مادر، نيمه گمشده

در اينجا چون صحبت مادر به ميان آمد، داستانى را درباره‏ى اين زيباترين، لطيف‏ ترين، فداكارترين، و وفادارترين عزيز خداوند بگويم. من مادر را يك « عشق بى بهانه » يك «شوق شعفناك شيرين » نام نهاده ام. اشاره‏اى دارم به ارزش و اعتبار « مادر » در پيشگاه حضرت دوست :
يکشنبه، 17 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مادر، نيمه گمشده
مادر، نيمه گمشده
مادر، نيمه گمشده





در اينجا چون صحبت مادر به ميان آمد، داستانى را درباره‏ى اين زيباترين، لطيف‏ ترين، فداكارترين، و وفادارترين عزيز خداوند بگويم.
من مادر را يك « عشق بى بهانه » يك «شوق شعفناك شيرين » نام نهاده ام.
اشاره‏اى دارم به ارزش و اعتبار « مادر » در پيشگاه حضرت دوست :
از «ابو سعيد ابوالخير »سوال كردند : اين حسن شهرت را از كجا آوردى ؟
« ابو سعيد» گفت : شبى مادر از من آب خواست، دقايقى طول كشيد تا آب آوردم، وقتى به كنارش رفتم، خواب، مادر را در ربود ! دلم نيامد كه بيدارش كنم، به كنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خويش را باز كرد و وقتى كاسه‏ى آب را در دستان من ديد، پى به ماجرا برد و گفت : فرزندم، اميدوارم كه نامت عالمگير شود.
بدين سان « ابو سعيد ابوالخير » مرد خرد و آگاهى و عرفان، شهرت خويش را مرهون يك دعاى مادر مى داند. و در اينجاست كه ما از جايگاه حقيقى و شگرف مادر و تقرب او به آن قدرت مطلق آگاه مى‏شويم.
گوش جان مى‏سپاريم به واژگانى كه از ميان لبان معطر و پاكيزه‏ى مادر - به عنوان دعا - براى فرزند خود سرريز مى‏گردد :
وقتى كوچك بودى
تو را با رواندازهايى مى‏پوشاندم
و در برابر هواى سرد شبانه محافظت مى‏كردم
ولى حالا كه برومند شده‏اى
و دور از دسترس،
دستهايم را بهم گره مى‏كنم
و تو را با دعا مى‏پوشانم !
(دانا كوپر)
حكايت بهشت و موسى :
روزى حضرت موسى در خلوت خويش از خدايش سوال مى كند :
آيا كسى هست كه با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب مى‏رسد : آرى ! موسى باحيرت مى‏پرسد : آن شخص كيست ؟ خطاب مى‏رسد : او مرد قصابى است در فلان محله. موسى مى‏پرسد: مى‏توانم به ديدن او بروم ؟ خطاب مى‏رسد : مانعى ندارد !
فرداى آن روز موسى به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات مى‏كند. و مى‏گويد: من مسافرى گم كرده راه هستم، آيا مى‏توانم شبى را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب مى‏گويد : مهمان حبيب خداست، لختى بنشين تا كارم را انجام دهم، آن گاه با هم به خانه مى‏رويم. موسى با كنجكاوى وافرى به حركات مرد قصاب مى‏نگرد و مى‏بيند كه او قسمتى از گوشت ران گوسفند را بريد و قسمتى از جگر آن را جدا كرد در پارچه‏اى پيچيد، و كنار گذاشت. ساعاتى بعد قصاب مى‏گويد : كار من تمام است برويم. سپس با موسى به خانه قصاب مى روند، به محض ورود به خانه، رو به موسى كرده و مى‏گويد : لحظه‏اى تأمل كن ! موسى مشاهده مى‏كند كه طنابى را به درختى در حياط بسته، آن را باز كرده و آرام آرام طناب را شل كرد. شيئى در وسط تورى كه مانند تورهاى ماهيگيرى بود نظر موسى را به خود جلب كرد، وقتى تور به كف حياط رسيد، پيرزنى را در ميان آن ديد، با مهربانى دستى بر صورت پيرزن كشيد، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقدارى غذا به او داد، دست و صورت او را تميز كرد و خطاب به پيرزن گفت : مادر جان، ديگر كارى ندارى. و پيرزن مى‏گويد: پسرم ان ‏شاءالله كه در بهشت همنشين موسى شوى . سپس قصاب پيرزن را مجددا داخل تور نهاده بر بالاى درخت قرار داده و پيش موسى آمده و با تبسمى مى‏گويد : او مادر من است و آن‏ قدر پير شده كه مجبورم او را اين‏گونه نگهدارى كنم و از همه جالب‏تر آن كه هميشه اين دعا را براى من مى‏خواند كه «ان‏شاءالله در بهشت با موسى همنشين شوى ! » چه دعايى !! آخر من كجا و بهشت كجا ؟ آن هم با موسى !
موسى لبخندى مى‏زند و به قصاب مى‏گويد : من موسى هستم و تو يقيناً به خاطر دعاى مادر در بهشت همنشين من خواهى شد !
صحبت كردن در خصوص مادر كه ماهتاب مهربانى و عطوفت است در خلقت، زمان ديگرى را مى ‏طلبد. به راستى تا به ‏حال با تمام حضور خويش مادر را به آغوش كشيده ايد ؟ وقتى از سفرى هرچند كوتاه مى آييد يا وقتى خبرى شوق انگيز را مى‏شنويد، به آغوش مادر مى‏جهيد و در آن لحظه است كه احساس شوق مطلق مى‏كنيد. و عشق را تجربه و طعم عاشقى را مى‏چشيد و عطر و بوى رسيدن را مى‏گيريد و جام وجودتان لبريز از شور و شعف مى‏گردد، (حس ماهى‏اى را داريد كه از تنگ تنگ بلور به بركه‏ى آب مى‏جهد و در اين لحظه است كه ماهى لحن لطيف نيمه‏ى گمشده را در زير پوست خويش احساس مى‏كند و به اين بهانه است كه اين‏گونه شعفناك، سينه به امواج آبى و آرام بركه مى‏دهد) و شما نيز در همين لحظه است كه طعم نيمه گمشده خويش را در زير زبان روح مى چشيد. وه، كه چه حس خداى گونه اى ! حس كامل بودن كه همه‏ى هستى انسان فرياد برمى‏آورد:
تمام ناتمام من !
با تو تمام مى‏شوم !
درست مانند كودكى‏هاى دريا، وقتى به آغوش دريا مى‏رسد !!
« دوروتى كانفيلد فيشر »مى گويد : « مادر ، فردى نيست كه به او تكيه كنيم، بلكه كسى است كه ما را از تكيه كردن به ديگران بى نياز مى‏سازد ! »
پدر يا مادر، به نوعى تجسم عينى پايانى هستند بر تمام بى‏ كسى‏هاى ما و لبخند شوقناكى هستند بر ضجه هاى بى وقفه‏مان كه متأثر از رنج‏هاى روزگار است.
در طول زندگى، اين احساس مى‏تواند در وجود برادر، دوست، فرزند، يا هر انسانى كه با حضورش احساس کامل شدن مى‏كنيم، تجلى نمايد.
« امانوئل »اين احساس را بسيار زيبا بيان كرده و مى‏سرايد : روحم را جستجو كردم
اما نتوانستم آن را بيابم
خدايم را جستجو كردم
اما او از من گريخت
برادرم را جستجو كردم
و هر سه را در او يافتم !
« سهراب » در تعبيرى بسيار ژرف و لطيف، نيمه گمشده را بيان كرده و تنهايى و اندوه انسان را در دل ماهى كوچك تنگ بلور مى‏بيند كه دچار ! آن نيمه گمشده‏اش - كه درياست - مى‏باشد و به اين بهانه - محزون و غمگين - چنين مى‏سرايد :
چرا گرفته دلت ؟
مثل آن كه تنهايى
- چه قدر هم تنها ! -
خيال مى‏كنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستى.
دچار يعنى، عاشق !
و فكر كن چه تنهاست،
اگر ماهى كوچك،
دچار آبى درياى بيكران باشد.
چه فكر نازك غمناكى !
دچار بايد بود !
در اينجا نيمه‏ى گمشده‏ى ماهى تنگ بلور درياست كه دچار و عاشق اوست و اين است كه دلش گرفته و غمگين است.
حال دانستيم كه در صبح ازل بهانه و انگيزه حضور و حركت ما در اين جهان، پيوسته به دنبال نيمه‏ى گمشده‏ى خويش گشتن است، ولى چگونه مى‏توانيم بفهميم كه نيمه‏ى گمشده‏ى ما چه كسانى، چه اشيايى و يا چه آرمان و آرزويى مى‏تواند باشد؟
براى جواب به اين سوال ابتدا بايد از زندگى و خويشتن شناختى شفاف و زلال داشته باشيم.
على (ع) مى‏فرمايد : « خودشناسى، خداشناسى است ! »
« جودت استافتن » مى‏گويد : خوديابى در واقع همان خدايابى است، زيرا ما و خدا يكى هستيم و پى بردن به اين حقيقت دليل تولد بشر است ! »
- مادر ! پاره و قسمتى از وجود ماست كه سمبل و نمونه يك نيمه‏ى گمشده عزيز و حقيقى است !
منبع: کتاب لطفاً گوسفند نباشيد




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط