شکل جدیدی مطرح شد و با تکیه بر نفسانیات و تمایلات انسانی صرف تبدیل به فلسفه ای گردید که بعد مادی بشر را معیار و ارزش هر امری می داند. در اومانیسم انسان بریده از آسمان و معنویت و دارای نیازهای طبیعی و تصنعی معیار همه چیز است، به بیان گنون: "در واقع منظور از این واژه این بود که همه چیز را محدود به موازین بشری محض سازند و ... به بهانه تسلط بر زمین از آسمان روی برتابند"
بنابراین بنیان اومانیسم چیزی جز نفسانیت انسان نیست و نفسانیت بیان کننده بعد وانهاده و رهاشده انسان از معنویت و تعالی است که انسان را از نیروی معنوی جهانی مستقل می داند. نفسانیت بیانگر بعد غیرمتعالی وجود انسان است که تحت فرمان عقل متصل به حق نیست و تنها او را بر طبیعت مسلط می سازد. لذا در مقابل بعد معنوی و روحانی وی قرار دارد. این بعد از انسان به دنیا تعلق دارد و به همه چیز انسان، بعد مادی و دنیایی می دهد. نگرشی که امام خمینی(ره) به عنوان یک عالم دین و عارفی خداگرا با جهان نگری توحیدی برخاسته از آیین محمدی، از انسان دارد کاملاً با اومانیسم متفاوت است. در بینش امام، انسان مظهر، سایه و خلیفه خدا بر روی زمین است و دارای فطرتی خدا آشنا، حق آشنا، حقیقت خواه و عدالت خواه است. انسان مرکب از دو بعد وجودی یعنی عنصر ملکوتی و عنصر مادی است و این دو از هم جدایی ندارند. امام خمینی(ره) در بیان انسان و نفی اومانیسم این گونه اظهار می دارند: "هر مکتبی را به استثنای مکتب اسلام که ملاحظه کنید ... انسان را حیوان تصور کرده است، یک موجودی که کارش همان خوردن و خوابیدن است، اما بهتر خوردن و بهتر خوابیدن... انسان مراتب دارد... اسلام برای این انسانی که همه چیز است؛ یعنی از طبیعت تا ماورای طبیعت تا عالم الهیت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد..."(2)
امام خمینی(ره) همچنین روی گردانی انسان از حق تعالی، حقیقت، معنویت و جدا شدن او از آسمان و تعالیم آسمانی مبتنی بر وحی را نوعی انحراف از فطرت حقیقی انسان می داند، فطرتی که کمال جو و کمال طلب است. لذا "نظریه فطرت" که امام بارها بر آن تکیه و تأکید دارد، درست نقطه مقابل نظریه اومانیستی غرب قرار می گیرد. همچنین امام خمینی(ره) بر کمال انسان که کمال معنویت انسان و رشد فطرت وی و حرکت در مسیر توحید است، تأکید دارد و انسان کامل را جانشین خدا در زمین و محل تجلی صفات حق تعالی می داند. انسان کامل از نظر امام(ره)، انسانی نیست که در جهت تأمین خواسته های خود خوب اراده می کند، خوب می اندیشد، خوب می خورد و خوب می زید، بلکه او کتاب خدا و مثل اعلای اوست و آیینه ای است که حق خود را در آن می بیند: "انسان کامل از آنجا که آیینه تمام نمای همه اسماء و صفات الهیه است... همان کتاب الهی است... و مثل اعلای ا... است... اوست که به صورت حق تعالی آفریده شده است و کلید باب معرفت خدای تعالی است..." (3)
لذا بنابر دیدگاه و اندیشه امام خمینی(ره)، اومانیسم که به معنای اصالت دادن به تمایلات و نفسانیات انسان است مردود است، زیرا هرچند او را در کشف قوانین طبیعت و سلطه بر آن و تأمین زندگی مادی و رفاهی موفق می سازد، ولی معنویت انسان را تأمین نمی کند و صرفاً وجود مادی محض برای انسان قائل است. در حالی که انسان دارای بعد معنوی، روحانی، متعالی و خدایی نیز هست.

