طهماسب اول (930-984ق)
طهماسب اول در همان روزی که پدرش از دنیا رفت، بنا به وصیت او بر تخت پادشاهی نشست. او در سال 918 یا 919 هجری در شاهآباد اصفهان به دنیا آمد و مادرش تاجلوبیگم به دلیل نفوذی که در حرم شاه داشت، در همان لحظات نخست تولد طهماسب موفق شد فرزندش را جانشین و ولیعهد شاه اعلام کند. طهماسب از همان اوان کودکی به امور حکومتی و سیاسی راه یافت، چنان که در سال 921 در حالی که هنوز سه یا چهار ساله بود به عنوان والی خراسان برگزیده شد و به همین سبب یکی از امیران قزلباش به نام امیرخان موصلو به عنوان نایب الحکومه همراه او به خراسان رفت. طهماسب از زمان ورودش به هرات - مرکز اداری خراسان - تا سال 928 اسماً حاکم خراسان بود تا در این سال شاه اسماعیل او و نایبالحکومهاش را به تبریز فراخواند و برادر او ساممیرزا را به جای او به خراسان روانه کرد. (1) طهماسب میرزا در خراسان نزد امیر محمد طبسی علوم دینی میآموخت. (2)اهمیت سیاسی خراسان از این نظر بود که در مرز با ازبکان قرار داشت و گاه و بیگاه مورد تهاجم و غارتگری آنان قرار میگرفت. پیش از این امارت خراسان به یکی از امیران قزلباش، دیو سلطان روملو واگذار شده بود که از اداره آن عاجر مانده بود. او که از مشاوران خاص شاه اسماعیل بود، پس از آمدن طهماسب به تبریز قیمومیت و وکالت خاصه وی را به عهده گرفت. (3) شاه اسماعیل در وصیتنامه مفصلی که در بر جانشینی طهماسب میرزا اشاره شده بود، دیوسلطان را به نیابت از حکومت تعیین نمود و بدین ترتیب زمام امور مملکت را به وی سپرد و مقام نظارت بر دیوان اعلی و مقام صدارت را به دو تن از صاحب منصبان فارس - غیرقزلباش - واگذار کرد. (4)
شاه طهماسب حدود هفت سال ابتدای سلطنتش عملاً در امور حکومتی دخالت زیادی نداشت و کارها به دست نایبالسلطنهها انجام میشد؛ ولی در سال 937 در یک اقدام جدی، دست درباریان زیادهخواه را کوتاه کرد و خودش، که اینک شانزده یا هفده سال داشت، کارها را به دست گرفت. او که در خردسالی میان متشرعین دربار، به خصوص علی بن عبدالعال کرکی و امیر محمد طبسی، پرورش یافته بود. حدود بیست سالگی از تمام منکرات توبه کرد و در دفع اینگونه مفاسد اخلاقی و اجتماعی جدیت به خرج داد، چنان که در تذکرهاش مینویسد: «لشکر قلمرو من از شراب و فسق بلکه جمیع مناهی توبه کردهاند و در کل مملکت من شرابخانه و بوزهخانه و بیتاللطف و سایر نامشروعات برطرف شده...» (5)
حکومت شاه طهماسب اول حکومتی توام با آرامش بود و خود او تمایلی به جنگ نداشت، چنانکه در دوران سلطنتش به جایی سپاه نفرستاد مگر برای دفاع و مقابله و در هیچ لشکرکشی شخصاً شرکت نکرد. با این حال شورشهای متعدد داخلی و تهاجمهای مکرر خارجی بروز درگیریها و نبردهای گوناگون را در دوره زمامداری او اجتنابناپذیر میکرد. طهماسب اول ظاهراً تحت تأثیر تربیت دوران کودکی و نوجوانی به علوم دینی و عالمان توجه فراوان داشت، چنان که عالمان و نویسندگان و مترجمان علوم دینی و شرعی از حمایتهای او همواره برخوردار میشدند.
