نظامهاي بين المللي تاريخي
تهيه کننده: هادي محمدي
منبع: راسخون
ساختارنظام چو:
در حلقه ي بعدي دولتها ، که دورتر از پايتخت قرار داشت ، نجباي ديگري حکومت مي کردند که آنان نيز سرزمين خود را از پادشاه دريافت کرده بودند ، اما از خويشاوندان سببي يا اعضاي دور خاندان حکومتگر به شمار مي رفتند .
پادشاهان در سرزمينهاي واقع در حاشيه نظام (که منطقه تحت سلطه آرام ناميده مي شد )،دولتهاي کوچک بسياري تشکيل مي دادند که در آنها مقامات لشکري و کشوري سابق حکومت مي کردند ؛ مقاماتي که به آنان در ازاي خدمت به پادشاهان چو ،سرزمين ، روستاها و شهرهايي اعطا شده بود .وظيفه ي اين دولتها (موسوم به کو KOO )نظارت بر فعاليتهاي قبايل دشمن در ماوراي مرزهاي اين نظام بود .تيولداران به خاطر اين خدمت کمکهاي مالي شاهانه ويژه اي دريافت مي داشتند .در دور دست ترين مناطق مزبور ، سرزميني موسوم به «قلمرو وحشيان » قرار داشت که در آن قبايل وحشي ، آن دسته از تيولداران چو که وفاداريشان مورد ترديد بود و گروههايي که ارتباط پراکنده اي با چو داشتند ـ اما به طور کامل چيني نشده بودند ـ ساکن بودند .اين ساختار فئودالي ، تا حدي به خاطر تعهداتي که تيولداران و اعضاي خاندان شاهي مي بايست در قبال پادشاهي مرکزي يا مافوقهاي بلافصلشان انجام دهند ، براي چند سده پابرجا ماند .رابطه ي سلطه و فرمانبرداري نيز از طريق اسطوره اي رسمي حفظ مي شد که مقرر مي داشت پادشاه فرزند آسمان است و به امر الهي حکومت مي کند . بنابراين چالش با قدرت او ، مي توانست به مثابه ي نوعي توهين به مقدسات تعبير گردد .
اما پادشاهان چو قادر به جلوگيري از رشد قدرت در ميان بسياري از تيولداران نبودند .اربابان فئودال طي سده هاي متمادي قدرت سياسي ، نظامي و اداري خود را بر سرزمينهاي رو به گسترش تحکيم بخشيده و در ايجاد دولتهاي خودکفا موفق شده بودند .در آغاز دوره ي بهار و خزان ، بسياري از آنان از سرزمين کافي به دست آورده يا تسخير کرده بودند تا بتوانند در زمينه ي کمکهاي مالي يا اعطاي زمين ،ديگر به خاندان شاهي متکي نباشند .هنگامي که نجباي جاه طلب به جنگ مي رفتند و همسايه اي را شکست مي دادند ، حاکمان شکست خورده را ديگر به تيولداران تابع تبديل نمي کردند ، بلکه آنان و اراضي شان را به صورت جزئي از سرزمين خود در مي آوردند .بزرگترها بسادگي واحدهاي کوچکتر را مي بلعيدند .افزون بر آن ، حاکمان اين سرزمينها به جاي اينکه اقتدار خود را از پادشاهي مرکزي کسب کنند ، به طور فزاينده اي اين اقتدار را از طريق توارث به دست مي آوردند .آنان خود را بي توجه به نسبشان شهريار مي خواندند .و در قرن پنجم بسياري عنوان پادشاه را داشتند .در آغاز قرن هشتم جانشينان تيولداران و شهرياران اصلي در جنگ با يکديگر و حتي با خود پادشاهي چو مشغول بودند .در 707 ق .م .يک تيولدار ،عملاً ارتش پادشاه را شکست داد و پنجاه سال پس از آن جمعي از رهبران دولتهاي قدرتمند تر جانشين تاج و تخت چو را تعيين کردند . پادشاهي مرکزي به گونه اي فزاينده اي مجبور بود براي حفظ حيثيت و قدرتش بر کساني متکي باشد که به طور نظري تابع آن بودند ، بنابراين در فاصله سده هاي هشتم و هفتم ق .م ، الگوهاي وابستگي بر عکس شده بودند .گر چه پادشاه اهميت تشريفاتي مشخص را حفظ کرده بود ، اما رهبران دولتهاي مستقل به هيچ روي خود را ملزم به رعايت خواستهاي وي نمي ديدند .
