بازسازي و رسالت حوزه و دانشگاه
[حوزه] و[ دانشگاه] دو مقدمه پر كلام كه نظريه پردازانش بسيار و مجريان و عاملان آن چون در گاهوار ناياب !
مصلحان در تب و تاب اين دو مقام همواره در خان اول دلگير و درگير مانده اند و دراين گذرگاه چه اميدها كه ناشكفته مانده و چه شكوفه ها كه دستخوش تاراج خزان گشته است !.
اين تاريخ افسوس جوانه اميد و نشاط را مى خشكاند!
آن مقام قديم در سنتهاى كهن مقيم واين پديده جديد شاخه اى رسته و برخاسته از تمدن بيگانه بى هيچ الفت و علاقه با تمدن خودى !.
آن يك روييده از متن فرهنگ و باليده با حال و هواى ما ولى به دور مانده از هرس و باغبانى واين ديگرى لقمه اى در خوراشتهايى كاذب است .
اين تباين و دوگانگى در بنياد هميشه عامل افتراقهاى بسيار در كنش و منش حوزه و دانشگاه و برخاستگان از آن دو بوده و آن دو را در صحنه تعامل و بازسازى نظام
اجتماعى خود از همكارى و هماهنگى و كارآيى لازم بازداشته است .
همين امر همواره مصلحان را به انديشيدن درباره بازسازى حوزه و دانشگاه به منظورايجاد وحدت و كارآيى و هماهنگى ميان آن دو واداشته و على رغم عدم دست يابى به توفيق شايان دراين زمينه ضرورت زمان موضع ديگرى را تحت عنوان[ نقش حوزه و دانشگاه در بازسازى] مطرح مى كند. ناكامى در زمينه بازسازى حوزه و دانشگاه هرگز نمى تواند مانع از بررسى نقش آن دو دربازسازى جامعه باشد. هم چنان كه پرداختن به موضوع دوم به معناى بى نيازى آن دو مقام از بازسازى درونى نيست . ولى از آنجا كه اين موضوع بارها به تفصيل مورد بحث و بررسى قرار گرفته لازم مى دانيم كه دراين مقال به مباحثى در راستاى نقش حوزه و دانشگاه در بازسازى اجتماعى بپردازيم . زيرا در شرايط داخلى پايان جنگ و آغاز سياستهاى بازسازى و برنامه ريزى و در جهان بيرونى تصاعد مداوم علمى و صنعتى و هم سويى را همراهى قدرتهاى بزرگ جهانى از مهمترين حوادثنداين نكات براى دو نهاد آموزشى اصلى كشور مسئوليت سازند.
اجراى سياست بازسازى و رشد تكنيك و توليد در شرايط داخلى جز با همگامى اين دو نهاد آموزشى در سياست بازسازى ميسر نيست و دراين راستا به بازسازى خويش سخت محتاجند.
اشاره اى كوتاه به نقش دو نهاددر مقطع حاضر اين دعوى را مبرهن مى كند.
دانشگاه در سياست بازسازى :اين عنوان چندان توضيحى نمى طلبد. بى ترديد دانشگاه در تربيت و ساخت كادر متخصص پشتوانه تحقيق و تتبع در تامين كادرهاى اصلى ساختارادارى كشور و ... نقشى واضح را بر عهده دارند.
توفيق بازسازى در گروه انجام اين وظايف از سوى دانشگاههاست .اگر اين كارها عرضه نشود و يا ناقص وابتر از آن مبدا صادر شوند سياست توسعه و رشد عقيم
مى ماند نمى توان به ميوه چشم داشت واز درخت و ريشه غافل ماند. دانشگاهها در سياست توسعه و رشد چنين نقشى را بر عهده دارند و آن خواست جز دراين زمينه دراختيار قرار نگيرد و طالبان آن دراين زمينه بايستى به فكر آن مقصود برآيند.
حوزه ها و سياست بازسازى : در برنامه ريزى توسعه نقش مشخصى در اختيار حوزه ها قرار نگرفته است اما بازسازى موفق دراين اقاليم جز با نقش دادن به حوزه ها و روحانيت ميسر نخواهد بود. در تغيير فرهنگ رخوت به فرهنگ كار و همت حوزه ها نقشى اساسى را بر عهده دارند. در تبديل زاويه آموزش آموزش و تقديس علوم و فنون حوزه ها يارى رسان سياست توسعه مى توانند باشند. در هميارى دولت در سياست تنظيم جمعيت گزينش اشتغال فرهنگ تعاون و دهها مساله ديگر حوزه ها دخيلند .
برنامه ريزى توسعه در خط سير عدالت اجتماعى نيازمند به پشتيبانى فقاهتى است و جز بااين تكيه گاه امكان بسيارى از سياستها غير ميسر مى ماند.
ما بها دهى به معيشت واقتصاد جامعه را امرى غير معنوى نمى دانيم بلكه آن را از معنويترين شعارها مى شماريم اما سخن آن است كه در اين تحديد قلمرو معيشت واقتصاد جامعه نيز طرفى را نمى بندد. وقتى كه گردونه انديشه در يك محور چرخيد از هزاران موضوع مرتبط با آن غفلتى ناخودآگاه پديد مى آيد.
در جامعه پيچيده كنونى اقتصاد و توليد رابطه اى پيوسته با دهها قلمرو ديگر دارد.
ساختار آموزشى فرهنگى اجتماعى تلقى دينى نظام ادارى اصول روابط سياسى و ... با مسایل رشد و توصعه مرتبطند.اما وقتى كه[ توليد] قداست يافت ديگرامور در شعاع آن محو گرديده [توليد] نيز در كويرى بى پشتيبان در طوفان دفن مى شود.
در جوامع توسعه نيافته پيوستگيى و يا حداقل مشابهت فرهنگ اجتماعى نهادهاى جامعه با روند رشد و توسعه محسوس است ùاما در جامعه ما اين سياست همسان رويت نمى شود. در جامعه غربى توليد و توسعه با درهم ريزى ارزشهاى اخلاقى چون : قبح حرص و آز و... قرين شدند.
كينز اقتصاددان معروف آمريكائى تاكيد براين شيوه اظهار مى كند:
آزمندى رباخواران و سوءظن بايد هم چنان براى يك مدت كوتاه ديگر خدايان ما باشند زيرا فقط آنها مى توانند ما رااز گذرگاه تاريك نيازاقتصادى به روشنايى روز رهنما شوند.
توليد در جامعه هاى پيشرفته صنعتى با فرهنگى ويژه آميخته است و در آن بستر روييده و رشد يافته است . در جهان غربى فرهنگ صنعتى با جهان بينى دنيوى با غفلت و بى اعتنائى به مذهب اصالت لذت و دهها مساله ديگر عجين شده است و شتاب در گرايش به توليد را پديد آورده است .
اين كه درابتداى مسير بايد دقيقا در يافت كه توليد با چه بخش هايى ارتباط مى يابد و چه تغييراتى را مى طلبد؟ و آيا آن تغييرات مشروع و مطلوبند؟ واگر چنين نيست چگونه مى توان بين رشد توليد وارزشها جمع كرد؟
خوانندگان اين مرقومه گمان نكنند كه اين سخنان براى شرايط كنونى كشور هشدار به بيمارى بعيدالوقوع است زيرا به ميزان تحولات و اقدامات اقتصادى در فرهنگ اجتماعى تغييراتى پديد مى آيد و بسيار نيكوست كه اين تغييرات آگاهانه صورت گيرد تا در شرايط پيش بينى نشده قرار نيابيم .
[بى گفتگو در دوران اخير بى اعتنايى روزافزونى نسبت به همه هدفها و مقاصد دين بخصوص در ميان دو طبقه رخ نموده است ... گروه عظيم كارگران سنعتى كه به تدريج ين نسبت به زندگى آنان بى اثر تلقى شده است و رسالت معتبرى نداشته و بيشتر نيروهاى خويش را به كار تامين زندگى و تمتع از آن به كارانداخته اند و غالبا به درون خويش مراجعه يااستفهامى نداشته اند].
اين شعاع گسترده در حد جامعه غربى محصور نيست . در كشورهاى شرقى كه از تكامل و رشد تكنولوژى بهره ور شدند.اقول ارزشهاى و علائق دينى محسوس و نمايان است . به عنوان نمونه به اين توصيف از كشور ژاپن اشاره مى شود:
[در مورد تعادلى كه گويا ژاپنيها ميان زندگى سنتى و شيوه غربى به وجود آورده اند بايد گفت كه اين تعادل بسيار آسيب پذيراست . چنان كه هم اكنون آثار آن به خوبى پديداراست . فى المثل شيوه تفكر بودائى بويژه آيين ذن كه هدفش اشراق و روشناى درون است ... نمى تواند در فضاى آلوده به سموم صنعتى و سرطان توليد برويد تا چه برسد به آن كه بشكفد].
بنابراين تمدن كنونى با غفلت از ديانت قرين شده است . در هم آميختگى با زندگى ماشينى و غلطت و صلابت آن از تلطيف روحانى در فهم حقايق دينى باز مى دارد واين گزارش الكسيس كارل از نسلهاى جامعه خود صدق اين مدعا را نشان مى دهد:
[نسلهاى امروزى ... وقتى به اعتقادات مذهبى نيز وفا دارند به آن هم چون اشياى ناد موزه هااحترام گذارند].
[توسعه صنعت همواره بااز هم گسيختگى شبكه خويشاوندى و گسترش نظام زن و شوهر و تمايل به واحد خانوادگى هسته اى از والدين و فرزندان همراه است].
نويسنده ياد شده در تبيين و توضيح اين پديده مى نويسد:
[نظام خانوادگى زن و شوهرى بهتراحتياجات نظام جديد صنعتى را كه يك نظام باز طبقاتى است بر مى آورد زيرا وقتى شبكه خانوادگى براى شخص اهميت زيادى نداشته باشد وى را قادر مى سازد اقوام خود را رها كرده و به دنبال شخص مناسبى برود].
زندگى بسته و به دورازارتباطات فاميلى از عوارض مشخص نظام صنعتى جديداست . نمود عينى اين واقعيت را در گزارش ذيل مى تواند خواند:
[در تحقيقاتى كه چند ماه پيش در زمينه روابط خانوادگى در پاريس به عمل آمد
نشان داد كه 9% كودكان 14-12 ساله نمى دانند كه پدر بزرگ و يا مادر بزرگشان زنده است يا خير؟]
به نوشته كاوازاكى از حقوقدانان و صاحب منصبان وزارت خارجه ژاپن واز مشاوران كمپانيهاى صنعتى آن كشور:
[ قناعت و خويشتن دارى ژاپنيها امروزه به نفع جامعه مصرف كننده از بين رفته است ...امروزه همه مردم آزادند تااز هرگونه تفريحى كه تا پايان جنگ جهانى دوم ممنوع بود استفاده كنند.امروزه افرادى هستند كه قسمتهاى مهمى از درآمدهاى خود را به مصرف تفريحات مى رسانند كه به نام لذت زندگى است].
بالا رفتن سطح مصرف خوى قناعت و رضايت به حداقل رااز بين مى برد و نوعى حرص و ولع در درآمد بيشتر را مى آفريند تا زمينه مصرف فراوانتر را تامين كنند. در شرايطى كه در و ديواراز ستايش يك كالا اوصاف بر زبان دارند نمى تواند دل و ديده خود و خانواده را بر بست و زندگى قانعانه را طلبيد. چنين مى شود كه همگان در مسير سيل مصرف قرار مى گيرند و مكتب و كيفيت مصرف دراختياراين سيل بى مهار مى باشد.