میان شاهان صفوی، طهماسب اول با پنجاه سال طولانیترین پادشاهی را داشت. او اگرچه در اقتدار سیاسی و ابهت سلطنتی همانند پدر خود نبود، ولی با توجه به کارها و واکنشهایش در مواقع بحرانی میتوان دریافت که از ارادهای قوی برخوردار بود. با این حال از اواخر حکومت او زمینههای نابسامانی در دربار و داخل حکومت فراهم گردید که مهمترین آنها آماده شدن زمینه برای دخالت زنان در امور دربار، نفوذ زیاد امرای قزلباش، اختلافات داخلی شاهزادگان و مسائلی از این قبیل هستند. در ادامه مهمترین رویدادهای دوره شاه طهماسب بررسی میشود.
1. مسئله نیابت سلطنت و نفوذ قزلباشان
مشکلی که از آغاز سلطنت شاه طهماسب بروز کرد، اختلاف میان درباریان درباره نیابت سلطنت بود. چون طهماسب در سنین کودکی بود. توان اداره حکومت را نداشت، لازم بود تا شخصی از جانب او به این امور رسیدگی کند تا زمانی که او به سن رشد برسد. شاه اسماعیل در وصیت خود به این امر توجه داشت و دیوسلطان بزرگ طایفه روملو را برای این منظور انتخاب کرد؛ ولی از آنجایی که نیابت سلطنت مقامی بالا و با اختیارات فراوان بود بسیاری از امرای دیگر به آن چشم داشتند و این امر رقابتی را میان آنان پدید میآورد.در ابتدا همه سران قزلباش با نیابت دیوسلطان روملو موافقت کردند و فقط رئیس طایفه استاجلو، کپکسلطان، که نفوذ فراوانی در تبریز داشت، موافقت خود را اعلام نکرد، با این حال پیشنهاد برخی اطرافیانش را برای جنگ با دیوسلطان نپذیرفت. در نهایت پس از مکاتباتی میان این دو رقیب، توافقی میانشان برقرار شد که بر اساس آن، سه طایفه بزرگ قزلباش روملو، استاجلو و تکهلو به ریاست چوهه سلطان امور حکومتی را به دست گیرند؛ اما این توافق ظاهری بود و نه تنها در عمل کپکسلطان استاجلو در اداره امور حکومتی دخالت داده نمیشد، بلکه امتیازات ارضی دیگر طایفه او نیز به تدریج گرفته شدند و این وضع به جنگ میان استاجلوها و نایبالسلطنه منجر شد. در نبرد سال 932 هجری در نزدیکی سلطانیه استاجلوها شکست خوردند و به جنگلهای گیلان گریختند؛ ولی سال بعد با تسخیر تبریز و کشتن حاکم آن - از طایفه روملو - زمینه جنگ بزرگ دیگری را فراهم آوردند. کپکسلطان در این جنگ کشته شد و استاجلوها پراکنده گردیدند و صدمات فراوانی به کشور وارد شد. این درگیریهای داخلی موقعیت را برای تهاجم ازبکان به خراسان و تسخیر مشهد و استرآباد مساعد ساخت. (6)
با از بین رفتن یک رقیب قدرتمند، اینک رقابت میان دو نفر در دربار ادامه داشت. چوهه سلطان تکهلو به شاهطهماسب اینگونه القا میکرد که نایبالسلطنه، دیو سلطان عامل اصلی اختلافات است و باید او را از بین برد. بدین ترتیب در همین سال (933هجری) با توافق شاه دیو سلطان روملو به قتل رسید و چوهه سلطان تکهلو اداره امور را کاملاً به دست گرفت. (7) او سعی میکرد امتیازات بیشتری برای اعضای قبیله خود در نظر بگیرد و در عین حال با ترغیب سران طوایف رقیب خود به اعلام وفاداری، موفقیتی سیاسی به دست آورد. چوهه سلطان حدود سه سال در مقام نیابت سلطنت کارها را به دست داشت؛ ولی رفتار او و افراد قبیلهاش به تدریج موجب انزجار شاه شد. او در نبرد با ازبکان در خراسان از خود کوتاهی نشان داد و اختلافش با حسین خان رئیس طایفه شاملو اردوی شاه را آشفته کرد. با کشته شدن چوههسلطان در این غائله و سپس قتل عام تکهلوها به دستور شاه نایبالسلطنگی تکهلوها به پایان رسید. (8)
شاه که از اوضاع نابسامان حکومتی و نفوذ بیش از حد سران قزلباش ناخشنود بود، در سال 937 هجری در حالی که هفده سال داشت سعی کرد خود اداره امور را به دست گیرد؛ ولی هنوز قدرت صاحبمنصبان قزلباش زیاد بود، چنان که حسینخان شاملو، که اینک قدرتمندترین این افراد بود، با استفاده از موقعیت خود در دربار و جلب نظر سران قزلباش به قدرت رسید و چهار سال به عنوان امیرالامرا در رأس امور قرار گرفت. حسینخان نیز همانند چوهاسلطان تکهلو مناصب بالای دولتی را به افراد طایفه خود واگذار کرد. و اشتباهات او را در کار گذاشتن شاه و دست کم گرفتن او تکرار کرد وحتی در سال 939 هجری امیرجعفر ساوجی وزیر را به قتل رسانید. شاهطهماسب که از این کار حسین خان به خشم آمده و به او مشکوک شده بود که قصد ساقط کردن شاه و به سلطنت رساندن برادرش را در سر دارد دستور قتل وی را صادر کرد. این اقدام شاه پایان یک دهه حکمرانی قزلباشان و برقراری مجدد سلطه شاه بود و شاه با به دست گرفتن امور دولت از نفوذ فراوان قزلباشها و برخی مقامات از جمله وکیل و امیرالامرا کاست. (9)
2. طهماسب و برادرانش
شاهطهماسب پنج برادر از مادران مختلف داشت که بزرگترین آنها سه سال از او کوچکتر بود. این برادران نیز طبق معمول از همان زمان کودکی و برخی از زمان شاه اسماعیل به سمتهای حکومتی و امارت ولایات گمارده میشدند. در زمان سلطنت طهماسب برخی از آنان که مدعی پادشاهی بودند یا تحت تأثیر تحریکات بعضی صاحب منصبان قرار میگرفتند علیه او شوریدند و درگیریهایی را پدید آوردند. القاصمیرزا و ساممیرزا دو تن از این شورشیان بودند و سرنوشتی متفاوت داشتند.الف) شورش القاصمیرزا
القاصمیرزا دومین پسر شاه اسماعیل در سال 921 هجری به دنیا آمد. (10) وی در سال 943 از جانب شاهطهماسب به حکومت شروان منصوب شد؛ اما او علیه برادر شورش کرد و تلاش نمود تا حکومت مستقلی در این منطقه برپا کند. (11) القاصمیرزا که از حمایتهای یکی از امرای تکهلو (الامه) نیز بهرهمند میشد، پس از اعلام استقلال در شروان به نام خود سکه زد. طهماسب فرستادگانی را نزد القاصمیرزا فرستاد که او را به فرمانبرداری ترغیب کنند، ولی القاصمیرزا پاسخهای درشتی در جواب وی فرستاد؛ لذا طهماسب در 953 هجری سپاهی را به سرداری پسرش اسماعیل - برای سرکوب وی به شروان روانه کرد. القاصمیرزا به امپراتوری عثمانی گریخت و از سلطان سلیمان پناهندگی خواست. (12) سلطان عثمانی از آمدن شاهزاده صفوی استقبال کرد و به گرمی از وی پذیرایی نمود؛ چون میتوانست حضور او را بهانهای برای لشکرکشی به ایران قرار دهد. (13)در سال 956 هجری سلطان سلیمان عثمانی به تحریک المه به همراه القاصمیرزا به ایران حمله کرد و آذربایجان را گرفت و به تبریز وارد شد؛ اما به زودی ناچار شد بازگردد. القاصمیرزا که با چهل هزار سرباز عثمانی به مرند فرستاده شده بود از کردستان به همدان رفت و دربار بهرام میرزا را در اصفهان غارت کرد و به قم وارد شد و پس از توقف یک ماهه، کاشان را تصرف کرد؛ اما پس از شنیدن خبر حرکت شاهطهماسب به آن سو از طریق اصفهان و فارس به بغداد گریخت. (14) در واقع سلطان سلیمان چون وعدهای القاص میرزا را درباره حمایت مردم ایران از وی درست نیافت، او را تنها گذاشت و به عثمانی بازگشت. پس از چندی القاصمیرزا که حمایت سلطان عثمانی را از دست داده بود با فرستادن هدایایی برای شاه طهماسب، از وی درخواست بخشش نمود. شاهطهماسب از ریختن خون برادر پرهیز کرد، ولی او را در زندان قهقهه محبوس نمود. (15) القاص میرزا در سال 956 هجری در زندان به دست چند زندانی که از وی کینه به دل داشتند به قتل رسید. (16) شورش او گذشته از ایجاد نابسامانی داخلی به سبب زمینهسازی تهاجم عثمانیان خسارات بسیاری برای ایران به دنبال داشت.
ب) شورش ساممیرزا
ساممیرزا، پسر دیگر شاه اسماعیل، همانند القاص میرزا در سال 923 هجری به دنیا آمد و دورمیشخان شاملو از امرای مورد اعتماد شاه به عنوان مربی او تعیین شد. او در زمان پدرش بسیار مورد توجه وی بود، تا جایی که با بسیاری از امرا و درباریان نشست و برخاست مینمود و محفل او جایگاه شعرا و فضلای عصر بود. در سال 928 به جای برادرش طهماسبمیرزا حکومت خراسان به وی واگذار شد و تا زمان سلطنت طهماسب در هرات به سر میبرد. شاه طهماسب در سومین لشکرکشی خود به خراسان در سال 941 او را بر حکومت این ایالت باقی گذاشت. (17)سام میرزا سه بار علیه برادرش شاهطهماسب شورش کرد که محرک اصلی این شورشها اطرافیان او بودند. مهمترین و اولین شورش او در سال 941 اتفاق افتاد و عامل اصلی آن قتل بزرگان رئیس طایفه شاملو و شورش آنان بود. در این شورش شاملوئیان ساممیرزا را با خود به سمت قندهار بردند؛ ولی در برخورد با قزلباشان شکست خوردند و ساممیرزا از برادر خود امان خواست. شاهطهماسب او را بخشید و مدت دوازدهسال او را تحت نظر ملازم خود نمود. در سال 956 هجری ساممیرزا با اجازه شاهطهماسب، تولیت مقبره شیخ صفیالدین و نیز حکومت اردبیل را عهدهدار شد. در مدتی که او در اردبیل به سر میبرد با اهل علم و فضل و شاعران مراوده داشت و کتابی به نام تحفه سامی را تألیف کرد. (18)
در سال 969 شاهطهماسب به اتهام شورش، بر ساممیرزا خشم گرفت و او و فرزندانش را در قلعه قهقهه زندانی کرد. سام میرزا و فرزندانش و پسران القاصمیرزا تا سال 974 هجری در این زندان به سر میبردند و بر اثر وقوع زلزلهای در همانجا جان سپردند. (19)
برادر دیگر شاهطهماسب به نام بهرام میرزا نیز علیه وی شورید که سرکوب شد. (20)
ج) طهماسب و امرای محلی
در روزگار شاهطهماسب شورشها و تحرکاتی از جانب برخی امیران محلی قزلباش شکل گرفت که هر چند به زودی سرکوب شدند، ولی به هر حال تأثیر منفی بر ثبات داخلی حکومت برجا گذاشتند. یکی از این شورشها به دست ذوالفقارخان ترکمان حاکم شهر کلهر برپا شد. او که در پی دستیابی به امارتی بزرگتر بود در سال 934 هجری با حمله به بغداد و کشتن حاکم این شهر، که پسر عموی او بود، امارت آنجا را به دست گرفت. شاهطهماسب پس از دفع ازبکان در خراسان به منظور سرکوب این آشوب در سال 935 به بغداد لشکر کشید. قزلباشان بغداد را محاصره کردند و پس از چند روز جنگ، برخی همراهان ذوالفقارخان بر او تاخته، سر از بدنش جدا نمودند و نزد شاهطهماسب بردند. شاهطهماسب نیز در ازای این خدمت، امارتهایی به آنان واگذار کرد. (21)شورش ذوالفقار ترکمان خیلی زود پایان یافت، اما دو سال بعد یکی دیگر از امرای قزلباش آغاز نافرمانی گذاشت و آشوبی را به پا نمود که تا مدتی صفویان را گرفتارخود کرد. الامه (یا المه) از امرای طایفه تکلو و حاکم آذربایجان (یا فرمانده نیروهای مسلح آنجا) مردی جاهطلب بود که هوای مقامات بالای دولتی را در سر داشت. در همان زمان که شاه طهماسب چوههسلطان تکلو نایبالسلطنه - و شماری از افراد طایفه او را به قتل رساند، المه تصمیم گرفت مقام وکالت شاه را به دست گیرد؛ اما حسینخان شاملو به این مقام منصوب شد و الامه که با برخورد شاهطهماسب مواجه شده بود از ایران گریخت و به امپراتوری عثمانی پناهنده شد. (22) سلطان سلیمان همانند القاصمیرزا از آمدن الامه سلطان استقبال کرد و نیروهایی را در اختیار او قرار داد تا به شهرهای مرزی ایران حمله کند. الامه ضمن تحرکات غارتگرانه خود در مرزهای ایران سلطان سلیمان را نیز به حمله به این سرزمین ترغیب میکرد و در واقع چند بار لشکرکشی عثمانیها به قلمرو صفویان با تحریکات او انجام شد. اقدامات الامه در مرزهای ایران تا سال 956 ادامه یافت. او در این سال در لشکرکشی بزرگ سلیمان همراه القاصمیرزا به ایران آمد؛ اما در برخورد با سپاهیان شاهطهماسب گریخت (23) و دیگر در وقایع مهم این زمان از او سخنی به میان نیامده است. الامه از آن به بعد همانند القاص میرزا حمایتهای سلطان عثمانی را از دست داد؛ زیرا وعدههایی که به سلطان داده بود محقق نشده بود.
علاوه بر دو شورش فوق در دوره سلطنت طهماسب اول، شورشهای کم اهمیتتری نیز به دست برخی امرای محلی برپا شد؛ (24) همچنین برخی شورشهای مردمی در خراسان، گیلان و مازندران به وقوع پیوست که اغلب در اعتراض به رفتارهای ناپسند قزلباشان بود. (25)
پینوشتها:
1. احسنالتواریخ، ص 175؛ حبیبالسیر، ج4، ص 553- 594.
2. حبیبالسیر، ج4، ص 553.
3. عالمآرای شاهاسماعیل، ص 623.
4. احسنالتواریخ، ص 185.
5. تذکره شاهطهماسب، ص 29.
6. ر. ک: جواهرالاخبار، ص 150- 153؛ ایران عصر صفوی، ص 50- 53.
7. همان، 153.
8. ر. ک: احسنالتواریخ، ص 310؛ تذکره شاهطهماسب، ص 15 و 16.
9. ایران عصر صفوی، ص 54.
10. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 550.
11. تذکره شاهطهماسب، ص 44.
12. عالمآرای شاهطهماسب، ص 85؛ احسنالتواریخ، ص 314.
13. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 553 و 554.
14. احسنالتواریخ، ص 335.
15. همان.
16. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 58.
17. قدیانی، تاریخ فرهنگ و تمدن ایران عصر صفوی، ص 54.
18. ر. ک: حسینی جنابدی، روضةالصفویه، ص 436؛ تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 58.
19. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 560.
20. روضةالصفویه، ص 432.
21. تذکره شاهطهماسب، ص 10 و 11؛ تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 562.
22. عالم آرای عباسی، ص 109.
23. ایران عصر صفوی، ص 61 و 62.
24. ر. ک: حبیبالسیر، ج4، ص 362.
25. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 562 و 563.
منبع مقاله :
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.