طي چهار سده ساختار چو از نظامي که در آن رابطه شاخص رابطه نوع فئودالي با الگوهاي سلطه و فرمانبرداري آشکارا تثبيت شده بود ، به نظامي تغيير يافت که در آن تعداد اندکي از دولتهاي مستقل ، بدون هيچ گونه سلسله مراتب قدرت و نفوذ دائمي ،کنش متقابل داشتند . دوري بسياري از واحدهاي فئودالي از قدرت مرکزي ، گسترش آنها به زيان ديگر واحدها ( و بدين ترتيب ايجاد واحدهاي سرزميني بزرگتر )رشد وفاداري هاي مردم و ايجاد دستگاه هاي اداري ، که واحدهاي سياسي را خود کفاتر گرداند ، مهمترين شرايطي بودند که اين تحول را امکان پذير ساختند .تعداد واحدها در اواخر دوره ي بهار و خزان و در دوره دولتهاي متحارب با هر تسخير يا ادغام جديدي تغيير مي يافت ؛اما معمولاً بين ده تا پانزده واحد در نوسان بود . در سال 230 ق .م ، تنها هفت دولت بزرگ و سه واحد کوچکتر ، به عنوان واحدهاي مستقل باقي مانده بودند .روندهايي که بر اساس آنها واحدهاي کوچکتر جذب واحدهاي بزرگتر مي شدند به طور معمول متضمن کاربرد زور بودند .براي مثال دولت چه اي Chُi به ويژه در گسترش سرزمينش به زيان همسايگان کوچکتر موفق بود .وقايع تاريخي اين دوره نشان مي دهد که چه اي در سال 644 ق .م «دولت چنگ Chang را تحت سلطه در آورد ؛ چهار سال بعد نيز «دولت ينگ yang را از ميان برداشت ».در سال 567 ق .م، دولت چه اي ، دولتهاي لي Lai و ته آنگ Tang را نابود کرد و در 549 سرزمين شيه کن Chieh -ken را تصرف نمود .در ساير موارد حاکمان دولتهاي کوچکتر حمايت واحدهاي بزرگتر را داوطلبانه خواستار مي شدند و به صورت تحت الحمايه دولتهاي وابسته يا استانهاي نيمه مستقل در مي آمدند .در سال 645 ق . م ، حکومت دولت چين Chin با دادن هشت شهر براي استرداد حاکم خود ، که توسط مردم چه اين Chُin ربوده شده بود ، سرزمينهايي را از کف داد .در برخي موارد ديگر ،دولت ها به مبادله سرزمين با ديگران يا فروش سرزمين آنها مبادرت مي ورزيدند .
به خاطر کاهش سرزمينهاي اشغال نشده قابل جذب ، دولتها به طور فزاينده به جنگ با يکديگر مي پرداختند . ايجاد گرايش به قطبي شدن قدرت ميان دولتهاي شمالي ، که (تنها به طور تشريفاتي )هنوز خود را تابع پادشاهي چو مي دانستند ،اما تحت رهبري يا سلطه ي واقعي دولت چه اي قرار داشتند ، و چند دولت جنوبي زير سلطه چه او Chُu يکي از نتايج اين جنگها بود .اين دو گروه بندي نظامهاي فرعي به صورت اتحادهاي ابتدايي را تشکيل دادند و نيز ابزارهايي براي چه اي و چه اوبودند که تا حدي براي مقاصد اين دو دولت به کار مي رفتند .دو بلوک مزبور تقريباً همانند بلوکهاي غرب و شوروي پس از جنگ جهاني دوم بودند ،با اين تفاوت که آنها هرگز ثبات زيادي نداشتند . براي مثال در دوره ي دولتهاي متحارب مشاهده مي گردد که اعضايي از دو بلوک شديداً عليه متحدانشان به نبرد پرداختند .
در نظامي که توسعه اراضي به صورت هدف اوليه سياست دولت در آمده و قدرت ميان ده يا پانزده دولت بزرگ توزيع شده بود ،نقش براي بي طرفي وجود نداشت .واحدهايي که کوشيدند از منازعات دولتهاي ديگر يا اتحادها دور بمانند در نهايت با نابودي ،جذب توسط دولت يا بلوکي ديگر ،يا در موارد اتحاد چوي شمالي ، با نوعي حالت نيمه استقلال مواجه شدند که در آن خود مختاري فرهنگي و سياسي قابل ملاحظه اي وجود داشت ، اما بي طرفي نظامي مجاز نبود .
