فقر و نا به هنجاري هاي اجتماعي
نويسنده: اسماعيل چراغي
«پدر و مادري به خاطر فقر و نداري، فرزند شش ماهه ي خود را به قيمت اندکي فروختند»؛ در آلمان، فحشا به عنوان يک معضل اجتماعي وجود دارد، به طوري که اکثر زن هاي فاحشه ي آلماني به علت فقر و گرسنگي به اين کار روي مي آورند. يک گزارش که در ژانويه ي 2004 در آلمان به چاپ رسيد، حاکي است که از هر يک صد گداي آلماني، پنج نفر را زنان و دختراني تشکيل مي دهند که در ازاي دريافت کمک مالي، تن به خودفروشي مي دهند»؛ «مردي در اثر فقر، خود را حلقه آويز کرد».
اين گونه اخبار را همه ي ما کم و بيش بارها و بارها در روزنامه ها و رسانه هاي همگاني، شنيده ايم و خوانده ايم؛ اما آيا هيچ فکر کرده ايم که چرا انسان هايي که از عقل خداداد بهره مندند، به چنين اعمالي دست مي زنند؟
فقر، يکي از گسترده ترين مشکلات جوامع انساني است و عمري به درازاي زندگي بشر دارد. از زماني که بشر، پا به عرصه ي گيتي نهاده است، خويش را با اين پديده ي فراگير، رو به رو ديده است. فقر در اشکال مختلف و به درجات متفاوت، در همه ي جوامع انساني يافت مي شود و در جوامع توسعه يافته، از دامنه ي گسترده تري برخوردار است. از سوي ديگر، وجود فقر (خصوصا اگر گستردگي زيادي نيز داشته باشد)، غالبا زمينه ساز بروز انحرافات اجتماعي و بستر مناسبي براي و قوع جرم و جنايت است.
در اين نو شتار، سعي مي کنيم نگاهي هر چند گذرا به پديده فقر و ريشه هاي آن افکنده، ساز و کار بسترسازي اين پديده را براي آسيب هاي اجتماعي بررسي کنيم.
در فقر نسبي، تاکيد بر اين نکته است که افراد و خانواده هايي فقيرند که درآمد آنها در طول زمان، به طور جدي، کمتر از در آمد افراد يا خانوارهاي متوسطي باشد که در همان جامعه، زندگي مي کنند.
به طور کلي مي توان گفت که مفهوم فقر مطلق، در بيشتر کشورهاي توسعه نيافته مصداق پيدا مي کند، در حالي که فقر نسبي، غالبا به کشورهاي توسعه يافته و ثروتمند مربوط مي شو؛ اما به هر حال، هر دو نوع فقر با نابرابري در توزيع درآمد در ارتباط هستند. (1)
1. فقر مورد ي (case poverty): فقر موردي يا فردي، عبارت است از فقري که در برخي از جوامع، دامنگير عده ي کمي از افراد مي گردد. در حالي که ساير افراد جامعه با آن بيگانه اند. ريشه ي اين نوع از فقر را مي توان در خصوصيات شخصي و خانوادگي و نژادي اين افراد جستجو کرد.
2. فقر فراگير(mass poverty)اين نوع فقر، عکس مورد بالاست. فقر فراگير، فقري است که همگي افراد يک جامعه - جز عده ي اندکي - با آن، دست به گريبان اند، و اين بدان معناست که منابع و توانمندي هاي جامعه، به ميزاني نيست که پاسخگوي همه ي اعضاي جامعه باشد. (2)
1عده اي بر اين عقيده اند که فقر، وقتي وجود دراد که يک جامعه از نظر طبيعي فقير است. از نگاه اينان وقتي منابع طبيعي يک کشور از غناي کافي برخوردار نباشد، مايه ي فقر اجتماعي اعضا مي شود. مثلا خاک يک کشور ممکن است خشک، سنگي يا شوره زار باشد و يا اين که اصلا وسعت زمين هاي قابل کشت آن اندک باشد. فقر طبيعي، بستر ساز فقر اجتماعي است. اما با ديدن کشورهايي چون ژاپن، هلند، سوييس، سنگاپور و . . . اين استدلال فرو مي ريزد؛ زيرا کشوري چون ژاپن از مجموعه اي از جزاير کوهستاني تشکيل شده است که خاک مناسب آن، اندک و معادنش کم است و نفت نيز ندارد؛ اما فقير هم نيست.
2. برخي ديگر معتقدند ريشه ي فقر را بايد در نظام اقتصادي جستجو کرد. آنها مي گويند مردم به اين دليل فقيرند که هنوز اقتصادآزاد، رقابت و بازار آزاد را تجربه نکرده اند. از نگاه اينان، نظام اقتصاد سرمايه داري، ريشه ي فقر را بر مي کند و ثروت و رفاه را براي آنان به ارمغان مي آورد. در نظام سرمايه داري، انحصار، جاي خويش را به رقابت مي دهد و ديگر در آمدهاي ناشي از توليد جامعه، توسط عده ي کمي چپاول نمي شود و بدين گونه، فقر از جامعه رخت برمي بندد. اما با نگاهي به کشورهاي اروپاي شرقي - که نظام اقتصادي آنان سرمايه داري نبوده است - اين نظريه نيز رنگ مي بازد؛ زيرا اين کشورها از نظر توسعه ي اقتصادي با کشورهاي سرمايه درا، فاصله ي چنداني ندارند و در عين حال، فقر در آنها زياد به چشم مي خورد که طبعا ريشه هاي فقر آنها را بايد در جاي ديگر يافت.
3. گروه هاي ديگر از صاحب نظران نيز هر کدام چيزهايي چون کمبود سرمايه، استعدادهاي انساني، طول و عرض جغرا فيايي، تمايلات بومي و باطني و. . . را ريشه ي فقر دانسته اند که امروزه ديگر بطلان بعضي از آنها روشن شده است و درباره ي برخي ديگر نيز بايد گفت که چنين عواملي، با همه سهمي که مي توانند در تشديد فقر داشته باشند، عامل ريشه اي فقر نيستند.
برخي نيز از نظر اقتصادي، علت مهم فقر را دو عامل معرفي مي کند: کمبود و مالکيت. بدين معنا که در بسياري از جوامع، همه چيز به قدر و وفور و جود ندارد و تقاضا بيش از عرضه است. در نتيجه، هر چه که براي زندگي، ضروري است، ارزش اقتصادي پيدا مي کند. از طرف ديگر، به محض ارزشمند شدن يک چيز، عده ي کمي آن را تصاحب مي کنند و عده ي ديگر از آن محروم مي شوند. به دنبال اين اتفاق، کساني که امکان دستيابي به آن کالاهاي کمياب را نداشته اند، نسبت به آن، احساس فقر مي کنند. در جوامعي که فاصله ي طبقاتي از عمق بيشتري برخوردار است و امکانات پيشرفت در زندگي، بين افراد جامعه، عادلانه توزيع نمي شود، فقر، نمود بيشتري مي يابد. (3)
آن گونه که انديشمندان اجتماعي بيان کرده اند، فقر مي تواند زمينه ساز بسياري از انحرافات اجتماعي باشد. در بستر فقر، شرايط منا سب بروز انحرافات اجتماعي فراهم است. آن گونه که ايستادن بر پرتگاه، زمينه ي سقوط به دره را فراهم مي کند، نداري وناتواني، شرط لازم افتادن در دره ي انحرافات اجتماعي است. فقر، بستر مناسب گذر از معيارهاي اجتماعي را براي افراد، مهياتر مي کند. حال سؤال مهم اين است که سازوکار اين ارتباط چيست؟ چگونه فقر، نقش زمينه سازي براي انحرافات اجتماعي را ايفا مي کند؟
در اين عرصه، هر کسي نظريه اي بيان کرده است. برخي الگوي رفتاري خاص طبقه فقير را سبب ساز انحراف دانسته اند. از ديد اين گروه - که «چشم انداز فرهنگي» ناميده شده است - طبقه پايين، الگوي رفتاري و ارزشي خاصي را از خود بروز مي دهد که خصلتا با جامعه و فرهنگ غالب، متفاوت است. شخص فقير به اين دليل دست به انحراف مي زند که الگوي رفتاري اي که نسل به نسل به او منتقل شده است، او را اين چنين بارآورده است. از اين رو، اين ديدگاه، پيشنهاد مي کند که براي زدودن فقر و انحراف، بايد نگرش فقر را تغيير داد. اين ديدگاه، ديدگاهي تک بعدي است که فقط به تغيير نگرش ها توجه دارد؛ اما نقش توزيع نا عادلانه ي فرصت ها را ناديده مي گيرد. چگونه مي توان ارزش ها را با يکديگر مقايسه کرد، در حالي که مو قعيت طبقه ي پايين (فقرا) با ديگران برابر نيست؟(5)
درباره ي ميزان جرم و انحرافات فقرا، يکي از بهترين تحليل ها، تحليل مورتون است. وي جرايم طبقات پايين را به ساخت اجتماعي اي که فرصت ها را محدود مي سازد، نسبت مي دهد. مورتون درباره ارتباط فقر و انحراف مي گويد: «فقر و کمبود فرصت ها الزاما سبب ساز جرم و جنايت نمي شود». به تغبير وي، فقر، يک متغير منفعل منزوي نيست؛ بلکه اگر شرايطي پيش آيد که در آن، اهداف فرهنگي توسط اقشار يک جامعه «دروني» شوند و ساختار اجتماعي آن را هدف نهايي براي اعضا معرفي کند و همين ساختار اجتماعي، منابع را نابرابر توزيع کند، زمينه بروز انحرافات اجتماعي فراهم مي شود.