حسابگری، علم گرایی و اثبات گرایی

اما چرا انسان می تواند معیار همه ارزشها و امور باشد؟ نگرش اومانیستی بر این باور است که انسان صاحب عقل است و می تواند سود را از زیان تمیز دهد. امام خمینی(ره) عقل را آنگونه که غربیان در دوران جدید ــ از رنسانس به این طرف و در دوران مدرنیسم ــ به مفهوم محاسبه گری و تشخیص سود از زیان می دانند، نمی داند. عقل در نگرش غربی برابر است با محاسبه گری سودنگرانه که جایگزین تعقل انسان نگرانه شده است. به بیان جان رالز: مفهوم عقلانیت باید حتی المقدور به معنای خاصی باشد که در تئوری اقتصادی است، یعنی اتخاذ مؤثرترین ابزار برای رسیدن به اهداف معین تفسیر شود....
این شیوه نگرش به عقل، خود جهان بینی غرب است:
"برخورد محاسبه گرانه با حیات و محیط زندگی ... خود یک نوع جهان بینی است که در طول چند قرن در اروپا به دنبال کنشها و واکنشها نسبت به دوره وسطایی پدید آمده است."
عقل به این معنا که صرفاً سودنگر است با دیدگاه امام خمینی(ره) در باب عقل و خرد انسانی که با خداوند پیوند دارد و از غیب بهره می گیرد و توانایی رام ساختن قوای سرکش نفس را دارد، کاملاً متفاوت است. زیرا عقل، عامل عبودیت انسان و راه رهایی و رسیدن انسان به سعادت و کمال و مهمترین و برجسته ترین عامل تمایز انسان از غیرانسان و انسان کامل از انسانهای ناقص است.عقل گرایی در غرب به دلیل اتکایی که بر حس و تجربه داشت و تنها انعکاسی از ماده، به مفهوم عام بود، در قالب ساینتیسم یا علم گرایی تجلی و نمود یافت و بر مبنای اومانیسم و عقل گرایی جدید، هدف دانش نیز به شناخت قوانین طبیعت برای تسخیر آن و تحصیل قدرت هرچه بیشتر منحصر شد. "فرانسیس بیکن" در طرحی که برای مدینه فاضله خود در کتاب "ارگانون نو" ارائه نمود، سیادت مطلق را در اختیار علم قرار داد و علم ــ آن هم علم محسوس ــ را تنها راه بشر به سوی زندگی سعادتمندانه معرفی کرد! پس از او ولتر فرانسوی در قرن هجدهم نوشت:
"ما باید حساب کنیم، بسنجیم، اندازه بگیریم، مشاهده کنیم، ماهیت فلسفه این است و بقیه خیالبافی است" (4)

نگاه کردن با یک چشم

علم گرایی در قرن نوزدهم میلادی با تکیه بر مبنای پوزیتیویستی به اوج خود رسید. "اگوست کنت" فرانسوی به این مبنا صورت صریح و کلاسیک داد. علم گرایی در نیمه اول قرن بیستم، از لحاظ معرفت شناسی و روش شناسی معرفتی، بیشتر بر پوزیتیویسم منطقی تکیه داشت که در آن طرح عمده مسایل فلسفی و اخلاقی مهمل و فاقد معنا دانسته می شود. بعد از آن نیز پوزیتیویسم جدید که گاه از آن تحت عنوان سوفسطایی گری نو یاد می شود، صورت حاکم و غالب اندیشه غربی را تشکیل می دهد.
هدف اساسی در علم نیز صرفاً افزایش قدرت انسان، گسترش و ازدیاد سلطه او بر طبیعت می باشد. لذا انسان را از شناخت و تهذیب خود دور ساخته و بشر در این بعد کیفیتی حاصل ننموده است. علم گرایی غربی با یک چشم به جهان و انسان می نگرد. انسان را تک بعدی و به دور از اخلاق و معنویت و سعادت تلقی می کند و او را از فطرت خویش دور می سازد.از منظر امام خمینی(ره) اینگونه نگاه به عقل و علم محکوم است. از دیدگاه او اولاً، انسان خود موضوع دانش خاصی است و آن دانش انسانی است که دانش انبیا و پیامبران الهی است. برنامه رسول خدا(ص)، برنامه تربیت و پرورش انسان است و لذا قبل از هرچیز انسان باید شناخته و کشف شود تا بتواند به پرورش استعدادهای لایتناهی خود برسد:
"اگر برای هر علمی موضوعی است... علم همه انبیا هم موضوعش انسان است... تمام انبیا موضوع بحثشان، موضوع تربیتشان، موضوع علمشان انسان است. آمده اند انسان را تربیت کنند. آمده اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت برسانند"(5)
بنابراین تربیت و پرورش، رشد و شکوفایی و به کمال رساندن استعدادهای انسانی و انسان شدن او خود قبل از هر چیز موضوع معرفت و دانش است. دانشی که هدف از آن سلطه بر طبیعت و افزایش سود و قدرت انسان نیست، بلکه سلطه بر خود انسان و تهذیب او و رساندنش به کمال می باشد. ثانیاً، همه علوم و معارف برای این است که این انسان ساخته شود و هر دانشی که مانع ساختن انسان گردد، حجاب است و حجاب مانع تکامل و رشد انسان است و باید آن را برداشت:
"ساده اندیشی است که انسان گمان کند که یک معلمی که انحراف دارد، معلمی که یا طرف شرق است و یا طرف غرب، یا تربیت شرقی دارد یا تربیت غربی، آن را ما معلم قرار بدهیم از برای این فرزندانی که نفوسشان مثل آینه صیقلی است و هرچه در او وارد بشود می پذیرد... علم الهی هم میزان نیست. علم توحید هم میزان نیست. علم فقه و فلسفه هم میزان نیست. هیچ علمی میزان نیست. آن علمی میزان است و آن علمی برای بشر سعادت است که... از کسی که تربیت الهی شده است القاء بشود به بشر... "(6)
و نیز می فرماید:
"اگر تهذیب در کار نباشد، علم توحید هم به درد نمی خورد. "العلم هو الحجاب الاکبر"." (7)
ثالثاً، علم وابسته و بدون تهذیب به وابستگی می انجامد و بر ماست که برای پرهیز از وابستگی، علم را در خدمت پرورش و تهذیب نفس به کار گیریم. نظریه اسلامی کردن دانشگاهها که از سوی امام خمینی(ره) مطرح شد، نظریه ای بود در همین راستا و از اهداف مهم آن این بود که ما بتوانیم از غرب رهایی بجوییم و استقلال واقعی خود را به دست آوریم. زیرا فرهنگ مستقل در سایه تربیت و پرورش نفوس انسانی به وجود می آید، ولی علم و آموزش بدون تهذیب نفس و پرورش، از دیدگاه امام(ره) به فساد، وابستگی یا جنگ و اختلاف می انجامد. این است که امام می فرماید: "معنی اسلامی شدن دانشگاه این است که استقلال پیدا کند و خودش را از غرب جدا کند و خودش را از وابستگی به شرق جدا کند"(8)
البته امام خمینی(ره) در عین تأکیدی که بر پرهیز از علم عاری از پرورش و دانش عاری از تهذیب و ارزشها داشت، هرگز با مظاهر تمدن، تکنولوژی و صنعت مخالفت نداشت بلکه اینها را در ذیل پرورش و در ذیل معنویات صاحب ارزش می دانست و آنها را مورد تأکید قرار می داد. اما از هدف قرار گرفتن آنها یا از جدا شدن آنها از تهذیب نفوس و پرورش و هدف متعالی انسان و کمال و فطرت پاک انسانی انسان نگران بود.
"اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوریها؛ اختراعات و ابتکارات و صنعت های پیشرفته - که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد،- است هیچ گاه اسلام و هیچ مذهب توحیدی با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تأکید اسلام و قرآن مجید است" (9)
نهایت اینکه در نگاه ایشان ، شرق نه تنها محل عمل واقعی و الهی که محل اشراق، آفتاب و روشنایی است و غرب محل غروب انسانیت و معنویت، منتها تاریک اندیشان غرب جلو تابش آفتاب شرق را گرفته اند و آن را در ضعف نگه داشته اند. ایشان این منظور را با بیانی بسیار ساده این گونه مطرح می سازند:
"شرق آفتاب دارد؛ کشورهای آفتابی است؛ غرب بی آفتاب است مثل اینجا که می بینید... "(10)

