شکل گيري نظام سياسي در روسيه پس از انقلاب اکتبر 1917

در روزهاى مستى بخش ماه اكتبر سال 1917، بلشويك ها معتقد بودند كه در آستانه ي عصرى نو قرار دارند، كه انقلابشان نخستين قدم به سوى پايان نظم سرمايه دارى جهانى است. آنها به رغم احتمالات عظيم به قدرت رسيدند. به نظرشان مى رسيد كه قواعد سياست معلق شده است - اكنون همه چيز ممكن به نظر مى رسيد. ولى انقلابيون خيلى زود ناكام شدند، براى اينكه سرمايه دارى خيلى جان سخت تر از آن از آب درآمد كه آنها خيال مى كردند، و حفظ قدرت در مملكتى عقب مانده و جنگ زده بسيار
شنبه، 16 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکل گيري نظام سياسي در روسيه پس از انقلاب اکتبر 1917
شکل گيري نظام سياسي در روسيه پس از انقلاب اکتبر 1917
شکل گيري نظام سياسي در روسيه پس از انقلاب اکتبر 1917





در روزهاى مستى بخش ماه اكتبر سال 1917، بلشويك ها معتقد بودند كه در آستانه ي عصرى نو قرار دارند، كه انقلابشان نخستين قدم به سوى پايان نظم سرمايه دارى جهانى است. آنها به رغم احتمالات عظيم به قدرت رسيدند. به نظرشان مى رسيد كه قواعد سياست معلق شده است - اكنون همه چيز ممكن به نظر مى رسيد. ولى انقلابيون خيلى زود ناكام شدند، براى اينكه سرمايه دارى خيلى جان سخت تر از آن از آب درآمد كه آنها خيال مى كردند، و حفظ قدرت در مملكتى عقب مانده و جنگ زده بسيار دشوار بود. ولى بلشويك ها از يك جهت حق داشتند كه تأكيد مى كردند انقلابشان منحصر به فرد است. آنچه آنها انجام داده بودند انتقال ساده ي قدرت از يك گروه سياسى به گروه ديگر نبود. آنها نظم سياسى تازه اى بنيان نهادند، و رژيمشان به هيچ چيزي كه قبلا وجود داشت شبيه نبود.
بلشويك ها نه با پيروى از يك الگو، بلكه با نشان دادن واكنش به پيش بينى نشده و غيرقابل پيش بينى نظام سياسى تازه اي خلق كردند. به سبب آنكه لنينيست ها با مسائلى كه هرگز پيش بينى نكرده بودند مواجه مى شدند، انسان ميل دارد بگويد كه ايدئولوژي بى مناسبت بود، كه بلشويسم از ضروريات جنگ داخلى جوانه زد. اين گونه دست كم گرفتن ايدئولوژي خطا خواهد بود. سابقه و ايدئولوژي انقلابيون آنها را پيشاپيش در وضعى قرار مى داد كه بعضى تصميمات را اتخاذ و از بعضى ديگر اجتناب كنند. تمام رهبران مهم بلشويك در دهه ي 1920 اعتبار خود را بسان انقلابيون به دست آورده بودند. مكتبى كه آنها در آن سياستمداري آموختند كار زيرزمينى برضد حكومت تاريخ گذشته و سركوبگر بى كفايت تزاري بود.
ايدئولوژي بلشويك ها صورتى از ماركسيسم بود، كه كمال يابندگى انسان و امكان بناى جامعه اى عادلانه و عاقلانه را پيش فرض مى گرفت. آنها در مقام ماركسيست، معتقد به ترقى و به اينكه جوامع از طريق مراحل قابل پيش بينى ترقى مى كنند، كشور خود را در مقايسه با اروپا عقب مانده مى ديدند. بلشويك ها انتهايى ترين جناح غرب گراي اينتليجنتسياي روسيه بودند؛ و يكى از تناقضات تاريخ است كه سياستمدارانى كه بيشتر از همه مايل بودند روسيه را به اروپاييان شبيه سازند، سرانجام كشورشان را از غرب بريدند.
خصوصيت خارق العاده ي سياست بلشويكى بالاتر از همه از جاه طلبيهاى نفس گير حاكمان جديد حاصل مى شد. آنها هيچ علاقه اي به اداره کشور نداشتند؛ مى خواستند آن را متحول سازند. از برنامه، پس زمينه، وايدئولوژي آنها روشن بود كه وسايل مردم سالارانه با انقلابيون فيروزمند مناسبت نداشت. هرچه بود، بلشويك ها اعتقاد نداشتند كه همه ي ديدها از جهتى به يك اندازه ارزشمند بودند. آنها هيچ احترام رمانتيكى براى سنت و خرد عوام قايل نبودند. تجارب آنها در نهضت انقلابى نيز مدارا با نظرهاي متقابل را تشويق نمى كرد.
