نویسنده: ناصر فکوهی
نظام ارزشی در هر جامعهای به مجموعهای از فرایندهای رفتاری و ذهنی، الگوها و روشها، شیوههای گفتاری و فنون بدنی اطلاق میشود که در چهار چوبها و موقعیتهایی از پیش تعریف شده، پذیرفته میشوند. این نظام بر اساس پهنه جغرافیایی و دوره زمانی و بر اساس گروه اجتماعی مورد استناد (مثلاً یک خانواده، یک شهر، یک کشور و غیره) تغییر میکند. افزون بر این، نظام ارزشی لزوماً در همه افراد آن گروه به صورت یکسانی درونی نمیشود و به صورت یکسانی نیز به آن عمل نمیشود. بدین ترتیب نظام ارزشی در هر جامعه، بیشتر یک پیوستار قابل انعطاف از رفتارها، اندیشهها، واژگان و زبان است که کنشگران اجتماعی دائما بر روی آن در حرکت هستند و بر اساس استراتژیها و راهبردهای آگاهانه و ناخودآگاهانه خود را در آن نسبت به خود و نسبت به دیگران ارزیابی و قضاوت و بر اساس این قضاوت و ارزیابی عمل میکنند.
پرسش در این میان آن است که فرهنگ به مثابه یک مجموعه ترکیبی از کل رفتارها و ذهنیتهای یک جامعه در چه رابطهای با نظام ارزشی قرار میگیرد. پاسخ به این پرسش ساده نیست؛ زیرا اصل محوری در هر جامعهای برای آنکه بتواند به حیات خود ادامه دهد آن است که یک نظام ارزشی واحد یا گروهی از نظامهای ارزشی نزدیک به هم و محدود در آن امکان دهند افراد آن به انسجام رفتاری و ذهنی با یکدیگر برسند و حرکات و اندیشههایشان را برای یکدیگر خوانا و تفسیرپذیر کنند تا بدین ترتیب مبادله میان آنها ممکن شود و باز تولید اجتماعی بتواند در آن انجام گیرد.
برای آنکه این امر ممکن شود، جامعه باید به ناچار سازوکارهای پیچیدهای را در قالب الزامها، تشویقها، تنبیهها، واکنشها، مقاومتها، راهبردها و غیره وارد عمل کند تا کنشگران به صورت مستقیم و غیر مستقیم به پیروی از نظام ارزشی واداشته شوند و جامعه بتواند با کمترین هزینه خود را باز تولید کند. در این حال، فرهنگ، نقشی کلیدی دارد که هم به صورت مثبت و هم به صورت منفی تأثیرگذار است. مثبت از آن نظر که فرهنگ ابزار اصلی اجتماعی شدن (کردن) کنشگران اجتماعی است و بنابراین دخالت در فرهنگ و مدیریت مناسب آن میتواند با ایجاد هماهنگی میان نظام فرهنگی و نظام ارزشی، جامعه را به سوی کاهش تنشها، آرامش و هماهنگی و همسازی پیش برد؛ ولی فرهنگ میتواند تأثیری منفی نیز داشته باشد، بدین معنی که به دلیل گرایش درونی فرهنگ به تنوع یافتن (به دلیل ترکیبی بودن، مبادله میان اجزا آن و رشد و تحول ناموزون این اجزا و همچنین مبادله یک فرهنگ با فرهنگهای دیگر)، نظام فرهنگی نیز گوناگونی و انعطافپذیری بسیار بیشتری از نظام ارزشی دارد و باید نیز چنین باشد؛ زیرا اصل حیاتی برای رشد فرهنگ، مبادلات درونی و برونی آن است؛ بنابراین آن قدر که ثبات در نظام ارزشی عامل مهمی به حساب میآید، در فرهنگ چنین نیست و حتی ثبات بیش از اندازه میتواند عامل رکود فرهنگی شود.
اینجاست که باید بتوان با تأمل و اندیشیدن عمیق بر این دو مفهوم یعنی نظام فرهنگی و نظام ارزشی، بنا بر اینکه از کدام جامعه در چه زمانی و با چه محیطی سخن میگوییم، به راهکارهای کوتاه مدت و بلند مدتی فکر کرد که این دو را به نزدیکترین موقعیت نسبت به یکدیگر برسانند؛ زیرا باید دقت داشت که دور شدن این دو نظام از یکدیگر، عموماً به بروز آسیبهای اجتماعی شدید، سردرگمیهای هویتی و فرهنگی و در نهایت به نوعی آنومی اجتماعی میکشاند. این نکته نهایی را نیز بگوییم که نزدیک شدن دو نظام باید از خلال فرایندهای غیر آمرانه انجام بگیرد و استفاده از ابزارهای آمرانه یا ابزارهای ایدئولوژیک در این زمینه اغلب به نتایج معکوس میانجامد و به دلیل واکنشهای ایجاد شده دو نظام را از یکدیگر دورتر و تنش میان آنها را بیشتر میکند.
آیا این امر را باید به معنای نیاز به دخالتهای هر چه بیشتر حوزه عمومی و به ویژه حوزه سازمانیافته اجتماعی یعنی نهاد دولت در زمینه فرهنگ گرفت؟ پاسخ این پرسش هم مثبت است و هم منفی. دولت باید در مدیریت فرهنگ دخالت کند. زیرا دولت در شرایط کنونی نماینده نهادینه شده جامعه است و هیچ جامعهای نمیتواند نسبت به سرنوشت فرهنگی خود بیتفاوت باشد. پاسخ منفی نیز هست؛ زیرا در اختیار داشتن نمایندگی از جامعه، حتی اگر این نمایندگی در شرایط کاملاً آزاد و دمکراتیک به دست آمده باشد، به معنای آن نیست که نماینده سازمان یافته و متمرکز جامعه بتواند جایگزین خود جامعه شود. میان جامعه و دولت رابطهای دیالکتیکی وجود دارد که تنها در صورت وجود توازن میان دو حوزه عمومی و خصوصی قابلیت پایداری و پرهیز از تنش در آن وجود دارد. دشمن چنین موقعیتی از یک سو اندیشههای محافظهگرایانه، اقتدارگرایانه و آمرانه و از سوی دیگر اندیشههای رادیکال و اتوپیایی برای تغییر ناگهانی هستند. به عبارت دیگر نه برخورداری از قدرت و نه ضدیت با قدرت هیچ یک نمیتوانند لزوماً تأثیری بر سازوکارهای فرهنگی یک جامعه و یا نظامهای ارزشی آن داشته باشند. جامعه، موجودیتی زنده و بسیار پیچیده است که از فرایندهای درونی و سازوکارهای مبادله برونی خود انگیخته در کنار تأثیرپذیریهای متعدد از عوامل بیرونی، تبعیت میکند و دقیقا این پیشبینی ناپذیری امر اجتماعی است که اغلب، دخالتهای اراده گرایانه را در یک جهت یا در جهت معکوس به فاجعه میکشاند. نظامهای ارزشی و فرهنگی حاصل فرایندهای طولانی مدت تاریخی هستند و هر چند نمیتوان از آنها به مثابه نوعی تقدیر تغییرناپذیر یاد کرد ولی فرایندهای دگرگونی در آنها با سرعتی اغلب بسیار کند و تنها با کار افتادن فرایندهای پیچیده جزء به کل امکانپذیر است و نه بر عکس؛ از این رو، هر کس دغدغه حفظ نظامهای ارزشی و تقویت آنها را دارد باید حفظ و تقویت نظامهای فرهنگی را نیز به همان میزان بخواهد و برای هر دو این فرایندها به صورت هم زمان و هماهنگ برنامهریزی کند.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.