بینش مادی و سکولاریسم

برخورد محاسبه گرانه همگام با حرکت روشنگری و اصلاح دینی در غرب بتدریج به سکولاریسم، بینش مادی و این جهانی انجامید. حتی در دوران روشنگری، نوعی از فلسفه و حکمت الهی دنیاگرا و سکولار به وجود آمد. سکولاریسم که به معنی مخالفت با تعلیم شرع و شرعیات و معنویات و روح دین داری و رهایی از قید حاکمیت الهی است، در اصل از واژه لاتینی "زکولوم" یا "سکولوم" به معنای "سده و قرن" اقتباس شده است، ولی بتدریج به معنای دنیایی شدن، این جهانی و دنیوی شدن، شده است. بر اساس این بینش اولاً، انسان باید از حاکمیت معنویات، خدا و عالم قدس رها و آزاد باشد؛ ثانیاً، واقعیاتی که در قلمرو دین و فلسفه قرار دارند به محدوده امور غیرمقدس، طبیعی و تجربی انتقال می یابند. ثالثاً، حاکمیت دنیا بر دین و بعد معنوی اولویت و تحقق پیدا می کند. رابعاً؛ معیار اساسی در اداره جهان "پیشرفت" است و پیشرفت عبارت است از کسب هرچه بیشتر فزونی مادی، که بنا به فرض، جهانی منظم تر به وجود می آورد."
در حیات اجتماعی و سیاسی، جدا شدن سیاست از دین و اخلاق و غیردینی ساختن نهادهای سیاسی و اجتماعی و به طور کلی تقدس زدایی از بعد تقدس آمیز برخی از مظاهر جهان و انسان و انجام اعمال برای مقاصد این جهانی نتیجه این چنین بینشی بوده است. به عقیده امام خمینی(ره) غرب در مادیت و نگرش این جهانی و عالم طبیعت غرق شده است: "غرب هم غرق در طبیعت دنیاست و هیچ ملتفت به ماورای طبیعت نیست"(11) و لذا پیشرفت و تمدن آنها نیز پیشرفت در انسانیت، اخلاق و معنویت نیست بلکه پیشرفتی است که به انحطاط بشریت می انجامد. "...پیشرفت کرده اند، اما پیشرفت قتاله؛ پیشرفتی که بشر را به نیستی دارد می رساند" (12)
امام خمینی(ره) همچنین به صراحت مسأله جدایی سیاست و حکومت را از دین و معنویات مورد نفی قرار می دهند و مطرح می سازند، دین برنامه زندگی انسان است که با فطرت او انطباق دارد، بنابراین نمی تواند نیازها و خواسته های انسانی او را نادیده بگیرد وگرنه ناقص خواهد بود. دین صرفاً معنویات محض نیست، بلکه دین اداره امور جامعه را جزو برنامه های خود قرار داده است و برای انسان از گهواره تا گور و حتی از آغاز شکل گیری نطفه انسان تا جهان آخرت برنامه، طرح و نقشه دارد:
"اسلام فقط عبادت نیست؛ فقط تعلیم و تعلم عبادی و امثال اینها نیست. اسلام سیاست(هم) است. اسلام از سیاست دور نیست. اسلام، یک مملکت، یک حکومت بزرگ به وجود آورده است... و اسلام از هیچ چیز غافل نیست. یعنی اسلام انسان را تربیت می کند به همه ابعادی که انسان دارد" (13)
امام خمینی(ره)، همچنین موضوع ورود نگرش این جهانی و دنیایی به حوزه تمدن اسلامی و جدایی دین و دنیا، دین و سیاست و دین و اجتماع از یکدیگر را از توطئه های بیگانگان و به ویژه غربیان می داند.

