روشهاي بکارگيري عوامل انحراف جامعه از سوي معاويه
و اما عواملي که معاويه مانند همه ي سياست بازان دنياپرست به کار گرفت، در سه چيز خلاصه مي شد، گرچه مي توان براي بعضي از اين سه: شقوق مختلفي در نظر گرفت، عوامل مذکور عبارت بودند از:
1. تطميع سران و نخبگان قوم؛ يعني با دادن پول، جوايز، تسهيلات و اعطاي پست و مقام، سران و نخبگان را مي خريدند و مقاصد خود را به وسيله ي آنها اعمال مي کردند.
2. تهديد عموم مردم؛ يعني به وسيله شقاوت ها، قساوت ها، ترورها و سخت گيري هاي غيرانساني، از توده ي مردم زهر چشم مي گرفتند.
3. تبليغات؛ عامل سوم، خود به زير مجموعه هايي قابل تقسيم است که قبلاً اشاره شد که معاويه از چه ابزاري براي تبليغات استفاده مي کرد و چگونه تاکتيک هاي مختلف را به کار مي گرفت.
شيوه ي استفاده از اين عوامل در مقاطع مختلف حکومت معاويه تفاوت داشت و دوره ي حکومت وي را از اين نظر لااقل مي توان به سه مقطع تقسيم نمود.
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امير عليه السلام؛ در آن دوران، شرايط براي معاويه بسيار راحت بود، زيرا سرزمين شام منطقه اي دور افتاده بود و با حکومت مرکزي چندان ارتباطي نداشت و از طرفي مردم آن پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و حتي اصحاب بزرگ آن حضرت را کم تر ديده بودند. از سوي ديگر، خليفه ي دوم و سوم، به خصوص خليفه ي سوم که دست معاويه را تا حد زيادي باز گذاشته بود، چندان اصراري برکنترل معاويه نداشتند. در چنين شرايطي زمينه ي هر نوع فعاليت براي معاويه فراهم بود و در اين مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربيت مي کرد.
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امير عليه السلام؛ در اين دوران، تاکتيک معاويه به خصوص در زمينه تبليغات تغيير کرد. او علي (ع) و يارانش را مورد اتهام قرار داده و شايع کرد که قتل خليفه ي سوم به دست ايشان بوده است؛ آن ها بايد خون بهاي عثمان را پرداخته و قصاص شوند و علي عليه السلام بايد قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين افترا و شايعه را درست کرده و در مورد آن به اندازه اي تبليغ کردند که بسياري از مردم نيز آن را باور نمودند. اين کار زمينه اي شد براي آن که معاويه عده اي را جذب کرده و جنگ صفين را در مقابل حضرت علي (ع) به راه اندازد. در اين جنگ ده ها هزار مسلمان از دو طرف کشته شدند. کشته شدن برادران مسلمان در جنگ هاي تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسايل کشتار جمعي که امروزه رايج است، مسأله بزرگي است. اين جريان با شهادت امير المؤمنين (ع) پايان يافت.
مقطع سوم، پس از شهادت امير المؤمنين عليه السلام؛ در مرحله ي سوم زمينه ي جديدي فراهم شد. شرايط اين زمان به صورتي بود که مردم از جنگ خسته شده بودند. حتي ياران نزديک حضرت علي (ع) سه جنگ بزرگ يعني جنگ جمل، صفين و نهروان را اداره کرده بودند و با مشکلات زيادي مواجه بودند. معاويه فرصت را غنيمت شمرد و سران لشکر امام حسن عليه السلام را با پول و تزوير خريد و آن حضرت را مجبور به پذيرش صلح کرد. در اين زمان معاويه بر سراسر کشورهاي اسلامي تسلط پيدا کرده بود؛ نه تنها شام، بلکه مصر، عراق، حجاز، يمن و شمال آفريقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله فقط امام حسن (ع) مزاحم او بود که ايشان را هم با جريان صلح از ميدان سياست کنار زد. در اين شرايط معاويه احساس مي کند که مي تواند هرکاري را که بخواهد انجام دهد. معاويه آن قدر از عوامل ياد شده استفاده کرد که شايد بتوان گفت خون دلي که امام حسن (ع) و بعد از ايشان امام حسين (ع) تا ده سال بعد از وفات امام حسن (ع) خوردند، از غربت و مظلوميت سيدالشهداء (ع) در روز عاشورا بيشتر است. متأسفانه نه ما از آن دوران اطلاع کاملي داريم و نه اين مسأله چيزي است که احساسات و عواطف مودم را تحريک کند و با ذکرآن ها بتوان آن خاطره ها را تجديد کرد. بايد با عقل فهميد که چه ظلمي بر اين خاندان عليهم السلام مي شد و چه خون دلي مي خوردند. آن قدر تبليغات کردند که حتي در تمام نماز جمعه ها بايد ـ العياذ بالله ـ رسماً به اميرالمؤمنين عليه السلام لعن مي کردند و اين جزء آداب عبادي مردم شده بود. هر خطيب نماز جمعه بايد علي (ع) را لعن مي کرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن علي (ع) را مي گفتند، امام حسن و امام حسين عليهم السلام اين مسائل را مشاهده مي کردند، ولي نمي توانستند اقدامي انجام دهند.
تا زماني که امام حسن عليه السلام حيات داشتند، امام حسين و امام حسن (ع) به يکديگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) آنقدر خون دل خورد و به قدري تنها شد که کسي را نداشت که حتي با او درد دل کند. آن حضرت در تمام ده سال باقيمانده از عمر منحوس معاويه در مدينه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت اميرالمؤمنين (ع) تا داستان کربلا در حدود بيست سال طول کشيد. حدود ده سال از اين مدت، امام حسن (ع) هم در قيد حيات بودند، ولي در ده سال آخر آن، امام حسين (ع) تنها بودند. در تاريخ گفتگوهايي ميان طرفداران امام حسين (ع) با ديگران و حتي گاهي مکاتبه هايي ميان امام حسين (ع) و معاويه و چند مرتبه برخورد حضوري ميان آن دو نقل شده است که گوياي تنهايي و مظلوميت امام حسين (ع) است. معاويه دو بار به حجاز سفر کرد و گروهي از لشکريان شام را با خود به مکه و مدينه آورد و مدتي در آن جا ماند تا زمينه ي ولايت عهدي يزيد را فراهم کند. در اين سفرها گفتگوهايي ميان معاويه و امام حسين (ع) واقع شد. معاويه همچنين با تعدادي از سران و محترمان مدينه که سرشناس بوده و تسليم معاويه نمي شدند، گفتگو کرد. اين افراد شخصيت هاي برجسته اي بودند که زيرسلطه يزيد نمي رفتند و معاويه اصرار داشت که از آن ها بيعت بگيرد.
در يکي از گفتگوهايي که ميان معاويه و امام حسين (ع) در مورد مسأله ولايت عهدي يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين (ع) را دعوت مي کند که من با شما صحبت خصوصي دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت کردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدي يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد که اين مسأله را نمي پذيريد؛ سرکرده ي اين افراد هم شما هستيد. اگر شما ولايت يزيد را قبول کده و بيعت کنيد، ديگران هم قبول خواهند کرد و مصلحت و يکپارچگي امت اسلامي به اين وسيله تأمين شده و از خونريزي جلوگيري مي گردد. چرا شما زير بار نمي رويد و نمي خواهيد با يزيد بيعت کنيد؟ حضرت عليه السلام فرمود تو اين همه حکومت کردي، اين همه خون ريختي و اين همه فساد کردي. ديگر در آخر عمر خود وزر و وبالي براي بعد از زندگي خود فراهم نکن؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مي شوي او را بر مردم مسلط کني، در حالي که در ميان مردم کساني هستند که مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براي مردم نافع تر هستند. تو به چه انگيزه اي مي خواهي حتماً يزيد را مسلط کني؟ معاويه گفت: گويا مي خواهي خودت را مطرح کني؟ يعني تو مي خواهي بگويي که مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهتري؟ حضرت عليه السلام فرمود: اگر بگويم چه مي شود؟ معاويه گفت: اما اين که گفتي مادرت از مادر يزيد بهتر است راست گفتي. چون اگر جز اين نبود که فاطمه عليه السلام از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست کافي بود ـ طرز فکر را ملاحظه کنيد! اين همان عصبيت ملي گرايي و قوم گرايي است ـ البته علاوه بر اين که مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما اين که گفتي پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاي تأمل دارد. چون مي داني که پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه کردند و خدا به نفع پدر يزيد حکم کرد. ـ ملاحظه کنيد که تا چه اندازه بايد انسان بي شرم باشد که بخواهد در مقابل حسين بن علي (ع) برتري معاويه را بر اميرالمؤمنين (ع) اثبات کند ـ و اما خودت، که گفتي از يزيد بهتر هستي، نه، اين گونه نيست. يزيد براي جامعه ي اسلامي خيلي بهتر از توست. حضرت (ع) با تعجب تمام گفتند: مي گويي يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نکن! (چون از دو تيره از قريش بودند، به يکديگر پسر عمو مي گفتند) معاويه امام حسين (ع) را نصيحت مي کند و مي گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويي نکن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويي نمي کند، بنابر اين او از تو بهتر است. يزيد سگ باز، شرابخوار و بي شخصيت را با حسين بن علي (ع) که جوهره ي انسانيت و شرف است مقايسه مي کند و مي گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحني حق به جانب و مقدس مآبانه دليل مي آورد که برتري او بر تو به اين دليل است که تو غيبت يزيد را مي کني ولي او غيبت تو را نمي کند! (1) عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياي ما نيز اجرا مي کنند. اگر به خاطر داشته باشيد، در زمان شاه نيز علم مي گفت: اعلي حضرت نماز شامشان ترک نمي شود! شينده بود که مؤمنان مي گويند خواندن نماز شب خيلي مهم است. گمان مي کرد نماز شب، همان نماز شام است؛ لذا گفته بود: اين علما چه مي گويند که شاه دين ندارد؟ اعليحضرت نماز شامشان ترک نمي شود! نظير همين مطلب را امروز درباره ي بعضي از مسؤولين داريم. خناسان درباره ي يک مسؤول ضد اسلامي مي گويند او حافظ قران است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترک نمي شود! سياست همان است.
در طول تاريخ به همين گونه بوده است، تحريف حقايق، جا به جا کردن مفاهيم، بازي کردن با ارزش ها و مقدسات. امام حسين عليه السلام در مقابل معاويه چه بگويد و با چه منطقي با او حرف بزند؟ او مي گويد پدر يزيد از پدر تو بهتر بود، براي اين که آن ها با هم جنگ کردند و خدا به نفع پدر يزيد حکم کرد. اين تعبير جبرآميزي بود که بني اميه آن را ترويج کرده و زماني که خودشان تسلط پيدا مي کردند، مي گفتند خواست خدا بود! نظير اين تحريف را در داستان ديگري نيز داريم. اميرالمؤمنين عليه السلام در هيچ جنگي با خلفا شرکت نکردند؛ گرچه فرزندان خود را براي جنگ مي فرستادند، ولي خود آن حضرت شرکت نمي کردند. در يکي از جنگ ها خليفه دوم از اميرالمؤمنين (ع) خواست که در جنگ شرکت کنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدينه کار دارم و نمي آيم. خليفه به ابن عباس گفت: مي داني چرا پسر عمويت در جنگ شرکت نکرد؟ گفت: نه. خليفه گفت: علي در مدينه باقي ماند تا «يرشح نفسه للخلافه» (2) يعني مي خواهد خودش را کانديداي خلافت کرده و زمينه سازي کند که بعد از من خليفه شود. ابن عباس مي گويد: من گفتم او براي خودش چنين احتياجي نمي بيند؛ چون معتقد است که پيامبر صلي الله عليه وآله او را به عنوان امام تعيين کرده است. گفت: بله، «کان يريد رسول الله، و لکن الله لم يرد» يعني پيامبر (ص) مي خواست علي (ع) را به جاي خود تعيين کند، اما خدا نخواست! اين منطق مغالطه آميزي است که در آن روز به کار مي رفت؛ و معاويه نيز آن را به کار مي برد. لذا معاويه گفت: خدا در برابر (ع) به نفع من حکم کرد؛ براي اين که قبل از من از دنيا رفت و به دست خوارج کشته شد. يزيد هم در مجلسي که تشکيل داد، به زينب کبري عليه السلام گفت: ديدي خدا با برادرت چه کرد؟ ما را بر او پيروز گردانيد!
يکي از سوژه هاي تبليغاتي معاويه در اين دوره ي بيست ساله، به خصوص نسبت به شيعيان (ع) يا کساني مثل اکثر مردم کوفه ـ که اگر شيعه هم نبودند، ضد او هم نبودند، اين بود که ببينيد نتيجه ي حکومت پنج ساله ي علي در اين شهر چه شد؟ چقدر خونريزي شد؟ چقدر زن ها بي شوهر شدند؟ چقدر بچه ها يتيم شدند؟ چقدر کشاورزي هاي شما به واسطه آن که به آن ها نرسيديد از بين رفت؟ چقدر تجارت شما از بين رفت و اکنون از نظر اقتصادي عقب مانده ايد؟ در اين مسائل چه کسي مقصر بود؟ اگر علي عليه السلام از اول با ما صلح مي کرد، نه جنگي واقع مي شد، نه خونريزي مي شد، نه اين بدبختي ها به وجود مي آمد، نه اين همه زنان بيوه مي شدند، نه اين همه بچه هاي يتيم و نه اين خرابي ها و عقب ماندگي هاي اقتصادي به بار مي آمد. اين سوژه بسيار مؤثري است و در زمان خود علي (ع) هم اين سوژه را به کار مي بردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرماييد و ببينيد که علي (ع) از دست دوستانش از چه چيزهايي گلايه مي کرد. مي فرمايد در تابستان به شما مي گويم به جنگ برويم، مي گوييد هوا گرم است! در زمستان مي گويم برويم، مي گوييد هوا سرد است، صبرکن هوا بهتر بشود، کشاورزي مان عقب افتاده است، محصول کشاورزي مان روي زمين مانده است. (3) علي (ع) در چند جا از مردم اين گونه گله مي کند. اين ها در اثر تبليغاتي بود که معاويه مي کرد و عمال معاويه اين تبليغات را در داخل جامعه ي عراق آن روز که تابع اميرالمؤمنين (ع) بودند، پخش مي کردند و مردم را عليه آن حضرت مي شوراندند و زمينه ي شورش و بي مهري را فراهم مي کردند.
آيا امروز نمونه اي از اين تبليغات وجود ندارد؟ چقدر در اين روزنامه ها مي خوانيد که اگر بعد از فتح خرمشهر امام قدس سره جنگ را متوقف کرده بود، مشکلات امروز را نداشتيم. (4) سران نهضت آزادي و جبهه ي ملي، همان کساني که امام (ره) در مورد آن ها فرمود: «اين ها از منافقين بدتر هستند»، (5) امروز سياست گذاران پشت پرده ي کشور شده اند؛ بعضي از آن ها اسم عوض کرده اند و بعضي از آنها بدون اين که اسم عوض کنند، نقش خودشان را ايفا مي کنند و همين حرف ها رامي زنند. سوژه ي تبليغاتي اين ها چيست؟ مي گويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختي ها در اين کشور نبود. چه کسي در اين جنگ مقصر بود؟ مي گويند: آخوندها! حکومت آخوندي بود که اين جنگ را بر مردم تحميل کرد! اگر زودتر صلح کرده بودند، کار به اينجا نمي رسيد! مشکلات اقتصادي که اکنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمريکاست! اگر ايران الآن هم با آمريکا سازش کنند، مسائل ما حل مي شود! با اين که بارها اين مسائل حلاجي شده و به بهترين وجه جواب داده شده است، کساني که شرم ندارند باز همان حرفها را تکرار مي کنند. همان سياستي را دارند که معاويه داشت.
سياست معاويه اين بود که اگر يک حرف غلطي که غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زياد تکرار کنند، کم کم جا مي افتد و مردم قبول مي کنند. اين ها هم درست همين سياست را بازي مي کنند. در بعضي از موارد شخص مقام معظم رهبري در سخنراني هاي شان به صراحت مطلبي را بيان فرموده و جواب داده اند؛ مثلاً دباره ي رابطه با آمريکا ايشان سال گذشته به تفصيل بحث کردند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخي و علمي اثبات کردند که نه تنها رابطه ي با آمريکا مشکلات اقتصادي ما را حل نمي کند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخي و علمي اثبات کردند که نه تنها رابطه ي با آمريکا مشکلات اقتصادي ما را حل نمي کند، بلکه دو صد چندان خواهد کرد. نمونه ي آن را در کشورهاي ديگر ببينيد. مگر ترکيه سرسپرده ي آمريکا نيست؟ مردم ترکيه اعتصاب مي کنند و مي گويند بايد پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. اين ضع اقتصاد ترکيه است که نور چشم آمريکاست؛ ترکيه اي که بزرگ ترين کشور اسلامي و پايگاه خلافت عثکماني بود. آمريکا همين کشور را به چنان ذلتي دچار کرده که ريزه خوار خوان اسرائيل شده است و بايد نوکري اسرائيل را بکند تا اسرائيل به او مقداري اسلحه بدهد. ولي مگر اين افراد از رو مي روند؟ باز هم مي گويند: مشکل ما اين است که با آمريکا سازش نکرده ايم؛ اگر با آمريکا رابطه داشته باشيم، مشکلاتمان حل مي شود! اين همان سخني بود که معاويه مي گفت. البته در زمان معاويه مسأله آمريکا مطرح نبود و اصحاب او هم «نهضت آزادي» نبودند؛ ولي تشابه ها را ببينيد. آنها به جنگ و به اجراي احکام و حدود اسلامي اعتراض داشتند؛ به اين اعتراض داشتند که، چرا زيربار کفار نمي رويد؟ علي عليه السلام مي گفت وظيفه ي حاکم اسلامي قبل از هر چيز اجراي احکام اسلام و حفظ ارزش هاي اسلامي است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و ساير مسائل مي رسد. آنها مي گفتند اول کشاورزي و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتيم و جهاد پيش آمد، به جهاد هم مي رويم و الا صلح مي کنيم! امروز طرفداران منطق معاويه چه کساني هستند؟ و طرفداران منطق علي عليه السلام چه کساني هستند؟
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
بر خلايق مي رود تا نفخ صور
معاويه با چنين سوژه هاي تبليغاتي مردم را نسبت به علي (ع) و حکومت علي (ع) و حکومت آل علي و آل پيغمبر عليه السلام دلسرد مي کرد. تا آنجا که ضمن گفتگويي درصدد برآمد که برتري يزيد را بر امام حسين (ع) براي خود امام حسين (ع) ثابت کند!!
اگر مردم حق را بشناسند، ولي هوس ها، مقام پرستي و شهوت پرستي آنها نگذارد به آن عمل کنند، کار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند که مردم حق را مي شناسند و با اين حال، عمل نمي کنند. اما آن جايي که حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالم سخت تر است. اگر امکان داشته باشد که علناً فعاليت کند، لااقل آرام مي شود که من وظيفه ام را انجام دادم. حداکثر اين است که او را مي کشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مي زنند؛ بيش از اين که نيست؛ اما خاطرش آسوده است که وظيفه ام را انجام دادم. مگر شيخ فضل الله از اعدام شدن نگران بود؟ کاملاً آسوده خاطر بود که من وظيفه ام را انجام داده ام. اما زماني که نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايي مي زنند که ديگر سخن شخص اثر نکند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوي مي شود. در اين حال اگر سخن بگويي، نتيجه اش کشته شدن است و هيچ اثري هم بر آن مترتب نمي شود. اين است که باعث رنج و عذاب روحي است و امام حسين (ع) چنين عذابي را تحمل مي کرد. شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا کشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين (ع) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن عليه السلام اين چنين خون دل خورد. مي فرمايد: «فاني أخاف أن يندرس هذا الحق و يذهب» و ادامه مي دهد: البته من به وعده ي خدا اطمينان دارم که «و الله متم نوره و لوکره الکافرون»؛ (7) اما با شرايطي که بني اميه به وجود آورده اند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه کنيد که امام حسين (ع) در خانه ي خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايي که مردم او را روي دوش پيامبر صلي الله عليه و آله ديده اند، نمي تواند حرف بزند. بايد ايام حج در مني عده اي را جمع کند و با آن ها خصوصي صحبت کند.
نمونه ي ديگر، سخنان امام حسين عليه السلام با جمعي از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتي به دست آورد و مقدماتي فراهم کرد و از دوستان و يارانش، افرادي را شناسايي نمود، اجتماع محرمانه اي تشکيل شد و حضرت براي ايشان صحبت کرد. در جلسه آينده درباره سخنان حضرت در آن جمع بيشتر صحبت مي کنم. اکنون فقط به بخشي از اين سخنان مي پردازم. حضرت ابتدا اين نخبگان را مورد سرزنش قرار داد که شما به وظيفه خود عمل نمي کنيد، امربه معروف و نهي از منکر نمي کنيد و از مال و جان خودتان مي ترسيد. بعد از اين، در آخردعا مي کند و مي فرمايد: «أللهم انک تعلم انه لم يکن ما کان منا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام» (8) مطمئناً شما اين کلمات را بارها از زبان گويندگان عزيز شينده ايد. حضرت دستش را بلند کرد و گفت: خدايا تومي داني اين کارهايي که ما در اين مدت از زمان پدرم تا به حال انجام داده ايم، براي اين نبوده که بر سر جيفه ي دنيا با ديگران رقابت کنيم. رقابت براي حکومت و مقام نبود. «و لا التماساً من فضول الحطام» نه اين که مي خواستيم از حطام دنيا، از خار و خس دنيا براي خود چيز اضافه اي به دست آوريم. «و لکن لنري المعالم من دينک و نظهر الاصلاح في بلادک» همه اين کارها در درجه ي اول براي اين بود که ما آثار، پايه ها و ارزش هاي دين را به مردم نشان دهيم و وظيفه ي هدايت گري خود را عمل کنيم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاي ابرهاي تيره و آب هاي گل آلود گم نشود؛ و در درجه ي بعد ـ تا اندازه اي که مي توانيم ـ کارهاي فاسد را اصلاح کنيم و جلوي کارهاي غلطي که در جامعه انجام مي شود بگيريم. هدف ما اين بود که در سايه ي اين انجام وظيفه: «و يامن المظلومون من عبادک» مردم ستم ديده به امنيت برسند.
ملاحظه کنيد، معاويه به امام حسين (ع) مي گفت: اگر تو با يزيد بيعت کني، امنيت جامعه حفظ مي شود. امام حسين (ع) مي گويد: تويي که امنيت مردم را از بين برده اي؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز کرده اي. هنگامي که بسر بن ارطاه به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز کرد. هنوز چند دهه از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله نگذشته است که به نام خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله به دختران مردم تجاوز کردند، با اين حال به امام حسين (ع) مي گويد: اگر تو با يزيد بيعت کني، امنيت جامعه حفظ مي شود. امنيت به مذاق معاويه يعني چه؟ يعني ما مسلط باشيم و هر چه خواستيم بکنيم؛ اين امنيت است! امام حسين عليه السلام مي گويد: من براي اين قيام مي کنم که مظلومان به امنيت برسند.
«و يعمل بفزائضک و سنتک و أحکامک» هدف ما اين است که واجبات، مستحبات و احکام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براي پول و مقام، قيام نکرديم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم کردن زمينه ي عيش و عشرت نيست. هدف کسي که براي خدا و دين خدا جان خود را به خطر مي اندازد، پول و مقام نيست؛ بعد از کشته شدن، مقام و پول به چه کار او مي آيد؟ آرزوي ما اين است که دين خدا در جامعه حاکم گرديده و احکام خدا اجرا شود. امام حسين (ع) در ادامه سخنانش مي فرمايد: «فانکم الا تنصرونا و تنصونا قوي الظلمه عليکم» جوي را که امام (ع) در آن سخن مي گويد در نظر بگيرد؛ امام حسين عليه السلام نخبگان مسلمانان را تک تک شناسايي نموده و آنها را در جلسه اي جمع کرده و براي آنان صحبت مي کند. مي فرمايد: اگر شما ما را کمک نکنيد و با ما به انصاف رفتار نکند، ظالمان بر شما پيروز مي شوند، «و عملوا، اطفاء نور نبيکم» و تلاش مي کنند تا نور پيامبرتان را خاموش کنند. آيا راضي هستيد و مي خواهيد اين گونه شود؟ اگر نمي خواهيد، اين قدر ما را تنها نگذاريد و لااقل از کمک زباني مضايقه نکنيد. اگر کمک نکنيد، به چنين سرانجامي مبتلا خواهيد شد؛ ظالمان بر شما مسلط مي شوند و ديگر کسي به حرف شما گوش نخواهد داد. بيست سال امام حسين (ع) در مدينه اين گونه رفتار مي کرد. نمي توانست در خطبه ي نماز جمعه سخنراني کند؛ چنين اجازه اي به او نمي دادند. خطيب بايد از طرف معاويه انتخاب مي شد و بايد علي عليه السلام را لعن کند و امام هم بنشيند و گوش دهيد.
اگر ابي عبدالله در چنين شرايطي قيام مي کرد، حداکثر نتيجه اي که حاصل مي شد اين بود که، عده اي از مردم که آدم هاي خوب را دوست داشتند، مي گفتند حيف شد که امام حسين (ع) از دست رفت و بعد از چندي هم نام او فراموش مي شد. الآن شما دوستان و شيعيان علي عليه السلام چند بار نام عمرو بن حمق را شنيده ايد؟ در اين جمعيت چند ده هزار نفري چند نفر هستيد که عمرو بن حمق يا رشيد هجري را بشناسند. اگر امام حسين (ع) در آن شرايط قيام مي کرد، او نيز نهايتاً يکي مانند آن ها مي شد، زيد بن علي بن الحسين چه شد؟ شما چه مقدار از تاريخ زيد بن علي بن الحسين مي دانيد و چه قدر براي او عزاداري مي کنيد؟ آيا تا به حال مجلسي براي زيد بن علي بن الحسين تشکيل شده که مردم براي او اشک بريزند؟ با اين که او قيام کرد، کشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسين عليه السلام هم در زمان معاويه قيام مي کرد، همين طور مي شد. اولاً مردم از او استقبال نمي کردند؛ براي اين که معاويه کارهاي خود را با شيطنت انجام مي داد و مثل يزد نبود که بدون سياست به هر اقدامي دست بزند. معاويه از روي شيطنت، امام حسين (ع) را هم نهي از منکر مي کرد و مي گفت: غيبت يزيد را نکن. به ياد دارم در اوايل نهضت، وقتي حضرت امام قدس سره درباره ي شاه بدگويي مي کردند، بعضي از مقدسان مي گفتند ما نمي دانيم شنيدن اين غيبت ها جايز است يا جايز نيست! امروز هم از بدها که بگذريم، همين کوته نظري ها، کج فکري ها و تاريک بيني ها در ميان بسياري از مردم خوب وجود دارد که سوراخ دعا را گم مي کنند و نمي دانند کجا و به چه صورتي بايد امر به معروف کرد. مقداري هم تقصير از بنده و امثال بنده است که اين مسائل را درست بيان نکرده ايم.
لذا دليل اين که امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام نکرد، اين بود که شرايط به گونه اي نبود که بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت کند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد چنين قيام حساب شده اي کرد. البته اين نقشه ها تنظيم شده بود و شواهد فراوان وجود دارد که امام حسين (ع) مي دانست چه مي کند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندين مرتبه گفت که عاقبت اين سفر شهادت است. ولي به هر حال نقشه ي الهي ماهرانه اي بود براي اين که حسين (ع) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الي الابد همچون چراغ فروزاني همه عوالم را در همه زمان ها روشن کند؛ به گونه اي که کفار، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان درباره حسين (ع) سخن ها بگويند، و شما هم حتماً بارها از بزرگان و وعاظ شنيده ايد و کتاب هاي فراواني نيز در اين زمينه نوشته شده است.
بنابراين، درباره اين سؤال که چگونه مردم حاضر شدند حسين عليه السلام را بکشند؟ حاصل جواب اين شد که بعضي با تطميع يعني با پول خريده شدند؛ همان طور که امروز گاهي حاضرند با پول در «مجلس» رأي بخرند؛ روزنامه ها نوشتند و کسي هم تکذيب نکرد. در چند رونامه نوشتند که نماينده بهشهر و نکا گفت: به من پيشنهاد کردند به فلان کس رأي بده و اين مقدار هم پول بگير! (9) کسي هم تکذيب نکرد. آن روز هم معاويه براي اين که کساني را جذب کند پول مي داد و افراد را مي خريد. گروه ديگري را با تهديد، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با کشتارهاي قساوت آميز، ترساند، و بالاخره توده مردم را در هر زماني با نوعي از تبليغ و با تاکتيکي خاص فريب داد. در شرايطي که مردم اين چنين تحت تأثير تبليغات بودند و تبليغات مغزها را احاطه کرده بود و از طرفي هم بعضي پول مي گرفتند و از طرف ديگر هم ترس بر جامعه حاکم بود، ديگر براي مردم اراده و اختيار درست و انتخاب آگاهانه اي باقي نمي ماند. مسلم بن عقيل مي آمد و براي مردم کوفه سخنراني مي کرد و توضيح مي داد؛ آن ها هم بيعت مي کردند. صبح بيعت مي کردند، اما شب بيعت خود را مي شکستند. و به اين ترتيب بود که کساني که خودشان براي ابي عبدالله نامه نوشتند و او را براي پذيرفتن حکومت دعوت کردند، همان مردم شمشير کشيدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان ها براي حضور در کربلا و ريختن خون ابي عبدالله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقت عمر سعد مي خواست مردم را به سمت خيمه هاي ابي عبدالله حرکت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: «يا خيل الله! ارکي و بالجنه أبشري» (10) اي سواره نظام خدا ـ کساني را که براي ريختن خون امام حسين عليه السلام جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مي کرد! ـ اي سواره نظام خدا! بر اسب هايتان سوار شده، حسين (ع) را بکشيد و به بهشت برويد! راه بهشت رفتن، کشتن سيدالشهداء (ع) است! چرا؟ براي اين که عمر سعد به حکومت ري برسد؛ براي اين که او به حکومت ري برسد، کشتن سيدالشهداء (ع) راه بهشت رفتن و سپاهيان او خيل الله يعني سواره نظام خدا مي شوند!
ما بايد از اين صحنه هاي تاريخ براي زندگي خود عبرت بگيرم. حسين (ع) هزار وسيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزد هم به درک واصل شد؛ ولي ما بايد از مجالس عزاداري استفاده کنيم که امروز چه بايد کرد. نه راه يزيد و نه تفکر عمر سعد تمام شده و نه سياست هاي آنان تغيير کرده است. «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور». افراد عوض مي شوند، ولي سياست ها همان است و خناس ها همان گونه هستند. به بيوت بزرگان مي روند و وسوسه مي کنند که فلان شخص مسؤول چه مقاماتي دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت کرده است و اگر اين ها نباشند، اسلام از بين مي رود و آمريکا مي آيد ايران را نابود مي کند! اين حرف ها بچه گانه است. اولاً آمريکا آن وقتي که بر ايران مسلط بود و همه چيز را در دست داشت، چه غلطي توانست بکند که امروز که شصت ميليون مسلمان علاقه مند به انقلاب و اسلام در اين کشور وجود دارد، بتواند؟ ثانياً مگر وعده هاي خدا کجا رفته است؟ مگر «ان تنصروا الله ينصرکم» (11) دروغ شده است؟ آيا قرائت جديدي پيدا کرده است؟! با خدا باشيد تا خدا با شما باشد. اگر عزت دنيا را مي خواهيد، در سايه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را مي خواهيد، در سايه بندگي خدا حاصل مي شود، و سعادت دنيا و آخرت در سايه پيروي از امام حسين عليه السلام است.
/س
1. تطميع سران و نخبگان قوم؛ يعني با دادن پول، جوايز، تسهيلات و اعطاي پست و مقام، سران و نخبگان را مي خريدند و مقاصد خود را به وسيله ي آنها اعمال مي کردند.
2. تهديد عموم مردم؛ يعني به وسيله شقاوت ها، قساوت ها، ترورها و سخت گيري هاي غيرانساني، از توده ي مردم زهر چشم مي گرفتند.
3. تبليغات؛ عامل سوم، خود به زير مجموعه هايي قابل تقسيم است که قبلاً اشاره شد که معاويه از چه ابزاري براي تبليغات استفاده مي کرد و چگونه تاکتيک هاي مختلف را به کار مي گرفت.
شيوه ي استفاده از اين عوامل در مقاطع مختلف حکومت معاويه تفاوت داشت و دوره ي حکومت وي را از اين نظر لااقل مي توان به سه مقطع تقسيم نمود.
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امير عليه السلام؛ در آن دوران، شرايط براي معاويه بسيار راحت بود، زيرا سرزمين شام منطقه اي دور افتاده بود و با حکومت مرکزي چندان ارتباطي نداشت و از طرفي مردم آن پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و حتي اصحاب بزرگ آن حضرت را کم تر ديده بودند. از سوي ديگر، خليفه ي دوم و سوم، به خصوص خليفه ي سوم که دست معاويه را تا حد زيادي باز گذاشته بود، چندان اصراري برکنترل معاويه نداشتند. در چنين شرايطي زمينه ي هر نوع فعاليت براي معاويه فراهم بود و در اين مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربيت مي کرد.
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امير عليه السلام؛ در اين دوران، تاکتيک معاويه به خصوص در زمينه تبليغات تغيير کرد. او علي (ع) و يارانش را مورد اتهام قرار داده و شايع کرد که قتل خليفه ي سوم به دست ايشان بوده است؛ آن ها بايد خون بهاي عثمان را پرداخته و قصاص شوند و علي عليه السلام بايد قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين افترا و شايعه را درست کرده و در مورد آن به اندازه اي تبليغ کردند که بسياري از مردم نيز آن را باور نمودند. اين کار زمينه اي شد براي آن که معاويه عده اي را جذب کرده و جنگ صفين را در مقابل حضرت علي (ع) به راه اندازد. در اين جنگ ده ها هزار مسلمان از دو طرف کشته شدند. کشته شدن برادران مسلمان در جنگ هاي تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسايل کشتار جمعي که امروزه رايج است، مسأله بزرگي است. اين جريان با شهادت امير المؤمنين (ع) پايان يافت.
مقطع سوم، پس از شهادت امير المؤمنين عليه السلام؛ در مرحله ي سوم زمينه ي جديدي فراهم شد. شرايط اين زمان به صورتي بود که مردم از جنگ خسته شده بودند. حتي ياران نزديک حضرت علي (ع) سه جنگ بزرگ يعني جنگ جمل، صفين و نهروان را اداره کرده بودند و با مشکلات زيادي مواجه بودند. معاويه فرصت را غنيمت شمرد و سران لشکر امام حسن عليه السلام را با پول و تزوير خريد و آن حضرت را مجبور به پذيرش صلح کرد. در اين زمان معاويه بر سراسر کشورهاي اسلامي تسلط پيدا کرده بود؛ نه تنها شام، بلکه مصر، عراق، حجاز، يمن و شمال آفريقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله فقط امام حسن (ع) مزاحم او بود که ايشان را هم با جريان صلح از ميدان سياست کنار زد. در اين شرايط معاويه احساس مي کند که مي تواند هرکاري را که بخواهد انجام دهد. معاويه آن قدر از عوامل ياد شده استفاده کرد که شايد بتوان گفت خون دلي که امام حسن (ع) و بعد از ايشان امام حسين (ع) تا ده سال بعد از وفات امام حسن (ع) خوردند، از غربت و مظلوميت سيدالشهداء (ع) در روز عاشورا بيشتر است. متأسفانه نه ما از آن دوران اطلاع کاملي داريم و نه اين مسأله چيزي است که احساسات و عواطف مودم را تحريک کند و با ذکرآن ها بتوان آن خاطره ها را تجديد کرد. بايد با عقل فهميد که چه ظلمي بر اين خاندان عليهم السلام مي شد و چه خون دلي مي خوردند. آن قدر تبليغات کردند که حتي در تمام نماز جمعه ها بايد ـ العياذ بالله ـ رسماً به اميرالمؤمنين عليه السلام لعن مي کردند و اين جزء آداب عبادي مردم شده بود. هر خطيب نماز جمعه بايد علي (ع) را لعن مي کرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن علي (ع) را مي گفتند، امام حسن و امام حسين عليهم السلام اين مسائل را مشاهده مي کردند، ولي نمي توانستند اقدامي انجام دهند.
تا زماني که امام حسن عليه السلام حيات داشتند، امام حسين و امام حسن (ع) به يکديگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) آنقدر خون دل خورد و به قدري تنها شد که کسي را نداشت که حتي با او درد دل کند. آن حضرت در تمام ده سال باقيمانده از عمر منحوس معاويه در مدينه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت اميرالمؤمنين (ع) تا داستان کربلا در حدود بيست سال طول کشيد. حدود ده سال از اين مدت، امام حسن (ع) هم در قيد حيات بودند، ولي در ده سال آخر آن، امام حسين (ع) تنها بودند. در تاريخ گفتگوهايي ميان طرفداران امام حسين (ع) با ديگران و حتي گاهي مکاتبه هايي ميان امام حسين (ع) و معاويه و چند مرتبه برخورد حضوري ميان آن دو نقل شده است که گوياي تنهايي و مظلوميت امام حسين (ع) است. معاويه دو بار به حجاز سفر کرد و گروهي از لشکريان شام را با خود به مکه و مدينه آورد و مدتي در آن جا ماند تا زمينه ي ولايت عهدي يزيد را فراهم کند. در اين سفرها گفتگوهايي ميان معاويه و امام حسين (ع) واقع شد. معاويه همچنين با تعدادي از سران و محترمان مدينه که سرشناس بوده و تسليم معاويه نمي شدند، گفتگو کرد. اين افراد شخصيت هاي برجسته اي بودند که زيرسلطه يزيد نمي رفتند و معاويه اصرار داشت که از آن ها بيعت بگيرد.
در يکي از گفتگوهايي که ميان معاويه و امام حسين (ع) در مورد مسأله ولايت عهدي يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين (ع) را دعوت مي کند که من با شما صحبت خصوصي دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت کردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدي يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد که اين مسأله را نمي پذيريد؛ سرکرده ي اين افراد هم شما هستيد. اگر شما ولايت يزيد را قبول کده و بيعت کنيد، ديگران هم قبول خواهند کرد و مصلحت و يکپارچگي امت اسلامي به اين وسيله تأمين شده و از خونريزي جلوگيري مي گردد. چرا شما زير بار نمي رويد و نمي خواهيد با يزيد بيعت کنيد؟ حضرت عليه السلام فرمود تو اين همه حکومت کردي، اين همه خون ريختي و اين همه فساد کردي. ديگر در آخر عمر خود وزر و وبالي براي بعد از زندگي خود فراهم نکن؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مي شوي او را بر مردم مسلط کني، در حالي که در ميان مردم کساني هستند که مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براي مردم نافع تر هستند. تو به چه انگيزه اي مي خواهي حتماً يزيد را مسلط کني؟ معاويه گفت: گويا مي خواهي خودت را مطرح کني؟ يعني تو مي خواهي بگويي که مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهتري؟ حضرت عليه السلام فرمود: اگر بگويم چه مي شود؟ معاويه گفت: اما اين که گفتي مادرت از مادر يزيد بهتر است راست گفتي. چون اگر جز اين نبود که فاطمه عليه السلام از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست کافي بود ـ طرز فکر را ملاحظه کنيد! اين همان عصبيت ملي گرايي و قوم گرايي است ـ البته علاوه بر اين که مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما اين که گفتي پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاي تأمل دارد. چون مي داني که پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه کردند و خدا به نفع پدر يزيد حکم کرد. ـ ملاحظه کنيد که تا چه اندازه بايد انسان بي شرم باشد که بخواهد در مقابل حسين بن علي (ع) برتري معاويه را بر اميرالمؤمنين (ع) اثبات کند ـ و اما خودت، که گفتي از يزيد بهتر هستي، نه، اين گونه نيست. يزيد براي جامعه ي اسلامي خيلي بهتر از توست. حضرت (ع) با تعجب تمام گفتند: مي گويي يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمويت غيبت نکن! (چون از دو تيره از قريش بودند، به يکديگر پسر عمو مي گفتند) معاويه امام حسين (ع) را نصيحت مي کند و مي گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويي نکن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويي نمي کند، بنابر اين او از تو بهتر است. يزيد سگ باز، شرابخوار و بي شخصيت را با حسين بن علي (ع) که جوهره ي انسانيت و شرف است مقايسه مي کند و مي گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحني حق به جانب و مقدس مآبانه دليل مي آورد که برتري او بر تو به اين دليل است که تو غيبت يزيد را مي کني ولي او غيبت تو را نمي کند! (1) عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياي ما نيز اجرا مي کنند. اگر به خاطر داشته باشيد، در زمان شاه نيز علم مي گفت: اعلي حضرت نماز شامشان ترک نمي شود! شينده بود که مؤمنان مي گويند خواندن نماز شب خيلي مهم است. گمان مي کرد نماز شب، همان نماز شام است؛ لذا گفته بود: اين علما چه مي گويند که شاه دين ندارد؟ اعليحضرت نماز شامشان ترک نمي شود! نظير همين مطلب را امروز درباره ي بعضي از مسؤولين داريم. خناسان درباره ي يک مسؤول ضد اسلامي مي گويند او حافظ قران است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترک نمي شود! سياست همان است.
در طول تاريخ به همين گونه بوده است، تحريف حقايق، جا به جا کردن مفاهيم، بازي کردن با ارزش ها و مقدسات. امام حسين عليه السلام در مقابل معاويه چه بگويد و با چه منطقي با او حرف بزند؟ او مي گويد پدر يزيد از پدر تو بهتر بود، براي اين که آن ها با هم جنگ کردند و خدا به نفع پدر يزيد حکم کرد. اين تعبير جبرآميزي بود که بني اميه آن را ترويج کرده و زماني که خودشان تسلط پيدا مي کردند، مي گفتند خواست خدا بود! نظير اين تحريف را در داستان ديگري نيز داريم. اميرالمؤمنين عليه السلام در هيچ جنگي با خلفا شرکت نکردند؛ گرچه فرزندان خود را براي جنگ مي فرستادند، ولي خود آن حضرت شرکت نمي کردند. در يکي از جنگ ها خليفه دوم از اميرالمؤمنين (ع) خواست که در جنگ شرکت کنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدينه کار دارم و نمي آيم. خليفه به ابن عباس گفت: مي داني چرا پسر عمويت در جنگ شرکت نکرد؟ گفت: نه. خليفه گفت: علي در مدينه باقي ماند تا «يرشح نفسه للخلافه» (2) يعني مي خواهد خودش را کانديداي خلافت کرده و زمينه سازي کند که بعد از من خليفه شود. ابن عباس مي گويد: من گفتم او براي خودش چنين احتياجي نمي بيند؛ چون معتقد است که پيامبر صلي الله عليه وآله او را به عنوان امام تعيين کرده است. گفت: بله، «کان يريد رسول الله، و لکن الله لم يرد» يعني پيامبر (ص) مي خواست علي (ع) را به جاي خود تعيين کند، اما خدا نخواست! اين منطق مغالطه آميزي است که در آن روز به کار مي رفت؛ و معاويه نيز آن را به کار مي برد. لذا معاويه گفت: خدا در برابر (ع) به نفع من حکم کرد؛ براي اين که قبل از من از دنيا رفت و به دست خوارج کشته شد. يزيد هم در مجلسي که تشکيل داد، به زينب کبري عليه السلام گفت: ديدي خدا با برادرت چه کرد؟ ما را بر او پيروز گردانيد!
يکي از سوژه هاي تبليغاتي معاويه در اين دوره ي بيست ساله، به خصوص نسبت به شيعيان (ع) يا کساني مثل اکثر مردم کوفه ـ که اگر شيعه هم نبودند، ضد او هم نبودند، اين بود که ببينيد نتيجه ي حکومت پنج ساله ي علي در اين شهر چه شد؟ چقدر خونريزي شد؟ چقدر زن ها بي شوهر شدند؟ چقدر بچه ها يتيم شدند؟ چقدر کشاورزي هاي شما به واسطه آن که به آن ها نرسيديد از بين رفت؟ چقدر تجارت شما از بين رفت و اکنون از نظر اقتصادي عقب مانده ايد؟ در اين مسائل چه کسي مقصر بود؟ اگر علي عليه السلام از اول با ما صلح مي کرد، نه جنگي واقع مي شد، نه خونريزي مي شد، نه اين بدبختي ها به وجود مي آمد، نه اين همه زنان بيوه مي شدند، نه اين همه بچه هاي يتيم و نه اين خرابي ها و عقب ماندگي هاي اقتصادي به بار مي آمد. اين سوژه بسيار مؤثري است و در زمان خود علي (ع) هم اين سوژه را به کار مي بردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرماييد و ببينيد که علي (ع) از دست دوستانش از چه چيزهايي گلايه مي کرد. مي فرمايد در تابستان به شما مي گويم به جنگ برويم، مي گوييد هوا گرم است! در زمستان مي گويم برويم، مي گوييد هوا سرد است، صبرکن هوا بهتر بشود، کشاورزي مان عقب افتاده است، محصول کشاورزي مان روي زمين مانده است. (3) علي (ع) در چند جا از مردم اين گونه گله مي کند. اين ها در اثر تبليغاتي بود که معاويه مي کرد و عمال معاويه اين تبليغات را در داخل جامعه ي عراق آن روز که تابع اميرالمؤمنين (ع) بودند، پخش مي کردند و مردم را عليه آن حضرت مي شوراندند و زمينه ي شورش و بي مهري را فراهم مي کردند.
آيا امروز نمونه اي از اين تبليغات وجود ندارد؟ چقدر در اين روزنامه ها مي خوانيد که اگر بعد از فتح خرمشهر امام قدس سره جنگ را متوقف کرده بود، مشکلات امروز را نداشتيم. (4) سران نهضت آزادي و جبهه ي ملي، همان کساني که امام (ره) در مورد آن ها فرمود: «اين ها از منافقين بدتر هستند»، (5) امروز سياست گذاران پشت پرده ي کشور شده اند؛ بعضي از آن ها اسم عوض کرده اند و بعضي از آنها بدون اين که اسم عوض کنند، نقش خودشان را ايفا مي کنند و همين حرف ها رامي زنند. سوژه ي تبليغاتي اين ها چيست؟ مي گويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختي ها در اين کشور نبود. چه کسي در اين جنگ مقصر بود؟ مي گويند: آخوندها! حکومت آخوندي بود که اين جنگ را بر مردم تحميل کرد! اگر زودتر صلح کرده بودند، کار به اينجا نمي رسيد! مشکلات اقتصادي که اکنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمريکاست! اگر ايران الآن هم با آمريکا سازش کنند، مسائل ما حل مي شود! با اين که بارها اين مسائل حلاجي شده و به بهترين وجه جواب داده شده است، کساني که شرم ندارند باز همان حرفها را تکرار مي کنند. همان سياستي را دارند که معاويه داشت.
سياست معاويه اين بود که اگر يک حرف غلطي که غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زياد تکرار کنند، کم کم جا مي افتد و مردم قبول مي کنند. اين ها هم درست همين سياست را بازي مي کنند. در بعضي از موارد شخص مقام معظم رهبري در سخنراني هاي شان به صراحت مطلبي را بيان فرموده و جواب داده اند؛ مثلاً دباره ي رابطه با آمريکا ايشان سال گذشته به تفصيل بحث کردند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخي و علمي اثبات کردند که نه تنها رابطه ي با آمريکا مشکلات اقتصادي ما را حل نمي کند، نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخي و علمي اثبات کردند که نه تنها رابطه ي با آمريکا مشکلات اقتصادي ما را حل نمي کند، بلکه دو صد چندان خواهد کرد. نمونه ي آن را در کشورهاي ديگر ببينيد. مگر ترکيه سرسپرده ي آمريکا نيست؟ مردم ترکيه اعتصاب مي کنند و مي گويند بايد پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. اين ضع اقتصاد ترکيه است که نور چشم آمريکاست؛ ترکيه اي که بزرگ ترين کشور اسلامي و پايگاه خلافت عثکماني بود. آمريکا همين کشور را به چنان ذلتي دچار کرده که ريزه خوار خوان اسرائيل شده است و بايد نوکري اسرائيل را بکند تا اسرائيل به او مقداري اسلحه بدهد. ولي مگر اين افراد از رو مي روند؟ باز هم مي گويند: مشکل ما اين است که با آمريکا سازش نکرده ايم؛ اگر با آمريکا رابطه داشته باشيم، مشکلاتمان حل مي شود! اين همان سخني بود که معاويه مي گفت. البته در زمان معاويه مسأله آمريکا مطرح نبود و اصحاب او هم «نهضت آزادي» نبودند؛ ولي تشابه ها را ببينيد. آنها به جنگ و به اجراي احکام و حدود اسلامي اعتراض داشتند؛ به اين اعتراض داشتند که، چرا زيربار کفار نمي رويد؟ علي عليه السلام مي گفت وظيفه ي حاکم اسلامي قبل از هر چيز اجراي احکام اسلام و حفظ ارزش هاي اسلامي است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و ساير مسائل مي رسد. آنها مي گفتند اول کشاورزي و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتيم و جهاد پيش آمد، به جهاد هم مي رويم و الا صلح مي کنيم! امروز طرفداران منطق معاويه چه کساني هستند؟ و طرفداران منطق علي عليه السلام چه کساني هستند؟
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
بر خلايق مي رود تا نفخ صور
معاويه با چنين سوژه هاي تبليغاتي مردم را نسبت به علي (ع) و حکومت علي (ع) و حکومت آل علي و آل پيغمبر عليه السلام دلسرد مي کرد. تا آنجا که ضمن گفتگويي درصدد برآمد که برتري يزيد را بر امام حسين (ع) براي خود امام حسين (ع) ثابت کند!!
فعاليت مخفيانه امام حسين عليه السلام در زمان معاويه
اگر مردم حق را بشناسند، ولي هوس ها، مقام پرستي و شهوت پرستي آنها نگذارد به آن عمل کنند، کار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند که مردم حق را مي شناسند و با اين حال، عمل نمي کنند. اما آن جايي که حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالم سخت تر است. اگر امکان داشته باشد که علناً فعاليت کند، لااقل آرام مي شود که من وظيفه ام را انجام دادم. حداکثر اين است که او را مي کشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مي زنند؛ بيش از اين که نيست؛ اما خاطرش آسوده است که وظيفه ام را انجام دادم. مگر شيخ فضل الله از اعدام شدن نگران بود؟ کاملاً آسوده خاطر بود که من وظيفه ام را انجام داده ام. اما زماني که نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايي مي زنند که ديگر سخن شخص اثر نکند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوي مي شود. در اين حال اگر سخن بگويي، نتيجه اش کشته شدن است و هيچ اثري هم بر آن مترتب نمي شود. اين است که باعث رنج و عذاب روحي است و امام حسين (ع) چنين عذابي را تحمل مي کرد. شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا کشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين (ع) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن عليه السلام اين چنين خون دل خورد. مي فرمايد: «فاني أخاف أن يندرس هذا الحق و يذهب» و ادامه مي دهد: البته من به وعده ي خدا اطمينان دارم که «و الله متم نوره و لوکره الکافرون»؛ (7) اما با شرايطي که بني اميه به وجود آورده اند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه کنيد که امام حسين (ع) در خانه ي خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايي که مردم او را روي دوش پيامبر صلي الله عليه و آله ديده اند، نمي تواند حرف بزند. بايد ايام حج در مني عده اي را جمع کند و با آن ها خصوصي صحبت کند.
نمونه ي ديگر، سخنان امام حسين عليه السلام با جمعي از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتي به دست آورد و مقدماتي فراهم کرد و از دوستان و يارانش، افرادي را شناسايي نمود، اجتماع محرمانه اي تشکيل شد و حضرت براي ايشان صحبت کرد. در جلسه آينده درباره سخنان حضرت در آن جمع بيشتر صحبت مي کنم. اکنون فقط به بخشي از اين سخنان مي پردازم. حضرت ابتدا اين نخبگان را مورد سرزنش قرار داد که شما به وظيفه خود عمل نمي کنيد، امربه معروف و نهي از منکر نمي کنيد و از مال و جان خودتان مي ترسيد. بعد از اين، در آخردعا مي کند و مي فرمايد: «أللهم انک تعلم انه لم يکن ما کان منا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام» (8) مطمئناً شما اين کلمات را بارها از زبان گويندگان عزيز شينده ايد. حضرت دستش را بلند کرد و گفت: خدايا تومي داني اين کارهايي که ما در اين مدت از زمان پدرم تا به حال انجام داده ايم، براي اين نبوده که بر سر جيفه ي دنيا با ديگران رقابت کنيم. رقابت براي حکومت و مقام نبود. «و لا التماساً من فضول الحطام» نه اين که مي خواستيم از حطام دنيا، از خار و خس دنيا براي خود چيز اضافه اي به دست آوريم. «و لکن لنري المعالم من دينک و نظهر الاصلاح في بلادک» همه اين کارها در درجه ي اول براي اين بود که ما آثار، پايه ها و ارزش هاي دين را به مردم نشان دهيم و وظيفه ي هدايت گري خود را عمل کنيم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاي ابرهاي تيره و آب هاي گل آلود گم نشود؛ و در درجه ي بعد ـ تا اندازه اي که مي توانيم ـ کارهاي فاسد را اصلاح کنيم و جلوي کارهاي غلطي که در جامعه انجام مي شود بگيريم. هدف ما اين بود که در سايه ي اين انجام وظيفه: «و يامن المظلومون من عبادک» مردم ستم ديده به امنيت برسند.
ملاحظه کنيد، معاويه به امام حسين (ع) مي گفت: اگر تو با يزيد بيعت کني، امنيت جامعه حفظ مي شود. امام حسين (ع) مي گويد: تويي که امنيت مردم را از بين برده اي؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز کرده اي. هنگامي که بسر بن ارطاه به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز کرد. هنوز چند دهه از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله نگذشته است که به نام خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله به دختران مردم تجاوز کردند، با اين حال به امام حسين (ع) مي گويد: اگر تو با يزيد بيعت کني، امنيت جامعه حفظ مي شود. امنيت به مذاق معاويه يعني چه؟ يعني ما مسلط باشيم و هر چه خواستيم بکنيم؛ اين امنيت است! امام حسين عليه السلام مي گويد: من براي اين قيام مي کنم که مظلومان به امنيت برسند.