كارگر و يا متخصص صنعتى كنونى چنين ارتباطى را با كالاى خود برقرار نمى كند و در نتيجه در خويش از روح خالقيت و دم آفرينش الهى چيزى نمى يابد. و ثانيا از ديگر بخشهاى توليدى آگاهى ندارد.اطلاعات او به حوزه تخصصى و كارى خود محصور مى ماند و آفات تخصص (كه در بحث مستقل به آن اشاره خواهد شد) گريبانگير مى شود.
و ثالثا احساس تعهد دراسير حوزه هاى كار (خارج از حوزه مسئوليت خود) نمى كند. همان طور كه ماشين اجزاء و پيج و مهره ها دراين انديشه بر نمى آيند كه كار ديگرى را بر دوش گيرند. نظم ماشينى اقتضا مى كند كه هر كدام كار خود راانجام دهند و به مسئوليت تعهدى نشان ندهند.اين نظم مشابه در زندگى انسانها در تمدن صنعتى پديد آمده است به عنوان نمونه :
[مردى به نام[ دامرون] كه مامور كنترل ترافيك هوائى است اخيرا اظهار داشته است كه در دسامبر گذشته روزى كه يك هواپيماى جت بوئينگ 727 در نزديكى فرودگاه والد سقوط كرد و 92 نفر كشته شدند وى كاملا و به وقت متوجه اين خطر شده است و مى توانست به موقع خلبان را باخبر كند تاارتفاع خود را زياد كند ولى چون خبر كردن هواپيما از وظايفى نبوده كه در شرح وظايفش (شغل كنترل ترافيك هواپيمائى ) پيش بينى شده باشد از آن صرف نظر كرده است].
بيمارى ماشينيزم در نمونه فوق و صدها مورد مشابه به وضوح رويت مى شود.اين پديده به از دست دادن هويت انسانى واز خود بيگانگى و دگرديسى در جهان صنعتى منجر شده است .
اريك فروم كه در آفات تمدن جديد تاملاتى داشته است مى نويسد:
[بيگانگى يك پديده تازه نيست . بيگانگى در جامعه امروزه همه جانبه است و شامل رابطه انسان با كار با مواد مصرفى با كشور با همكار و ديگران وو با شخص خود مى شود.انسان يك جهان ازاشياء مصنوعى ايجاد كرده كه پيشتر هرگز وجود نداشته است . يك ماشين اجتماعى پيچيده بوجود آورده تا سيستم تكنيكى را كه ساخته خوداوست اداره كند ولى تمام ساخته ها و مخلوقهاى بشر بالاتراز خود وى شده ند. بشر هر چه بيشتر نيروهاى خود را به ماشين واگذار مى كند از لحاظ انسانى ناتوانتر مى شود...او در مالكيت مخلوق خود درآمده و تملك به خويشتن رااز دست داده است].
ماركوزه نيز در راستاى تبيين همين نكته اظهار مى كند كه در جامعه صنعتى ارزشيابى انسانها براساس قيمت كالاها تعيين مى شود و خود بيگانگى را مى آفريند كه وقوف بر آن كار دشوارى است ...
تهى شدن درونى انسانها در جوامع صنعتى كلام يك يا چند نفر نيست . چهره اى مشخص و مرئى دراين مناطق است و هر كس به گونه اى واز زاويه اى آن را نگريسته و روايت كرده است .اما خلای شخصيت انسانى و جايگزينى هزاران كالاى صنعتى در دل بى روح جوامع بشرى در نقاط پيشرفته نكته مشترك تمامى حكايتهاست .
در جوامع صنعتى كنونى از يك سو اشتغال مداوم فردى واز زاويه ديگر اصالت يافتن خودخواهيها و لذت شخصى موجب شده اند كه احساسات هم نوع گرايانه افول يابد.
كثرت مشاغل در جامعه صنعتى و تغيير زاويه جهان بينى انسانى روابط انسانها را در سطح ارتباطات كارى و سودگرايانه محصور كرده است . رابطه ها براساس نياز به ديگرى پديد مى آيند و نه بر مبنا و ملاك احتياج ديگران .
سخت گيرى ياد شده از عوارض تمدن صنعتى به شمار مى آيند.
اريك فروم اين پديده را در تغيير زاويه ديد معاونت انسانى [ رقابت اقتصادى] تفسير و تبيين مى كند و مى نويسد:
[كيفيتى كه در روابط انسان نوين و همنوعانش پديد آمده احساس تجربه و ناتوانى را تشديد مى كند... در عوض روحى پيدا شده كه مقصودش دستكارى و آلت قرار دادن ديگران است . ترديدى نيست كه از لحاظ انسانى رابطه ميان رقيبان جز براساس بى اعتنايى نمى تواندا استوار باشد و گرنه هر يك در به انجام رسانيدن هدف اقتصادى خويش (يعنى مبارزه و در صورت لزوم نابودى اقتصادى ديگران ) ناتوان مى شد].
نتيجه اين پديده كاهش سطح تفاهيم عمومى است . هر كسى در بخشى از مسایل آگاهى و يا تخصصى دارد و در ساير زمينه ها امكان مبادله و نقل وانتقال اطلاعات نمى يابد. در نتيجه ارتباط در حدود همكاران و محققان محدود مى ماند و با سايراقضار و طبقات جوامع امكان رابطه اى جدى و فعال پديد نمى آيد و حاصل آن تنيدن در صنف و
طبقه خاص اجتماعى و علمى و بيگانگى از ديگراصناف و طبقات است .
گروهى از آفات ياد شده پند گرفته اند و سياست رياضت و دورى را تبليغ كرده و مى كنند جمعى به فوايد صنعت جديد نگاه كرده اند واز آفات آن عبرت نگرفته اند.
اقبال به صنعت جديد منافع و مضارى را در بردارند. برخى ازاين آفات در هويت و باطن تكنيك نو جاى دارند و بعضى قابل احترازند. اما در مجموع اين اختلاط و آميختگى منافع و مضار موجب مى شوند كه در سخنان هر گرايش نكاتى از حقيقت ديده مى شود و با برخى از مبالغه ها و ياافراطها همراه گردد.
در بخش گذشته به آفات و مضار صنعت گرايى اشاره شد و اما نكاتى را كه در زاويه ديگر نبايداز نظر دور داشته واز آن جمله مسایل ذيل را مى تواند بر شمرد:
1. جهان ارتباطات در عصر كنونى موجب شده است كه به دشوارى بتوان نظامى مغاير و منافى با روند كلى پديد آورد. كشورها در ساخت يك نظام مغاير با نظام و سيستم جهانى توفيقى جديد نداشته اند. بحرانى كه در كشورهاى سوسياليستى مشاهده مى كنيم . بخشى ازاين واقعيت را نشان مى دهد.
در دوره هاى كهن و قديمى امكان آن بود كه پادشاه و يا رئيس دولتى نظم و سيستم مستقل (بى توجه به سيستمهاى موجود در جهان ) بيافريند و مدتى مديد آن اصول را نگاه دارد و رعايت كنداما در شرايط كنونى اما در شرايط كنونى پيدايش آن آسان نيست .
بنابراين انبساط تمدن صنعتى قهرى و گريز ناپذير مى نمايد. صنعت جديد قلعه و حصارى نفوذناپذير نمى شناسد و دير يا زود در جوامع مختلف حضور مى يابد.اين واقعيت تجربه كشورهاى مختلف جهانى در دهه هاى مختلف قرن حاضر و قرون گذشته است .
2. بسيارى از آفات ياد شده در نظام شبه صنعتى نيز پديد مى آيد. بنابراين در جامعه كنونى ايران يا بايد تمامى محصولات و دست آوردهاى مماس با صنعت جديد رااز بين برد (كه پيشنهادى غيرقابل عمل است ) و يا آن كه نظام موجود را به عنوان يك واقعيت پذيرفت . قبول اين واقعيت اين نياز را مى آفريند كه سعى در تقليل آفات صنعت جديد شود و با برنامه ريزى و سمت گيرى آگاهانه مضار تكنولوژى گسترده را به حداقل رساند.
3. با اقبال به تكنولوژى رفع نيازهاى وافر جامعه (كه با رشد بى مهار جمعيت مواجه است ) ممكن تر مى نمايد. كمتر كسى است كه واقع بينانه به جمعيت كنونى كشورمان والگوى مصرف آن بنگرد و شيوه سنتى صنعت و كشت را كافى بداند. بى ترديد رشد جمعيت و نيازهاى گوناگون (حاصل از چنين دهه تماس با دنياى صنعتى ) كشورمان را در مقابل يك معظله اساسى قرار داده است .
بنابراين نيازهاى موجود جامعه ضرورت و يا حداقل نياز شديد به استقبال صنعت نو را مى آفريند و سياست رياضت واتكا به كشاورزى و صنايع سنتى پاسخگوى نيازهاى گسترده و متراكم نخواهد بود.
زواياى مختلف بحث نشان مى دهد كه چگونه انتخاب يك سياست با دشواريهايى همراه است . و دراين ميان ما در تقليل مشكلات وانتخاب راه اصلح باراصلى را بر دوش حوزه ها و دانشگاهها مى دانيم .اين دو نهاد مى توانند كه با دريافت زواياى فرهنگى واجتماعى سياستهاى توسعه به رفع مشكلات بپردازند.
دراين ميان به نمونه هايى ازاين موارداشاره مى شود:
1. در جوامع سنتى تمايلات و سليقه ها تنوعى مشخص داشت ونظام دينى مى توانست در قالب آن تمايلات مشكل عرضه مبانى اعتقادى واصول اخلاقى را تنظيم كند.اما در جوامع صنعتى و يا نيمه صنعتى تنوع سليقه ها بسياراست و عرضه يكسان و يا چند قالبه نظام دينى موجب مى شود كه گروهها و بخش هاى بسيارى از پذيرش مفاهيم دينى خوددارى كنند بنابراين نظام دينى آن گاه خواهد توانست كه جان و خرد مخاطبان را تسخير كند كه آن تمايلات و نيازها را بشناسد واز ديانت پاسخى مناسب براى آن خلاء ها بيابد .
2.اوقات فراغت در جوامع جديد يك گونه نيست . برخى فرصت و حوصله متنهاى سنگين اعتقادى را ندارند و برخى ديگر به خواندن اين متنها راغبترند.
حوزه هاى دينى در عرضه مطالب بايد با توجه به اوقات فراغت مخاطبان (كه در جوامع جديد بسيار متفاوت است ) در سبكها و قالبهاى گوناگون مبانى دينى وارزشهاى اخلاقى را تبيين و عرضه كند.
3. در فرهنگ و نظام صنعتى تلطيف روحانى جامعه از دو طريق : ديانت و هنر ميسوراست واگر دين با هنر بياميزد لطافت و عروج معنوى تشديد خواهد شد و تاثيرى مضاعف خواهد گذاردازاين رو مبلغان نظام دينى بايستى به ارج هنر در قالبهاى
متفاوت آن پى ببرند و راه نفوذ در جانهاى خسته از كار در دنياى ماشينى را دراين مسير جستجو كنند. ديانت با حضور در دنياى هنر در حوزه هاى تصوير و كلام و آهنگ مى تواند در روانهاى تبدار و غافل ازارزشهاى معنوى واخلاقى دينى شرر زند و موج بيدارى بيافريند .
