ديپلماسي شوروي در زمان جنگ جهاني دوم

اتحاد بزرگ بريتانياى كبير، ايالات متحده، و اتحاد شوروي البته برحسب ضرورت به وجود آمد. نه چرچيل و نه روزولت خيلى ترديد نكردند: همين كه ارتش سرخ به جنگ با وهرماخت مشغول شد، اتحاد شوروى فورا متحدي شايسته و پسنديده، و مستوجب كمك شد. در همان روز تهاجم آلمان، چرچيل قصد خود را براي كمك اعلام كرد؛ چند ماه بعد، نماينده ويژه ي روزولت، قرى هاپکينز، به مسكو آمد تا درباره ي كمك امريكا مذاكره كند. در طى جنگ، متفقين چاره اي جز اين نداشتند كه ظاهر
شنبه، 16 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديپلماسي شوروي در زمان جنگ جهاني دوم
ديپلماسي شوروي در زمان جنگ جهاني دوم
ديپلماسي شوروي در زمان جنگ جهاني دوم





اتحاد بزرگ بريتانياى كبير، ايالات متحده، و اتحاد شوروي البته برحسب ضرورت به وجود آمد. نه چرچيل و نه روزولت خيلى ترديد نكردند: همين كه ارتش سرخ به جنگ با وهرماخت مشغول شد، اتحاد شوروى فورا متحدي شايسته و پسنديده، و مستوجب كمك شد. در همان روز تهاجم آلمان، چرچيل قصد خود را براي كمك اعلام كرد؛ چند ماه بعد، نماينده ويژه ي روزولت، قرى هاپکينز، به مسكو آمد تا درباره ي كمك امريكا مذاكره كند. در طى جنگ، متفقين چاره اي جز اين نداشتند كه ظاهر دوستانه و تشريك مساعى خود را در نزد جهان خارج حفظ كنند. افكار عمومى غربى با نظر مساعد به اتحاد شوروي نگريستن گرفت، و پايدارى مردم روسيه و كمالات ارتش سرخ را تحسين كرد. دعواهاي قديم، خاطرات تصفيه ها و وحشت، پيكردهاى دينى، همه، اگرچه موقتا، فراموش شد. طور ديگرى نمى شد باشد: دولتهاى غربى بدون حمايت مردم نمى توانستند انجام وظيفه كنند. ولى حتى در محافل دولتى واشنگتن و لندن ممكن است انتظارات ساده لوحانه اي وجود داشته باشد كه اتحاد شوروي تغيير كرده، و استالين رهبر ملى گراي متعارفى شده بود كه تعهد انقلابى راكنارگذاشته بود.
تعيين كنندگان سياست شوروي براي پروراندن چنين دركى هر چه در توان داشتند انجام مى دادند. در سال 1943 استالين به انحلال گمينترن - كه اكنون بيش از پوسته اى از ذات صوري خود نبود - اقدام كرد. انحلال البته نفوذ شوروى را بر كمونيسم بين الملل كم نكرد. استالين به نهضتهاي ضدنازى در يوگسلاوى و جاهاى ديگر توصيه مى كرد كه تعهدات حقيقى عقيدتى خود را پايين بياورند. سينماهاى شوروي فيلمها و نوارهاي خبري بريتانيايى و امريكايى نمايش مى دادند، و روزنامه ها غرب دموكراتيك را با عطوفت به تصوير مى كشيدند. بى ترديد، بسيارى از مردم شوروي از متحد شدن با كشورهاي دموكراتيك خوشحال بودند و اميدوار بودند كه بعد از پايان پيروزمندانه ي جنگ، خود اتحاد شوروى دست به اصلاحات دموكراتيك بزند.
بارى، در ذهن بدگمان استالين هيچ مسئله اى درباره ي طبيعت اين اتحاد وجود نداشت: ترتيب موقتى بود كه اتحاد شوروى نوميدانه به آن نياز داشت. او و رفقايش رفتار دو پهلويى نسبت به غرب داشتند. آنها از يك طرف ارزيابى سالمى از قدرت اقتصادى غرب، خصوصا ايالات متحده، داشتند؛ ولى از طرف ديگر، ما از مكاتبات داخلى مى دانيم كه آنها آنچه را كه به عنوان ضعف، نرمش، و جبن مى انگاشتند به چشم حقارت مى نگريستند. تعيين كنندگان سياست شوروى مى خواستند تماسهاى بين شهروندان خودشان و غربيان را محدود سازند. باري، اين گونه تماسها اجتناب ناپذير بود براى مثال، در سال 1942 هشت هزار ملاح امريكايي و بريتانيايى در مورمانسک و آركانژل بودند. آنها مواد جنگى تحويل داده بودند، ولى كشتيهايشان توسط زيردرياييهاي آلمانى آسيب ديده بود و نمى توانستند فورا باز گردند. رهبر حزب محلى در گزارش خود به مسكو، غربيان را جبون توصيف كرد، اين اتهام باطل را به ملاحان نسبت داد كه خودشان تا حدي مسئول خسارتى بوده اند كه به كشتيها وارد آمده بود، و گزارش كرد كه امريكاييان دختران روسى را به شكلات مى خريدند و علنا نظام اجتماعى و سياسى شوروى را مورد تحقير قرار مى دادند.(1)
بريتانيا و شوروى قبلا در 13 ماه ژوئيه سال 1941 پيمانى امضا كرده بودند كه به موجب آن طرفين خود را موظف ساختند جداگانه با دشمن مذاكره - چه رسد به صلح - نكنند. وضع شوروى در اواخر سال 1941 بهبود عظيم پيدا كرد - ژاپنى ها حمله غافلگيرانه ي خود به پرل هاربر را اجرا کردند و هيتلر، ابلهانه، به ايالات متحده اعلام جنگ داد. اكنون كه ژاپنى ها در اقيانوس آرام درگير شده بودند، خطر جنگ در دو جبهه از ميان رفته بود و با خيال راحت مى شد سربازان را از خاور دور به اروپا آورد. درست به همين اهميت، ايالات متحده يك متفق تمام و كمال شد.
حتى در مراحل اوليه ي اتفاقي تازه جوش خورده دو موضوعى كه بر ديپلماسى زمان جنگ مسلط مى شد هم اكنون آشكار شده بود. يكى اين موضوع بود كه متفقين چه نوع كمك نظامى مى توانستند به ارتش سرخ بدهند، و ديگرى مسئله آينده ي مرزهاى لهستان و شكل آينده ي اروپاى شرقى بود. در طى تابستان هولناك سال 1941، اتحاد شوروى در آستانه ي فروپاشى بود و نوميدانه خواستار کمك رزمى بود استالين سعى بهرد بريتانيايى ها را ترغيب كند در اسكانديناوى با آلمانى ها درگير شوند، و در يك لحظه ي بسيار خطرناک جنگ حتى از بريتانيايى ها خواست در اتحاد شوروى سرباز پياده كنند تا با آلمانى ها بجنگند. نقشه كاملا از واقع بينى دور بود، و اين واقعيت كه استالين درهرحال آن را مطرح مى ساخت از شدت يأس او حكايت مى كرد. بودن سربازان بريتانيايى در خاك شوروى خطرناك بود، ولى از بديل آن - مواجهه با آلمان ها بتنهايى - بهتر بود.
بعد از گذشت بدترين دوره، پاييز غم انگيز سال 1941، اتحاد شوروي هرگز تعداد زيادي سرباز خارجى را در خاك خود تحمل نكرد. با اين وجود، استالين كماكان كمك رزمى درخواست مى كرد، تقاضايى كه ميل قابل فهم به كم كردن تلفات شوروى انگيزه ي آن بود. به علاوه، رهبر شوروى خيلى مى ترسيد كه مبادا غرب با هيتلر به توافق برسد، و اتحاد شوروى را در برابر ارتش آلمان تنها بگذارد. ديپلماتهاى شوروى معتقد بودند كه اگر ارتشهاى بزرگ غربى در اروپا با دشمن درگير شوند، احتمال چنين صلح جداگانه اى كم است. آنها دائما متفقين را به هوس مى انداختند كه جبهه ي دومى در اروپا، ترجيحا در فرانسه، بگشايند. جوابهاى متفقين مبهم و تعهدناپذير بود. تهاجم متفقين به افريقاى شمالى در پاييز سال 1942 رهبران شوروى را ساكت نكرد، پياده كردن سرباز در سيسيل در تابستان سال 1943 نيز بر آنها تأثير نداشت. اين اعمال بار مجبور بودن به مواجهه با ارتشهاي آلمان، روي هم رفته بتنهايى، سبكتر نكرد. استالين و همراهانش توانستند زمينه ي بالاى اخلاقى را به خود اختصاص دهند: سهم عمده ي بار را آنها به دوش داشتند. اكثريت مردم شوروى نيز احساس مى كردند كه متفقين به اندازه ي كافى كمك رزمى به آنها نمى دادند. بعيد است كه بسيارى از شهروندان شوروى در اين زمان نوميدى به ياد مى آوردند كه همين چندى قبل، در فاصله ي سالهاى 1939 و 1941، ارتش سرخ نه فقط از كمك به متفقين آينده اش خوددارى ورزيد، بلكه برعكس به امداد نازي ها هم رفت. بعيد است كه شهروندان شوروى مى فهميدند كه اگر كشورشان اختيار داشت از جنگ بيرون بماند، رهبرانشان به يقين از چنين اختياري استفاده مى كردند. انسان فراموشكار است.
بعد از تأخيرهاى فراوان، تهاجم متفقين به شمال فرانسه بالاخره در زمانى اتفاق افتاد كه قدرت رزمى ارتش آلمان در هم شكسته بود. با اينكه به طور غير قابل ترديد بيشتر زد و خورد را ارتش شوروى انجام داد، متفقين، بخصوص امريكاييان، كمك مادي سخاوتمندانه و بسيار مورد نياز را فراهم كردند. گفتن اينكه اهميت كمك غرب در پيروزي شوروى چه اندازه بود، دشوار است، براى اينكه به آسانى نمى توانيم جنبه هاى اجرايى شوروى را از هم تفكيك كنيم. قابل بحث نيست كه عمده ي مواد جنگى را شورويها خودشان توليد مى كردند و، بنابراين، احتمال دارد كه ارتش سرخ به تنهايى هم در مقابل حمله ي آلمان تاب مى آورد. هرچه بود، در زمان بزرگترين خطر، در سال 1941، كمك خارجى هنوز دركار نبود. از طرف ديگر، همچنين به نظر مى رسد كه بزرگترين موفقيتها، سلسله تهاجمهاى تقريبا بى وقفه ي ارتش سرخ كه در سال 1943 شروع شد، بدون كمك امريكا ممكن نبود به اجرا گذاشته شود. ارتش سرخ از تعداد زياد كاميونهايي كه در اختيارش قرار داده شد، نهايت بهره را برد؛ آنها تحرك ارتش را عظيم افزايش دادند، و صنعت شوروي نمى توانست به تعداد كافى از آنها توليد كند. به علاوه، تجهيزات مخابراتى، رادار، و ديگر اقلام فن آوري در اجراي سربازان شوروي تفاوتى ايجاد كرد. رنج مردم شوروي نيز تا حدي به واسطه ي تحويل مواد خوراكى تسكين يافت. البته، متفقين هم بى نصيب نماندند: چنانچه جنگ بيشتر طول مى كشيد، سربازان بريتانيايي و امريكايي بيشترى كشته مى شدند.
در آغاز، عمده ي مواد از طريق درياى شمال فرستاده مى شد. باري، اين راه، با توجه به قدرت ناوگان زيردريايى آلمان، بسيار خطرناك بود. بريتانيا و شوروي فورا در يك عمليات هماهنگ ايران را اشغال كردند، و جريان عمده ي كمك نظامى به اتحاد شوروي از طريق خليج فارس شروع شد. با توجه به بدگمانى شوروى، حتى ارسال كمك، امر ساده اي نبود. شورويايي ها در طى جنگ به حدى اسرارآميز بودند كه نمى گذاشتند متفقين امريكايى شان هم ارزيابى دقيقى از طرز كار سلاحهايى كه در اختيار آنها قرار مى دادند به عمل بياورند. براي مثال، در يك مورد امريكاييان، منطقا، نقشه هايى را كه محل پايگاههاى هوايى شوروي را نشان بدهد خواستند. روس ها به اين نحو جواب دادند كه الف. پايگاههاى هوايى به قدرى فراوان است كه هواپيماها براحتى مى توانند آنها را بدون نقشه پيدا كنند، ب. كشور مسطح است، بنابراين از هر ميدانى مى شد استفاده كرد، و ج. نقشه اي وجود ندارد. بنابراين، امدادگران، حتى در آن زمان، فقط به حدس مى توانستند دريابند مواد كمكى شان چه قدر مؤثر است. بى ترديد مشغوليت شوروي به پرده پوشى به تلاش جنگى آسيب مى زد.
دو موضوع بزرگ و مورد كشمكش ديپلماسى زمان جنگ - جبهه ي دوم كى و كجا تأسيس شود، و شكل آينده ي اروپاي شرقى - به هم ارتباط نزديك داشتند، بسيار نزديكتر از آنكه خيليها در غرب ميل داشتند تشخيص بدهند. ديپلماتهاى متفقين مقدار بى تناسبى وقت صرف مسئله ي لهستان مى كردند. متفقين، بخصوص بريتانيايى ها، با يك معضل مواجه بودند. آنها در ماه سپتامبر سال 1939 براى تضمين تماميت ارضى لهستان به آلمان اعلام جنگ داده بودند. از طرف ديگر، دولت شوروي، متفق جديد و بسيار مهم بريتانيا، با وجود كان لم يكن اعلام كردن پيمان نازى - شوروى، باز هم مايل نبود قول بدهد سرزمينهايى را كه در سال 1939 تصرف كرده بود پس بدهد.
اندكى بعد از درگيري جنگ شوروي - آلمان، دولت شوروى و دولت در تبعيد لهستان در لندن پيمانى امضا كردند ولى حل مسئله ي مورد كشمكش مرزهاي آينده بين دو كشور را به تعويق انداختند. به رغم پيمان، روابط بين دو دولت از ابتداى كار ضعيف بود. مقامات شوروي با لهستانى هايى كه در خاك شوروى زندگى مى كردند بد رفتار مى كردند، و دولت لندن دليل محكمى براي ترديد در اعتماد به استالين داشت. با اين وجود، سهم عظيمى از تقصير سوء رابطه به عهده ي لهستانى هاى لندن است. تقصير آنها آن نبود كه به «استالين» اعتماد نمى كردند - آنها دلايل فراوانى داشتند كه اين كار را نكنند - بلكه اين بود كه ضعف موقعيت خود را درك نمى كردند. آنها در درخواست خود براى برقراري مجدب مرزهاى 1939 عدم انعطاف مطلق بروز مى دادند، حتى با اينكه ادعايشان براى مرزهاى ازدست رفته از ديدگاه قوميت مورد ترديد بود، و، مهمتر از آن، بدون حمايت پشتيبانهاى انگليسى و امريكايى شان قابل اجرا نبود. آنها با اتخاذ موضع غيرقابل انعطاف در مقابل اتحاد شوروي، به عكس آنچه هدفشان بود رسيدند. استالين در همان اوايل به اين نتيجه رسيد كه لهستانى ها اگر به حال خودشان گذاشته مى شوند يك دولت ضد شوروى تأسيس مى كنند، و تصميم گرفت به هر قيمتى از اين كار جلوگيرى كند.
لهستانى هاي لندن علاقه ي قابل دركى به سرنوشت كسانى كه از خاك لهستان اخراج شده بودند و به سرنوشت دهها هزار سربازى كه در ماه سپتامبر سال 1939 به دست ارتش سرخ اسير شده بودند، ابراز مى داشتند. با برقرارى مجدد روابط ديپلماتيك، دولت شوروى اجازه داد ارتش كوچكى از اسيران جنگى سابق، تحت فرماندهى ژنرال آندرس، در خاك شوروى تشكيل شود، و انتظار مى رفت كه آنها با دشمن مشترك بجنگند. باري، روس ها هيچ گاه لهستانى ها را به اندازه ي كافى تجهيز نكردند، يا به دليل آنكه نمى توانستند، يا نمى خواستند. به علاوه، لهستانى ها درجه اي خود مختارى مى خواستند كه شوروي ها مايل نبودند بدهند؛ درنتيجه، آن ارتش هيچگاه شاهد عملى در جبهه ي شرقى نشد. رهبرى شوروى سرانجام اجازه داد لهستانى ها كشور را ترك كنند تا در جبهه ي غربى بجنگند. اين ماجرا نيز تلخى قابل ملاحظه اي در هر دو طرف به جا گذاشت.
انقطاع نهايى ميان دولت لندن و دولت شوروى در نتيجه ي كشف قتل عامهاي كاتين به وجود آمد. آلمانى ها در ماه فوريه ي سال 1943 اعلام كردند كه اجساد بيش از چهار هزار افسر لهستانى را در جنگل كاتين نزديك اسملنسك پيدا كرده اند. آلمانى ها كميسيونى بين المللى تشكيل دادند كه ادعاهاي آنها را مبنى بر اينكه افسران در سال 1940، يك سال قبل از اشغال منطقه به دست آلمانى ها، كشته شده اند تأييد كرد. البته، دولت شوروى اتهام را رد كرد و آلمانى ها را مسئول آن فاجعه دانست. بارى، لهستانى ها خواستار تحقيقاتى توسط صليب سرخ شدند. روابط ميان استالين و لهستانى هاى لندن قبل از ماجراى كاتين به نقطه ي انقطاع نزديك شده بود، و اكنون درخواست لهستانى ها از صليب سرخ فرصتى را كه استالين براي قطع رابطه با دولت لندن منتظرش بود، در اختيار او قرار داد.
تعداد تأييدشده ي قربانيان در كاتين، در مقايسه با فجايع ديگرى كه به دست آلمانى ها و شوروى ها انجام گرفته بود، اندك بود، معهذا كاتين به يك نماد هولناك ضدبشرى تبديل شد. در طى جنگ و بلافاصله بعد از آن، متفقين مجبور بودند تبيين لنگ شوروى را كه قتلها توسط آلمانى ها انجام گرفته بود، بپذيرند. مقامات شوروي، در سال 1944 بعد از اشغال مجدد منطقه ي اسملنسك به دست ارتش سرخ، يك تحقيق سرهم بندى شده و آشكارا ساختگى به عمل آوردند: به طور ساده مأموران روزنامه هاى سال 1941 را در جيب يونيفورمهاى اجساد فروكردند، به اين منظور كه نشان دهند افسران در سال 1941 زنده بوده اند و بنابراين فقط به دست نازي ها ممكن بوده است كشته شده باشند. تبليغات متفقين اين توضيح را پذيرفت. ولى متفقين چه بايد مى كردند؟ آيا بايد به جهان آگهى مى كردند كه متفق آنها در شوروي به زحمت از نازي ها بهتر و به همان اندازه در كشتار انبوه مقصر است؟
بعد از فروپاشى اتحاد شوروى و باز شدن بايگانيها، مدرك مستند داريم كه تيرباران دسته جمعى افسران لهستانى از طرف رئيس نكود، بريا، پيشنهاد شده بود، كه در نامه اش به استالين توجيهى بيش از اين براى فاجعه نياورده است كه افسران، دشمن رژيم شوروي بوده اند. استالين، مولوتف، كلمنت ورشيلف، آناستاس ميكويان، ميخائيل كالينين، و لازاركاگانويچ همه موافقت خود را اعلام كرده بودند.
تحت حمايت شوروي يك اتحاديه ي ميهن پرستان لهستانى تشكيل شد، كه مايل بود مرزهاي درخواستى اتحاد شوروي را بپذيرد. هنگامى كه ارتش سرخ وارد لهستان شد، استالين در يك موضع آمرانه قرار داشت: اتحاديه او نام خود را به كميته آزاديبخش ملى تغيير داد و در لوبلين در خاك لهستان مستقر شد. بريتانيايى ها و امريكاييان از سازش ناپذيرى لهستانى هاي لندن خسته شده بودند؛ و آنها را مزاحمى مى دانستند كه روابط با متحد مهمشان را مختل مى كرد، و در واقع آنها را رها كردند.
در ماه اوت سال 1944 ارتش به اصطلاح وطنى، كه از دولت لندن اطاعت مى كرد، خواستار قيام در ورشو شد. ارتش وطنى انگيزه هاى سياسى آشكارى داشت: لهستانى ها مى خواستند پايتخت خود را قبل از ورود ارتش سرخ آزاد سازند. به همان ترتيب، همچنين به دلايل سياسى، ارتش سرخ به شورشيان كمك نكرد. يقينا به نفع استالين بود كه شاهد انهدام ضد كمونيست هاي زيرزمينى لهستان به دست آلمانى ها باشد. ارتش سرخ، با ادعاى اينكه لازم است نيروهاي تقويتى بياورد، در حومه هاي ورشو توقف كرد و اجازه داد آلمانى ها انتقام وحشيانه اى از رزمندگان لهستانى بگيرند. قيام در كمال حيرت مدت شش هفته به درازا كشيد، درحالى كه لهستانى هاي محروم از تجهيزات كافى، ولى قهرمان، در مقابل ارتش منظم آلمان ايستادگى مى كردند. اتحاد شوروى، فقط كمكى نرساند، بلكه از اعطاى حق فرود آمدن به هواپيماهاي متفقين هم كه مى توانستند براي شورشيان ساز و برگ بيندازند خوددارى كرد. روس ها فقط هنگامى نرم شدند كه ديگر بوضوح خيلى دير شده بود.
در طى دو كنفرانس بزرگ زمان جنگ، در تهران در سال 1943 و يالتا در ماه ژانويه ي سال 1945، روزولت، چرچيل، و استالين مقدار بسيار زيادي وقت و انرژي براى بحث درباره ي وضع لهستان صرف كردند. آينده ي اروپاي شرقى به صورت پيچيده اي با حل اين مسئله گره خورده بود. اين به آن سبب بود كه روس ها نسبت به لهستان هيچگونه انعطافى نشان نمى دادند، و متفقين غربى به آن، بيش از هر كشور ديگر اروپاى شرقى توجه نشان مى دادند. يالتا مظهر نارو زدن شد. رهبران متفقين، بخصوص روزولت، براى فروختن اروپاييان شرقى، براى ساده لوح بودن، براى پيش بينى نكردن نوع رژيمهايى كه روس ها در كشورهاى اشغال شده تأسيس مى كردند، سرزنش شده اند. اين اتهامات يك نكته را در نظر نمى گيرند: ديپلماسى در مقابل ارتشهاى اشغالگر هيچ بختى نداشت. متفقين فقط به يك طريق مى توانستند به اروپاييان شرقى كمك كنند: آنها مى توانستند در سال 1943، يا حتى بهتر در سال 1942، يك جبهه ي ديگر باز كنند، تا به هم رسيدن ارتشهاى متفقين و شوروى نه در مركز آلمان در رود الب، بلكه دورتر در شرق، اتفاق مى افتاد. البته، چنين استراتژى اى مستلزم فدا كردن صدها هزار سرباز بريتانيايى و امريكايى بود. قابل فهم است كه نه دولت ايالات متحده و نه بريتانيا حاضر به انجام اين فداكارى نبودند.
متفقين مى توانستند از به رسميت شناختن فتوحات شوروى سرپيچى كنند. ولى احتمال نمى رود كه اعلام علني خصومت، رفتار شوروى را بهتر مى ساخت. برعكس: رهبران شوروى، كه از ضعف كشورشان كاملا آگاه بودند، لازم مى ديدند اين اطمينان را به وجود آورند كه هيچ دولت متخاصمى اجازه نزديك شدن به مرزهاى بسيار حساس غربى شان را نمى يابد. تهديد به دخالت نظامى تفاوت زيادى ايجاد نمى كرد، براى اينكه چنين تهديدى باور كردنى نبود. استالين همچون هر كسى مى دانست غرب، كه تازه جنگ بزرگى را برضد يك كشور تمامت طلب به پايان رسانده است، از نظر سياسى و روان شناختى در وضعى نيست كه به جنگ ديگرى دست بزند. در واقع، امريكاييان خيلى زياد مايل به دريافت كمك در مقابل ژاپن بودند، براى اينكه نمى توانستند پيش بينى كنند كه آن جنگ نيز فورا به پايان مى رسد. در پايان جنگ در اروپا، تا جايى كه به نيمه ي شرقى قاره مربوط مى شد، روس ها دست بالا را داشتند: ارتشهايشان آن را اشغال كرده بودند.

پي نوشتها:

(1). Party archives، fond 17، opis 125، delo 124.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.