باري، در دهه ي 1920 روسيه ي شوروي جامعه اي تمامت طلب نبود. اولا، بلشويك ها هنوز مرزهاى سياست را تا حدي باريكتر از آن تعريف مى كردند كه در دهه ي بعد آنها را تعريف كردند. براي مثال، آنها درجه معينى خود مختاري را به حيطه ي فرهنگ اجازه مى دادند. همچنين، رژيم هنوز از توان سازماني مكفى برخوردار نبود. اين در روستاها، كه در آنها حكم بلشويك ها بر اكثريت عظيم مردم روسيه، دهقانان، چندان نافذ نبود، بيش از همه جا آشكار بود. مى شود گفت كه انقلاب بلشويكى طى چند مرحله به اجرا درآمد. در سال 1917 رژيم جديدي به وجود آمد، ولى فقط با سازشى ضمنى با طبقه ي دهقان موفق شد. اين سازش انقلابيون را قادر ساخت دولت و حكم خود را در شهرها برقرار سازند، و اجازه داد دهقانان در دهاتشان كم و بيش آنچنان كه مناسب مى ديدند، زندگى كنند.
بلشويك ها سعى مى كردند طرحهاي بى نهايت جاه طلبانه به اجرا در آورند، ولى توان بسيار اندكى داشتند؛ شكاف بين نيات و واقعيت فوق العاده عريض بود. به طريقى خاص همان ضعف حزب در زمان هرج و مرج تفكر آرمان شهرى را تشويق مى كرد. «واقعى گرا» بودن هنگامى كه هيچ راه حل واقعى گرايانه مفيد به نظر نمى رسيد تا حدى بى جهت بود. دوره جنگ داخلى يك دوره ي آرمان شهرى بود، كه در آن بلشويك ها طرحهاى خيال انگيزى را به آزمايش مى گذاشتند، كه با اميدهاى فراوان در پيش گرفته شده بود، ولى معمولا به نتيجه ي چندانى ختم نمى شد.
بلشويك ها، هم به سبب سابقه شان به عنوان انقلابى، هم به سبب ايدئولوژي شان، اهميت شايانى براى تبليغات و بسيج انبوه قايل بودند. پيوسته - گاهى به طرق متداول زمانى با استفاده از روشهاي خيال انگيز - مى كوشيدند پيام خود را به مردم برسانند. اين طرز برخورد در پيروزى در جنگ داخلى بى نهايت مفيد بود كه بعد از آن هم اين گونه كوششها را رها نكردند، بلكه بر عكس آنها را توسعه دادند. انسان نمى تواند خود را از تأثير عزم و تخيل محضى كه با آن سعى كردند نفوذ خود را در ميان دهقانان جا بيندازند بركنار بدارد و از رانش سواد براى برانگيختن استفاده كردند. آنها مصنوعا يك پرستش لنين خلق كردند تا به جاي احساسات دينى بنشانند. يك شبكه قرائتخانه هاى روستايى بر پا كردند كه به عنوان مراكز تبليغات از آن استفاده كنند. روزهاى تعطيل و مبارزات بى معنى به راه مى انداختند تا از آنها بسان هنگامه هايى براى تحريك استفاده كنند. دوره به دوره كارگران كمونيست را از شهرها به روستاها مى فرستادند تا دهقانان را سازماندهي کنند. از طريق يک سازمان ويژه ي جوانان، کومسومل، خود را به جوانان روستايي نزديک مي کردند.
معهذا حيرت انگيز است که علي رغم اين تلاشها، دستاورد کمونيست ها اندک بود. آنها نتوانستند بر سوء ظن و خصومت دهقانان نسبت به ايدئولوژي انقلابي اي که پايگاه آن در شهر بود چيره شوند. ديد آنها از آينده و تمايلات دهقانان آشکارا به هم بر مي خورد. بلشويک ها نمي توانستند به مقدار کافي کادرهاي قابل اطمينان از ميان روستاييان جذب کنند که کار يک هسته ي سازماني را برايشان انجام دهد. در ميان دهه ي 1920 روسيه ي شوروي تقريبا دويست و پنجاه هزار ميليون کمونيست که در روستاها مي زيستند داشت. وقتي به ياد بياوريم که کشور در حدود نيم ميليون آبادي روستايي داشت، معلوم مي شود که حتي اگر همه ي کمونيست ها توانا و هوشمند بودند، نمي توانستند تأثير زيادي بر حيات روستايي بجا گذارند. در روستاهاي دوردست مردم چنان زندگي مي کردند که گويي دولت شوروي در مسکو وجود ندارد.
قدرت رژيم در روستاها به طور استثنايى ضعيف بود، ولى همچنين بود كل دستگاه دولتى. از اين حيث نيز دولت تزاري ميراث تأسف انگيزى بجا گذاشته بود. ساختار دولتى امپراتورى بيش از اندازه كوچك، بد سازمان يافته، و فاقد مجريان صديق، باهوش، مردم دوست كه به طور مؤثر بسان رابط بين دولت و آحاد شهروندان عمل كنند، بود. هنگامى كه بلشويك ها قدرت را به دست گرفتند بايد مشاغل بسياري را، گذشته از موقعيتهاي بسيار بالا، به ديوان سالاران رژيم قديم بسپارند. بعضى از آنها به اكراه به خدمت مشغول مى شدند، بعضى ديگر از صميم قلب همكارى مى كردند. چنانكه مى شد انتظار داشت، ادامه ي سلطه ي افرادي كه هيچ گاه مورد اطمينان كامل نبودند بر ادارات، بسياري از بلشويك هاي قديمى را به سؤال وامى داشت.
مهمترين وجه مميز نظام حكومتى شوروي حزب بود، براي اينكه روسيه ي شوروى نخستين كشور تك حزبى بود. حزب بلشويك از زمان انعقاد خود، بجز اسمش، كار چندانى به كار احزاب سياسى به صورتى كه در جوامع تكثرگرا وجود دارند، نداشت. اين حزب به عنوان يك انجمن انقلابيون براي مقصود خاص فراهم آوردن انقلاب بورژوايى و بعدا سوسياليستى ايجاد شد. بعد از آنكه انقلابيون قدرت را به دست آوردند، وظايفشان بكلى تغيير يافت، و لازم شد كه شكل و سازمان حزب را تغيير دهند.
از زمان انقلاب اكتبر، حزب با دولت همزيستى كرده بود. روشن نبود كه بهترين طرز تقسيم مسئوليتها ميان دو ساختار چيست. تا جايي كه به دولت مركزي مربوط مى شد، در آغاز به نظر مى رسيد دولت، يا چنانكه در آن زمان خوانده مى شد، شوراي كميسرهاى خلق، مركز بزرگ قدرت است. لنين رياست اين هيئت را به طور قطع مهمترين پست خود ملاحظه مى كرد. بارى، بعد از وفات لنين، سازمان حزب بتدريج از نظر قدرت و اهميت دولت را پشت سرگذاشت. اين دگرگونى نخست در شهرستانها به وقوع پيوست. در آنجا ساختار دولتى ضعيفتر بود و سرانجام به كلى از هم پاشيد. نظر به اينكه سويتهاى محلى نمى توانستند مسئوليتهاى ديوان سالارى قديم را به عهده بگيرند، كميته هاي حزب از همان آغاز كار نقشهاي دولتى را ايفا كردند.
حزب با تغيير سياست عضويت خود با نقش جديدش مطابقت يافت. در طى جنگ داخلى رژيم سعى كرده بود به طور نسبتا آسان حمايت افراد داراي پيشينه هاى متنوع را جلب كند و آنها را در حزب بپذيرد. در آغاز دوره ي سجا، حزب تقريبا هفتصد و پنجاه هزار عضو داشت. براى برقرار كردن مجدد انضباط، عضويت در سال 1924 به 35 هزار نفر كاهش پيداكرده بود. سپس به دنبال وفات لنين حزب بار ديگر شروع به رشدكرد؛ در پايان دهه يك ميليون عضو داشت. حزب تلاشهاي عظيمى براي ثبت نام كارگران و به آن وسيله، از نظر خودش، «بهبود» عضويت خود به كار مى برد. در نتيجه ي اين كاهش و توسعه اكثريت غالب كمونيست ها در مقام اعضاى حزب هيچ تجربه ي قبل ازانقلابى يا حتى جنگ داخلى نداشتند. آنها تعليمات خود را نه با سرشت انقلاب، بلكه با روحيه ي اين دنيايى تر دهه ي 1920 كسب مى كردند.
در طى جنگ داخلى و بلافاصله بعد از آن دو روند همزمان، ولى پيوسته، اتفاق افتاد. يكى انحطاط و امحاى مردم سالاري درون حزبى بود. مرگ مردم سالارى در داخل حزب به موقعيتهاى سياست ملى مربوط مى شد. انديشه ي «مركزي گرايى مردم سالارانه» (سانتراليسم دموكراتيك)، كه تصور مى شد بر كار حزب بلشويك حاكم بود، به طور فزاينده بى معنى شد. «مركزى گرايى مردم سالارانه» اصلى بود كه بر طبق آن هيئت هاى پايينتر تمام ارگانهاي عاليتر را انتخاب و در اتخاذ تصميمات شركت مى كردند، ولى بر همه كمونيستها واجب بود تصميمات هيئت هاى عاليتر را اعم از اينكه با آن موافق بودند يا نبودند به اجرا بگذارند.
نهادهاى بومي مردم سالاري مشاركتى كه در سال 1917 مهم بودند، از جمله كميته هاي كارخانه و سويتها، تضعيف شدند. بلشويك ها، در هنگام مبارزه براى قدرت از هرج و مرج استفاده مى كردند، و سازمان نسبتا سست حزب با روحيه ي زمان مناسب بود. بارى، بعد از اكتبر، بلشويك ها در مقابل كميته هاى كارخانه كه در طى دوران دولت موقت خيلى خوب به آنها خدمت كرده بودند قرار گرفتند. از آنجا كه آنها حمايت طبقه ي كارگر را از دست داده بودند، نمى توانستند تجمل مردم سالارى طبقه ي كارگر را بر خود هموار كنند. هدفهاى كارگران و هدفهاى حزب به طور فزاينده از هم دور مى شد.
تأسيس دولت بلشويك به اهميت سويت پترگراد پايان داد. دولت جديد از وجه نظرى در مقابل كنگره ي سويتها مسئول بود، ولى حقيقتا معلوم بود كه هيچ اتكايى به آن ندارد. سويتهاى محلى مدتى به ايفاى نقشهاى مهم سياسى خود ادامه دادند، ولى خصوصيت آنها كاملا تغيير يافت، و خود مختارى خود را از دست دادند. بلشويك ها موفق شدند به تدريج انقلابيون سوسياليست و منشويك ها را از ميدان بدر كنند و از اين نهادها براى توسعه ي قدرت خود بهره بردند.
مى شد پيش بينى كرد كه برنده شدن در جنگ داخلى به يك آرامش بخشى، بازگشت به درجه بيشترى مردم سالارى مشاركتى و تحمل نظرهاى مخالف، منجر مى شود. درواقع، چيزى از اين نوع اتفاق نيفتاد. از نظر بلشويك ها، اينكه فقط جنگ متوقف شده بود، معنايش اين نبود كه ديگر خطرى وجود ندارد. در پيش گرفتن سجا بوضوح روحيه ي بسيارى از موظفين حزبى را تضعيف كرده بود. به علاوه، لازم بود به «دشمن طبقاتى» امتيازاتى مى دادند كه، به طورى كه بلشويك ها قضيه را مى ديدند، آن دشمن را قويتر مى ساخت.
همچنان كه يك جناح بعد از جناح ديگر در داخل رهبرى حزب شكست داده مى شد، رهبران رفتار هر چه تحمل ناپذيرترى نسبت به دگرانديشى پيش مى گرفتند. جهت چندانى نداشت كه دشمنان سياسى را سركوب كنى و آنگاه عين همان عقايد در درون حزب بيان شود. ديدهاى متمرد در درون و بيرون حزب سركوب مى شد؛ سركوب منطق خود را داشت. در اين هنگام در سال 1922 بود كه حزب منشويك، كه ديگر به سايه ي بى اهميتى از آنچه قبلا بود تبديل شده بود، سرانجام منهدم شد. منشويك ها مدتهاي مديد از سياستهايى شبيه سياستهاى سجا دفاع كرده بودند، كه خلاص شدن از دست آنها را هر چه ضروري تر مى ساخت. انهدام حزب منشويك با محاكمه ي سران انقلابيون سوسياليست، پيش نمايشى از حوادث دهه ي بعد، دنبال شد.
