تیموریان هند (932- 1275 ق) سومین دولت مقتدر مسلمان در منطقه بودند که اندکی پس از روی کارآمدن صفویان در ایران تشکیل حکومت دادند. روابط صفویان با پادشاهان تیموری هند به سالهای پیش از قدرت یافتن آنان بازمیگردد که همزمان با سالهای نخست سلطنت شاهاسماعیل اول بود. ظهیرالدین محمد بابر (درگذشته 937 ق) بنیانگذار دودمان تیموری هند که با حمله ازبکان به سرداری محمدخان شیبانی از سمرقند - مرکز حکمرانی پدران و نیاکانش - به افغانستان گریخته بود، با آگاهی از پیروزیهای شاه اسماعیل در خراسان و کشته شدن محمد شیبانی به دست سپاهیان او، تلاش کرد با اتحاد با صفویان و کمک گرفتن از شاه اسماعیل، حکومت دودمان خود را در ماوراءالنهر باز یابد. شاه اسماعیل به درخواست کمک بابر پاسخ مثبت داد و گروهی از افسران و سربازان خود را به یاری وی فرستاد، به این شرط که او مذهب تشیع اختیار کند. بابر پس از این که با کمک نیروهای صفوی توانست سمرقند را از ازبکان بازپس بگیرد، به عنوان تشکر از شاه صفوی به نام وی خطبه خواند و سکه زد و مذهب تشیع اختیار کرد و لباس ایرانی پوشید؛ اما زمانی که سربازان ایرانی از سمرقند بازگشتند، ازبکان با استفاده از تنفر عمومی مردم شهر نسبت به تغییر مذهب بابر به شهر تاختند و در سال 918 دوباره آن را تصرف کردند و بابر فرار کرد. شاه اسماعیل در همین سال، سپاهی به ماوراءالنهر فرستاد تا با همکاری بابر ازبکان را شکست دهد؛ ولی سپاه صفوی به علت عدم همکاری بابر با آنان در نبرد با ازبکان شکست خورد. (1) بابر که از جنگ با ازبکان کناره گرفته بود، به افغانستان عقبنشینی کرد و در کابل مستقر شد. او پس از تصرف قندهار، به هند تاخت و کشتن سلطان ابراهیم لودی، پادشاه دهلی در سال 932 این شهر را تسخیر کرد و حکومت تیموریان را بنیاد نهاد.
تا پایان حیات شاهاسماعیل و در سالهای نخست سلطنت شاهطهماسب، مناسبات خاصی میان صفویان و بابر شاه وجود نداشت و فقط سفیرانی میان طرفین رد و بدل میشدند که نشان از جو دوستانه حاکم بر روابط دو دولت بود. (2)
با مرگ بابرشاه در سال 937 هجری، پسر و جانشین او، همایون با مشکلات بسیاری مواجه گردید که در نهایت به پناهندگی او به ایران انجامید. اختلاف همایون با برادرانش، به خصوص کامرانمیرزا - حاکم قندهار - و شورش شیرخان سوری - ملقب به بهادرشاه - از امیران محلی هندوستان، عرصه را بر او تنگ کرد، چنان که به پیشنهاد برخی از اطرافیانش به ایران گریخت تا با کمک صفویان به قدرت دست یابد. (3) شاه طهماسب از آمدن همایون استقبال کرد؛ زیرا او برخلاف برادرش کامران میرزا، با سیاستهای صفویان موافق بود و همسری شیعه مذهب داشت؛ (4) از سوی دیگر، شاه طهماسب علاقهمند بود قندهار و ارض داور و سایر مناطق مجاور آنها را، که تحت حاکمیت تیموریان بود، به قلمرو خود اضافه کند. (5)
همایون در سال 950 به بهانه زیارت مکه معظمه با تعداد اندکی همراه از هند خارج شد و پیش از رسیدن به ایران، نامهای برای شاه صفوی فرستاد و وضعیت خود را شرح داد. او پس از رسیدن به ایران، نخست با استقبال گرم شاه طهماسب مواجه شد، ولی شاه صفوی بعد از آگاهی از سنی بودن همایون، کمک کردن به او را مشروط به شیعهشدنش و نیز واگذاری قندهار به ایران اعلام کرد. همایون تحت فشار شاه ایران و به سبب موقعیت نابسامان خود هر دو شرط را پذیرفت و شاهطهماسب در سال 951 سپاهی را با برخی سرداران ایرانی در اختیار همایون قرار داد که از طریق قندهار به هند رفت و حکومت را به دست گرفت؛ اما پس از موفقیت و رسیدن به تخت شاهی، فقط به شرط دوم پایبند ماند. (6)
بدین ترتیب قندهار تحت حاکمیت صفویان درآمد؛ (7) اما اندکی بعد شاه همایون با نیرنگ و خدعه،شهر را تصرف کرد و شاه طهماسب نیز تمایلی برای جبران این کار نشان نداد (نوائی، 47) و قندهار از همین زمان به مسئله مورد مناقشه دو کشور تبدیل شد، چنان که بخش قابل ملاحظهای از مناسبات صفویان و تیموریان هند بر سر همین مسئله بود. از این پس، روابط شاه طهماسب با همایون عادی و بر پایه دوستی استوار بود و نامه و نمایندگانی میان دو طرف رد و بدل میشد. زمانی که جلالالدین محمد معروف به اکبرشاه (962- 1015 هـ) به جای پدرش به سلطنت نشست، موضوع قندهار بار دیگر روابط دو دولت را دگرگون ساخت. شاه طهماسب در همین سال قندهار را تصرف کرد و اکبرشاه به دلیل ناخرسندی از این اقدام شاه ایران، روابط دوستانه خود را با وی قطع کرد. او به چند نامه دوستانه طهماسب پاسخی نداد و حتی با مرگ او پیام تسلیتی برای جانشینش (اسماعیل دوم) نفرستاد. پس از آن نیز در دوران شاه اسماعیل دوم و محمد خدابنده روابط دوستانه ایران و هند تجدید نشد. (8) و حتی اکبرشاه به درخواست کمک محمد خدابنده - که گرفتار حملات عثمانیها و دستاندازی ازبکان بود - پاسخی نداد. (9) با این حال در همین زمان ولایت قندهار به دولت هندوستان منتقل شد؛ زیرا حاکم صفوی قندهار که تاب مقاومت در برابر حمله ازبکان را در خود نمیدید و امیدی به ارسال کمک از طرف شاه عباس - که سرگرم دفع مخالفان داخلی بود - نداشت، به اکبرشاه پناهنده شد و شهر را به وی واگذار کرد. (10)
شاه عباس از اول پادشاهی خود تصمیم داشت روابط دوستانه میان ایران و هند را برقرار و اکبرشاه را به جنگ با عبداللهخان ازبک تحریک کند. (11) او حتی درخواست استرداد شهر قندهار را ارائه کرد که از جانب اکبرشاه بدون پاسخ ماند. (12) تا سال 1013 هجری چندین سفیر میان دو پادشاه رفت و آمد کردند که نتیجه خاصی برای شاه عباس در برنداشت. او هنگام مرگ اکبرشاه (1015 ق) به لشکرکشی و جنگ در آذربایجان و شروان گرفتار بود و تا سه سال سفیری به دربار هند نفرستاد و در سال 1018 هجری یادگار علی سلطان از سرداران قزلباش را به سفارت نزد شاه یا نورالدین محمد جهانگیر (1015- 1037 ق) پادشاه جدید هند روانه کرد. جهانگیر نیز متقابلاً یکی از سفیران عالی قدر خویش میرزا برخوردارخان ملقب به خان عالم را به دربار اصفهان فرستاد و چند نقاش را با وی همراه کرد تا تصاویری از شاه و دربار ایران برای او بکشند. شاه عباس سفیر هند را به گرمی پذیرفت و از او بسیار پذیرایی نمود و پس از دو سال با هدایای فراوان به هند روانه کرد. (13)
پس از آن نیز سفیران دیگر که حامل پیامهای دوستی میان دو دولت بودند مبادله شدند؛ با این حال در سال 1031 شاه عباس به طور ناگهانی از خراسان متوجه قندهار شد و در یک فرصت مناسب آن را تصرف نمود. شاه جهانگیر که در این زمان گرفتار اختلافات داخلی با فرزندش شاهزاده خرم (شاه جها) بود، از بازپسگیری قندهار درماند. در عین حال شاه عباس تلاش کرد با ارسال نامههایی ملاطفتآمیز روابط دوستانه خود را با شاه جهانگیر و جانشین او شاه جهان (1037-1068 ق) حفظ کند. (14)
شاه صفی که با توجه به جنبوجوش ترکان عثمانی و تکاپوی ازبکان، دوستی با هند و حفظ روابط دوستانه با این کشور را ضروری میدانست، سفیران شاه جهان را به گرمی میپذیرفت و نمایندگانی نیز در دربار وی گسیل میداشت؛ اما در پس این اقدامات و آمدوشدها صمیمیتی وجود نداشت، چنان که پس از چند سال رابطه به ظاهر دوستانه، تیموریان به تصرف شهر قندهار مبادرت نمودند. شاه جهان که از ابتدای سلطنتش در فکر گرفتن این شهر از صفویان بود، با برنامهای حساب شده در سال 1047 هجری به این کار موفق شد. او پیش از این تلاش کرد اتحادی سه گانه میان هندیان، عثمانیان و ازبکان علیه ایرانیان به وجود آورد که تا حدی نیز با سلطان مراد چهارم عثمانی به توافق رسید؛ ولی تلاش او برای همراه کردن علیمردانخان والی قندهار با خود بینتیجه ماند. با این حال به زودی اوضاع به نفع شاه هند دگرگون شد و علیمردانخان که از دشمنی وزیر جدید -ساروتقی - بیمناک بود به مذاکره با شاه جهان پرداخت و قلعه را به سپاه گورکانی تسلیم کرد و گورکانیان به زودی شهر بست و زمین داور را نیز تصرف کردند. درگیریهای شاه صفی با عثمانیان مانع از آن شد که بتواند اقدام جدی و سریعی برای بازپسگیری قندهار ترتیب دهد و تنها پس از صلح 1049 هجری (قرارداد زهاب) دستور تدارک سپاه برای این منظور را صادر کرد که اعزام آن به سبب مرگ وی (1052 هجری) انجام نشد. (15) اندکی پیش از این یکی از شاهزادگان تیموری به نام شاه شجاع به ایران پناهنده شده بود. (16)
در آغاز سلطنت شاه عباس دوم به سبب خردسالی او و اداره امور توسط نایبالسلطنه، پرداختن به کار قندهار به تأخیر افتاد. با این حال سفیری از دربار هند به ایران آمد و چندین سال در دربار اصفهان به سر برد که هدف وی حصول اطمینان از عدم ایجاد روابط نزدیک و دوستانه میان ایران وازبک و نیز بیطرفی ایران در کشمکش میان شاه جهان و ازبکان بود. عباس دوم گرچه سفیر هر دو پادشاه را به گرمی میپذیرفت و در نامه خود به شاه جهان اظهار داشت که مداخله در ماوراءالنهر را درست نمیداند، ولی نحوه رفتارش با سفیران مذکور رنجش وی از هندیان را - به سبب تصرف قندهار - به خوبی نشان میداد. (17) بالاخره این رنجش دیرینه سبب وی را برانگیخت تا در سال 1058 هجری با لشکرکشی به قندهار این شهر و بست و زمین داور را دوباره ضمیمه حکومت صفوی کند. دربار هند که این شکست را بر نمیتافت، سپاهی به فرماندهی شاهزاده اورنگزیب در سال 1059 برای بیرون راندن صفویان اعزام کرد؛ ولی این سپاه و دو لشکرکشی دیگر در سالهای 1062 و 1063 هجری نتیجهای برای هندیان به همراه نداشت. از زمان تصرف قندهار تا مرگ شاه جهان (1067 هجری) روابط سیاسی دو کشور قطع شد و ناحیه ماوراءالنهر صحنه تلاشهای سیاسی دو پادشاه شد. شاه جهان برای سلطه سیاسی بر ماوراءالنهر، بیشتر توجه خود را به این منطقه معطوف کرد؛ ولی روابط نزدیک خانهای ماوراءالنهر با شاه صفوی مانع موفقیت وی میشد. (18)
با مرگ شاه جهان یکی از چهار فرزند او به نام مرادبخش، که حاکم گجرات بود و تمایلی به تشیع داشت، طی نامهای به شاه عباس دوم از وی برای رسیدن به سلطنت درخواست کمک کرد. شاه صفوی ضمن نامهای تشویقآمیز از فرستادن نیرو به هند خبر داد؛ ولی پیش از این که اقدامی ترتیب دهد شاهزاده اورنگزیب (1068- 1118 ق) - که بعدها خود را عالمگیر لقب داد - با کنار زدن برادرانش بر تخت سلطنت هند نشست. عباس دوم در فاصله مرگ شاه جهان تا به تخت نشستن اورنگزیب تلاش کرد تا سلاطین دکن را، که برخی شیعه مذهب بودند، متحد سازد؛ ولی این اقدام او با آغاز پادشاهی ارونگزیب ناکام ماند. (19)
در سالهای نخست سلطنت اورنگزیب روابط دو پادشاه خوب بود و سفیرانی مبادله شدند؛ (20) ولی پس از چندی به دلایل نامعلوم رفتار شاه صفوی تغییر کرد. او نخست سفیر هند را تحقیر نمود و سپس طی نامهای تحقیرآمیز به شاه هند، او را به دلیل برادرکشی سرزنش کرد و اعلام نمود قصد دارد با سپاهی برای فرونشاندن آشوب و بینظمی به هند عزیمت کند. معلوم نیست شاه ایران تا چه حد بر این گفته خود پافشاری داشت، ولی به هر حال مرگ زود هنگام او به این مخاصمات لفظی پایان داد. (21)
در دوران شاه سلیمان (1077 - 1106 ق) تنها واقعه مربوط به روابط ایران و هند، پناهندگی محمد اکبر فرزند اورنگزیب بود که پس از شوریدن بر پدر به ایران گریخت و از شاه صفوی درخواست کمک کرد؛ ولی شاه سلیمان با امتناع از این کار به او وعده داد پس از مرگ پدرش از وی حمایت خواهد کرد. محمد اکبر با اجازه شاه صفوی در ایران ماند و یک سال قبل از مرگ پدرش درگذشت. تا پایان حیات اورنگزیب میان ایران و هند روابطی برقرار نبود؛ ولی پسر و جانشین او بهادرخان (1118- 1131 ق) که گویا تمایلات شیعیانه داشت، مایل به تجدید این روابط بود و پیامهایی توسط بازرگانان هندی برای شاه سلطان حسین صفوی فرستاد که در نهایت به مبادله سفرا منتهی شد؛ اما این روابط زمانی برقرار شد که هر دو کشور در اوضاع بحرانی داخلی به سر میبردند. شورش غلزائیان در قندهار بهانهای شد تا شاه ایران از بهادرشاه درخواست کمک کند؛ ولی وضعیت هند به گونهای نبود که به درخواست مزبور ترتیب اثر دهد. در سلطنت محمدشاه (1131 - 1161 ق) برخی اشرف دربار هند بر ارسال کمک به ایران اصرار داشتند که مورد موافقت شاه قرار نگرفت. (22)
پینوشتها:
1. نوایی، ص41.
2. نوایی، ص 42.
3. ر. ک: روضةالصفویه، ص 485؛ تاریخ جهانآرا، ص 240.
4. تاریخ تحول ایران در عصر صفوی، ص 574.
5. همان، ص 574؛ ریاض الاسلام، ص 49.
6. شاه طهماسب اول، ص 411؛ ایلچی نظام شاه، ص 152؛ ریاض الاسلام، ص 62.
7. البته در سال 941 هجری سپاهیان صفوی یک بار قندهار را تصرف کرده بودند، ولی کامران میرزا - برادر شاه همایون - در سال 944 آن را بازپس گرفت.
8. فلسفی، ج4، ص 1374.
9. نوایی، ص 49.
10. فلسفی، ج4، ص 1395.
11. فلسفی، ج4، ص 1374.
12. فلسفی، ج4، ص 1395.
13. فلسفی، ج4، ص 1385-1390.
14. ر. ک: فلسفی، ج4، ص 1394-1410.
15. نوایی، ص 63
16. حسینی، تاریخ سلطانی، ص 258.
17. ر. ک: نوایی ، ص 65 و 66.
18. نوایی؛ ص 68.
19. نوایی، ص 70.
20. ر. ک: قصص الخاقانی، ص 19 و 20.
21. نوایی، ص 69- 71؛ روابط ایران و هند، ص 198.
22. نوایی، ص 73.
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.