اين عرصه تاكنون بر حوزه هاى دينى ناگشوده مانده است نظام سنتى در حوزه ها جامعه كهن خود را جامعه اى كهن مى داند كه از تبليغ شفاهى و كلامى تاثير مى يافت و معتقدات دينى را نگاه مى داشت اما در جهان صنعتى دنياى كلام رونقى پرآوازه ندارد واينكه جهان تصوير و آهنگ است كه ديده و جان را مى ربايد و دل مشغولان زندگى ماشينى را در جذبه اى فرو مى برد. شناخت اين جامعه جديد برحوزه ها ضرورى است و رفع اين نياز محتاج به زمينه سازى و برنامه ريزى است .
4. نظام صنعتى قوانين و مقررات ويژه اى (در زاويه حقوقى ) مى طلبد. نظام فقاهت در حوزه ها بايد مسائل نظام جديد را مورد مطالعه قرار دهد و پاسخ آنرا از ديانت بيابد و عرضه كند.امروزه مقررات بانكى نظام بورس ميزان دخالت دولت در فعاليتهاى اقتصادى و صدها مساله ديگر در نظام صنعتى جديد مطرحند كه بايد موضوع ديانت در مقابل آن روشن شود.
حوزه هاى دينى در پاسخ مسائل مستحدثه و مسایلى كه قابل پيدايشند بايد به برنامه ريزى در فهم رخدادها و ميزان نياز جامعه به حوادث جديد و راه حلهاى مطلوب شرعى همت گمارند.
5. حوزه هاى دينى به نقاط آسيب پذير جامعه بايستى توجه بيشتر مبذول دارند. در جامعه رو به رشد و يا صنعتى غفلت از ديانت در بخش هاى فنى و تكنيكى رواج مى يابد.
همان گونه كه سابقا گذشت دنياى صنعت غفلت زاست و زمينه هاى سردى در عالم جان را پديد مى آورد. بخش تبليغات مذهبى بايداين نقطه آسيب پذير را در نظر گيرد و با برنامه هاى مفرح دينى امواج ديندارى را دراين محافل بيافريند و سامان دهد.
6. نظام طبيعى با شاديها و تفريحهاى ويژه خود همراه بود. صحرانشين در تغيير فصول هزاران طنز مى بافت كه لبخند را در چهره و جان او مى كاشت . برخورد آزاد با طبيعت سالم محيطى مصفا را در برداشت .اما نظام صنعتى با آلودگى و خشونت و درشتى همراه است . درانبوه پيچ و مهره لطافتى رويت نمى شود. نفس كشيدن به آسانى فراهم نمى شود...
اين مجموع خستگى و فرسودگى ذهنى را پديد مى آورد و جوامع صنعتى بااين فرسايش مداوم عصبى درگيرند. دراين ميان برنهاد دينى است كه راه را چگونه برگزيند؟ با تبليغ خشك و بى روح ديانت بر سنگهاى يخى بيفزايد؟ يا شعله اى بپا كند واقيانوس منجمدانسانى را چون كوه طور كند و صداى[ انالله] رااز آن برآورد...
در ميان اين وظائف اهم آن را در نكات ذيل مى توان برجسته نمود:
افت تحصيلى اين خطر را به همراه دارد كه كرسى داران دانشگاهى و دبيران در خوراستادى نباشند و نسل آينده استاد خوب را چون كيميا طلب كنند و به چنگ نياورند.
بنابراين دانشگاهها كليد آينده نظام را ( از زواياى ياد شده ) در اختيار دارند. تحقيقات صنعتى اجتماعى بر عهده نظام دانشگاهى است . بخش عمده مدرسان واساتيد نظام آموزشى در جامعه ( اساتيد دانشگاهها و دبيران ) در مراكز دانشگاهى به تحصيل پرداخته و در آن نهاد ساخته و پرداخته مى شوند. نسل مديريت در جامعه در آن نهاد پرورش مى يابد و رگه هاى اصلى اداره و صنعت جامعه را دراختيار مى گيرد.
اين وسعت حضور نقش محسوس و بارز دانشگاهها را نمايان مى سازد. درساختن جامعه نور اين تاثير حساس را بايد دريافت واز بذل عنايت و توجه دريغ نداشت .
در فصل[ حوزه و فرهنگ صنعتى] از بخشى از مسئوليتهاى جديد سخن گفتيم كه بر وظایف كهن حوزه افزوده شده اند.اينك اين سئوال به گونه اى جدى مطرح است كه آيا در نظام نو ساخته سياسى و صنعتى حوزه ها به حفظ و گسترش كيان ديانت در چه سطحى توان و توفيق خواهند داشت ؟
توفيق حوزه ها رهين آن است كه در مسایل ذيل تصميم جدى انجام يابد.
1. تجديدنظر در برنامه هاى درسى :
مسئوليتهاى متعدد و متفرقه حوزه با شيوه آموزشى واحد سازگار نيست . غيرمعقول مى نمايد كه حوزه ها تربيت مجتهد مفسر متكلم مبلغ و ... را در زمره مسئوليت خويش بداننداما در سبك و شيوه آموزش متون واحدى را براى تمام دانش پژوهان خويش توصيه كنند. در حوزه ها با توجه به رشته ها بايستى متون اختصاصى مطرح و پيشنهاد شود كه با آينده واهداف رشته تحصيلى سازگارى عميق داشته باشد.
بسيارى از دانش پژوهانى كه در حوزه ها به سر مى برند آموخته هايشان با شغل آينده آنان هيچ گونه ارتباط نداشته است . نظام موجود آموزشى در حوزه ها براى فقاهت واجتهاد دراحكام فقهى تنظيم و متداول شده است . سيستم يكسان آموزشى اين قدرت انتخاب
را به طلبه نمى دهد كه با تعيين هدف ديگر رشته و نظام آموزشى متناسب با آن هدف را برگزيند. ازابتدا تاانتها اين خط يك نواخت (بى خطوط موازى ) تنها راه و آخرين راه در مقابل ديدگان دانش پژوهان علوم دينى قرار دارد.
در داخل حوزه دروس غير مقدماتى فقه با عنوان[ درس جنبى] خوانده مى شوند واين تعيين گوياى مقدار بهايى است كه به آن دانشها داده مى شود اگر حوزه ها وظيفه خويش را محصور به حوزه دريافت احكام فرعى شرعى بدانند اين سمت گيرى قابل درك است ولى حوزه ها تبين و تفسير كليت شريعت را در حوزه تكليف خويش مى دانند دراين صورت انحصار حوزه تخصص به دايره فقاهت بى معنا مى نمايد.
بااين دريافت بايد به تاسيس بخش هاى مستقل علوم دينى (در كنار كار جدى و ژرف در حوزه ها فقاهت ) پرداخت و حوزه رااز حوزه هاى گوناگون دانش اسلامى برخوردار ساخت . تامل در فلسفه كلام تفسير رجال علوم قرآن و دهها موضوع ديگر جز با نگرشى اصالت گرايانه به تمامى آن علوم ممكن نيست .
بايستى آن دانشها و دانشوران آن منزلت وارزشى در خورد بياند تا رغبت و گرايش به آن مسایل افزون شود و شان و رتبه خود را در جامعه دانش پژوه دينى بياد.
3. تفكيك حوزه هاى اجرائى : حوزه هاى دينى مسئوليتهاى گوناگونى را بر عهده دارند. تحقيق معارف واحكام دينى و تبليغ آن دو بخش عمده اين وظايفند.
حوزه ها در شكل سنتى آن اين دو وظيفه را با يكديگر قرين داشتند و تبليغ و تحقيق آميختگى داشت .اين روش سودمنديهايى را داشت و دارد،اما در زمان كنونى كاربردى ناقص يافته است .از يكسو دائره تحقيق افزون شده است واز سويى تبليغ با ويژگيها و هنرهايى آميخته شده است كه همگان قدرت اجراى آن را ندارند.
در شرايط كنونى امكان آن نمى رود كه كسى در وظائف تبليغى مشغول باشد واز طرفى فرصت تام تحقيق را پيدا كند. بايد كسانى كه صلاحيت تحقيق هاى نو را دارند اشتغال دايم را در رشته هاى تحقيقى برگزينند كه حاصل كارشان متمركز و سريع الحصول باشد. تامين مالى اين كسان و سرمايه گذارى براى محققان بالفعل و بالقوه حوزه مى تواند به دست آورد تلاش اين محققان سرعت بخشد و حوزه هاى دينى را يكى از مراكزاصلى نشر و تحقيق بگرداند.
از سوى ديگر تبليغ دراين روزگار به سادگى ممكن نيست فن و شيوه اى را مى طلبد. عدم رعايت آن شيوه ها عكس مقصود را نتيجه خواهد داد بنابراين سرمايه گذارى در تربيت مبلغان لازم است وازاين ميان . كسانى بايد گزينش شوند كه در قسمتهاى مختلف تبليغ استعداد ذاتى را داشته باشند.
در موقعيت زمانى ما تبليغ سنتى چندان كارآمد نيست . شكل خودرو يا نه در ميان مبلغان دينى ديده مى شود و نتيجه آن درافت تاثير تبليغات مذهبى مشاهده مىگردد. رفع اين مشكل، تربيت منظم و پيوسته مبلغان مذهبى، براى سطوح مختلف اجتماعى خواهد بود. مقاطع مختلف سنى واجتماعى سبك و شيوه خاص تبليغى را مى طلبند و در هر بخشى نيازمند به مبلغان ويژه هستيم . به عنوان نمونه در مقطع سنى كودكان و يا نوجوانان بخش تبليغ دينى بايستى به تربيت نيروهاى تبليغى كارآمد دراين سطح بپردازد تا ميليونها كودك و نوجوان در جامعه از نعمت تبليغ درست دينى بهره مند شوند
محيطهاى كارگرى آموزشها و مطالعات و شيوه هاى مخصوصى را طلب مى كند كه مبلغ دين در آن مراكز بايستى آموزشهاى لازم را براى تبليغ در آن محيط كسب كرده
باشد. مقطعهاى ديگر سنى و يا طبقات اجتماعى نيز چنين نكته اى را مى طلبند.
بنابراين تربيت مبلغ در رشته هاى و قسمتهاى مختلف از وظايف اصلى حوزه هاست و دراجرا وانجام تبليغ شيوه تصوير را با كلام بايد آميخته و در هر دو بخش مبلغان حرفه اى پديد آورد.
چندين مساله دراين موضوع عمده تر مى نمايند.
1. موازنه مناسب حجم درسى با فرصت اشتغال دانشجوئى :
در ميزان مواد درسى افراط و تفريط نارواست . در پاره اى از رشته ها حجم متراكم مواد درسى فرصت تامل و نگرشى را در ديگر زواياى انسانى نمى دهد. برنامه ريزان گمان مى كنند كه با تراكم متون مى توانند دانشجو را در تحصيل و دانش آموزى به كاروا دارند.اين گمان موجب مى شود كه بى مهابا در تكثير مواد درسى بكوشنداما از اين نكته غفلت دارند كه دراين كتاب باران ! تعقل وانديشه به فراموشى سپرده مى شود واتكا به حافظه جايگزين آن مى گردد. كسانى موفقتراز مرزامتحان بيرون مى آيند كه در حفظ طوطى وار توانى افزونتر دارند. هر چند در درك باطنى و ماهوى دانسته ها و تاملى مناسب در خوانده ها در عجز باشند.