درسده ي سوم به علت اينکه همه ي دولتها بي توجه به تعهداتي ناشي از اتحادها يا دوستي هاي سنتي ،جنگ با يکديگر را آغاز کردند ، آنچه از وحدت چين باقي مانده بود از ميان رفت . جنگها به صورت عمليات بزرگ کشتار و نابودي درآمدند که براي ثبات سياسي و اقتصادي طرفهاي پيروز يا شکست خورده نتايج جدي در برداشتند .در فاصله ي سالهاي 230 و 221 ق .م ، دولت چه اي که به عنوان يک واحد سياسي نيمه وحشي و تا حدي دور دست در منتها اليه غرب قرار داشت ، دولتهاي هان Han ، چائو Chao ، وي اي Wei ، چه او ، ين Yen و سرانجام چه اي را تصرف کرد و به سلسله چو و نظام متشکل از دولتهاي مستقل پايان بخشيد .اين نظام جاي خود را به امپراتوري چين داد که در آن سلسله هاي هان حکومت مي کرد . امپراتوري مزبور همه نشانه هاي نمايدن فئوداليسم و استقلال سياسي واحدهاي سرزميني جداگانه را با موفقيت نابود ساخت .
شکلها و معيارهاي قشربندي در دوره ي چوي غربي با نظم سده هاي ميانه اروپا شباهت داشت .موقعيت و حيثيت هر واحد سياسي بر رابطه شخصي ميان پادشاه مرکزي و تيولدارانش مبتني بود .از اين رو هر واحد سياسي از لحاظ وظايف ديپلماتيک و تشريفاتي ، بر حسب لقب اصلي که پادشاه به رهبر آن واحد اعطا مي کرد ،تقريباً هم رديف القاب شهريار ،دوک ، مارکي ، ارل (کنت )،ويکنت و بارون ، طبقه بندي مي شد .در دوره ي بهار و خزان ، قشربندي بر مبناي عناصر قابل رؤيت قدرت و حيثيت صورت مي گرفت . حاکماني که در سده ي هشتم ق .م ،در گردهمايي هاي بين المللي حضور مي يافتند ديگر خود را طبق القاب رسمي نياکان فئودال خود طبقه بندي نمي کردند .پس از سال 771 ق .م،حيثيت و اهميت يک دولت در نظام مزبور در درجه ي نخست بر منابع نظامي موجود آن دولت و در درجه ي دوم بر حيثيت ، ثروت ارتباطات خانوادگي حاکمانش استوار بود .تعداد ارابه هاي جنگي چهار اسبه آشکارترين شاخص قدرت دولت محسوب مي شد .
ديگر شاخص حيثيت و اهميت دولت به تعداد و کيفيت متحداني ارتباط مي يافت که دولت مزبور مي توانست کمک نظامي آنها را به حساب آورد .از آنجا که چينيان در مورد موقعيتشان در نظام دولتهاي چيني حساسيت بسيار داشتند ، غالباً مي کوشيدند با کسب پيروزي هاي نظامي چشمگير،يا ـ اگر جنگي در ميان نبود ـ با ترتيب دادن سانهاي نظامي براي رجال بازديد کننده ، ديگر دولتها ، همسايگان ، متحدان و دشمنان خود را تحت تأثير قرار دهند .براي مثال در سال 529 ق .م ،حکومت چه اي يک نمايش نظامي ترتيب داد که در آن 4000 ارابه ي جنگي شرکت داشتند .از آنجا که در بزرگترين ارتش مجهز طي اوايل سلسله چوتنها 3000 ارابه جنگي وجود داشت .آشکار است که آن دولت در تلاش براي تأثير بر ديگران از راه قدرت نمايي ، تقريباً تمامي توانايي نظامي خود را به نمايش گذاشته بود .
با هرمعيار ارزيابي اعم از نيروهاي نظامي موجود ،ارتباطات خانوادگي ، ثروت يا تعداد متحدان ،پس از اينکه قدرت پادشاهي چو ابعاد نمادين يافت ، هيچ گونه سلسله مراتب پايدار موقعيت و قدرت وجود نداشت .تعدادي از دولتهاي نسبتاً بزرگ و برابر از قدرت نظامي و موقعيت ديپلماتيک برخوردار بودند . دولتهاي مزبور را مي توان قدرتهاي بزرگ آن دوران تلقي کرد ، دولتهايي که به رغم برابري تقريبي با يکديگر ،سرنوشت واحدهاي کوچکتر را ، از راه ادغام يا از طريق رهبري اتحادها تعيين مي کردند .نظر به اينکه الگوهاي اتحاد بسرعت دگرگون مي شدند و رهبري ميان دولتهاي چه اي ، چين ، و چه اون Chُon در شمال و دولتهاي چه او ، وو WU ، يوان Yuen در جنوب ، دست به دست مي گشت در اوايل دوره ي بهار و خزان هيچ دولت واحدي بر آن نظام مسلط نبود .به هر حال ، در اواخر اين دوره و در سراسر دوره ي دولتهاي متحارب ، قدرت و موقعيت در درجه ي نخست به رهبران دو نظام اتحاد اصلي ، يعني دولتهاي چه اي و چه او و در غايت به چين که بر دولتهاي ديگر فائق آمده بود ، تعلق داشت .پس از قدرتهاي دولتهاي کوچکتر قرار مي گرفتند ، يعني واحدهايي سياسي که تمام شرايط لازم براي استقلال را داشتند ، اما به سبب فقدان توانايي نظامي ، منابع اقتصادي ، ارتباطات خانوادگي يا تاسيسات دفاعي مانند (شهرهاي محصور )، براي بقاي خود مجبور بودند به قدرتهاي بزرگ و اتحاديه هاي ايجاد شده از از سوي آنها متکي باشند .گروه سوم ، دولتهاي فو ـ يونگ Fu -yung يا دولتهاي وابسته ، و تحت الحمايه هاي کوچکتر را شامل مي شد که استقلال خود را مديون حسن نيت حاميانشان بودند .وسعت اين واحدها به ندرت از هشت ميل مربع تجاوز مي کرد و به عنوان فرو دست ترين واحدها در نظام سياسي چين ،به مرکز تشريفاتي نظامي يعني پادشاهي چو ،دسترسي ديپلماتيک مستقيم نداشتند ، بلکه مي بايست به طور غير مستقيم از طريق حاميانشان با مرکز ارتباط برقرار کنند .
شکلهاي کنش متقابل :
اين مراودات اغلب با امنيت و هدفهاي توسعه طلبانه دولت رابطه مستقيم داشت ،حتي هنگامي که تماسها به ظاهر داراي مقاصد تشريفاتي بودند .تقريباً همه ي رويدادهاي مهم در زندگي خاندان حکومتگر ،مانند قبول تاج و تخت سلطنت ، خاکسپاري حاکم پيشين ، ازدواج ميان خانواده ها يا حاکمان ، يا حتي تولد يک کودک در خانواده حاکم ،مستلزم حضور نمايندگان ديپلماتيک از ديگر دولتهاي دوست بود و از اين فرصت ها براي چانه زني در مورد منافع دولت استفاده مي شد .ازدواج ميان خاندانهاي حکومتگر وسيله اي براي حفظ و تداوم اتحادها به شمار مي رفت ،رويه اي که دانش پژوهان تاريخ ديپلماسي در سده هاي جديد اروپا ، با آن آشنايي دارند .جنبه ي منحصر به فرد مراودات درون نظام چيني ، گستردگي اين مراودات در ميان دولتهاي داراي سنتهاي مذهبي و فرهنگي متفاوت بود .گرچه چه او و چه اين دولتهاي چيني شده تمام عياري نبودند ، اما مي توانستند با ديگران اساساً بر مبنايي برابر کنش متقابل داشته باشند . جنگ ، اتحاد و صلح آشکارا با توجه به هدفها و منافع فوري يک دولت به وجود مي آمد ، در حالي که سمت گيري يک دولت در برابر ديگران ، ارتباط زيادي با تمايزات ايدئولوژيک يا فرهنگي پيدا نمي کرد .بنابراين ،حتي اگر دولتي اتحاد با بي فرهنگ ترين وحشيان حاشيه نظام را به نفعش مي ديد ،ترديدي از اين بابت به خود راه نمي داد .مبادله بازرگاني شکل ديگري از کنش متقابل محسوب مي شد .اين مبادله معمولاً به شکل رابطه اي خصوصي ميان بازرگانان بود ؛ کساني که مي توانستند آزادانه از سرزمين يک دولت به سرزمين دولت ديگر سفر کنند و معاملاتشان را بدون دخالتهاي اداري انجام مي دادند .به هر حال از آنجا که غلات و ديگر کالاها براي تغذيه ارتش مورد نياز بودند ، دولتها علاقه داشتند و ذخاير کافي براي تدارک نيروهاي خود به هنگام بدي محصول در اختيار داشته باشند .نظر به اينکه حکومتهاي مزبور همواره نمي توانستند ذخاير کافي را از محصولات دهقانان خود تأمين کنند گاه مجبور مي شدند جهت خريد محصولات کشاورزي از ساير دولتها ، هيئتهاي اقتصادي اعزام دارند . در دوره هاي بهار و خزان دولتهاي متحارب ،جنگ شکل متداول کنش متقابل ميان دولتها بود .براي مثال ثبت شده است که دوک هوان Duck Huan از دولت چه اين ،طي 43 سال حکومت 28 بار به جنگ رفت .در نظم فئودالي ، نيروي نظامي (که بخشي از آن را تيولداران تدارک مي ديدند )عمدتاً توسط پادشاهان چو عليه وحشيان و گاه علميه نجباي ماجراجو ،به کار مي رفت ؛ نجبايي که پنداشته مي شد اعمالشان به منافع امپراتوري زيان مي رساند .در نظام مزبور که از دولتهاي مستقل تشکيل مي شد ، همه واحدها از خشونت سازمان يافته به عنوان روشي براي دستيابي به هدفهاي خود ، اعم از تصاحب سرزمين ،گرفتن برده ، کسب افتخار ، يا به دست آوردن متحد ، استفاده مي کردند .طي دوران فئودالي ، درگيري ها به ندرت شکل نبردي مي يافت که به نابودي منجر شود ، بلکه بيشتر آزمايش قدرت ،زيرکي و موفقيت بود . قواعد جنگي نسبتاً منسجمي حکمفرما بود (براي مثال ، جنگجوي سوار بر ارابه نمي توانست با فردي از رده ي بالاتر يا پايين تر بجنگد )و به تعديل قدرت تخريبي نبرد کمک مي کرد .به هرحال در دوره ي دولتهاي متحارب ،جنگها به صورت برخوردهاي بزرگ در آمده بودند و در مقياس ارتشهاي بزرگ و چند صد هزار نفري در مي گرفتند .کشتار وسيع جايگزين نبرد تن به تن ميان جنگجويان سوار بر ارابه شد و تلفات جنگ ،حتي با معيارهاي امروزي ، ابعادي بزرگ يافت .گفته شده است که در سال 274 ق .م ، يک ژنرال دولت چه اين 150000 تن از سربازان دشمن را کشت و قتل عام اسيران جنگي نيز رويدادي متداول به شمار مي رفت .چينيان همچنين شکلهاي مختلف براندازي و مداخله در امور داخلي ديگر دولتها را به عنوان روشهاي دستيابي به هدفهايشان به کار مي بردند . تعدادي از منازعات دودماني و ازدواجهاي ميان خانواده هاي دولتهاي مختلف وضعيتهايي را به وجود آورد که يک حکومت مي توانست از برخي مدعيان تاج و تخت در سرزمين همجوار جانبداري نمايد ، و چنانچه در ايجاد توطئه ها يا دسته بندي هاي خائنانه موفق مي شد ، مي توانست به برانگيختن انقلابها يا کودتاها ياري رساند و حاکمي مطيع ، يا دست کم دوست را بر سرير قدرت بنشاند .به قول يک نويسنده ، دولتهاي چيني براي گسترش نفوذشان در ساير مناطق همواره روشهاي براندازي را به کار مي گرفتند . براي مثال در دوره ي بهار و خزان ، دست کم 36 مورد براندازي موفق وجود داشت که غالباً هنگامي به نتيجه مي رسيد که دولت مداخله گر به منظور تضمين پيروزي عناصر ياغي ،در آخرين لحظه اقدام به نمايش قدرت مي کرد .
/خ