نویسنده: ناصر فکوهی
«شادی» و «جوانی» را پیش از هر چیز باید «حالات» یا «موقعیت»هایی زیستی به شمار آورد. به عبارت دیگر نمیتوان این پدیدهها را خاص انسانها دانست. مطالعات رفتارشناسی (1) و به ویژه مطالعات کردارشناسی جانوری (2) (عسگری، 1387) که در سالهای اخیر پیشرفتهای شایان توجهی داشتهاند، هر چه بیش از پیش نشان میدهند که در جانوران نیز ما با عواطف از جمله عواطف اولیهای چون «ترس»، «خشم»، «عشق» و غیره، رو به رو هستیم که خود را بدل به رفتارهای واکنشی بلافصل و حتی رفتارهای دراز مدت و پایدار میکنند. از این گذشته سالهاست که وجود دورههای سنی - زیستی همچون «کودکی»، «جوانی» و «کهنسالی» در برخی از جانوران همچون در انسانها شناخته شده است. رفتارشناسان جانوری با مطالعات خود نشان دادهاند که جانوران بسیار بیشتر از آنچه ما میپنداریم به ما شبیه هستند، حتی در آنچه ما خاص خود میدانیم و از آن با عنوان عام «فرهنگ» نام میبریم. برای مثال برخی مطالعات در زمینه روابط جنسی و در زمینه «زبان ارتباطی جانوری» این امر را تأیید میکنند (فکوهی، 1390: 84- 83).
زمانی که به پدیدههای مورد نظر خود مینگریم، باید توجه داشته باشیم که با نوعی اشکال «طبیعی» رو به رو هستیم. نکته قابل توجه دیگر در اینجا آن است که عملاً نمیتوان این سطح زیستی را از سطح روانشناختی در زندگی انسانها تفکیک کرد. تحول حیات انسانی در طول چندین میلیون سال و به ویژه رشد شگفتانگیز دستگاه نمادساز ارتباط میان انسانها یعنی «زبان» که نه تنها به میلیونها مفهوم در هزاران فرهنگ حیات داده است، بلکه به این مفاهیم از طریق فرایندهای ذهنی و قالبهای زمانی نخست، امکان حرکت به گذشته و آینده (فراافکنی) (3) داده و به این ترتیب امکان به وجود آوردن «حافظههای تاریخی» بسیار گسترده و قابل بهرهبرداری برای شکل دادن به سطوح بسیار متفاوت هویتی را فراهم کرده است؛ و دوم، از طریق فرایند آموزش و انتقال فرهنگی به این مفاهیم قابلیت ذخیره شدن، تحول و تکامل یافتن، انتقال از نسلی به نسل دیگر و غیره، داده است. بُعد بسیار عظیمی را در حیات انسانی به وجود آورده است که او را به کلی از دیگر جانوران متمایز میسازد. این بُعد، همان بُعد معنایی است که ریشه اصلی خود را از ذهنیت انسانی و قابلیتهای آن میگیرد؛ از این رو تفکیک این بُعد، لااقل در ریشههای ذهنی - روانشناختی آن از حیات جانوری - زیستی خاص انسان امکانپذیر نیست.
از این نظر «شادی» را باید نوعی «احساس» یا «عاطفه» (4) (لوبروتون، 2004) به حساب آورد. عاطفه را عموماً نوعی واکنش فیزیولوژیک، مانند ترشح برخی غدد درونریز، افزایش یا کاهش درجه حرارت بدن، ضربان قلب، لرزش اندامها و غیره، تعریف کردهاند که در مقابل انگیزه یا انگیزههایی بیرونی (قرار گرفتن در یک موقعیت، مشاهده یک صحنه، برخورد با یک شیء یک فرد یا یک جانور و غیره) یا درونی (یادآوری یک صحنه، یک خاطره، یک رؤیا یا یک فکر و غیره) به وجود آنها در کودکان از نخستین سالهای حیات به وسیله مطالعات تجربی جان ویلسون روانشناس امریکایی به اثبات رسیده است، عبارتند از «خشم»، «عشق» و «ترس».ویلسون (1987) که در مطالعات خود از فیزیولوژیستهای روس به ویژه ایوان پاولوف متأثر بود، بیشتر تمایل داشت که به دلیل قابل مشاهده نبودن انگیزههای درونی در تعیین عواطف، مطالعات خود را به رفتارهای قابل مشاهده نبودن انگیزه های درونی در تعیین عواطف، مطالعات خود را به رفتارهای قابل مشاهده انسانها محدود کند. با وجود این، پیروان او از جمله اسکینر (1953) ضمن حفظ اولویت شناخت رفتارها، انگیزههای درونی را نیز مورد توجه قرار دادند.
از دیدگاه این روانشناسان و زیستشناسان، ورود به سن بلوغ و جوانی همواره با گروهی از مشخصات فیزیولوژیک همراه است. تغییرات بیولوژیکی کالبد شامل تغییرات هورمونی و تغیرات فیزیکی کالبد انسانی است. به همین دلیل جوان، در مدت زمانی نسبتاً کوتاه خود را با «شخصیت» و با «بدن»ی کمابیش بیگانه رو به رو میبیند که گویی از کنترل او خارج است. جوان دارای احساساتی میشود که نمیتواند آنها را مهار کند و باید به آنها تن دهد و کالبد او شکلی به خود میگیرد که برای او کاملاً تازگی دارد و حتی گاه قادر به کنترل فیزیکی آن نیز نیست؛ از این رو جوان نیاز بدان دارد که از طریق گروهی از مکانیسمهای طبیعی، روانی و اجتماعی خود را با این موقعیت وفق دهد. مطالعاتی که بر جوانان در سنین بلوغ انجام شده است نشان میدهند که عواملی چون داشتن یک تصویر منفی از بدن، مشکلات خانوادگی، نداشتن محبوبیت میان دوستان و برخوردار نبودن از شخصیت اجتماعی و پایگاه اجتماعی به مثابه عوامل تسریع کننده افسردگی در جوانان عمل میکنند، در حالی که عواملی چون رابطه مثبت و صمیمانه با والدین و دوستان، داشتن مسئولیتهای اجتماعی و آگاهی نسبت به موقعیت خود عوامل کاهش دهنده خطر افسردگی هستند. واکنش جوانان برای رهایی از عوامل منفی روی آوردن به انحرافات اجتماعی و رفتارهای خشونتآمیز و تهاجمی و جای گرفتن در برخی دستههای شرور است که کمبود هویت شخصی و اجتماعی آنها را جبران و نقش یک مکانیسم تدافعی را برای آنها ایفا میکند. حال آنکه در دختران این واکنش تدافعی به صورت فرو رفتن درخود و انفعال جلوهگر شده و در نهایت میتواند سبب افزایش افسردگی و به وجود آوردن گرایشهای خودکشی شود.
موقعیت طبیعی بلوغ و جوانی عواطف طبیعی متفاوتی چون غم، شادی، ترس، اضطراب و غیره را به وجود میآورد؛ ولی همه این عوامل از نظر عامل سلامت روانی و زیستی دارای ارزش یکسانی نیستند. این امری کاملاً تثبیت شده است که سلامتی فیزیکی و روانی با عواطف «مثبت» همچون شادی و «امید» و «خوشبختی» نسبت مستقیم دارند به صورتی که گاه شاید لازم باشد تا اندازهای به صورت تصنعی نیز این احساسات را تقویت کرد تا به حداقلی از سلامت دست یافت. وجود مکانیسمهای تصنعی منفی در ایجاد شادی، به ویژه مواد مخدر و دیگر انحرافات اجتماعی خود به خوبی نشان دهنده وجود نیاز دستیابی به شادی ولو از طرق منفی هستند. همه مطالعات گویای آن هستند که به محض سد شدن راههای قانونی و مثبت دستیابی به شادی، این مکانیسمها به شدت به کار میافتند و صدمات جبرانناپذیری نیز به همراه دارند.
در هر دو مورد، افزایش امکان حضور اجتماعی و به کار بردن انرژی بیولوژیک - روانی که دوران شکوفایی شدیدی را در بلوغ طی میکند، ضروری است؛ از این رو در این دیدگاه بر همه راههایی که بتوان شادی و احساس خوشبختی را در جوانان ایجاد کرد یا به آنها بازگرداند، تأکید شده است. بحث بهرهبرداری از اوقات فراغت از طریق مکانیسمهایی چون ورزش، سرگرمی و غیره در این چهار چوب مطرح هستند.
پینوشتها:
1. behaviorism.
2. ethology.
3. projection.
4. emotion.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.