نكته ديگر آن كه افزايش حجم درسى گريز نسبى از مسایل اجتماعى و اطلاعات لازم انسانى را پديد مى آورد. دانشجويان تك بعدى رشد مى يابند وابعاد لازم را در خود
پديد نمى آورند. موج انسانهاى كاريكاتورى (و باابعاد غير متناسب الاعضاء) برخاسته ازاين شيوه آموزشى است .
2. عدم تناسب تعداد دانشجو واستاد:
كميت متزايد دانشجو مشكل استاد را در دانشگاهها جدى نموده است . در پايان طرح 5 ساله قريب نيم ميليون نفر دانشجو در دانشگاههاى دولتى و آزاد مشغول تحصيلند.اين رقم سنگين با مقدار استاد موجود والقوه دانشگاه سازگار نيست .
نتيجه رشد كميت رضايت به حداقل كيفيت اساتيد و كار متراكم همان تعداد محدوداست . آثار كمبوداستاد و تدريس مداوم آنان خستگى و فرسودگى در كار تدريس و ضعف دلبستگى در همراهى و هميارى دانشجو در راه تحقيق و تحصيل است .اين نتايج موجب شده اند كه استاد وظايف خويش را درارایه مكرر خوانده هاى ايام تحصيلى بداند و در همگام كردن معلومات خويش با دانشهاى جديد فرصتى نيابد.اين رسوب علمى موجب مى شود كه در دانشگاهها معمولااطلاعات منتقل شده در آن مراكز چندين دهه با سطح علمى رايج علمى رايج در مراكز علمى جهانى فاصله داشته باشد.
3. ضعف امكانات دانشجويى :
مشكلات رفاهى تحصيلى دانشجو در راه تحصيل مناسب و راغبانه خلل مى افكنند. جو علمى مناسب . فضاى آرامش روانى و روحى را مى طلبد و مشكلات مسكن و كتاب و ... ناآراميهايى در جان و دل دانش پژوه مى آفريند و در فراگيرى و تحصيل اثرى معكوس ايجاد مى كند. نمى توان دانشجوى موفق را خواست واو را در كوه مشكلات رها كرد.البته درك مجموعه مشكلات و مسایل موجود دانشجو را به پائين آوردن تقاضاها دعوت مى كند،اما رعايت حداقل خواسته ها لازم مى نمايد.
اگر سطح علمى متناسب را مى طلبيم جز در تهيه امكانات اوليه رفاهى و آموزشى باقى نمى ماند. چندين حادثه بزرگ اتفاق افتاده در دانشگاهها نشان مى دهد كه تحمل پيوسته مضایق رفاهى مى تواند انفجارآميز باشد و مسئولان برنامه ريز سياست كنونى و طرح دراز مدت بايد به حل اين معضلات همت گمارند.
4.ارزشهاى معنوى واخلاقى ديانت در دانشگاه :
تحولاتى در نظام دانشگاهى پديد آمده است كه الفت مجدد دانشگاه و نظام دينى را موجب شده اند.اين مظاهر تحسين برانگيزاست اما نبايداطمينان آور باشند. مسایلى مى توانندابهت ديانت را در نظام آموزشى دانشگاهى تضعيف كنند. علم گرایى تخصص زدگى غربگرائى و ... در صدراين مسایل قرار دارند.
ارتباط مداوم آموزشى با جهان غربى اين زمينه را فراهم مى كند كه نوعى خود باختگى و سلب هويت ملى و مذهبى فراهم شود. راه مقابله نفى ارتباط آموزشى نيست بلكه يافتن پادزهرهاى مناسب اين زمينه است . توجه به تاريخ تمدن اسلامى و شكوفايى علم و هنر در دوره هاى شكوفايى اين تمدن مى تواند يكى از راه حلها باشد. ما گمان مى كنيم كه تمدن اسلامى مى تواند درسى جدى (در درسهاى عمومى ) قرار گيرد تا دانش پژوهان مراكز جديد ريشه فرهنگى خويش را گم نكنند و در خودباختگى محض در مقابل علم و فن غربى قرار نگيرند .
دانشگاهها در شرايطى بازوى خود كفايى واستقلالند كه از خود باختگى رهايى يابند واعتماد به نفس را تقويت كنند. نمى تواند ديده را به برون داشت واز درون تمنا كرد. دراين ميان تعلق و توجه به گذشته خويش نكته اى جدى واساسى مى نمايد.
كشور سخن گفتيم و در موانع مسير نكته هايى عرضه شد. در آخرين فصل اين نوشتار توجهى جدى به روابط اين دو نهاد ضرورى مى نمايد. بى ترديد ارتباطات فعال اين دو نهاد مى تواند آثارى مثبت برجاى نهد.
در مقوله رابطه حوزه و دانشگاه در سالهاى اخير از ديدگاههاى مختلف سخنانى در قلمرو گفتار و نوشار عرضه و تدوين شده است . طرح مساله وحدت حوزه و دانشگاه دراين ساليان زمينه اى براى نشر سخنان متفاوت پديد آورد. بسيارى ازاين گفتار و آرای در قالب موعظه اى دستورى باقى ماندند. شعارهايى كلى كه مخاطبان نامشخصى دارند و هيچ گاه راه عمل را نمى پويند. دراين سالها غالب نوشته ها و گفته ها چنين راهى را طى كردند.
بررسى كنندگان مساله وحدت حوزه و دانشگاه از زاويه هاى گوناگون به اين مقوله پرداخته اند. جمع بندى اين تنوع نشان مى دهد كه چگونه شعار واحد تفسيرهاى متعدد را بر مى تابد.
1گروهى وحدت حوزه و دانشگاه را در وحدت هدف تفسير كردند. در باور اينان حوزه و دانشگاه بايد در خدمت اجراى اهداف ديانت باشند بنابراين از مقصود و مطلوب مشترك بهره مندند و يا بايستى بهره مند شوند.
اين تلقى از جهاتى ناقص مى نمايد. عمده ترين آن اين نكته است كه مطابق اين تفسير تمامى طبقات اجتماعى بايد متحد باشند زيرا مجموعه اصناف واقشار در خدمت اجراى اهداف دينى بايستى همت بگمارند. بنابراين طرح مساله وحدت حوزه و دانشگاه انتزاع و تخصيصى بى وجه خواهد بود و دليلى به عنوان كردن طرح اين وحدت باز نمى ماند. .
2. جمعى وحدت حوزه و دانشگاه را در قالبهاى محدود عاطفى چون : رفت آمدهاى دو قشر و ... تفسير و توضيح داده اند. دراين قالب تعبير وحدت بسيار ناقص و دور از واقعيت است . در محدوده ارتباطهاى جزیى و عاطفى نام وحدت تعبيرى مبالغه آميز
است .
اين سطح ارتباطى شاد كننده احساسهاى مقطعى است ،اما كارى جدى را در مسير به انجام نخواهد رساند.
3. تعقيب شعار سياسى از وحدت حوزه و دانشگاه در ظاهر و باطن برخى از گفته هاى و نوشته ها عيان و مشهوداست . تمنيات سياسى برخى را به دفاع و يا طرح آن وا مى دارد.
متاسفانه بيمارى سياست زدگى در شعارهاى فرهنگى از آفتهاى جدى به حساب مى آيد. بسيارى از مسائل اجتماعى و آموزشى در قالبهاى مجرداز صحنه قدرت و حاكميت سياسى بايستى تفسير و تبيين شوند تا زمينه اجراى مناسب را بيابند.
طرح وحدت حوزه و دانشگاه در قالب پنهان حاكميت يك نهاد طرفدارانى مرئى و نامرئى دارد. حذف قدرت تصميم گيرى از يك نهاد و واگذارى آن به نهاد ديگر روابطى ناموزون مى آفريند كه وحدت را در تصوير قطب حاكم و محكوم جلوه گر مى سازد. ترسيم وحدت دراين شمايل چهره اى خشن و حذفى را عرضه مى كند واين نكته مطلوب نخواهد بود.
5. وحدت حوزه و دانشگاه را در قالبى ديگر نيز مى توان عرضه كرد.اين پيشنهاد مضار و منافعى دارد اما با تكميل و كاهش مضار در حد يك تئورى قابل اجرا امكان طرح را مى يابد.
تا آن زمان كه سيستم آموزشى و فرهنگ جامعه از سوى دو نهاد برنامه ريزانجام مى يابد ناهمگونى دو نهاد طبيعى مى نمايد. نهاد شوراى عالى انقلاب فرهنگى در مسایل حوزه نقش و يا توان تصميم را ندارد. گويا فرهنگ جامعه از طريق سيستم آموزشى جديد منتقل مى شود و حوزه در آن كم نقش و يا بى نقش است !اگر چنين باورى مقبول نيست بايستى ستادى قوى و با قدرت اجرايى (متشكل از طراحان دو نهاد حوزه و دانشگاه ) تشكيل يابد و برنامه ريزى آموزشى دو نهاد را بااماكن خدمت پس از تحصيل روشن و مشخص كند.
اين طرح ممكن است كه استقلال طلبان نهاد حوزه را ناخوش آيد. ( البته دلایلى نيز در ميان است كه بايد مورد توجه قرار گيرند)اما چاره اى اصلى در مشكله جايگاه يافتن حوزه در نهادهاى آموزشى و فرهنگى جامعه دراين راه به نظر مى رسد.
در راستاى اجراى اين طرح سياست واحد گزينش واشتغال و درآمد و دو نهاد آموزشى قابل اجرااست و نقل وانتقال نيرو واستاد به گونه اى غير تشريفاتى و آسان صورت خواهد گرفت .
در صورت برنامه ريزى جامعه در دو نهاد و رسميت هر يك در مجموعه مراكز فرهنگى وابسته به يكديگر زمينه هاى قويتر وحدت فرهنگى پديد مى آيد و هر دو نهاد از تواناییهاى بالفعل نهاد ديگر به راحتى مى توانداستفاده كند و در تكميل نهاد خويش يارى بجويد.
به عنوان نمونه رشته هاى علوم انسانى در بسيارى از موارد با زمينه هاى كلى كار در حوزه ها سنخيتهايى را دارنداما بواسطه تفكيك مطلق دو نهاد امكان سودجويى مستقيم از درسهاى ارایه شده در آن رشته ها براى طلب موجود نيست . در صورت برنامه ريزى كلى و مدون (با نظارت شوراى عالى آموزشى دو نهاد)امكان گذارندن دوره هايى در دانشگاهها براى تكميل معلومات (و در نهايت خدمت دراهداف حوزه ) پديد مى آيد.
اين مورد از نمونه هاى كوچك در نقاط مثبت اين طرح است . در باور اين گرايش طرح وحدت حوزه و دانشگاه در صورتى نمودى عينى خواهد يافت كه بافت آموزشى و فرهنگى كشور در سياست هماهنگ قرار گيرد و مجموعه دو نظام آموزشى در سرپرستى نظام عالى قرار گيرند.اين طرح با مشكلات نواقصى همراه است ،اما در مجموع به عنوان طرحى قابل عرضه مى تواند مطرح باشد. در غيراين صورت مشكلات تابعه فرهنگى و سياسى گريبانگير نظام آموزشى واداره جامعه خواهد بود.
خداوند همت مسئولان امور را درايفاى وظائف . دو چندان و راه هدايت افزونتر را بر آنان و همراهى و هميارى را بر ما بگشايد.
منبع:فصل نامه حوزه
/خ
مصلحان در تب و تاب اين دو مقام همواره در خان اول دلگير و درگير مانده اند و دراين گذرگاه چه اميدها كه ناشكفته مانده و چه شكوفه ها كه دستخوش تاراج خزان گشته است !.