در اين چار چوب، هر چه فرد در نظام قشربندي، موقعيت پايين تري را اشغال کرده باشد، با محدوديت هاي بيشتري در راه رسيدن به اهداف مقبول اجتماعي، روبه رو خواهد شد. اين ستيز، بين اهداف و ابزار، سرانجام به نابه ساماني و نابه هنجاري و انحراف، منجر خواهد شد. (6)
از نگاه مورتون، بي هنجاري (آنومي)، هنگامي رخ مي دهد که افراد، نباشند با وسايلي که جامعه معين کرده است، به اهداف مربوط دست يابند. عکس العمل طبيعي اين وضعيت، روي آوردن به کجروي و انحراف است. مثلا در جامعه ي امريکا، مو فقيت مالي و دستيابي به ثروت، يک ارزش اجتماعي است. کساني که در اين جامعه، موفقيت مالي نداشته باشند، ازنظر اجتماعي نيز توفيقي حاصل نمي کنند.
معيار موفقيت در اجتماع، مو فقيت در دستيازي به ثروت است (اهداف مقبول اجتماعي). از سوي ديگر، در جامعه ي امريکا، راه مشروع قانوني رسيدن به اين هدف را کار و کوشش زياد، تحصيلات وکسب علم، حسن تدبير و. . . مشخص کرده است. اما به دلايل زيادي چون: سوابق خانوادگي و نژادي و توزيع نابرابر فرصت ها و منا بع، برخي از مردم، قادر نخواهند بود که از طريق وسايل مقبول و مشروع اجتماعي، به اهدف خود برسند. مثلا فقرا غالبا به نوع تحصيلاتي که لازمه ي رسيدن به مو فقيت ها ي اجتماعي است، دسترسي ندارند. به دنبال اين محروميت و محدوديت است که انحرافات اجتماعي از سوي برخي فقرا، آغاز مي شود.
زيبايي استدلال مورتون در اين است که منشا انحراف را در درون فرهنگ و ساختار اجتماعي مي بيند، نه در شکست هاي انسان منحرف. از ديد او اين جامعه است که از طريق شکاف و نارسايي بين «اهداف مقبول»خود و«روش هاي معين شده»، فشار زيادي بر فقير، وارد مي سازد و زمينه ي انحراف از قوانين اجتماعي را براي او مهيا مي سازد.(7)
انسان، نيازهايي دارد که براي بقا و حياتش ضروري اند. اگر بتواند آن نياز را از طريق همنوايي با قوانين اجتماعي برآورده سازد، احتمال کجروي و انحراف او بسيار اندک است؛ اما اگر احساس کند برآورده شدن خواسته اش جز از طريق کجروي حاصل نخواهد شد، خود را ناگزير از انحراف خواهد ديد. از اين رو، انديشمندان اجتماعي، متذکر شده اندکه ما بايد کوشش هايمان را در راه اصلاح روش ها نادرست و غيرعادلانه ي درآمدها و غلبه برنوسانات اقتصادي، متمرکز سازيم. نه فقط بدين جهت که توزيع، نادرست است؛ بلکه به اين علت که اين نحوه ي توزيع، منشا فساد، بزهکاري و انحرافات اجتماعي درتمام دنياست.