سلطه طلبی، استعمارگری و نگرش امپریالیستی

یکی از خصایص غرب روحیه استعمارگری و نگرش امپریالیستی است. جهان گرایی یا یونیورسالیسم یکی از مبانی مهم سیاسی ـ اجتماعی غرب است که مترادف با جهان وطنی یا کاسموپولیتیسم می باشد و در اصطلاح به معنای حذف هرگونه مرز و مقیاس غیرغربی در جهت اتحاد بشریت تحت لوای رهبری غرب است.به طور کلی، داعیه جهان گرایی غرب در پی شکستن مرزها مطابق اهداف و منافع خود و ایجاد مرزهای تصنعی تحت سلطه و انقیاد خودش می باشد که هرگونه تعلق و وابستگی غیرغربی و هر نوع اتحاد و وحدت و همگرایی غیرغربی را نابود می سازد و شرایط را برای سلطه کامل غرب و شکل گیری امپریالیسم غربی هموار می کند.
روشهای تحقق جهان گرایی غربی نیز متعدد بوده است: استعمار قدیم، استعمار جدید، تشکیل سازمانهای جهانی چون جامعه ملل و سازمان ملل متحد، حق وتو، نظم جهانی و ... همه و همه راههای تحقق این اندیشه بوده اند. امپریالیسم که از واژه امپریو به معنای امپراتوری گرفته شده است به طور عام بیان کننده هر نوع سلطه طلبی و خوی استکباری از سوی ممالک قوی و امروزه از سوی غرب نسبت به جوامع دیگر است. از دید لنین امپریالیسم در معنای خاص به مفهوم آخرین مرحله سیر تکاملی جامعه سرمایه داری بوده و درواقع مرحله حاکمیت انحصارها و صدور سرمایه می باشد.
در نگاه امام خمینی(ره) نگرش استکباری و سلطه طلبی غرب با خواست و مقاصد سایر جوامع ناسازگار است، ولی غربیان برای تحقق آن دست به استعمار ممالک دیگر زده و ثروتهای خدادادی آنها را با شیوه های گوناگون غارت می کنند. همچنین استعمارگران در این جوامع سعی می کنند هرگونه مانعی را که سدی در راه تأمین خواسته های آنان محسوب می شود به هر بهایی و با هر شیوه ای بردارند. امام خمینی(ره) در تبیین این موضوع می فرمایند:
"چنگال خبیث استعمار تا اعماق سرزمین های بزرگ ملت قرآن فرو رفته و تمام ثروت و مخازن بزرگ ما در قشر ملی بودن به کام آنان فرو می ریزد، فرهنگ مسموم استعمار تا اعماق قصبات و دهات ممالک اسلامی رخنه کرده ... لازم است از فرصت استفاده کرده به فکر چاره باشید...."(14)
از دیدگاه امام خمینی(ره)، شیوع نگرش سکولاریستی و لائیسیسم و نیز طرح جدایی سیاست از دین و اخلاق نیز از نقشه ها و توطئه های استعمارگران غربی است، زیرا تحقق سیاست مبتنی بر اسلام و اخلاق مانع تحقق خواستهای آنان می گردد:
"این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گرفته و شایع کرده اند. "
همان طور که گذشت معیارشکنی و ایجاد مرزهای ساختگی نیز از سوی پیروان نظریه جهان وطنی غربی در کشورهای مسلمان و شرقی تحقق یافته است تا با تجزیه این جوامع و کوچک کردن آنها و ایجاد مرزهای جغرافیایی اختلاف برانگیز بهتر بتوانند به مقاصد و منافع خود دست یابند. امام خمینی(ره) این مسأله را با وضوح بیشتری مطرح می سازند:
"آن وقتی که اروپایی ها راه پیدا کردند به ممالک شرق و دیدند که طعمه خوبی است ممالک شرق و برای بلعیدن این طعمه مطالعات کردند، این مسایل پیدا شده است... "(15)
امام خمینی(ره) همچنین برخی از روشهای دیگر استعمارگران را برای تسلط امپریالیستی بر جوامع اسلامی شامل موارد زیر می دانند:
1ـ ضربه زدن به اسلام به نام اسلام؛
2ـ تحمیل عمال و وابستگان خویش بر جوامع مسلمان؛
3ـ معرفی اسلام به صورت ناقص در جهان؛
4ـ تحریف حقایق و ارزشهای اسلام؛
5ـ مخفی نگاه داشتن ابعاد مهم اسلام؛
6ـ ترور و نابودی طرفداران اسلام ناب محمدی؛
7ـ تفرقه افکنی و ایجاد اختلاف بین مسلمانان؛
8ـ شیوع سرمایه داری در کشورهای اسلامی؛
9ـ شیوع نگرش مادی، فایده گرایانه و سکولاریستی؛
10ـ ایجاد نگرشهای ناسیونالیستی وابسته.