در طى سالهاي دشوار جنگ داخلى سازمانهاي حزب بلشويك نقشى را كه پيوسته وسيعتر مى شد به عهده گرفتند. سازمانهاي محلى كادر نداشتند و بنابراين از زير بار مسئوليت شانه خالى مى كردند. آنها غالبا از آمدن شخص بانفوذي كه مسكو براى تصدى امور مى فرستاد استقبال مى كردند. با متوقف شدن شيوه هاى مردم سالارانه در حزب، و با زياد شدن باركاري ادارات مركزى، اهميت تشكيلات پيوسته زيادتر مى شد. در زمان انقلاب دستگاه هنوز ابتدايى بود. ياکف سوردلف، سازمان دهنده اى درخشان، دبيرخانه ي حزب را ايجاد كرد كه امور سازمانى را هدايت مى كرد. او در سال 1919 درگذشت، و سه دبير جاي او را گرفتند. در سال 1922 كه استالين دبير كل شد اين دفتر را بار ديگر يكى كرد. در اين هنگام بيشتر اداراتى كه استالين مى رفت به طور بسيار مؤثر مورد استفاده قرار دهد كاملا مستقر شده بودند. درواقع، دبير كل جديد تواناييهاى خاص سازماندهى نداشت؛ جزئيات توجه او را به خود معطوف نمى كرد. ليكن، او سياستمداري استاد بود، و مى دانست چگونه با نصب متحدان عقيدتى و افراد مديون به خود در پستهاى رهبرى از دستگاه ادارى بهره بردارى كند. سياست هرگز دل او را نمى زد.
سواى حزب، سازمانهاي توده اى مهمترين وجه مميز نظام حكومتى شوروي بودند. در زبان آن روز اينها را «تسمه هاي نقاله» مى خواندند. تصورى مكانيكى بود: حزب دستگاه جامعه را دايم به پيش مى راند، و سازمانهاي توده اي انرژي توليد شده توسط حزب را به «توده ها» مى رساندند. از آنجا كه حزب نخبه گرا، به اين معناكه فقط «بهترين» و «طبقه آگاهترين» افراد مى توانستند به آن بپيوندند، بود، سازمانهاى توده اى مجرايى براي مشاركت در اختيار شهروند معمولى قرار مى دادند. اين سازمانها دسترس حزب را توسعه دادند، حزب را به طرح ريزي مناسبترين پيامهاي تبليغاتى براي مخاطبان خاص قادر ساختند، و به استعداد فعالان بى شمار ميدان دادند. از طريق اين سازمانها بسيارى شهروندان شوروى به زبان سياسى شوروى عادت كردند. حزب با حسادت اين سازمانها را كنترل مى كرد و كمترين مقدار خود مختارى اصيل را از آنها دريغ مى داشت. آنها پيام حزب را به مخاطبان خاصى كه منظور بود مى رساندند، ولى هرگز به آنها اجازه داده نمى شد نماينده ي بخشى از جامعه بشوند. حكم حزب بر اين فرض نادرست استوار بود كه در اجتماع شوروى اختلاف منفعتى در ميان گروهها وجود ندارد.
سازمان مربوط به زنان ژنتدل نام داشت. سازمان جوانان، كومسومل، از اهميت خاصى برخوردار بود. تعداد اعضاي آن در روستاها دو برابر تعداد اعضاى حزب بود، و نقش بسيار مهمى در ايجاد انگيزه به نفع سياستهاى حزب داشت. مبارزات آن، نه فقط اين سياستها را در معرض توجه روستاييان قرار مى داد، بلكه سياستهاى سبك شوروى را به جوانان مى آموخت. به اين ترتيب كومسومل آموزشگاهى براي حزب شد. اتحاديه هاى كارگري نيز به طريقى مشابه عمل مى كردند. علاوه بر اين دهها سازمان «داوطلب» ديگر، از جمله انجمن مرگ بر بى سوادي، انجمن دوستان ناوگان سرخ، انجمنى براى كمك رسانى به انقلابيون نيازمند خارج، و انجمنى براى مبارزه با الكليسم، وجود داشت.
عهد سجا يك دوره ي آماده سازي بود. در حالى كه اقتصاد مى كوشيد خود را به استانداردهاى قبل از جنگ برساند، و درحالى كه جامعه از ضربات هولناك دوره ي انقلاب و جنگ داخلى بهبود مى يافت، حزب هم خود را متحول مى ساخت؛ و بتدريج كادرهايى را كه تهاجم به بقيه ي جامعه را به اجرا در مى آوردند تربيت كرد. رژيم به فعالان آينده و تا حد كمترى به ساير جمعيت آموخت به زبان سياسى تازه اي سخن بگويند، عادات سياسى تازه اى را القا كرد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.