اين تاريخ افسوس جوانه اميد و نشاط را مى خشكاند!
آن مقام قديم در سنتهاى كهن مقيم واين پديده جديد شاخه اى رسته و برخاسته از تمدن بيگانه بى هيچ الفت و علاقه با تمدن خودى !.
آن يك روييده از متن فرهنگ و باليده با حال و هواى ما ولى به دور مانده از هرس و باغبانى واين ديگرى لقمه اى در خوراشتهايى كاذب است .
اين تباين و دوگانگى در بنياد هميشه عامل افتراقهاى بسيار در كنش و منش حوزه و دانشگاه و برخاستگان از آن دو بوده و آن دو را در صحنه تعامل و بازسازى نظام
اجتماعى خود از همكارى و هماهنگى و كارآيى لازم بازداشته است .
همين امر همواره مصلحان را به انديشيدن درباره بازسازى حوزه و دانشگاه به منظورايجاد وحدت و كارآيى و هماهنگى ميان آن دو واداشته و على رغم عدم دست يابى به توفيق شايان دراين زمينه ضرورت زمان موضع ديگرى را تحت عنوان[ نقش حوزه و دانشگاه در بازسازى] مطرح مى كند. ناكامى در زمينه بازسازى حوزه و دانشگاه هرگز نمى تواند مانع از بررسى نقش آن دو دربازسازى جامعه باشد. هم چنان كه پرداختن به موضوع دوم به معناى بى نيازى آن دو مقام از بازسازى درونى نيست . ولى از آنجا كه اين موضوع بارها به تفصيل مورد بحث و بررسى قرار گرفته لازم مى دانيم كه دراين مقال به مباحثى در راستاى نقش حوزه و دانشگاه در بازسازى اجتماعى بپردازيم . زيرا در شرايط داخلى پايان جنگ و آغاز سياستهاى بازسازى و برنامه ريزى و در جهان بيرونى تصاعد مداوم علمى و صنعتى و هم سويى را همراهى قدرتهاى بزرگ جهانى از مهمترين حوادثنداين نكات براى دو نهاد آموزشى اصلى كشور مسئوليت سازند.
اجراى سياست بازسازى و رشد تكنيك و توليد در شرايط داخلى جز با همگامى اين دو نهاد آموزشى در سياست بازسازى ميسر نيست و دراين راستا به بازسازى خويش سخت محتاجند.
اشاره اى كوتاه به نقش دو نهاددر مقطع حاضر اين دعوى را مبرهن مى كند.
دانشگاه در سياست بازسازى :اين عنوان چندان توضيحى نمى طلبد. بى ترديد دانشگاه در تربيت و ساخت كادر متخصص پشتوانه تحقيق و تتبع در تامين كادرهاى اصلى ساختارادارى كشور و ... نقشى واضح را بر عهده دارند.
توفيق بازسازى در گروه انجام اين وظايف از سوى دانشگاههاست .اگر اين كارها عرضه نشود و يا ناقص وابتر از آن مبدا صادر شوند سياست توسعه و رشد عقيم
مى ماند نمى توان به ميوه چشم داشت واز درخت و ريشه غافل ماند. دانشگاهها در سياست توسعه و رشد چنين نقشى را بر عهده دارند و آن خواست جز دراين زمينه دراختيار قرار نگيرد و طالبان آن دراين زمينه بايستى به فكر آن مقصود برآيند.
حوزه ها و سياست بازسازى : در برنامه ريزى توسعه نقش مشخصى در اختيار حوزه ها قرار نگرفته است اما بازسازى موفق دراين اقاليم جز با نقش دادن به حوزه ها و روحانيت ميسر نخواهد بود. در تغيير فرهنگ رخوت به فرهنگ كار و همت حوزه ها نقشى اساسى را بر عهده دارند. در تبديل زاويه آموزش آموزش و تقديس علوم و فنون حوزه ها يارى رسان سياست توسعه مى توانند باشند. در هميارى دولت در سياست تنظيم جمعيت گزينش اشتغال فرهنگ تعاون و دهها مساله ديگر حوزه ها دخيلند .
برنامه ريزى توسعه در خط سير عدالت اجتماعى نيازمند به پشتيبانى فقاهتى است و جز بااين تكيه گاه امكان بسيارى از سياستها غير ميسر مى ماند.
تصوير بازسازى
ما بها دهى به معيشت واقتصاد جامعه را امرى غير معنوى نمى دانيم بلكه آن را از معنويترين شعارها مى شماريم اما سخن آن است كه در اين تحديد قلمرو معيشت واقتصاد جامعه نيز طرفى را نمى بندد. وقتى كه گردونه انديشه در يك محور چرخيد از هزاران موضوع مرتبط با آن غفلتى ناخودآگاه پديد مى آيد.
در جامعه پيچيده كنونى اقتصاد و توليد رابطه اى پيوسته با دهها قلمرو ديگر دارد.
ساختار آموزشى فرهنگى اجتماعى تلقى دينى نظام ادارى اصول روابط سياسى و ... با مسایل رشد و توصعه مرتبطند.اما وقتى كه[ توليد] قداست يافت ديگرامور در شعاع آن محو گرديده [توليد] نيز در كويرى بى پشتيبان در طوفان دفن مى شود.
در جوامع توسعه نيافته پيوستگيى و يا حداقل مشابهت فرهنگ اجتماعى نهادهاى جامعه با روند رشد و توسعه محسوس است ùاما در جامعه ما اين سياست همسان رويت نمى شود. در جامعه غربى توليد و توسعه با درهم ريزى ارزشهاى اخلاقى چون : قبح حرص و آز و... قرين شدند.
كينز اقتصاددان معروف آمريكائى تاكيد براين شيوه اظهار مى كند:
آزمندى رباخواران و سوءظن بايد هم چنان براى يك مدت كوتاه ديگر خدايان ما باشند زيرا فقط آنها مى توانند ما رااز گذرگاه تاريك نيازاقتصادى به روشنايى روز رهنما شوند.
توليد در جامعه هاى پيشرفته صنعتى با فرهنگى ويژه آميخته است و در آن بستر روييده و رشد يافته است . در جهان غربى فرهنگ صنعتى با جهان بينى دنيوى با غفلت و بى اعتنائى به مذهب اصالت لذت و دهها مساله ديگر عجين شده است و شتاب در گرايش به توليد را پديد آورده است .
اين كه درابتداى مسير بايد دقيقا در يافت كه توليد با چه بخش هايى ارتباط مى يابد و چه تغييراتى را مى طلبد؟ و آيا آن تغييرات مشروع و مطلوبند؟ واگر چنين نيست چگونه مى توان بين رشد توليد وارزشها جمع كرد؟
خوانندگان اين مرقومه گمان نكنند كه اين سخنان براى شرايط كنونى كشور هشدار به بيمارى بعيدالوقوع است زيرا به ميزان تحولات و اقدامات اقتصادى در فرهنگ اجتماعى تغييراتى پديد مى آيد و بسيار نيكوست كه اين تغييرات آگاهانه صورت گيرد تا در شرايط پيش بينى نشده قرار نيابيم .
عوارض تكنولوژى
1. نسيان ديانت :
[بى گفتگو در دوران اخير بى اعتنايى روزافزونى نسبت به همه هدفها و مقاصد دين بخصوص در ميان دو طبقه رخ نموده است ... گروه عظيم كارگران سنعتى كه به تدريج ين نسبت به زندگى آنان بى اثر تلقى شده است و رسالت معتبرى نداشته و بيشتر نيروهاى خويش را به كار تامين زندگى و تمتع از آن به كارانداخته اند و غالبا به درون خويش مراجعه يااستفهامى نداشته اند].
اين شعاع گسترده در حد جامعه غربى محصور نيست . در كشورهاى شرقى كه از تكامل و رشد تكنولوژى بهره ور شدند.اقول ارزشهاى و علائق دينى محسوس و نمايان است . به عنوان نمونه به اين توصيف از كشور ژاپن اشاره مى شود:
[در مورد تعادلى كه گويا ژاپنيها ميان زندگى سنتى و شيوه غربى به وجود آورده اند بايد گفت كه اين تعادل بسيار آسيب پذيراست . چنان كه هم اكنون آثار آن به خوبى پديداراست . فى المثل شيوه تفكر بودائى بويژه آيين ذن كه هدفش اشراق و روشناى درون است ... نمى تواند در فضاى آلوده به سموم صنعتى و سرطان توليد برويد تا چه برسد به آن كه بشكفد].
بنابراين تمدن كنونى با غفلت از ديانت قرين شده است . در هم آميختگى با زندگى ماشينى و غلطت و صلابت آن از تلطيف روحانى در فهم حقايق دينى باز مى دارد واين گزارش الكسيس كارل از نسلهاى جامعه خود صدق اين مدعا را نشان مى دهد:
[نسلهاى امروزى ... وقتى به اعتقادات مذهبى نيز وفا دارند به آن هم چون اشياى ناد موزه هااحترام گذارند].
2. آسيب نظام خانوادگى :
[توسعه صنعت همواره بااز هم گسيختگى شبكه خويشاوندى و گسترش نظام زن و شوهر و تمايل به واحد خانوادگى هسته اى از والدين و فرزندان همراه است].
نويسنده ياد شده در تبيين و توضيح اين پديده مى نويسد:
[نظام خانوادگى زن و شوهرى بهتراحتياجات نظام جديد صنعتى را كه يك نظام باز طبقاتى است بر مى آورد زيرا وقتى شبكه خانوادگى براى شخص اهميت زيادى نداشته باشد وى را قادر مى سازد اقوام خود را رها كرده و به دنبال شخص مناسبى برود].
زندگى بسته و به دورازارتباطات فاميلى از عوارض مشخص نظام صنعتى جديداست . نمود عينى اين واقعيت را در گزارش ذيل مى تواند خواند:
[در تحقيقاتى كه چند ماه پيش در زمينه روابط خانوادگى در پاريس به عمل آمد
نشان داد كه 9% كودكان 14-12 ساله نمى دانند كه پدر بزرگ و يا مادر بزرگشان زنده است يا خير؟]
3. شتاب مصرف گرائى :
به نوشته كاوازاكى از حقوقدانان و صاحب منصبان وزارت خارجه ژاپن واز مشاوران كمپانيهاى صنعتى آن كشور:
[ قناعت و خويشتن دارى ژاپنيها امروزه به نفع جامعه مصرف كننده از بين رفته است ...امروزه همه مردم آزادند تااز هرگونه تفريحى كه تا پايان جنگ جهانى دوم ممنوع بود استفاده كنند.امروزه افرادى هستند كه قسمتهاى مهمى از درآمدهاى خود را به مصرف تفريحات مى رسانند كه به نام لذت زندگى است].
بالا رفتن سطح مصرف خوى قناعت و رضايت به حداقل رااز بين مى برد و نوعى حرص و ولع در درآمد بيشتر را مى آفريند تا زمينه مصرف فراوانتر را تامين كنند. در شرايطى كه در و ديواراز ستايش يك كالا اوصاف بر زبان دارند نمى تواند دل و ديده خود و خانواده را بر بست و زندگى قانعانه را طلبيد. چنين مى شود كه همگان در مسير سيل مصرف قرار مى گيرند و مكتب و كيفيت مصرف دراختياراين سيل بى مهار مى باشد.