ناسیونالیسم و ملی گرایی منفی

ناسیونالیسم که در زبان فارسی آن را ملی گرایی و گاه ملیت پرستی ترجمه کرده اند، به معنای اصالت دادن به مردم ساکن در یک سرزمین (ملت) و تعلقات قومی و ملی آنهاست. در ناسیونالیسم، انسان خود را به جهت احساسات و تعلقات خاصی چون جغرافیا، زبان، فرهنگ و ... متعلق به یک گروه جمعیتی مشخص به نام ملت دانسته و به عنوان گروه ملی می اندیشد و بقیه انسانها را به چشم خارجی و بیگانه می نگرد و توجه خود را به سوی منافع همان گروه جمعیتی معطوف می دارد.
ناسیونالیسم در مغرب زمین مطرح شد و از آنجا به سرتاسر جهان راه یافت. ناسیونالیسم در اصل ریشه ای اومانیستی و غربی دارد و به عنوان یکی از عناصر اصلی مدرنیسم مطرح می باشد. ملت گرایی، البته اگر به معنای تأکید بر ایمان و جهان نگری توحیدی باشد که بر ملت مسلمان تأکید دارد مورد تأیید امام خمینی(ره) می باشد.
همچنین اگر ملت گرایی را به معنای حب وطن نیز در نظر بگیریم و ناسیونالیست را کسی بدانیم که دوستدار وطن و سرزمین خود است و سایرین را انسان و همنوع خود می داند نه غیر انسان و غیر همنوع، در این صورت نیز مورد تأیید امام خمینی(ره) است.
"حب وطن، حب اهل وطن و حفظ و حدود کشور مسأله ای است که در آن حرفی نیست."(16)
به علاوه امام خمینی(ره) با ملی گرایی اگر به معنای استقلال طلبی مردم یک سرزمین برای مقابله با قدرتهای استعماری و مستکبران بیگانه باشد که در قالب نهضتهای ملی تظاهر و تجلی یافته، نیز مخالفت نیست. اما آن ناسیونالیسم غربی که منشأ نژادپرستی دارد و در جداکردن آدمیان و نوع بشر از یکدیگر نقش بسزایی داشته و به پیدایش ایدئولوژیهای محدود و اختلاف برانگیز انجامیده و ثمره ای جز تضییع حقوق انسانها و دفاع از گروه خاصی را نداشته به شدت از سوی امام خمینی(ره) طرد و نفی شده است.
از مسایلی که طراحان برای ایجاد اختلاف بین مسلمین طرح و عمال استعمارگران در تبلیغ آن به پا خاسته اند، قومیت و ملیت است... آن ملی گرایی که به دشمنی بین مسلمین و شکاف در صفوف مؤمنین منجر می شود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمین و از حیله های اجانب است که از اسلام و گسترش آن رنج می برند."(17)

راه حل امام (ره) در برابر غرب

بررسی آثار امام خمینی(ره) نشان می دهد که ایشان در برابر نگرش غربی، نگرش اسلام ناب محمدی یا تشیع علوی یا آیین محمدی(ص) قرآن را مطرح می سازد و با احیای تفکر اسلامی و دینی یا تفکر شرقی ــ به لحاظ مفهومی ــ در پی ارائه طرحی نو هستند. بنابر این در پی احیا و بازنمایی اندیشه دینی و اسلامی است. این احیا و بازنمایی، اندیشه و نگرشی را ارایه می دهد که غیر از نگرش و اندیشه غرب است و با آن همخوانی ندارد، لذا با مدرنیسم همسو نمی گردد. در واقع، از منظر او گرفتار شدن انسان در درون چاه غرب و غرب زدگی به نوعی اسارت او در ماده گرایی و هواپرستی است، زیرا در قاموس دین و از منظر حکمت انسی غرب زدگی یعنی محجوب ماندن از آفتاب حقیقت شرق و فروافتادن در مغاک ظلمت غرب و دائر مدار ساختن نفس اماره و عقل معاش بشر، به جای توجه و نگاه به آیین و تفکرات معنوی.
و نهایت اینکه در نگاه امام خمینی(ره)، غرب، مغرب و غروب حقیقت قدسی و دینی است و لذا در برابر آن باید اشراق دین و قداست آن بر قلب آدمیان بتابد تا از آنها با نور خدایی به عالم و جهان و انسان بنگرند و در مقابل غرب قیام کنند و اتکای خود را از غرب ببرند و بدانند که اتکای به نفس بعد از اعتماد به خدا، منشأ خیرات است و بازگشت به خویشتن حقیقی یا فطرت انسانی - الهی خویش برترین جایگزین برای غرب گرایی، غرب باوری و غرب زدگی است.

منابع و پی نوشتها:

1- آشنایی با مکاتب و اصلاحات عقیدتی و سیاسی، ص 4- 3
2- صحیفه امام خمینی(ره)، ج 4 ص 9
3- امام خمینی(ره)، شرح دعای سحر 39- 137
4- آشنایی با مکاتب و اصلاحات عقیدتی و سیاسی، ص 27
5- صحیفه امام خمینی (ره)، ج 4 ص 324
6- همان، ج 13 ص 510
7- همان، ج 13 ص 43
8- همان، ج 12 ص 252- 251
9- همان، ج 21 ص 406
10- همان، ج 5 ص 325
11- همان، ج 4 ص 10
12- همان، ج 4 ص 4
13- همان، ج 6 ص 200
14- همان، ج 2 ص 322
15- همان، ج 4 ص 318
16- همان، ج 13 ص 209
17- همان





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط