تولد اتحاد شوروي و نظام اقتصادي

روسيه ي امپراتورى، امپراتورى اي چند ملتى بود: تقريبا نصف شهروندان آن از نظر قومى روس نبودند. اقليتها برحسب دگرگونى اقتصادى و فرهنگى و درجه ي خود آگاهى ملى نهايت تفاوت را با يكديگر داشتند. بارى، به استثناى لهستانى ها، و شايد فنلاندي ها، قبل از جنگ جهانى اول و حتى در طى آن فقط اقليت كوچكى از روشنفكران تأسيس كشورهاى مستقل را پيش بينى يا آرزو مى كردند. شكست امپراتورى و انقلابهاى سال 1917، كه در جريان آن قدرت مركزي از هم گسست، وضع
شنبه، 16 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تولد اتحاد شوروي و نظام اقتصادي
تولد اتحاد شوروي و نظام اقتصادي
تولد اتحاد شوروي و نظام اقتصادي





روسيه ي امپراتورى، امپراتورى اي چند ملتى بود: تقريبا نصف شهروندان آن از نظر قومى روس نبودند. اقليتها برحسب دگرگونى اقتصادى و فرهنگى و درجه ي خود آگاهى ملى نهايت تفاوت را با يكديگر داشتند. بارى، به استثناى لهستانى ها، و شايد فنلاندي ها، قبل از جنگ جهانى اول و حتى در طى آن فقط اقليت كوچكى از روشنفكران تأسيس كشورهاى مستقل را پيش بينى يا آرزو مى كردند. شكست امپراتورى و انقلابهاى سال 1917، كه در جريان آن قدرت مركزي از هم گسست، وضع را با سرعت خارق العاده اى تغيير داد؛ ناگهان ملى گراييهاي اقليتها نيرويى پرتوان شد. مهارتى كه بلشويك ها در رفتار با اين موضوع انفجاري بروز دادند به توانايى آنها در رسيدن به پيروزى در جنگ داخلى كمك عظيم كرد.
شعار مشهور ماركسيستى، «كارگران جهان، متحد شويد!»، متضمن اين بود كه كارگران ميهن نداشتند. در واقع، بلشويك ها در مقام ماركسيست بين المللى گرايى خود را جدى مى گرفتند، و در نتيجه خود را صرفا بسان يكان ويژه ي سپاه بين الملل پرولتارياى جهانى مى نگريستند.(1) در نظر آنها ملى گرايى ايدئولوژى طبقه ي بورژوا براى مقاصد حفظ بازارهاى محلى و منحرف گرداندن پرولتاريا از جاده انقلابى بود. به عبارت ديگر، ملى گرايى يك مزاحم بود. مسئله اى بود كه، توأم با بيماريهاي بسيار زياد ديگر، بعد از پيروزى جهانگير پرولتاريا، درمان مى شد. بارى، لنين، بسان متفكر و انقلابى اى عملگرا، پى برد كه مى شود از آمال ملى گرايانه به عنوان سلاحى برضد حكومت تزارى استفاده كرد، و ميهن خود را به عنوان زندان ملتها محكوم كرد. رفتار لنين در جهت ملى گرايى شبيه رفتار او در جهت مسئله دهقانان بود: او نه با آمال مالكيت خصوصى زمين، نه با آمال ملى گرايانه همدلى نداشت؛ و معهذا در اين امور امتيازاتى به عنوان پيش شرطهاى جوهرى براى پيروزى مى ديد.
نياز به يك حزب انقلابى با سازمان بسيار محكم در دل تفكر لنين قرار داشت. او به ضرورت انضباط و سازمان قويا اعتقاد داشت، و بنابراين، اصول او ناگزير به مرگزي سازي منجر شد. بلشويك ها، از همان لحظه ي ايجاد حزبشان فكر فدرال گرايى درون نهضت سوسياليست را رد مى كردند و دسته يهوديان را، كه در داخل حزب وسيعتر براى خودش مدعى خود مختارى بود، كنار گذاشتند. سياستهاي بلشويكى با نوعى تجمع ضدين مشخص مى شد: از يك طرف آنها براي ملى گرايان از هر نوع همدلى اندك داشتند و تمركز گراى غريزي بودند، ولى از طرف ديگر، در مقام بين المللى گرا به مسائل از نقطه ي ديد ملى گرايان روس، كه نمى توانستند روسيه را محروم از سرزمينهاي مرزى در نظر آورند، نگاه نمى كردند. از آنجا كه آنها مى دانستند تاريخ به كجا - به سوي يك كشور جهانى سوسياليست - مى رود، به آسانى مى شد امتيازات موقت اعطا كرد. آنها عمل گرا، و به دادن امتياز در هر جا كه لازم بود قادر بودند.
هنگامى كه بلشويك ها دولت خود را تأسيس كردند، يك كميسارياى مليتها در آن گنجانيدند، و ژوزف استالين كميسر شد. او انتخابى بديهى براي رياست آن نهاد بود. استالين يك گرجى بود كه به حمايت و تشويق لنين، رساله اي در موضوع ملى گرايى از منظر ماركسيستى نوشته بود. در نخستين سالهاى بسيار خطير رژيم شوروى، كه اتحاد بايد كم و بيش از قطعات امپراتوري برافتاده از نو سوار شود، استالين و كميسارياي او بايد نقش بسيار مهمى ايفا مى كردند. كميسارياي او در صدور اعلاميه ي حقوق خلقهاي زحمتكش و استثمارزده در ژانويه سال 1918 وسيله ي مهمى بود. اين سند به اقليتها وعده ي تعيين سرنوشت خويش مى داد، و شوروى را به عنوان يك فدراسيون جمهوريهاي شوروى توصيف مى كرد.
سياستهاى بلشويكى بر اصولى استوار بود كه از پس زمينه ي فكرى آنان بر مى خاست. آنان مسلم مى گرفتند كه در مبارزه اي بين المللى درگيرند و به همبستگي هم كارگران و هم سرمايه داران جهان اعتقاد داشتند. كمك به طبقات كارگرى در ممالك خارجى تا انقلاب خود را فراهم بياورند يك وظيفه، نه براندازي ننگين، تلقى مى شد. هنگامى كه ارتش سرخ در خاك لهستان مى جنگيد، يا بعدا كه به ممالك د فاكتو مستقل گرجستان، ارمنستان و آذربايجان حمله كرد، از ديدگاه لنينى اينها اعمال تجاوزكارانه نبود، بلكه به طور ساده اداى وظايف بين المللى شان بود.
به معنايي كه بلشويك ها از «حق تعيين سرنوشت» مى فهميدند، اين مفهوم فقط بر پرولتارياى هر ملت كاربرد داشت. «پرولتاريا» به معناى طبقه ي كارگر بالفعل - حاصل جمع كارگران دركارخانه ها و كارگاهها - نبود، بلكه يك موجوديت مجرد كارگران «طبقه آگاه» بود. كارگران «طبقه آگاه» بنا به تعريف نمى خواستند از كشور پرولتاريايى كنار گذاشته شوند. بلشويك ها در جريان جنگ با لهستان به تلخكامى دريافتند كه اكثريت عظيم كارگران نخست لهستانى اند، و ابدا كارگر «طبقه آگاه» نيستند.
بازي با مفاهيم به بلشويك ها اجازه مى داد دوررسترين امتيازات را تا حد انفصال بدهند، در وقتى كه نمى توانستند براى جلوگيرى از آن كارى بكنند و هنگامى كه در وضعى بودند كه مى توانستند قيامهاى ملى گرايانه را سركوب كنند چنين كنند. به اين طريق دولت لنين سرانجام استقلال لهستان، فنلاند، ممالك بالتيك، استونى، لتونى، ليتوانى را به رسميت شناخت، اگر چه در هر يك از اين ممالك تازه استقلال يافته ي بلشويك ها زمانى اميدوار بودند جريان را با حمايت بيش و كم علنى از نيروهاى كمونيست معكوس گردانند. سياستهاي قابل انعطاف سه کشور قفقاز - گرجستان، ارمنستان، و آذربايجان - را بر آن داشت تا در جنگهاي داخلى از سرخ ها حمايت كنند نه از سفيدها، كه بسان ملى گرايان نا اميد روسيه ي بزرگ ديده مى شدند. سياستهاى ملى گرايى بلشويك ها با موفقيت در اردوي مخالفانشان تفرقه افكند.
از ديدگاه اتحاد شوروي آينده، تحولات در اوگراين بسيار مهمتر از همه بود. اين سرزمين، مسكن اسلاوهاى برادر، حاوى يك پنجم جمعيت امپراتورى روسيه، بعضى از ارزشمندترين نواحى صنعتى، و بهترين اراضى كشاورزي بود. اوكراين همچنين آن بخش امپراتوري قديم بود كه جنگ داخلى در آن حادتر و آشفته تر بود، و رژيمها در آن زود به زود تغيير مى يافتند. در جريان سه سال، دوازده ي بار دولت در كيف تغيير كرد. سفيدها و سرخ ها، ملى گرايان و آنارشيستهاي اوكراينى با يكديگر نزاع، و قدرتهاي خارجى در آن دخالت، مى كردند. در سال 1918 آلمانى ها از يك دولت دست نشانده در كيف حمايت كردند؛ بعد از ترك مخاصمه، فرانسويان سرباز فرستادند؛ در سال 1920 لهستانى ها هجوم بردند. وضع قومى و اجتماعى پيچيده بود: طبقه ي كارگر در نواحى صنعتي تازه تأسيس، روس بود؛ طبقات زميندار در غرب، لهستانى و در شرق، روس بودند؛ طبقه ي خرده بورژوا عمدتا يهودى؛ و فقط طبقه ي دهقان غالبا اوكراينى زبان بود. همچون در جاهاى ديگر، موضوعات اجتماعى و ملى به هم گره خورده بود. طبقه ي كارگر روس، كه البته به ملى گرايي اوكراينى كشيده نشده بود، به بيشترين احتمال از بلشويك ها حمايت مى كرد.
نهضت ملى گرا عمدتا آفريده اينتليجنتسيا و نيمه اينتليجننتسيا، از جمله معلمان مدارس روستايى، بود. ملى گرايان به طبقه ي دهقان اميد بسته و ايدئولوژي اى كه به ايدئولوژى انقلابيون اجتماعى شبيه تر بود، پديد آورده بودند. باري، آنها در كسب حمايت طبقه ي دهقان موفقيت خاصى به دست نياوردند. در سال 1917 درخواست مجمع (رادا) ي اوكراين براي استقلال، كه محدوده هاى آن نامعين ماند، يكى از جنجالى ترين و دشوارترين موضوعاتى شد كه دولت موقت با آن مواجه بود. از آن مبارزه ي تلخ و طولانى، سرانجام بلشويك هاي اوكراين - با حمايت مهم و تعيين كننده ي ارتش - پيروز بيرون آمدند.
قابل بحث است كه ملى گرايى در اوكراين چه اندازه قدرت داشت، ولى واضح است كه در روسيه ي سفيد همجوار آن آگاهى ملى در ميان مردم غالبا دهقان در زمان جنگ داخلى فقط به ابتدايى ترين مرحله رسيده بود. يك روسيه ي سفيد «مستقل» تحت حفاظت آلمانى ها ايجاد شد، و مادام كه آلمانى ها آنجا بودند دوام يافت. معذلك، اين كشور سريع الزوال هفتاد سال بعد به عنوان پايه يك ملى گرايى بسيار نيرومندتر به كار آمد. پيمان ريگا كه در سال 1921 به جنگ ميان روسيه شوروي و لهستان پايان داد روسيه ي سفيد را بين دو طرف تقسيم كرد.
در آسياى مركزى در اين زمان مشكل مى شد از آگاهى ملى سخن گفت. اساس خودشناسى در اينجا دين، اسلام، بود. البته مسلمانها متحدالشكل نبودند: در يك انتها، تاتارها داراى يك اينتليجنتسيا، نهادهاى خود گردان، و درجه اي از آگاهى ملى بودند؛ در انتهاي ديگر، قزاقهاى عمدتا صحرانشين بودند. بلشويك ها بر سر يك دوراهى قرار داشتند: به عنوان ماركسيست بديهى است كه آنها با اسلام، همچنان كه با همه ي اديان، مخالف بودند. از طرف ديگر آنها - بخصوص لنين - مى فهميدند كه خلقهاى استعمارى مى توانند متحدان ارزشمندى در سراسر جهان بر ضد غرب سرمايه دار باشند. بلشويك ها در سال 1920 تحت حمايت بين الملل كمونيستى يك «كنگره خلقهاى شرقى» در باكو تشكيل دادند، كه وظيفه ي بسيج خلقهاى استعمارى استثمارزده را، كه بسيارى از آنها مسلمان بودند، بر ضد دشمن مشترك - غرب - به عهده داشت. رژيم بعد از آنكه خود را مستحكم كرد، سياست تجاوزكارانه ترى را در شرق در پيش گرفت. بلشويك ها به آنهايى كه در مقابل شوروى سازى مقاومت مى كردند داغ «ياغى» زدند و ارتش سرخ بتدريج بر مخالفتها فايق آمد. نهايتا كميسارياى استالين بر ضد آن سوسياليستهاى مسلمانى كه جرئت مى كردند روس ها را بسان يكى از سركوبگران غربى خود ملاحظه كنند، برگشت.
اعلاميه ي حقوق خلقهاي زحمتكش و استثمارزده از يك فدراسيون سخن مى گفت، ولى بديهى است كه در ماه ژانويه ي سال 1918 اين فقط يك امر نظري بود. دولت پترگراد زمام امور سرزمينهاي روسيه را به زحمت در دست داشت، چه رسد به مناطقى كه در آنها اقليتهاى ملى مى زيستند. شايد قابل فهم باشد كه طبيعت فدراسيون در اين مرحله نا معين بود. اعلاميه بيشتر گونه اى بيان مقاصد بود تا سند سياستهاى كارى. نخستين قانون اساسى شوروي كه در ماه ژوئيه ي سال 1918 صادر شد اعلاميه را، بدون شرح بيشتري درباره خصوصيت فدرالى كشور شوروى، تكرار كرد.
هنگامى كه اوضاع تغيير يافت، پس از سپري شدن جنگ داخلى، بلشويك ها موفق شدند دست كم بعضى از سرزمينهايى را كه از دست داده بودند دوباره فتح كنند، بى آنكه مجبور باشند تغييرات عمده اى بدهند. جمهوريهاي قفقاز در مقابل تركيبى از خرابكاري بلشويك هاى داخلى و تهاجم ارتش سرخ سقوط كردند. در بهار سال 1921 گرجستان مستقل منهدم شد، و بعد از انتقال آخرين نيروهاي مداخله گر از سيبرى در سال 1922، سرزمينى كه بايد اتحاد شوروي تا سال 1939 را تشكيل دهد تحت اختيار مسكو بود. امپراتورى روسيه، كه با جنگ و انقلاب منهدم شده بود، اكنون كم و بيش اعاده شده بود.
در اين زمان رهبري شوروي بايد مقررات فدراسيون را تدوين مى كرد. نخست با انعقاد پيمانهايى ترتيب رابطه بين جمهوريها (اوكراين، روسيه سفيد، گرجستان، آذربايجان، و ارمنستان) و جمهورى روسيه، خود يك فدراسيون، داده شد - يعنى اين موجوديتهاى سياسى دست كم در ظاهر حاكميت خود را حفظ كردند. در طى سال 1923 يك كميسيون قانون اساسى اي را آماده کرد که در ماه ژانويه ي سال 1924 رسما مورد قبول كنگره سويتها (شوراها) قرار گرفت، و اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى زاده شد. اين قانون اساسى، با اينكه بعضى از ظرايف يك فدراسيون را حفظ مى كرد، در واقع يك كشور بشدت تمركز گرا به وجود آورد. منطق كشور كمونيستى تمركز گرايى را اقتضا مى كرد. درحالى كه دولت به صورت فدرال وجود داشت، صحبتى از ايجاد يك سازمان مشابه براي حزب بلشويك نشد.
اين به معناى آن نيست كه هدف كسانى كه اتحاد شوروي را ايجاد كردند پيش بردن منافع ملى گرايانه ي روسيه بود. دلايلى وجود دارد كه لنين از باب ملى گرايى روسيه به عنوان يك خطر بيشتر نگران بود تا از ملى گراييهاى اقليتها. مطابق سياست شوروي، كاري كه بايد انجام مى شد اين بود كه سطح فرهنگى مردمان «عقب مانده» را به سطح روس ها بالا ببرند، زيرا فقط آن وقت ممكن مى شد يك حس اصيل ملى گرايى روسى ايجاد شود. اين سياست «بومى سازى» خوانده شد، كه معنايش اين بود كه حكومت كوششهاى قابل ملاحظه اى به كار مى برد تا افرادى محلى را براى پر كردن اداره ها پيدا كند و آنها را بر روس هايى كه در نواحى اقليت نشين مى زيستند ترجيح مى داد. به معناى اعتلاي زبانها و فرهنگهاي ملى نيز بود. زبانهاى مكتوبى براى اقليتهايى كه قبلا فاقد آن بودند پديد آمد، و الفبايى كه براي آن به كار رفت لاتين بود و نه روسى. حاصل طنز آميز اين سياست آن شد كه آگاهى ملى را در ميان جمعيت غير روس اتحاد، رشد داد.

اقتصاد و جامعه

بلشويك ها در تلاش خود براى بناي مجدد اقتصاد به اصول سرمايه دارى بازگشتند.(2) آنها بعد از دادن نخستين امتياز بسيار مهم و از نظر عقيدتى دشوار، پذيرفتن مالكيت خصوصى، قابليت انعطاف زياد نشان دادند و ميل داشتند براى فراهم آوردن بهبود اقتصادى شيوه هاى خارق العاده به كار ببرند. لنين، كه اميدهاي فراوانى به جلب سرمايه هاى خارجى با پيشنهاد امتياز داشت، در وعده امكان بهره بردارى بلامانع از منابع طبيعى كشور به خارجيان از بعضى رهبران سفيد، من باب مثال ژنرال د نيكين، پيشتر رفت. بارى، كشور جوان شوروى موفقيت چندانى در جلب سرمايه خارجى به دست نياورد. با توجه به شرايط مسلط اقتصادي و بدگمانيهاى قابل درك سرمايه داران، تعجب آور نيست كه فقط مبالغ بى اهميتى سرمايه ي خارجى وارد اقتصاد شد. حتى در پايان دهه، كه اقتصاد شوروى تثبيت شده و رژيم توانايي خود را به بقا نشان داده بود، فقط 6 / 0 درصد كل بازده اقتصاد با امتيازات خارجى توليد شده بود.(3) بنابراين منصفانه است كه بگوييم كمك خارجى در احياي اقتصاد نقش اندكى داشت يا هيچ نقشى نداشت.
تنگناها راه بهبود را مى بست: صنعت بدون يك نظام ترابري نمى توانست وظايف خود را انجام دهد، و قطارها، به نوبه ي خود، بدون سوخت نمى توانستند حركت كنند. تحت اين شرايط، دولت بايد منابع اندك را در نواحى بسيار مهم متمركز كند. اولويت نخست توليد زغال سنگ بود - معدنچيان در حوزه دنتس و جاهاى ديگر جيره ي اضافى دريافت مى كردند تا از عهده ي كار سنگينشان بربيايند. روسيه ي شوروي اندك مايه ي ارزي خود را براي خريد لكوموتيو و واگن راه آهن از خارج صرف مى كرد. بارى، اين اقدامات لازم هزينه هاي زيادي بر مى داشت: تدارك تغذيه ي بهتر براى يك گروه فقط به هزينه ي ديگران امكان پذير بود. صرفه جويى در منابع و سرمايه كمياب به تعطيلى تعداد زيادى كارخانه هاى بى كفايت منجر شد. در زمان كمونيسم جنگى، كارگران اغلب دستمزدهايشان را به مواد غذايى دريافت كرده بودند؛ از دست دادن شغل غالبا به معناى مردن ازگرسنگى بود. نتيجه ي فوري اجراى سياستهاى جديد اقتصادي براى بسياري به معناى افزايش سختى بود، و سطح زندگى طبقه ي كارگر را حتى بيش از پيش پايين برد. مدتى بازار به طور قاعده مند عمل نمى كرد: رابطه بين قيمتهاى كشاورزي و صنعتى دچار نوسان شديد شد. (در زمان تورم بالا، تمام قيمتها صعود مى كرد؛ مسئله ارتباط قيمتها بود.) در ميانه سال 1922، در مقايسه با وضع قبل از جنگ، مبادله به طور مفرط به نفع كشاورزى بود. بخشى از اين عدم موازنه نتيجه ي نياز نوميدانه به مواد غذايى بود: در زمان قحطى، آنها كه غذاى اضافى داشتند مى توانستند قيمتهاي بسيار بالا مطالبه كنند.
در تناقض با اين وضع، سقوط نسبى قيمتهاي صنعتى نيز تاحدى نتيجه ي سازماندهى بى نهايت بد صنعت بود. كارخانه ها، كه دولت ناگهان منابعشان را قطع كرده بود، نياز نوميدانه اي به سرمايه داشتند. از آنجا كه كارخانه ها شبكه ي فعالى براى فروش توليدات خود نداشتند، در بعضى موارد مجبور مى شدند در خيابانهاي شهرها به معامله بپردازند تا پول تهيه كنند. گاهى كارخانه ها حتى مجبور مى شدند بعضى ماشين آلات خود را به فروش برسانند. در زمانى كه توليد صنايع شوروى فقط جزئى از آنچه صنايع روسيه قبل از جنگ توليد مى كردند، بود، كالاها غيرقابل فروش بود.
در سال بعد، قيمتها به طورى تغيير كرد كه بشدت براى روستاها نامطلوب شد. اين به آن سبب بودكه بازسازى صنعت از كشاورزي سخت تر بود: قحطى از شدت افتاده بود، ولى صنعت، با بهره ورى پايين و هزينه ي توليد بالا، بى نهايت بى كفايت مانده بود. به علاوه، نظام توزيع كماكان ضعيف عمل مى كرد. حاصل قيمتهاي صنعتى بالا در اقتصاد بازار قابل پيش بينى بود. كشاورزان بار ديگر انگيزه ي چندانى براي جدا كردن توليداتشان از خود نمى يافتند. اين به اصطلاح بحران قيچى بود - نامى كه تروتسكى كه ذوقى براي كلمات قصار داشت به آن داده بود. دو تيغه كه دايم از هم بازتر مى شدند به ترتيب علامت قيمتهاى كشاورزي و صنعتى بودند. از آنجا كه در اقتصاد شوروى تمام مسائل مهم اقتصادي ته رنگ سياسى داشت، دولت، از بيم بحرانى ديگر در توانايى خود به تغذيه ي شهرها، در ماه اكتبر سال 1923 اقدامات جدي براي پايين آوردن قيمتهاى صنعتى به عمل آورد.
يك گام مهم عادي سازي تثبيت نقدينگى بود. دولت شوروى كاملا مسئول تورم بسيار بالا، كه به شدب تورم معروفتر آلمان بود، نبود. كم ارزش شدن نقدينگى هنگامى شروع شد كه دولت امپراتورى تصميم گرفت هزينه هاى جنگ را با چاپ اسكناس بيشتر پوشش دهد؛ انقلاب و جنگ داخلى مسئله را هر چه بيشتر تشديد كردند. در حضيض آن، كشور داشت به اقتصاد پاياپاي روي مى آورد؛ پول كاغذي بي ارزش شده بود. براي نجات وضع، دولت بايد بودجه هاى متوازن تنظيم و نظام بانكى را احيا مى كرد. در فاصله ي سالهاى 1922 و 1924 دولت توانست طى چند گام نقدينگى ثابتى مبتنى بر طلا ايجاد كند.
بعد از دو سه سال اول نظام اقتصادى جديد، دولت دلايلى داشت كه از نتايج خرسند باشد. زندگى تدريجا به حال عادى بر مى گشت. اقدام خصوصى بر اقتصاد مسلط بود، و بيش از 50 درصد درآمد ملى را ايجاد مى كرد. كشاورزى تقريبا به طور كامل خصوصى بود: حتى در پايان دوره، مزارع دولتى و مزارع اشتراكى بيش از 2 درصد زمين زيركشت را اشغال نمى كردند. صنعت كوچك خصوصى بود، درحالى كه صنايع بزرگ سنگين دولتى بود. دولت كنترل معادن، نظام بانكى، و تجارت خارجى را در اختيار داشت، و به اين ترتيب نفوذ تعيين كننده اى بر چرخه اقتصاد اعمال مى كرد.
نرخ بهبود در بخشهاي مختلف اقتصاد نامتوازن بود. كشاورزي اول از همه خود را به سطوح توليد قبل از جنگ رساند. صنايع سبك (كارخانه هايى كه كالاهاى مصرفى توليد مى كردند) بعد از آن بهبود مى يافت، بهبود صنايع سنگين از همه كندتر بود. تجارت خارجى احيا شد، اگر چه بسيار پايينتر از آنچه قبل از جنگ بود، ماند. اقتصاد مختلط و حكومت يك حزبى جامعه اي عميقا متفاوت از هم آنچه قبل از انقلاب وجود داشت و هم آنچه در نتيجه ي صنعتى سازي استالينيستى به وجود مى آمد آفريد.
انقلاب و دنباله ي بلافصل آن تسطيح اجتماعى عظيمى فراهم آورد. باري، در نظام اقتصادى جديد اختلاف سطح بار ديگر ظاهر شد. سجا پديده ي اجتماعي تازه اى، سجامرد، توليد كرد. اين قشر تازه ي اجتماعى به وجود آمد تا از فرصتهاى اقتصادي اي كه رژيم عرضه مى كرد بهره بردارى كند. افراد اهل اقدام به روستاها سفر مى كردند، لباس، كفش، تيغ ريش تراشى و امثال آن مى فروختند. قيمتها بالا و كيفيت بدون استثنا پايين بود؛ با اين وجود، در زمانى كه شبكه ي عادي توزيع عمل نمى كرد، سجامرد خدمت مفيدى تدارك مى ديد. از دهقانان نمى شد انتظار داشت محصولات خود را به مصرف كننده برسانند. سجامرد اين وظيفه را بر عهده ي خود مى گرفت، و در اين رهگذر سود سرشارى عايدش مى شد. ولى مواد خوراكى بار ديگر در شهرها، دست كم براى كسانى كه از عهده ي پرداخت قيمتهاى بالا بر مى آمدند، پيدا و فراوان شد.
طبقه ي جديد طبقه اى نامتجانس بود. اعضاى آن پس زمينه هاى اجتماعى متفاوت داشتند: دهقانان اهل اقدام، فرزندان طبقه ي خرده بورژواى قبل از جنگ، و حتى بعضى اعضاى سابق اشرافيت اكنون سعى مى كردند در شرايط نامأنوس زندگى اى براى خود بسازند. بعضى سجامردان وضعشان خوب بود. كسانى كه در شهرها داد و ستد مى كردند يا كارخانه ها را مى چرخاندند مى توانستند پول زيادى در بياورند، ولى ديگران سوداگران خرده پايى بودند كه براي تأمين زندگى به اين در و آن در مى زدند. اين طبقه ي اجتماعى مظهر دنياى دهه ي 1920 بود. ثروتمندان جديد نمايان بودند: مصرف چشم افسا در بحبوحه ي فقر در پي انقلاب كبيرى كه به نام برابري مبارزه كرده بود به طور اخص ناراحت كننده بود. براى اكثر بلشويك ها سجامرد نماينده ي تمام چيزهايي بود كه از آن متنفر بودند: ميل خرده بورژوايى به دارايى و منفعت، فقدان علايق عقيدتى، و سبك زندگى طبقه متوسطى. در ميانه دهه بسيارى از سجامردان دريافتند كه نمى توانند به فعاليتهاي كسب و كاري خود ادامه بدهند. اين قبيل افراد از آغاز در حواشى قانونى عمل كرده بودند، و با سخت تر و فراوانتر شدن مقررات، درحالى كه شبكه ي بازرگانى دولتى به انجام بعضى وظايف خود تواناتر مى شد، فعاليتهاى سجامردان هر روز بيشتر به عمليات بازار سياه شبيه مى شد.
از ديدگاه طبقه ي كارگر، نتايج انقلاب كبير مبهم بود. از وجه نظرى، روسيه شوروى كشور كارگران و دهقانان بود، و حزب بلشويك، بخصوص، ادعاي نمايندگى كارگران را داشت. گفتن اينكه كارگران تا چه حد اين ادعا را به ارزش صورى آن مى پذيرفتند غير ممكن است، ولى جاذبه هاي بلشويكى آشكارا بدون تأثير نبود. ممكن است كه بسياري كارگران از زيستن در نظام سياسى اي كه به عنوان «ديكتاتورى پرولتاريا» توصيف مى شد بهره هاى روان شناختى مى بردند.
كارگران بهره هاى قابل لمسى نيز داشتند. حكومت در صدد بناى يك دستگاه ادارى بود. نياز پيوسته اى به كارمند وجود داشت، و حزب، براساس ايدئولوژي خود، به كارگران بيش از ديگران اعتماد و هر جا كه امكان داشت در ترفيع آنان مى كوشيد. متناقضا، بزرگترين بهره اى كه كارگران از آن برخوردار مى شدند اين فرصت بود كه خود را از كارگري برهانند. امكان ساختن يك زندگى شغلى خوب در نظام جديد به روي تمام كارگران با هوش و جاه طلب باز بود. مى شود حدس زد كه حتى آن كارگرانى كه جاه طلبى ترك بساط كارخانه را نداشتند به اين سبب كه دوستانشان ترفيع يافته بودند خود را با وضع جديد همراه مى يافتند.
وضع قانون كار سجا سياست كمونيسم جنگى را تعديل كرد: اعزام به كار اجباري لغو شد. كارگران توانستند كار خود را آزادانه چه در بخش خصوصى، چه در بخش دولتى اقتصاد بفروشند. رژيم سياستهاى قبلي برابرى طلبانه ي خود را ترك كرد. كارگران ماهر اكنون دستمزدهاي بسيار بهتري از ناماهران مى گرفتند. اتحاديه هاي كارگرى، دست كم در بخش خصوصى، توانايى محدودى براي حفاظت از منافع كارگران را باز يافتند. با اينكه اعتصاب قانونى بود، رهبرى حزب بالاتر از همه به بازسازى علاقمند بود و بنابراين از طريق سلطه ي خود بر اتحاديه هاي كارگري مانع گسترش اعتصابات مى شد. قوانين كار در ساير جنبه ها پيشرفته تر از قوانين موجود در ممالك سرمايه دارى در زمان بود: طول روز كارى را محدود، كار كودكان را ممنوع، و مرخصى با پرداخت حقوق و بيمه درمانى را تأمين مى كرد.
تا جايى كه به درآمدهاى ملموس اقتصادى مربوط مى شد، وضع چندان مطلوب نبود. سطح زندگى را تا بهبود يافتن اقتصاد نمى شد بالا برد، و روندى كند و دردناك بود. در نيمه ي اول دهه ي 1920 جمعيت شهرها، به استثناي پترگراد، افزايش يافت. هجوم تازه به شهرها به معناى وخيم شدن وضع مسكن بود. از آنجا كه بهره وري كار زير استانداردهاى قبل ازجنگ ماند، هزينه هاى فزاينده كار به قيمت جمع آورى سرمايه براي صنعتى سازى تمام شد. بنابراين دولت در مقابل افزايشهاي سرمايه مقاومت مى كرد.
جدى ترين مسئله بى كارى بود. حتى در نيمه ي دوم دهه ي 1920، بعد از آنكه اقتصاد بهبود يافت، بى كارى از بين نرفت بلكه بدتر شد. از آنجا كه جمعيت روستاها بيش از حد زياد بود، همين كه شرايط در شهرها قابل تحمل شد سيل دهقانان، درست مثل قبل از جنگ، به سوي صنعت به راه افتاد. هم صنايع خصوصى، هم اقدامات دولتى در اجير كردن كارگر محافظه كار بودند. بى كارى بخشهاى مختلف طبقات كارگري را به طور ناهموار تحت تأثير قرار داد. كارگران مسن، ماهر و مجرب احتمالا كمتر از كارگران جوان و زنان گرفتار مى شدند. باري، كومسومل (سازمان جوانان)، اجازه نداشت از منافع كارگران جوان دفاع كند، چرا كه رژيم از اينكه يك بخش طبقات كارگرى رو در روى بخش ديگر قرار گيرد، هراسان بود. بهره هاى بيكاري به طول مدتى كه كارگران در اشتغال بودند بستگى داشت. درنتيجه، چيزي به كارگران فصلى و جوانى كه هرگز كارى پيدا نكرده بودند تعلق نمى گرفت. مسائل مزمن صنعت، از جمله بيكاري و ناتوانى از جمع آورى سرمايه براى صنعتى سازى، يك جو بحران به وجود آورد. بحث راجع به آينده ي اقتصادى كشور رنگ اين جو را به خود گرفت.
در سال 1917 بلشويك ها به اين سبب اجازه دادند دهقانان زمين را تصرف و آن را چنانكه گويى از آن خودشان بود كشت كنند كه چاره اى نداشتند. همچون دولت موقت در قبل، بلشويك ها فاقد قدرت ممانعت از تصرف قهرى زمين بودند. باري، در جريان دهه ي 1920 آنها از وضع روستاها، كه آگاهى مالكيت خصوصى در آنها هر روز محكمتر ريشه مى دواند، هراسان بودند. از وجه نظري راه حل بلشويكى اين بود كه دهقانان را ترغيب كنند دست از اراضى بردارند و به مزارع اشتراكى بپيوندند. در عهد آرمان شهري جنگ داخلى، مبلغان سعى بليغ به عمل آورده بودند كه دهقانان را قانع سازند كه زراعت اشتراكى برتر از فردي است. باري، دعوت پس زده بود. دهقانان حتى از فكر مزارع اشتراكى منزجر بودند، و تبليغاتچيهاى ضدبلشويك از اين انزجار بهره بردارى مى كردند. آنها به مخاطبانشان مى گفتند كه در صورت پيروزى سرخ ها همه چيز اشتراكى مى شد. بلشويك ها بايد حتى دعوت را در آن زمان رها مى كردند.
در طى مباحثات بزرگ اقتصادى دهه ي 1920 نظريه پردازان بلشويك به موضوع كشاورزي اشتراكى بازگشتند. آنها استدلال مى كردند كه وقتى دولت به حدي ثروتمند مى شود كه مى تواند با ماشين آلات و كود از مزارع اشتراكى حمايت كند، و دهقانان مزاياى همكارى را مشاهده مى كنند، داوطلبانه به آنها مى پيوندند. نظر به اينكه در واقع دولت در وضعى نبود كه از مزارع اشتراكى حمايت كند، بحث نظري باقى ماند. در عمل هيچ دليلى وجود نداشت كه دهقانان براحتى زمين خود را رها كنند.
درحالى كه دولت خودگردان روستايى رژيم تزاري، زمستوا، از هم پاشيده بود، و درحالى كه سويتهاى روستايى نمى توانستند جاى آنها را بگيرند، كمون (روستاي مشاعى) سنتى دهقانى نقشى عظيمتر از هر وقت پيشتر بر عهده گرفت. اين نهاد و نه سويت روستا بود كه تصميمات مهم را در روستا اتخاذ مى كرد، وكمونهاى روستايي به در رفتن از نفوذ قدرت شوروى ادامه مى دادند. با اينكه دولت بلشويك به آنها اعتماد نداشت، قدمى برضد آنها بر نمى داشت. چنانكه اقتصاددانان و سياستمداران قبل ازجنگ تشخيص داده بودند، كمون مانعى بر سر راه رشد اقتصادي بود. كمون دهقانى، ترکيب عجيبى از مشاعى گرايى و فردى گرايى، هر چند وقت يك بار زمين را از نو توزيع مى كرد؛ بنابراين دهقانان انگيزه ي چندانى به بهبود بخشيدن آنچه در اختيارشان بود نداشتند. پايه ي حقيقى كمون حساسيت برابري طلبانه ي طبقه ي دهقان بود، كه اقتضا مى كرد اراضي بهتر و بدتر كشاورزي منصفانه توزيع شود. حاصل اين گونه توزيعها آن بود كه خانواده ها غالبا قطعات كوچكى زمين در بخشهاى مختلف روستا دريافت مى كردند، كه كشت با كفايت، بخصوص كشت مكانيزه، آنها را دشوار، اگر نه نا ممكن، مى ساخت. بارى، احتمال دارد كه دليل اصلى خصومت بلشويك ها با كمونها بى كفايتى آنها نبوده باشد، بلكه ناتوانى رژيم در كنترل آنها بوده باشد.
تحت شرايط سجا، اختلاف سطح طبقاتى در روستاها - كه در نتيجه ي انقلاب بشدت از بين رفته بود - دوباره شروع به افزايش كرد. بارى، اختلاف سطح خيلى اندك و شكاف ميان فقير و غنى خيلى باريك، ماند. بلشويك ها، به دلايلى كه خودشان مى دانستند، هميشه در بحثها و نوشته هايشان درباره ي وسعت قشرها مبالغه مى كردند. آنها از طبقه ي دهقان هراسان بودند و به آن اعتماد نداشتند، ولى برايشان ممكن نبود اين را بلند بر زبان آورند، يا حتى نزد خود به آن اعتراف كنند. در عوض، خصومت خود را متوجه ثروتمندترين لايه ي طبقه ي دهقان، كولاك ها، مى كردند كه تقريبا 5 درصد دهقانان را تشكيل مى دادند. طبقه ي كولاك تعريف صحيحى نداشت. دارا بودن نوعى ماشين كشاورزى، يا گاهى قرض دادن غله به همسايگان فقيرتر، براي معروف شدن به كولاك کافي بود. نظر به اينكه فقط يك درصد طبقه ي دهقان كارگر اجير مى كرد، تعريف كولاك ها به عنوان دهقانانى كه ديگران را استثمار مى كردند غير ممكن بود.
رهبران رژيم در مورد كولاك ها دقيقا با همان مشكلى مواجه بودند كه با سجامردان داشتند. اين ورطه اي بود در قلب تضادهاى سجا، ورطه اي كه در نهايت به مرگ آن نظام منجر شد. از يك طرف، بلشويك ها به خدمات كولاك ها نياز داشتند. فقط دهقانانى كه وضعشان بهتر بود مى توانستند براى بازار توليد كنند، و بدون آنها رژيم نمى توانست خوراك شهرها را خوب تأمين كند و غله اى براي صادر كردن نداشت. از طرف ديگر، در مقام كمونيست، مى ترسيدند كه افزايش قدرت اقتصادى كولاك ها به ناچار به قدرت سياسى منجر شود. آنها علنا ثروتمندترين دهقانان را دشمن مى پنداشتند؛ تلويحا از كل طبقه ي دهقان، هنوز 80 درصد جمعيت، هراسان بودند. در نتيجه سياستهاي دولتى به نوسان مى افتاد: در زمانهايى دولت مقرراتى مساعد براي دهقاناني اهل اقدام وضع مى كرد، در زمانهاى ديگر محدوديتهاى غيرضروري سد راه بهبود كشاورزي مى شد. اقداماتى كه برضد كولاك ها در پيش گرفته مى شد به كل اقتصاد صدمه مى زد: اكثريت طبقه ي دهقان درك مى كرد كه تلاش آدمى براي بهبود سرنوشت خويش ارزشى ندارد، زيرا موفقيت اقتصادي برايش بسيار گران تمام مى شد.
بعد از برداشت نوميد كننده اى در سال 1924، كه بار ديگر خشكسالى سبب آن بود، يك سلسله برداشتهاى خوب فرا رسيد. در نيمه ي دوم دهه ي 1920 كشاورزى بهبود يافت، و ارقام كلى توليد به سطح قبل از جنگ نزديك شد. اين چند سال براى طبقه ي دهقان روسيه بهترين سالها بود. ضعف قدرت شوروى در روستاها، و نظام سياسى سجا مبتنى بر نظريه ي اتحاد كارگر دهقان، اجازه نمى داد كه دولت مالياتهاي سنگينى را بر دهقانان وضع كند كه روسيه امپراتورى بر آنها وضع مى كرد. حاصل بهبود كشاورزى، كاهش مالياتها، و كاهش اختلاف سطح آن شد كه وضع اكثريت طبقه ي دهقان از قبل از جنگ بهتر شد. ولى به اين سبب كه آنها توليدات خود را بيشتر براى خوراك خودشان و نه فروش در بازار آزاد مصرف مى كردند، مقدار غله اي كه وارد بازار مى شد خيلى از سطوح قبل ازجنگ پاييتر ماند.
دهقانان به اين سبب از انقلاب بهره مند شدند كه تمام اراضى كشاورزي را تصاحب كردند. به علاوه، دولت، كه آنها هميشه به ديده ي بيگانه و دشمن به آن مى نگريستند، اكنون ضعيفتر از آن بود كه در زندگى آنها دخالت كند. در تاريخ نوين روسيه طبقه ي دهقان هرگز به اندازه ي دهه ي 1920 خود مختار نبوده است. باري، انقلاب به غلبه بر مسائل سنتى كشاورزي روسيه - طبقه ي دهقان عقب مانده، روشهاي ابتدايى كشت، و اضافه ي عظيم جمعيت كشاورز - كمكى نكرد. درواقع، تغييراتى كه به واسطه انقلاب ايجاد شد گامى به عقب بود. بيشترين آسيب بر جديدترين بخش كشاورزي وارد آمد. انهدام صنعت به معناى آن بود كه كارخانه ها نمى توانند اضافه جمعيت عظيم را از روستاها دور سازند. طبقه ي دهقان، خشنود از اينكه كاري به كار آن نداشتند، كمتر علاقه اي به نوگرايى و بهبود نشان مى دادند.

پي نوشتها:

(1). در مارس 1919 نخستين کنگره ي بين المللي سوم کمونيستي در مسکو تشکيل شد. لنين موفق شد جناح چپ نهضت بين المللي مارکسيست را منشعب سازد و يک بين الملل کمونيستس تشکيل دهد. هدف کمينترن گسترش انقلاب پرلتاريايي به ماوراء مرزهاي روسيه شوروي بود، اما چندي نگذشت که چيزي بيش از يک ابزار سياست خارجي شوروي از آن باقي نماند.
(2). اين بخش عمدتا بر فصلهاي 4 - 6 Alec Nove، An Economic History of the USSR، 1917 - 1991. مبتني است.
(3). Nove، p. 84.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.