خودتان ، خودتان را ناراحت مي کنيد !

يکي از فلاسفه ، ( اپيکتتوس ) ، با صراحت و خيلي موجز مي گويد : « اين چيزها نيستند که مردم را ناراحت مي کنند بلکه نقطه نظرات شان در مورد چيزها است که آنها را ناراحت مي کند » . هنگامي که به يان کلام مي انديشيم ناچار به قبول ين واقعيت مي شويم ـ اگر چه به سختي ـ که اين وقايع دردناک نيستند که موجب ناراحتي و نگراني شما مي شوند بلکه
دوشنبه، 7 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خودتان ، خودتان را ناراحت مي کنيد !
خودتان ، خودتان را ناراحت مي کنيد !
خودتان ، خودتان را ناراحت مي کنيد !

نويسنده: آلبرت اليس




يکي از فلاسفه ، ( اپيکتتوس ) ، با صراحت و خيلي موجز مي گويد : « اين چيزها نيستند که مردم را ناراحت مي کنند بلکه نقطه نظرات شان در مورد چيزها است که آنها را ناراحت مي کند » .
هنگامي که به يان کلام مي انديشيم ناچار به قبول ين واقعيت مي شويم ـ اگر چه به سختي ـ که اين وقايع دردناک نيستند که موجب ناراحتي و نگراني شما مي شوند بلکه اين خود شما هستيد که از ميان تمام گزينه بي جهت ناراحت شدن ا بر مي گزينيد . البته جاي بسي خوشحالي است که بگويم شما مي توانيد گزينه ي ـ ناراحت نکردن خودتان ـ را با کمي تمرين جايگزين گزينه ي اول کنيد . متخصصان روان شناسي ـ طبق نظريه ي رفتار درماني عقلاني هيجاني ـ معتقدند « مردم خودشان را با وقايعي که براي آنها روي مي دهد و با ديدگاهها ، احساسات و اعمالشان ناراحت مي کنند » و جاي بسي خوشحالي است که شما به عنوان يک سازنده و حل کننده ي مسئله مي توانيد جلوي اين ناراحت کردن را بگيريد ، چون شما حق انتخاب داريد . براي روشن شدن ماجرا يک مثال مي آورم : جويس ( Joyce ) يک معلم باهوش 32 ساله بود که با همسرش باب ( Bob ) و پسر دوساله اش زندگي خانوادگي شادي داشت . تا اينکه يک روز باب به طور اتفاقي جويس را رها مي کند تا با منشي خودش ازدواج کند . جويس به شدت افسرده مي شود و تهديد مي کند که خودش را خواهد کشت . يک ماه بستري مي شود و همه ي مقصر اصلي اين حوادث را باب مي داند، که البته تا حدودي درست است .

ABC ناراحت کردن خود :