از ديد اين انديشمندان، جرم و فساد اخلاقي، نتيجه ي فقر است که زاييده ي امپرياليسم (يعني: توسع طلبي ناشي از سرمايه داري)است؛ يعني نظامي که در آن، «تملک وسائل توليد توسط گروهي خاص» و «توزيع نادرست ثروت» از ويژگي هاي آن است. (8)
در روايات اسلامي نيز از فقر مادي به گونه اي ياد شده است که مي توان از آنها زمينه ساز بودن فقر براي انحرافات اجتماعي را فهميد، مانند اين حديث پيامبر (ص) که فرمود: «نزديک است که فقر به کفر منجر شود». پيامبر (ص)همچنين فرمود: «خدايا ! از کفر و فقر، به تو پناه مي برم». شخصي سؤال کرد: آيا اين دو در رديف هم اند؟ فرمود: «بلي» (9). علي (ع)نيز از فقر به عنوان «مرگ بزرگ تر» ياد کرده است.(10) و نيز خطاب به فرزندش مي فرمايد: «فرزندم ! هرکس به فقر مبتلا شود، به چهار چيز ديگر نيز مبتلا مي شود، به چهار چيز ديگر مبتلا مي شود: ضعف در يقين و کاستي عقل و نازکي دين و کم حيايي در صورت. پس، از فقر به خدا پناه مي بريم !»و درکلامي ديگر، فقر را «مايه ي نقصان در دين و حيران کننده عقل»دانسته است. (11)
از مجموع اين روايات و روايات مشابه، استفاده مي شود که فقر، جاده اي است که مي تواند رونده ي خويش را به دامان کفر، رهنمون شود و زمينه ي مناسبي براي غوطه ور شدن در چيزهايي است که دين و دنياي انسان ها را به خرابي مي کشاند. از اين رو، پيشوايان معصوم ما، از گرفتار شدن به فقر، به خدا پناه مي بردند.
/س
اين گونه اخبار را همه ي ما کم و بيش بارها و بارها در روزنامه ها و رسانه هاي همگاني، شنيده ايم و خوانده ايم؛ اما آيا هيچ فکر کرده ايم که چرا انسان هايي که از عقل خداداد بهره مندند، به چنين اعمالي دست مي زنند؟
فقر، يکي از گسترده ترين مشکلات جوامع انساني است و عمري به درازاي زندگي بشر دارد. از زماني که بشر، پا به عرصه ي گيتي نهاده است، خويش را با اين پديده ي فراگير، رو به رو ديده است. فقر در اشکال مختلف و به درجات متفاوت، در همه ي جوامع انساني يافت مي شود و در جوامع توسعه يافته، از دامنه ي گسترده تري برخوردار است. از سوي ديگر، وجود فقر (خصوصا اگر گستردگي زيادي نيز داشته باشد)، غالبا زمينه ساز بروز انحرافات اجتماعي و بستر مناسبي براي و قوع جرم و جنايت است.
در اين نو شتار، سعي مي کنيم نگاهي هر چند گذرا به پديده فقر و ريشه هاي آن افکنده، ساز و کار بسترسازي اين پديده را براي آسيب هاي اجتماعي بررسي کنيم.
فقر چيست؟
در فقر نسبي، تاکيد بر اين نکته است که افراد و خانواده هايي فقيرند که درآمد آنها در طول زمان، به طور جدي، کمتر از در آمد افراد يا خانوارهاي متوسطي باشد که در همان جامعه، زندگي مي کنند.
به طور کلي مي توان گفت که مفهوم فقر مطلق، در بيشتر کشورهاي توسعه نيافته مصداق پيدا مي کند، در حالي که فقر نسبي، غالبا به کشورهاي توسعه يافته و ثروتمند مربوط مي شو؛ اما به هر حال، هر دو نوع فقر با نابرابري در توزيع درآمد در ارتباط هستند. (1)
انواع فقر
1. فقر مورد ي (case poverty): فقر موردي يا فردي، عبارت است از فقري که در برخي از جوامع، دامنگير عده ي کمي از افراد مي گردد. در حالي که ساير افراد جامعه با آن بيگانه اند. ريشه ي اين نوع از فقر را مي توان در خصوصيات شخصي و خانوادگي و نژادي اين افراد جستجو کرد.
2. فقر فراگير(mass poverty)اين نوع فقر، عکس مورد بالاست. فقر فراگير، فقري است که همگي افراد يک جامعه - جز عده ي اندکي - با آن، دست به گريبان اند، و اين بدان معناست که منابع و توانمندي هاي جامعه، به ميزاني نيست که پاسخگوي همه ي اعضاي جامعه باشد. (2)
چرا فقر وجود دارد؟
1عده اي بر اين عقيده اند که فقر، وقتي وجود دراد که يک جامعه از نظر طبيعي فقير است. از نگاه اينان وقتي منابع طبيعي يک کشور از غناي کافي برخوردار نباشد، مايه ي فقر اجتماعي اعضا مي شود. مثلا خاک يک کشور ممکن است خشک، سنگي يا شوره زار باشد و يا اين که اصلا وسعت زمين هاي قابل کشت آن اندک باشد. فقر طبيعي، بستر ساز فقر اجتماعي است. اما با ديدن کشورهايي چون ژاپن، هلند، سوييس، سنگاپور و . . . اين استدلال فرو مي ريزد؛ زيرا کشوري چون ژاپن از مجموعه اي از جزاير کوهستاني تشکيل شده است که خاک مناسب آن، اندک و معادنش کم است و نفت نيز ندارد؛ اما فقير هم نيست.
2. برخي ديگر معتقدند ريشه ي فقر را بايد در نظام اقتصادي جستجو کرد. آنها مي گويند مردم به اين دليل فقيرند که هنوز اقتصادآزاد، رقابت و بازار آزاد را تجربه نکرده اند. از نگاه اينان، نظام اقتصاد سرمايه داري، ريشه ي فقر را بر مي کند و ثروت و رفاه را براي آنان به ارمغان مي آورد. در نظام سرمايه داري، انحصار، جاي خويش را به رقابت مي دهد و ديگر در آمدهاي ناشي از توليد جامعه، توسط عده ي کمي چپاول نمي شود و بدين گونه، فقر از جامعه رخت برمي بندد. اما با نگاهي به کشورهاي اروپاي شرقي - که نظام اقتصادي آنان سرمايه داري نبوده است - اين نظريه نيز رنگ مي بازد؛ زيرا اين کشورها از نظر توسعه ي اقتصادي با کشورهاي سرمايه درا، فاصله ي چنداني ندارند و در عين حال، فقر در آنها زياد به چشم مي خورد که طبعا ريشه هاي فقر آنها را بايد در جاي ديگر يافت.
3. گروه هاي ديگر از صاحب نظران نيز هر کدام چيزهايي چون کمبود سرمايه، استعدادهاي انساني، طول و عرض جغرا فيايي، تمايلات بومي و باطني و. . . را ريشه ي فقر دانسته اند که امروزه ديگر بطلان بعضي از آنها روشن شده است و درباره ي برخي ديگر نيز بايد گفت که چنين عواملي، با همه سهمي که مي توانند در تشديد فقر داشته باشند، عامل ريشه اي فقر نيستند.
برخي نيز از نظر اقتصادي، علت مهم فقر را دو عامل معرفي مي کند: کمبود و مالکيت. بدين معنا که در بسياري از جوامع، همه چيز به قدر و وفور و جود ندارد و تقاضا بيش از عرضه است. در نتيجه، هر چه که براي زندگي، ضروري است، ارزش اقتصادي پيدا مي کند. از طرف ديگر، به محض ارزشمند شدن يک چيز، عده ي کمي آن را تصاحب مي کنند و عده ي ديگر از آن محروم مي شوند. به دنبال اين اتفاق، کساني که امکان دستيابي به آن کالاهاي کمياب را نداشته اند، نسبت به آن، احساس فقر مي کنند. در جوامعي که فاصله ي طبقاتي از عمق بيشتري برخوردار است و امکانات پيشرفت در زندگي، بين افراد جامعه، عادلانه توزيع نمي شود، فقر، نمود بيشتري مي يابد. (3)
انحراف اجتماعي
فقر و انحرافات اجتماعي
آن گونه که انديشمندان اجتماعي بيان کرده اند، فقر مي تواند زمينه ساز بسياري از انحرافات اجتماعي باشد. در بستر فقر، شرايط منا سب بروز انحرافات اجتماعي فراهم است. آن گونه که ايستادن بر پرتگاه، زمينه ي سقوط به دره را فراهم مي کند، نداري وناتواني، شرط لازم افتادن در دره ي انحرافات اجتماعي است. فقر، بستر مناسب گذر از معيارهاي اجتماعي را براي افراد، مهياتر مي کند. حال سؤال مهم اين است که سازوکار اين ارتباط چيست؟ چگونه فقر، نقش زمينه سازي براي انحرافات اجتماعي را ايفا مي کند؟
در اين عرصه، هر کسي نظريه اي بيان کرده است. برخي الگوي رفتاري خاص طبقه فقير را سبب ساز انحراف دانسته اند. از ديد اين گروه - که «چشم انداز فرهنگي» ناميده شده است - طبقه پايين، الگوي رفتاري و ارزشي خاصي را از خود بروز مي دهد که خصلتا با جامعه و فرهنگ غالب، متفاوت است. شخص فقير به اين دليل دست به انحراف مي زند که الگوي رفتاري اي که نسل به نسل به او منتقل شده است، او را اين چنين بارآورده است. از اين رو، اين ديدگاه، پيشنهاد مي کند که براي زدودن فقر و انحراف، بايد نگرش فقر را تغيير داد. اين ديدگاه، ديدگاهي تک بعدي است که فقط به تغيير نگرش ها توجه دارد؛ اما نقش توزيع نا عادلانه ي فرصت ها را ناديده مي گيرد. چگونه مي توان ارزش ها را با يکديگر مقايسه کرد، در حالي که مو قعيت طبقه ي پايين (فقرا) با ديگران برابر نيست؟(5)
درباره ي ميزان جرم و انحرافات فقرا، يکي از بهترين تحليل ها، تحليل مورتون است. وي جرايم طبقات پايين را به ساخت اجتماعي اي که فرصت ها را محدود مي سازد، نسبت مي دهد. مورتون درباره ارتباط فقر و انحراف مي گويد: «فقر و کمبود فرصت ها الزاما سبب ساز جرم و جنايت نمي شود». به تغبير وي، فقر، يک متغير منفعل منزوي نيست؛ بلکه اگر شرايطي پيش آيد که در آن، اهداف فرهنگي توسط اقشار يک جامعه «دروني» شوند و ساختار اجتماعي آن را هدف نهايي براي اعضا معرفي کند و همين ساختار اجتماعي، منابع را نابرابر توزيع کند، زمينه بروز انحرافات اجتماعي فراهم مي شود.
در اين چار چوب، هر چه فرد در نظام قشربندي، موقعيت پايين تري را اشغال کرده باشد، با محدوديت هاي بيشتري در راه رسيدن به اهداف مقبول اجتماعي، روبه رو خواهد شد. اين ستيز، بين اهداف و ابزار، سرانجام به نابه ساماني و نابه هنجاري و انحراف، منجر خواهد شد. (6)
از نگاه مورتون، بي هنجاري (آنومي)، هنگامي رخ مي دهد که افراد، نباشند با وسايلي که جامعه معين کرده است، به اهداف مربوط دست يابند. عکس العمل طبيعي اين وضعيت، روي آوردن به کجروي و انحراف است. مثلا در جامعه ي امريکا، مو فقيت مالي و دستيابي به ثروت، يک ارزش اجتماعي است. کساني که در اين جامعه، موفقيت مالي نداشته باشند، ازنظر اجتماعي نيز توفيقي حاصل نمي کنند.
معيار موفقيت در اجتماع، مو فقيت در دستيازي به ثروت است (اهداف مقبول اجتماعي). از سوي ديگر، در جامعه ي امريکا، راه مشروع قانوني رسيدن به اين هدف را کار و کوشش زياد، تحصيلات وکسب علم، حسن تدبير و. . . مشخص کرده است. اما به دلايل زيادي چون: سوابق خانوادگي و نژادي و توزيع نابرابر فرصت ها و منا بع، برخي از مردم، قادر نخواهند بود که از طريق وسايل مقبول و مشروع اجتماعي، به اهدف خود برسند. مثلا فقرا غالبا به نوع تحصيلاتي که لازمه ي رسيدن به مو فقيت ها ي اجتماعي است، دسترسي ندارند. به دنبال اين محروميت و محدوديت است که انحرافات اجتماعي از سوي برخي فقرا، آغاز مي شود.
زيبايي استدلال مورتون در اين است که منشا انحراف را در درون فرهنگ و ساختار اجتماعي مي بيند، نه در شکست هاي انسان منحرف. از ديد او اين جامعه است که از طريق شکاف و نارسايي بين «اهداف مقبول»خود و«روش هاي معين شده»، فشار زيادي بر فقير، وارد مي سازد و زمينه ي انحراف از قوانين اجتماعي را براي او مهيا مي سازد.(7)
انسان، نيازهايي دارد که براي بقا و حياتش ضروري اند. اگر بتواند آن نياز را از طريق همنوايي با قوانين اجتماعي برآورده سازد، احتمال کجروي و انحراف او بسيار اندک است؛ اما اگر احساس کند برآورده شدن خواسته اش جز از طريق کجروي حاصل نخواهد شد، خود را ناگزير از انحراف خواهد ديد. از اين رو، انديشمندان اجتماعي، متذکر شده اندکه ما بايد کوشش هايمان را در راه اصلاح روش ها نادرست و غيرعادلانه ي درآمدها و غلبه برنوسانات اقتصادي، متمرکز سازيم. نه فقط بدين جهت که توزيع، نادرست است؛ بلکه به اين علت که اين نحوه ي توزيع، منشا فساد، بزهکاري و انحرافات اجتماعي درتمام دنياست.
از ديد اين انديشمندان، جرم و فساد اخلاقي، نتيجه ي فقر است که زاييده ي امپرياليسم (يعني: توسع طلبي ناشي از سرمايه داري)است؛ يعني نظامي که در آن، «تملک وسائل توليد توسط گروهي خاص» و «توزيع نادرست ثروت» از ويژگي هاي آن است. (8)
در روايات اسلامي نيز از فقر مادي به گونه اي ياد شده است که مي توان از آنها زمينه ساز بودن فقر براي انحرافات اجتماعي را فهميد، مانند اين حديث پيامبر (ص) که فرمود: «نزديک است که فقر به کفر منجر شود». پيامبر (ص)همچنين فرمود: «خدايا ! از کفر و فقر، به تو پناه مي برم». شخصي سؤال کرد: آيا اين دو در رديف هم اند؟ فرمود: «بلي» (9). علي (ع)نيز از فقر به عنوان «مرگ بزرگ تر» ياد کرده است.(10) و نيز خطاب به فرزندش مي فرمايد: «فرزندم ! هرکس به فقر مبتلا شود، به چهار چيز ديگر نيز مبتلا مي شود، به چهار چيز ديگر مبتلا مي شود: ضعف در يقين و کاستي عقل و نازکي دين و کم حيايي در صورت. پس، از فقر به خدا پناه مي بريم !»و درکلامي ديگر، فقر را «مايه ي نقصان در دين و حيران کننده عقل»دانسته است. (11)
از مجموع اين روايات و روايات مشابه، استفاده مي شود که فقر، جاده اي است که مي تواند رونده ي خويش را به دامان کفر، رهنمون شود و زمينه ي مناسبي براي غوطه ور شدن در چيزهايي است که دين و دنياي انسان ها را به خرابي مي کشاند. از اين رو، پيشوايان معصوم ما، از گرفتار شدن به فقر، به خدا پناه مي بردند.
منابع:
1. مجموعه مقالات گرد هم آيي بررسي فقر و فقرزدايي، ج 1، تهران: سازمان برنامه و بودجه، 1375، ص275.
2. ماهيت فقر عمومي، جان کنت گالبرايت، ترجمه: محمد حسين عادلي، تهران: اطلاعات، 1369، ص 21.
3. همان، ص 23- 34.
4. درآمدي بر جامعه شناسي، بروس کو ئن، ترجمه: محسن ثلاثي، تهران: نشر توتيا، 1375، ص160.
5. چشم اندازي نظري به تحليل طبقاتي و توسعه، عماد افروغ، تهران: موسسه فرهنگ و دانش، 1379، ص69.
6. همان، ص73.
7. آسيب شناسي اجتماعي، رحمت الله صديق سروستاني جزوه درسي، ص95.
8. مجموعه مقالات گردهمايي بررسي فقر و فقرزدايي، ص 373.
9. الکافي، ج 2، ص307.
10. کنزالعمال، ح 16687.
11. جامع الخبار، ص300.
12. نهج البلاغه، حکمت 319.
/س