4. جايگاه ماشينى انسان :
كارگر و يا متخصص صنعتى كنونى چنين ارتباطى را با كالاى خود برقرار نمى كند و در نتيجه در خويش از روح خالقيت و دم آفرينش الهى چيزى نمى يابد. و ثانيا از ديگر بخشهاى توليدى آگاهى ندارد.اطلاعات او به حوزه تخصصى و كارى خود محصور مى ماند و آفات تخصص (كه در بحث مستقل به آن اشاره خواهد شد) گريبانگير مى شود.
و ثالثا احساس تعهد دراسير حوزه هاى كار (خارج از حوزه مسئوليت خود) نمى كند. همان طور كه ماشين اجزاء و پيج و مهره ها دراين انديشه بر نمى آيند كه كار ديگرى را بر دوش گيرند. نظم ماشينى اقتضا مى كند كه هر كدام كار خود راانجام دهند و به مسئوليت تعهدى نشان ندهند.اين نظم مشابه در زندگى انسانها در تمدن صنعتى پديد آمده است به عنوان نمونه :
[مردى به نام[ دامرون] كه مامور كنترل ترافيك هوائى است اخيرا اظهار داشته است كه در دسامبر گذشته روزى كه يك هواپيماى جت بوئينگ 727 در نزديكى فرودگاه والد سقوط كرد و 92 نفر كشته شدند وى كاملا و به وقت متوجه اين خطر شده است و مى توانست به موقع خلبان را باخبر كند تاارتفاع خود را زياد كند ولى چون خبر كردن هواپيما از وظايفى نبوده كه در شرح وظايفش (شغل كنترل ترافيك هواپيمائى ) پيش بينى شده باشد از آن صرف نظر كرده است].
بيمارى ماشينيزم در نمونه فوق و صدها مورد مشابه به وضوح رويت مى شود.اين پديده به از دست دادن هويت انسانى واز خود بيگانگى و دگرديسى در جهان صنعتى منجر شده است .
اريك فروم كه در آفات تمدن جديد تاملاتى داشته است مى نويسد:
[بيگانگى يك پديده تازه نيست . بيگانگى در جامعه امروزه همه جانبه است و شامل رابطه انسان با كار با مواد مصرفى با كشور با همكار و ديگران وو با شخص خود مى شود.انسان يك جهان ازاشياء مصنوعى ايجاد كرده كه پيشتر هرگز وجود نداشته است . يك ماشين اجتماعى پيچيده بوجود آورده تا سيستم تكنيكى را كه ساخته خوداوست اداره كند ولى تمام ساخته ها و مخلوقهاى بشر بالاتراز خود وى شده ند. بشر هر چه بيشتر نيروهاى خود را به ماشين واگذار مى كند از لحاظ انسانى ناتوانتر مى شود...او در مالكيت مخلوق خود درآمده و تملك به خويشتن رااز دست داده است].
ماركوزه نيز در راستاى تبيين همين نكته اظهار مى كند كه در جامعه صنعتى ارزشيابى انسانها براساس قيمت كالاها تعيين مى شود و خود بيگانگى را مى آفريند كه وقوف بر آن كار دشوارى است ...
تهى شدن درونى انسانها در جوامع صنعتى كلام يك يا چند نفر نيست . چهره اى مشخص و مرئى دراين مناطق است و هر كس به گونه اى واز زاويه اى آن را نگريسته و روايت كرده است .اما خلای شخصيت انسانى و جايگزينى هزاران كالاى صنعتى در دل بى روح جوامع بشرى در نقاط پيشرفته نكته مشترك تمامى حكايتهاست .
5. تغيير روابط انسانى :
در جوامع صنعتى كنونى از يك سو اشتغال مداوم فردى واز زاويه ديگر اصالت يافتن خودخواهيها و لذت شخصى موجب شده اند كه احساسات هم نوع گرايانه افول يابد.
كثرت مشاغل در جامعه صنعتى و تغيير زاويه جهان بينى انسانى روابط انسانها را در سطح ارتباطات كارى و سودگرايانه محصور كرده است . رابطه ها براساس نياز به ديگرى پديد مى آيند و نه بر مبنا و ملاك احتياج ديگران .
سخت گيرى ياد شده از عوارض تمدن صنعتى به شمار مى آيند.
اريك فروم اين پديده را در تغيير زاويه ديد معاونت انسانى [ رقابت اقتصادى] تفسير و تبيين مى كند و مى نويسد:
[كيفيتى كه در روابط انسان نوين و همنوعانش پديد آمده احساس تجربه و ناتوانى را تشديد مى كند... در عوض روحى پيدا شده كه مقصودش دستكارى و آلت قرار دادن ديگران است . ترديدى نيست كه از لحاظ انسانى رابطه ميان رقيبان جز براساس بى اعتنايى نمى تواندا استوار باشد و گرنه هر يك در به انجام رسانيدن هدف اقتصادى خويش (يعنى مبارزه و در صورت لزوم نابودى اقتصادى ديگران ) ناتوان مى شد].
6. تخصص گرايى :
نتيجه اين پديده كاهش سطح تفاهيم عمومى است . هر كسى در بخشى از مسایل آگاهى و يا تخصصى دارد و در ساير زمينه ها امكان مبادله و نقل وانتقال اطلاعات نمى يابد. در نتيجه ارتباط در حدود همكاران و محققان محدود مى ماند و با سايراقضار و طبقات جوامع امكان رابطه اى جدى و فعال پديد نمى آيد و حاصل آن تنيدن در صنف و
طبقه خاص اجتماعى و علمى و بيگانگى از ديگراصناف و طبقات است .
سياست اصلى :
گروهى از آفات ياد شده پند گرفته اند و سياست رياضت و دورى را تبليغ كرده و مى كنند جمعى به فوايد صنعت جديد نگاه كرده اند واز آفات آن عبرت نگرفته اند.
اقبال به صنعت جديد منافع و مضارى را در بردارند. برخى ازاين آفات در هويت و باطن تكنيك نو جاى دارند و بعضى قابل احترازند. اما در مجموع اين اختلاط و آميختگى منافع و مضار موجب مى شوند كه در سخنان هر گرايش نكاتى از حقيقت ديده مى شود و با برخى از مبالغه ها و ياافراطها همراه گردد.
در بخش گذشته به آفات و مضار صنعت گرايى اشاره شد و اما نكاتى را كه در زاويه ديگر نبايداز نظر دور داشته واز آن جمله مسایل ذيل را مى تواند بر شمرد:
1. جهان ارتباطات در عصر كنونى موجب شده است كه به دشوارى بتوان نظامى مغاير و منافى با روند كلى پديد آورد. كشورها در ساخت يك نظام مغاير با نظام و سيستم جهانى توفيقى جديد نداشته اند. بحرانى كه در كشورهاى سوسياليستى مشاهده مى كنيم . بخشى ازاين واقعيت را نشان مى دهد.
در دوره هاى كهن و قديمى امكان آن بود كه پادشاه و يا رئيس دولتى نظم و سيستم مستقل (بى توجه به سيستمهاى موجود در جهان ) بيافريند و مدتى مديد آن اصول را نگاه دارد و رعايت كنداما در شرايط كنونى اما در شرايط كنونى پيدايش آن آسان نيست .
بنابراين انبساط تمدن صنعتى قهرى و گريز ناپذير مى نمايد. صنعت جديد قلعه و حصارى نفوذناپذير نمى شناسد و دير يا زود در جوامع مختلف حضور مى يابد.اين واقعيت تجربه كشورهاى مختلف جهانى در دهه هاى مختلف قرن حاضر و قرون گذشته است .
2. بسيارى از آفات ياد شده در نظام شبه صنعتى نيز پديد مى آيد. بنابراين در جامعه كنونى ايران يا بايد تمامى محصولات و دست آوردهاى مماس با صنعت جديد رااز بين برد (كه پيشنهادى غيرقابل عمل است ) و يا آن كه نظام موجود را به عنوان يك واقعيت پذيرفت . قبول اين واقعيت اين نياز را مى آفريند كه سعى در تقليل آفات صنعت جديد شود و با برنامه ريزى و سمت گيرى آگاهانه مضار تكنولوژى گسترده را به حداقل رساند.
3. با اقبال به تكنولوژى رفع نيازهاى وافر جامعه (كه با رشد بى مهار جمعيت مواجه است ) ممكن تر مى نمايد. كمتر كسى است كه واقع بينانه به جمعيت كنونى كشورمان والگوى مصرف آن بنگرد و شيوه سنتى صنعت و كشت را كافى بداند. بى ترديد رشد جمعيت و نيازهاى گوناگون (حاصل از چنين دهه تماس با دنياى صنعتى ) كشورمان را در مقابل يك معظله اساسى قرار داده است .
بنابراين نيازهاى موجود جامعه ضرورت و يا حداقل نياز شديد به استقبال صنعت نو را مى آفريند و سياست رياضت واتكا به كشاورزى و صنايع سنتى پاسخگوى نيازهاى گسترده و متراكم نخواهد بود.
زواياى مختلف بحث نشان مى دهد كه چگونه انتخاب يك سياست با دشواريهايى همراه است . و دراين ميان ما در تقليل مشكلات وانتخاب راه اصلح باراصلى را بر دوش حوزه ها و دانشگاهها مى دانيم .اين دو نهاد مى توانند كه با دريافت زواياى فرهنگى واجتماعى سياستهاى توسعه به رفع مشكلات بپردازند.
حوزه ها و فرهنگ صنعتى
دراين ميان به نمونه هايى ازاين موارداشاره مى شود:
1. در جوامع سنتى تمايلات و سليقه ها تنوعى مشخص داشت ونظام دينى مى توانست در قالب آن تمايلات مشكل عرضه مبانى اعتقادى واصول اخلاقى را تنظيم كند.اما در جوامع صنعتى و يا نيمه صنعتى تنوع سليقه ها بسياراست و عرضه يكسان و يا چند قالبه نظام دينى موجب مى شود كه گروهها و بخش هاى بسيارى از پذيرش مفاهيم دينى خوددارى كنند بنابراين نظام دينى آن گاه خواهد توانست كه جان و خرد مخاطبان را تسخير كند كه آن تمايلات و نيازها را بشناسد واز ديانت پاسخى مناسب براى آن خلاء ها بيابد .
2.اوقات فراغت در جوامع جديد يك گونه نيست . برخى فرصت و حوصله متنهاى سنگين اعتقادى را ندارند و برخى ديگر به خواندن اين متنها راغبترند.
حوزه هاى دينى در عرضه مطالب بايد با توجه به اوقات فراغت مخاطبان (كه در جوامع جديد بسيار متفاوت است ) در سبكها و قالبهاى گوناگون مبانى دينى وارزشهاى اخلاقى را تبيين و عرضه كند.
3. در فرهنگ و نظام صنعتى تلطيف روحانى جامعه از دو طريق : ديانت و هنر ميسوراست واگر دين با هنر بياميزد لطافت و عروج معنوى تشديد خواهد شد و تاثيرى مضاعف خواهد گذاردازاين رو مبلغان نظام دينى بايستى به ارج هنر در قالبهاى
متفاوت آن پى ببرند و راه نفوذ در جانهاى خسته از كار در دنياى ماشينى را دراين مسير جستجو كنند. ديانت با حضور در دنياى هنر در حوزه هاى تصوير و كلام و آهنگ مى تواند در روانهاى تبدار و غافل ازارزشهاى معنوى واخلاقى دينى شرر زند و موج بيدارى بيافريند .
اين عرصه تاكنون بر حوزه هاى دينى ناگشوده مانده است نظام سنتى در حوزه ها جامعه كهن خود را جامعه اى كهن مى داند كه از تبليغ شفاهى و كلامى تاثير مى يافت و معتقدات دينى را نگاه مى داشت اما در جهان صنعتى دنياى كلام رونقى پرآوازه ندارد واينكه جهان تصوير و آهنگ است كه ديده و جان را مى ربايد و دل مشغولان زندگى ماشينى را در جذبه اى فرو مى برد. شناخت اين جامعه جديد برحوزه ها ضرورى است و رفع اين نياز محتاج به زمينه سازى و برنامه ريزى است .
4. نظام صنعتى قوانين و مقررات ويژه اى (در زاويه حقوقى ) مى طلبد. نظام فقاهت در حوزه ها بايد مسائل نظام جديد را مورد مطالعه قرار دهد و پاسخ آنرا از ديانت بيابد و عرضه كند.امروزه مقررات بانكى نظام بورس ميزان دخالت دولت در فعاليتهاى اقتصادى و صدها مساله ديگر در نظام صنعتى جديد مطرحند كه بايد موضوع ديانت در مقابل آن روشن شود.
حوزه هاى دينى در پاسخ مسائل مستحدثه و مسایلى كه قابل پيدايشند بايد به برنامه ريزى در فهم رخدادها و ميزان نياز جامعه به حوادث جديد و راه حلهاى مطلوب شرعى همت گمارند.
5. حوزه هاى دينى به نقاط آسيب پذير جامعه بايستى توجه بيشتر مبذول دارند. در جامعه رو به رشد و يا صنعتى غفلت از ديانت در بخش هاى فنى و تكنيكى رواج مى يابد.
همان گونه كه سابقا گذشت دنياى صنعت غفلت زاست و زمينه هاى سردى در عالم جان را پديد مى آورد. بخش تبليغات مذهبى بايداين نقطه آسيب پذير را در نظر گيرد و با برنامه هاى مفرح دينى امواج ديندارى را دراين محافل بيافريند و سامان دهد.
6. نظام طبيعى با شاديها و تفريحهاى ويژه خود همراه بود. صحرانشين در تغيير فصول هزاران طنز مى بافت كه لبخند را در چهره و جان او مى كاشت . برخورد آزاد با طبيعت سالم محيطى مصفا را در برداشت .اما نظام صنعتى با آلودگى و خشونت و درشتى همراه است . درانبوه پيچ و مهره لطافتى رويت نمى شود. نفس كشيدن به آسانى فراهم نمى شود...
اين مجموع خستگى و فرسودگى ذهنى را پديد مى آورد و جوامع صنعتى بااين فرسايش مداوم عصبى درگيرند. دراين ميان برنهاد دينى است كه راه را چگونه برگزيند؟ با تبليغ خشك و بى روح ديانت بر سنگهاى يخى بيفزايد؟ يا شعله اى بپا كند واقيانوس منجمدانسانى را چون كوه طور كند و صداى[ انالله] رااز آن برآورد...
دانشگاه و برنامه ريزى
در ميان اين وظائف اهم آن را در نكات ذيل مى توان برجسته نمود:
1. تربيت محقق :
2. تربيت استاد و مدرس :
افت تحصيلى اين خطر را به همراه دارد كه كرسى داران دانشگاهى و دبيران در خوراستادى نباشند و نسل آينده استاد خوب را چون كيميا طلب كنند و به چنگ نياورند.
3. تربيت مديران ادارى و صنعتى :
بنابراين دانشگاهها كليد آينده نظام را ( از زواياى ياد شده ) در اختيار دارند. تحقيقات صنعتى اجتماعى بر عهده نظام دانشگاهى است . بخش عمده مدرسان واساتيد نظام آموزشى در جامعه ( اساتيد دانشگاهها و دبيران ) در مراكز دانشگاهى به تحصيل پرداخته و در آن نهاد ساخته و پرداخته مى شوند. نسل مديريت در جامعه در آن نهاد پرورش مى يابد و رگه هاى اصلى اداره و صنعت جامعه را دراختيار مى گيرد.
اين وسعت حضور نقش محسوس و بارز دانشگاهها را نمايان مى سازد. درساختن جامعه نور اين تاثير حساس را بايد دريافت واز بذل عنايت و توجه دريغ نداشت .
مسائل دو نظام آموزشى :
الف : مسایل كاربردى نظام حوزه :
در فصل[ حوزه و فرهنگ صنعتى] از بخشى از مسئوليتهاى جديد سخن گفتيم كه بر وظایف كهن حوزه افزوده شده اند.اينك اين سئوال به گونه اى جدى مطرح است كه آيا در نظام نو ساخته سياسى و صنعتى حوزه ها به حفظ و گسترش كيان ديانت در چه سطحى توان و توفيق خواهند داشت ؟
توفيق حوزه ها رهين آن است كه در مسایل ذيل تصميم جدى انجام يابد.
1. تجديدنظر در برنامه هاى درسى :
مسئوليتهاى متعدد و متفرقه حوزه با شيوه آموزشى واحد سازگار نيست . غيرمعقول مى نمايد كه حوزه ها تربيت مجتهد مفسر متكلم مبلغ و ... را در زمره مسئوليت خويش بداننداما در سبك و شيوه آموزش متون واحدى را براى تمام دانش پژوهان خويش توصيه كنند. در حوزه ها با توجه به رشته ها بايستى متون اختصاصى مطرح و پيشنهاد شود كه با آينده واهداف رشته تحصيلى سازگارى عميق داشته باشد.
بسيارى از دانش پژوهانى كه در حوزه ها به سر مى برند آموخته هايشان با شغل آينده آنان هيچ گونه ارتباط نداشته است . نظام موجود آموزشى در حوزه ها براى فقاهت واجتهاد دراحكام فقهى تنظيم و متداول شده است . سيستم يكسان آموزشى اين قدرت انتخاب
را به طلبه نمى دهد كه با تعيين هدف ديگر رشته و نظام آموزشى متناسب با آن هدف را برگزيند. ازابتدا تاانتها اين خط يك نواخت (بى خطوط موازى ) تنها راه و آخرين راه در مقابل ديدگان دانش پژوهان علوم دينى قرار دارد.
اصالت كل دانشهاى دينى :
در داخل حوزه دروس غير مقدماتى فقه با عنوان[ درس جنبى] خوانده مى شوند واين تعيين گوياى مقدار بهايى است كه به آن دانشها داده مى شود اگر حوزه ها وظيفه خويش را محصور به حوزه دريافت احكام فرعى شرعى بدانند اين سمت گيرى قابل درك است ولى حوزه ها تبين و تفسير كليت شريعت را در حوزه تكليف خويش مى دانند دراين صورت انحصار حوزه تخصص به دايره فقاهت بى معنا مى نمايد.
بااين دريافت بايد به تاسيس بخش هاى مستقل علوم دينى (در كنار كار جدى و ژرف در حوزه ها فقاهت ) پرداخت و حوزه رااز حوزه هاى گوناگون دانش اسلامى برخوردار ساخت . تامل در فلسفه كلام تفسير رجال علوم قرآن و دهها موضوع ديگر جز با نگرشى اصالت گرايانه به تمامى آن علوم ممكن نيست .
بايستى آن دانشها و دانشوران آن منزلت وارزشى در خورد بياند تا رغبت و گرايش به آن مسایل افزون شود و شان و رتبه خود را در جامعه دانش پژوه دينى بياد.
3. تفكيك حوزه هاى اجرائى : حوزه هاى دينى مسئوليتهاى گوناگونى را بر عهده دارند. تحقيق معارف واحكام دينى و تبليغ آن دو بخش عمده اين وظايفند.
حوزه ها در شكل سنتى آن اين دو وظيفه را با يكديگر قرين داشتند و تبليغ و تحقيق آميختگى داشت .اين روش سودمنديهايى را داشت و دارد،اما در زمان كنونى كاربردى ناقص يافته است .از يكسو دائره تحقيق افزون شده است واز سويى تبليغ با ويژگيها و هنرهايى آميخته شده است كه همگان قدرت اجراى آن را ندارند.
در شرايط كنونى امكان آن نمى رود كه كسى در وظائف تبليغى مشغول باشد واز طرفى فرصت تام تحقيق را پيدا كند. بايد كسانى كه صلاحيت تحقيق هاى نو را دارند اشتغال دايم را در رشته هاى تحقيقى برگزينند كه حاصل كارشان متمركز و سريع الحصول باشد. تامين مالى اين كسان و سرمايه گذارى براى محققان بالفعل و بالقوه حوزه مى تواند به دست آورد تلاش اين محققان سرعت بخشد و حوزه هاى دينى را يكى از مراكزاصلى نشر و تحقيق بگرداند.
از سوى ديگر تبليغ دراين روزگار به سادگى ممكن نيست فن و شيوه اى را مى طلبد. عدم رعايت آن شيوه ها عكس مقصود را نتيجه خواهد داد بنابراين سرمايه گذارى در تربيت مبلغان لازم است وازاين ميان . كسانى بايد گزينش شوند كه در قسمتهاى مختلف تبليغ استعداد ذاتى را داشته باشند.
در موقعيت زمانى ما تبليغ سنتى چندان كارآمد نيست . شكل خودرو يا نه در ميان مبلغان دينى ديده مى شود و نتيجه آن درافت تاثير تبليغات مذهبى مشاهده مىگردد. رفع اين مشكل، تربيت منظم و پيوسته مبلغان مذهبى، براى سطوح مختلف اجتماعى خواهد بود. مقاطع مختلف سنى واجتماعى سبك و شيوه خاص تبليغى را مى طلبند و در هر بخشى نيازمند به مبلغان ويژه هستيم . به عنوان نمونه در مقطع سنى كودكان و يا نوجوانان بخش تبليغ دينى بايستى به تربيت نيروهاى تبليغى كارآمد دراين سطح بپردازد تا ميليونها كودك و نوجوان در جامعه از نعمت تبليغ درست دينى بهره مند شوند
محيطهاى كارگرى آموزشها و مطالعات و شيوه هاى مخصوصى را طلب مى كند كه مبلغ دين در آن مراكز بايستى آموزشهاى لازم را براى تبليغ در آن محيط كسب كرده
باشد. مقطعهاى ديگر سنى و يا طبقات اجتماعى نيز چنين نكته اى را مى طلبند.
بنابراين تربيت مبلغ در رشته هاى و قسمتهاى مختلف از وظايف اصلى حوزه هاست و دراجرا وانجام تبليغ شيوه تصوير را با كلام بايد آميخته و در هر دو بخش مبلغان حرفه اى پديد آورد.
ب : مشكلات نظام دانشگاهى :
چندين مساله دراين موضوع عمده تر مى نمايند.
1. موازنه مناسب حجم درسى با فرصت اشتغال دانشجوئى :
در ميزان مواد درسى افراط و تفريط نارواست . در پاره اى از رشته ها حجم متراكم مواد درسى فرصت تامل و نگرشى را در ديگر زواياى انسانى نمى دهد. برنامه ريزان گمان مى كنند كه با تراكم متون مى توانند دانشجو را در تحصيل و دانش آموزى به كاروا دارند.اين گمان موجب مى شود كه بى مهابا در تكثير مواد درسى بكوشنداما از اين نكته غفلت دارند كه دراين كتاب باران ! تعقل وانديشه به فراموشى سپرده مى شود واتكا به حافظه جايگزين آن مى گردد. كسانى موفقتراز مرزامتحان بيرون مى آيند كه در حفظ طوطى وار توانى افزونتر دارند. هر چند در درك باطنى و ماهوى دانسته ها و تاملى مناسب در خوانده ها در عجز باشند.
نكته ديگر آن كه افزايش حجم درسى گريز نسبى از مسایل اجتماعى و اطلاعات لازم انسانى را پديد مى آورد. دانشجويان تك بعدى رشد مى يابند وابعاد لازم را در خود
پديد نمى آورند. موج انسانهاى كاريكاتورى (و باابعاد غير متناسب الاعضاء) برخاسته ازاين شيوه آموزشى است .
2. عدم تناسب تعداد دانشجو واستاد:
كميت متزايد دانشجو مشكل استاد را در دانشگاهها جدى نموده است . در پايان طرح 5 ساله قريب نيم ميليون نفر دانشجو در دانشگاههاى دولتى و آزاد مشغول تحصيلند.اين رقم سنگين با مقدار استاد موجود والقوه دانشگاه سازگار نيست .
نتيجه رشد كميت رضايت به حداقل كيفيت اساتيد و كار متراكم همان تعداد محدوداست . آثار كمبوداستاد و تدريس مداوم آنان خستگى و فرسودگى در كار تدريس و ضعف دلبستگى در همراهى و هميارى دانشجو در راه تحقيق و تحصيل است .اين نتايج موجب شده اند كه استاد وظايف خويش را درارایه مكرر خوانده هاى ايام تحصيلى بداند و در همگام كردن معلومات خويش با دانشهاى جديد فرصتى نيابد.اين رسوب علمى موجب مى شود كه در دانشگاهها معمولااطلاعات منتقل شده در آن مراكز چندين دهه با سطح علمى رايج علمى رايج در مراكز علمى جهانى فاصله داشته باشد.
3. ضعف امكانات دانشجويى :
مشكلات رفاهى تحصيلى دانشجو در راه تحصيل مناسب و راغبانه خلل مى افكنند. جو علمى مناسب . فضاى آرامش روانى و روحى را مى طلبد و مشكلات مسكن و كتاب و ... ناآراميهايى در جان و دل دانش پژوه مى آفريند و در فراگيرى و تحصيل اثرى معكوس ايجاد مى كند. نمى توان دانشجوى موفق را خواست واو را در كوه مشكلات رها كرد.البته درك مجموعه مشكلات و مسایل موجود دانشجو را به پائين آوردن تقاضاها دعوت مى كند،اما رعايت حداقل خواسته ها لازم مى نمايد.
اگر سطح علمى متناسب را مى طلبيم جز در تهيه امكانات اوليه رفاهى و آموزشى باقى نمى ماند. چندين حادثه بزرگ اتفاق افتاده در دانشگاهها نشان مى دهد كه تحمل پيوسته مضایق رفاهى مى تواند انفجارآميز باشد و مسئولان برنامه ريز سياست كنونى و طرح دراز مدت بايد به حل اين معضلات همت گمارند.
4.ارزشهاى معنوى واخلاقى ديانت در دانشگاه :
تحولاتى در نظام دانشگاهى پديد آمده است كه الفت مجدد دانشگاه و نظام دينى را موجب شده اند.اين مظاهر تحسين برانگيزاست اما نبايداطمينان آور باشند. مسایلى مى توانندابهت ديانت را در نظام آموزشى دانشگاهى تضعيف كنند. علم گرایى تخصص زدگى غربگرائى و ... در صدراين مسایل قرار دارند.
ارتباط مداوم آموزشى با جهان غربى اين زمينه را فراهم مى كند كه نوعى خود باختگى و سلب هويت ملى و مذهبى فراهم شود. راه مقابله نفى ارتباط آموزشى نيست بلكه يافتن پادزهرهاى مناسب اين زمينه است . توجه به تاريخ تمدن اسلامى و شكوفايى علم و هنر در دوره هاى شكوفايى اين تمدن مى تواند يكى از راه حلها باشد. ما گمان مى كنيم كه تمدن اسلامى مى تواند درسى جدى (در درسهاى عمومى ) قرار گيرد تا دانش پژوهان مراكز جديد ريشه فرهنگى خويش را گم نكنند و در خودباختگى محض در مقابل علم و فن غربى قرار نگيرند .
دانشگاهها در شرايطى بازوى خود كفايى واستقلالند كه از خود باختگى رهايى يابند واعتماد به نفس را تقويت كنند. نمى تواند ديده را به برون داشت واز درون تمنا كرد. دراين ميان تعلق و توجه به گذشته خويش نكته اى جدى واساسى مى نمايد.
روابط آموزشى :
كشور سخن گفتيم و در موانع مسير نكته هايى عرضه شد. در آخرين فصل اين نوشتار توجهى جدى به روابط اين دو نهاد ضرورى مى نمايد. بى ترديد ارتباطات فعال اين دو نهاد مى تواند آثارى مثبت برجاى نهد.
در مقوله رابطه حوزه و دانشگاه در سالهاى اخير از ديدگاههاى مختلف سخنانى در قلمرو گفتار و نوشار عرضه و تدوين شده است . طرح مساله وحدت حوزه و دانشگاه دراين ساليان زمينه اى براى نشر سخنان متفاوت پديد آورد. بسيارى ازاين گفتار و آرای در قالب موعظه اى دستورى باقى ماندند. شعارهايى كلى كه مخاطبان نامشخصى دارند و هيچ گاه راه عمل را نمى پويند. دراين سالها غالب نوشته ها و گفته ها چنين راهى را طى كردند.
بررسى كنندگان مساله وحدت حوزه و دانشگاه از زاويه هاى گوناگون به اين مقوله پرداخته اند. جمع بندى اين تنوع نشان مى دهد كه چگونه شعار واحد تفسيرهاى متعدد را بر مى تابد.
1گروهى وحدت حوزه و دانشگاه را در وحدت هدف تفسير كردند. در باور اينان حوزه و دانشگاه بايد در خدمت اجراى اهداف ديانت باشند بنابراين از مقصود و مطلوب مشترك بهره مندند و يا بايستى بهره مند شوند.
اين تلقى از جهاتى ناقص مى نمايد. عمده ترين آن اين نكته است كه مطابق اين تفسير تمامى طبقات اجتماعى بايد متحد باشند زيرا مجموعه اصناف واقشار در خدمت اجراى اهداف دينى بايستى همت بگمارند. بنابراين طرح مساله وحدت حوزه و دانشگاه انتزاع و تخصيصى بى وجه خواهد بود و دليلى به عنوان كردن طرح اين وحدت باز نمى ماند. .
2. جمعى وحدت حوزه و دانشگاه را در قالبهاى محدود عاطفى چون : رفت آمدهاى دو قشر و ... تفسير و توضيح داده اند. دراين قالب تعبير وحدت بسيار ناقص و دور از واقعيت است . در محدوده ارتباطهاى جزیى و عاطفى نام وحدت تعبيرى مبالغه آميز
است .
اين سطح ارتباطى شاد كننده احساسهاى مقطعى است ،اما كارى جدى را در مسير به انجام نخواهد رساند.
3. تعقيب شعار سياسى از وحدت حوزه و دانشگاه در ظاهر و باطن برخى از گفته هاى و نوشته ها عيان و مشهوداست . تمنيات سياسى برخى را به دفاع و يا طرح آن وا مى دارد.
متاسفانه بيمارى سياست زدگى در شعارهاى فرهنگى از آفتهاى جدى به حساب مى آيد. بسيارى از مسائل اجتماعى و آموزشى در قالبهاى مجرداز صحنه قدرت و حاكميت سياسى بايستى تفسير و تبيين شوند تا زمينه اجراى مناسب را بيابند.
طرح وحدت حوزه و دانشگاه در قالب پنهان حاكميت يك نهاد طرفدارانى مرئى و نامرئى دارد. حذف قدرت تصميم گيرى از يك نهاد و واگذارى آن به نهاد ديگر روابطى ناموزون مى آفريند كه وحدت را در تصوير قطب حاكم و محكوم جلوه گر مى سازد. ترسيم وحدت دراين شمايل چهره اى خشن و حذفى را عرضه مى كند واين نكته مطلوب نخواهد بود.
5. وحدت حوزه و دانشگاه را در قالبى ديگر نيز مى توان عرضه كرد.اين پيشنهاد مضار و منافعى دارد اما با تكميل و كاهش مضار در حد يك تئورى قابل اجرا امكان طرح را مى يابد.
تا آن زمان كه سيستم آموزشى و فرهنگ جامعه از سوى دو نهاد برنامه ريزانجام مى يابد ناهمگونى دو نهاد طبيعى مى نمايد. نهاد شوراى عالى انقلاب فرهنگى در مسایل حوزه نقش و يا توان تصميم را ندارد. گويا فرهنگ جامعه از طريق سيستم آموزشى جديد منتقل مى شود و حوزه در آن كم نقش و يا بى نقش است !اگر چنين باورى مقبول نيست بايستى ستادى قوى و با قدرت اجرايى (متشكل از طراحان دو نهاد حوزه و دانشگاه ) تشكيل يابد و برنامه ريزى آموزشى دو نهاد را بااماكن خدمت پس از تحصيل روشن و مشخص كند.
اين طرح ممكن است كه استقلال طلبان نهاد حوزه را ناخوش آيد. ( البته دلایلى نيز در ميان است كه بايد مورد توجه قرار گيرند)اما چاره اى اصلى در مشكله جايگاه يافتن حوزه در نهادهاى آموزشى و فرهنگى جامعه دراين راه به نظر مى رسد.
در راستاى اجراى اين طرح سياست واحد گزينش واشتغال و درآمد و دو نهاد آموزشى قابل اجرااست و نقل وانتقال نيرو واستاد به گونه اى غير تشريفاتى و آسان صورت خواهد گرفت .
در صورت برنامه ريزى جامعه در دو نهاد و رسميت هر يك در مجموعه مراكز فرهنگى وابسته به يكديگر زمينه هاى قويتر وحدت فرهنگى پديد مى آيد و هر دو نهاد از تواناییهاى بالفعل نهاد ديگر به راحتى مى توانداستفاده كند و در تكميل نهاد خويش يارى بجويد.
به عنوان نمونه رشته هاى علوم انسانى در بسيارى از موارد با زمينه هاى كلى كار در حوزه ها سنخيتهايى را دارنداما بواسطه تفكيك مطلق دو نهاد امكان سودجويى مستقيم از درسهاى ارایه شده در آن رشته ها براى طلب موجود نيست . در صورت برنامه ريزى كلى و مدون (با نظارت شوراى عالى آموزشى دو نهاد)امكان گذارندن دوره هايى در دانشگاهها براى تكميل معلومات (و در نهايت خدمت دراهداف حوزه ) پديد مى آيد.
اين مورد از نمونه هاى كوچك در نقاط مثبت اين طرح است . در باور اين گرايش طرح وحدت حوزه و دانشگاه در صورتى نمودى عينى خواهد يافت كه بافت آموزشى و فرهنگى كشور در سياست هماهنگ قرار گيرد و مجموعه دو نظام آموزشى در سرپرستى نظام عالى قرار گيرند.اين طرح با مشكلات نواقصى همراه است ،اما در مجموع به عنوان طرحى قابل عرضه مى تواند مطرح باشد. در غيراين صورت مشكلات تابعه فرهنگى و سياسى گريبانگير نظام آموزشى واداره جامعه خواهد بود.
كلام نهايى :
خداوند همت مسئولان امور را درايفاى وظائف . دو چندان و راه هدايت افزونتر را بر آنان و همراهى و هميارى را بر ما بگشايد.
منبع:فصل نامه حوزه
/خ