حال توضيح مي دهيم چگونه جويس خودش را طبق نظريه ي مشهور ABC افسرده کرده است . جويس ابتدا با يک گرفتاري (1) روبرو مي شود (A) باب همسرش را به خاطر منشي اش رها مي کند تا با او ازدواج کند . آنگاه به عنوان پيامد (2) (C) در جويس احساسي پديد مي آيد . افسرده کردن خودش و تمايل به خودکشي . بسياري از مردم از اين وقايع نتيجه مي گيرند که A ( گرفتاري ) باعث C ( پيامد ) شده است . اگر چه اين طرز تفکر درست است چون اگر باب چنان رفتاري نداشت جويس به اين احساس خود مخرب دست نمي يافت ولي همه يکي از اجزاي مهم فرمول ABC يعني B را ناديده مي گيرند . باور (3) يا نقطه نظر جويس در مورد اين گرفتاري (A) .
نقطه نظر جويس (B) در مورد اين گرفتاري (A) واقعاً پيچيده است . نقطه نظر جويس از ادراک کردن و فکر کردن شديد و نيرومندي تشکيل مي شود ـ مثلاً « اين گرفتاري بد است . من چنيني چيزي نمي خواهم . اين گرفتاري آنقدر ناخوشايند است که نبايد روي مي داد ! اتفاق وحشتناکي است و نشان مي دهد من زن نالايق و بي عرضه اي هستم ! » البته جويس مي توانست افکار منفي خفيفي داشته باشد مثلاً بگويد : « خيلي بد شد که باب مرا نمي خواهد ولي من و فرزندم بدون او هم مي توانيم خوشبخت باشيم » . يا بگويد « رفتار باب شرم آور است اما من بدون او هم مي توانم زندگي کنم » .
ثانياً جويس به همراه افکار منفي ، احساسات به شدت منفي هم دارد ـ مثل احساس فقدان ، پشيماني ، بهت ، تعجب و وحشت . احساساتي که مجدداً باعث مي شوند جويس به سوي C يا افسرده کردن خودش سوق داده است .
ثالثاً جويس گرايش هاي عملي هم دارد . مانند جر و بحث کردن ، دعوا کردن و فرار که با تفکر و احساس وي همراه مي وشند و افسردگي وي را افزايش مي دهند .
به عبارت ديگر ، جويس يک پذيرنده ي منفعل گرفتاري ها نيست و گرفتاري ها به تنهايي وي را به سوي واکنش افسرده شدن سوق نمي دهد . او يک واکنش گر فعال است که با افکار ، احساسات و اعمالش ( باور داشتن ـ هيجاني شدن ـ رفتار کردن ) پاسخ مي دهد . پس معادله ي C=A×B يعني پيامد محصول گرفتاري و باورهاي وي در مورد گرفتاري است .
چه موقع نامعقولم ؟
کي ، من نامعقولم ؟
نظريه ABC در مورد ناراحت شدن جويس از اين هم جلوتر مي رود و باور کردن ـ هيجاني شدن ـ رفتار کردن معقول ـ يا مفيد به حال خود را ـ از بائر کردن ـ هيجاني شدن ـ رفتار کردن نامعقول ـ يا خود مخرب ـ جدا مي کند .
جويس مي تواند گرفتاريش را به گونه اي معقول بررسي کند . مثلاً قاطعانه به خودش بگويد « مي دانم همسرم چه کار کرده ، اي کاش طور ديگري عمل مي کرد ولي ظاهراً مي خواهد به جاي من و همسرش با ديگري زندگي کند . اين خيلي بد است ولي فاجعه نيست . ما هنوز زنده ايم و مي توانيم خوشبخت باشيم » .در واقع اگر جويس واقعاً اين بائرهاي معقول را باور داشت و بر اساس آنها عمل مي کرد دچار هيجانات منفي سالم يعني تاسف ، افسوس و دلسردي مي شد .اما جويس به باورهاي نامعقول باور داشت پس دچار هيجانات منفي ناسالم شد او به خود گفت : « باب حق نداشت با من چنين کاري کند . اين افتضاح است و من تاب تحملش را ندارم . ديگر هيچوقت نمي توانم طعم خوشبختي را بچشم . بهتر است خودکشي کنم » .
پس باورهاي معقول ـ گرايش به عملکرد خوب و جلب تاييد ديگران ـ باعث مي شود در هنگام گرفتاري ، احساسات منفي سالمي در خودش ايجاد کند و باورهاي نامعقول ـ يعني توقع اين که بايد خوب عمل کند و تاييد ديگران را جلب کند و گر نه افتضاح مي شود ـ معمولاً باعث بروز احساسات منفي ناسالم و حتي مخرب مي شوند پس ما خودمان مي خواهيم خودمان را ناراحت کنيم .
به عنوان مثال از احساسات سالم مي توان به تاسف ، دلسردي ، احساس ناکامي و تلاش براي ارضاي اميال خود از راه درست اشاره کرد و از احساسات ناسالم مي توان به وحشت ، افسردگي و عصبانيت اشاره نمود .
باورهاي نامعقول متداول چطور منجر به اختلال هيجاني مي شوند :
باورهاي نامعقولي که اختلال هيجاني ايجاد مي کنند خيلي زيادند . با اين حال خوشبختانه آنها را ذيل سه عنوان مي توان دسته بندي کرد :
ـ « هر طور شده بايد خوب عمل کنم »
ـ « ديگران حتماً بايد با من منصفانه رفتار کنند » .
ـ « نبايددر زندگي خيلي سختي بکشم ! » .
با توجه به مثالي که زده شد اين سه باور را بررسي کنيم :
1 ـ « جويس باور داشت نبايد شوهرم را از دست بدهم و به ديگري بسپارم . اگر چه نبايد چنين اجازه اي بدهم ولي حقيقت اين است که دارم او را از دست مي دهم . پس من يک زن بدبخت و يک آدم بي ارزشم ! و بهتر است خودم را بکشم ! » .
2 ـ « ديگران حتماً بايد با من منصفانه و با ملاحظه رفتار کنند در غير اين صورت آدمهاي پست و حقيري هستند ! همسرم به من دروغ گفت و به من خيلي ظلم کرد پس يک انسان پست است ! »
3 ـ « در زندگي من نبايد سختي و ناکامي باشد در غير اين صورت افتضاح مي شود و من تاب تحملش را نخواهم داشت ! همسرم با فروختن من به منشي کاري کرد که اصلاً تحملش را ندارم . زندگي من کاملاً نکبت بار و نااميد کننده است ! »
آدمها با هم سه بايد اصلي و شديد خودشان را ناراحت مي کنند . اگر جويس به جاي چنين توقعات و اجبارهايي سعي مي کرد آنها را در قالب ترجيح بيان کند ، دچار احساسات منفي سالم مي شد و راه حلي براي مشکلش مي يافت .
او سعي مي کرد به جاي افتضاح سازي مشکلش آن را بد و ناراحت کننده بداند و براي مقابله با آن عاقلانه تر رفتار کند .
با آنچه گفته شد و مثال بيان شده مي توان نتيجه گرفت ارزش هاي انسان ـ يا مفرضوات فلسفي او ـ بايدها و نبايدهاي حک شده در افکار او يکي از منابع اصلي افکار ، احساسات و اعمال پريشان کننده و معيوب هستند . پس بايدها و نبايدهاي خود مخرب اصلي را شناسايي کرده و تلاش کنيد آنها را به ارزش هاي خود افزا تبديل کنيد .
منبع: احساس بهتر ، بهتر شدن ، بهتر ماندن




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.