«و يعمل بفزائضک و سنتک و أحکامک» هدف ما اين است که واجبات، مستحبات و احکام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براي پول و مقام، قيام نکرديم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم کردن زمينه ي عيش و عشرت نيست. هدف کسي که براي خدا و دين خدا جان خود را به خطر مي اندازد، پول و مقام نيست؛ بعد از کشته شدن، مقام و پول به چه کار او مي آيد؟ آرزوي ما اين است که دين خدا در جامعه حاکم گرديده و احکام خدا اجرا شود. امام حسين (ع) در ادامه سخنانش مي فرمايد: «فانکم الا تنصرونا و تنصونا قوي الظلمه عليکم» جوي را که امام (ع) در آن سخن مي گويد در نظر بگيرد؛ امام حسين عليه السلام نخبگان مسلمانان را تک تک شناسايي نموده و آنها را در جلسه اي جمع کرده و براي آنان صحبت مي کند. مي فرمايد: اگر شما ما را کمک نکنيد و با ما به انصاف رفتار نکند، ظالمان بر شما پيروز مي شوند، «و عملوا، اطفاء نور نبيکم» و تلاش مي کنند تا نور پيامبرتان را خاموش کنند. آيا راضي هستيد و مي خواهيد اين گونه شود؟ اگر نمي خواهيد، اين قدر ما را تنها نگذاريد و لااقل از کمک زباني مضايقه نکنيد. اگر کمک نکنيد، به چنين سرانجامي مبتلا خواهيد شد؛ ظالمان بر شما مسلط مي شوند و ديگر کسي به حرف شما گوش نخواهد داد. بيست سال امام حسين (ع) در مدينه اين گونه رفتار مي کرد. نمي توانست در خطبه ي نماز جمعه سخنراني کند؛ چنين اجازه اي به او نمي دادند. خطيب بايد از طرف معاويه انتخاب مي شد و بايد علي عليه السلام را لعن کند و امام هم بنشيند و گوش دهيد.
اگر ابي عبدالله در چنين شرايطي قيام مي کرد، حداکثر نتيجه اي که حاصل مي شد اين بود که، عده اي از مردم که آدم هاي خوب را دوست داشتند، مي گفتند حيف شد که امام حسين (ع) از دست رفت و بعد از چندي هم نام او فراموش مي شد. الآن شما دوستان و شيعيان علي عليه السلام چند بار نام عمرو بن حمق را شنيده ايد؟ در اين جمعيت چند ده هزار نفري چند نفر هستيد که عمرو بن حمق يا رشيد هجري را بشناسند. اگر امام حسين (ع) در آن شرايط قيام مي کرد، او نيز نهايتاً يکي مانند آن ها مي شد، زيد بن علي بن الحسين چه شد؟ شما چه مقدار از تاريخ زيد بن علي بن الحسين مي دانيد و چه قدر براي او عزاداري مي کنيد؟ آيا تا به حال مجلسي براي زيد بن علي بن الحسين تشکيل شده که مردم براي او اشک بريزند؟ با اين که او قيام کرد، کشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسين عليه السلام هم در زمان معاويه قيام مي کرد، همين طور مي شد. اولاً مردم از او استقبال نمي کردند؛ براي اين که معاويه کارهاي خود را با شيطنت انجام مي داد و مثل يزد نبود که بدون سياست به هر اقدامي دست بزند. معاويه از روي شيطنت، امام حسين (ع) را هم نهي از منکر مي کرد و مي گفت: غيبت يزيد را نکن. به ياد دارم در اوايل نهضت، وقتي حضرت امام قدس سره درباره ي شاه بدگويي مي کردند، بعضي از مقدسان مي گفتند ما نمي دانيم شنيدن اين غيبت ها جايز است يا جايز نيست! امروز هم از بدها که بگذريم، همين کوته نظري ها، کج فکري ها و تاريک بيني ها در ميان بسياري از مردم خوب وجود دارد که سوراخ دعا را گم مي کنند و نمي دانند کجا و به چه صورتي بايد امر به معروف کرد. مقداري هم تقصير از بنده و امثال بنده است که اين مسائل را درست بيان نکرده ايم.
لذا دليل اين که امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام نکرد، اين بود که شرايط به گونه اي نبود که بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت کند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد چنين قيام حساب شده اي کرد. البته اين نقشه ها تنظيم شده بود و شواهد فراوان وجود دارد که امام حسين (ع) مي دانست چه مي کند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندين مرتبه گفت که عاقبت اين سفر شهادت است. ولي به هر حال نقشه ي الهي ماهرانه اي بود براي اين که حسين (ع) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الي الابد همچون چراغ فروزاني همه عوالم را در همه زمان ها روشن کند؛ به گونه اي که کفار، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان درباره حسين (ع) سخن ها بگويند، و شما هم حتماً بارها از بزرگان و وعاظ شنيده ايد و کتاب هاي فراواني نيز در اين زمينه نوشته شده است.
بنابراين، درباره اين سؤال که چگونه مردم حاضر شدند حسين عليه السلام را بکشند؟ حاصل جواب اين شد که بعضي با تطميع يعني با پول خريده شدند؛ همان طور که امروز گاهي حاضرند با پول در «مجلس» رأي بخرند؛ روزنامه ها نوشتند و کسي هم تکذيب نکرد. در چند رونامه نوشتند که نماينده بهشهر و نکا گفت: به من پيشنهاد کردند به فلان کس رأي بده و اين مقدار هم پول بگير! (9) کسي هم تکذيب نکرد. آن روز هم معاويه براي اين که کساني را جذب کند پول مي داد و افراد را مي خريد. گروه ديگري را با تهديد، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با کشتارهاي قساوت آميز، ترساند، و بالاخره توده مردم را در هر زماني با نوعي از تبليغ و با تاکتيکي خاص فريب داد. در شرايطي که مردم اين چنين تحت تأثير تبليغات بودند و تبليغات مغزها را احاطه کرده بود و از طرفي هم بعضي پول مي گرفتند و از طرف ديگر هم ترس بر جامعه حاکم بود، ديگر براي مردم اراده و اختيار درست و انتخاب آگاهانه اي باقي نمي ماند. مسلم بن عقيل مي آمد و براي مردم کوفه سخنراني مي کرد و توضيح مي داد؛ آن ها هم بيعت مي کردند. صبح بيعت مي کردند، اما شب بيعت خود را مي شکستند. و به اين ترتيب بود که کساني که خودشان براي ابي عبدالله نامه نوشتند و او را براي پذيرفتن حکومت دعوت کردند، همان مردم شمشير کشيدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان ها براي حضور در کربلا و ريختن خون ابي عبدالله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقت عمر سعد مي خواست مردم را به سمت خيمه هاي ابي عبدالله حرکت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: «يا خيل الله! ارکي و بالجنه أبشري» (10) اي سواره نظام خدا ـ کساني را که براي ريختن خون امام حسين عليه السلام جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مي کرد! ـ اي سواره نظام خدا! بر اسب هايتان سوار شده، حسين (ع) را بکشيد و به بهشت برويد! راه بهشت رفتن، کشتن سيدالشهداء (ع) است! چرا؟ براي اين که عمر سعد به حکومت ري برسد؛ براي اين که او به حکومت ري برسد، کشتن سيدالشهداء (ع) راه بهشت رفتن و سپاهيان او خيل الله يعني سواره نظام خدا مي شوند!
ما بايد از اين صحنه هاي تاريخ براي زندگي خود عبرت بگيرم. حسين (ع) هزار وسيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزد هم به درک واصل شد؛ ولي ما بايد از مجالس عزاداري استفاده کنيم که امروز چه بايد کرد. نه راه يزيد و نه تفکر عمر سعد تمام شده و نه سياست هاي آنان تغيير کرده است. «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور». افراد عوض مي شوند، ولي سياست ها همان است و خناس ها همان گونه هستند. به بيوت بزرگان مي روند و وسوسه مي کنند که فلان شخص مسؤول چه مقاماتي دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت کرده است و اگر اين ها نباشند، اسلام از بين مي رود و آمريکا مي آيد ايران را نابود مي کند! اين حرف ها بچه گانه است. اولاً آمريکا آن وقتي که بر ايران مسلط بود و همه چيز را در دست داشت، چه غلطي توانست بکند که امروز که شصت ميليون مسلمان علاقه مند به انقلاب و اسلام در اين کشور وجود دارد، بتواند؟ ثانياً مگر وعده هاي خدا کجا رفته است؟ مگر «ان تنصروا الله ينصرکم» (11) دروغ شده است؟ آيا قرائت جديدي پيدا کرده است؟! با خدا باشيد تا خدا با شما باشد. اگر عزت دنيا را مي خواهيد، در سايه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را مي خواهيد، در سايه بندگي خدا حاصل مي شود، و سعادت دنيا و آخرت در سايه پيروي از امام حسين عليه السلام است.
پي نوشت :
1. ر.ک: الفتوح، ج 4، صص 244 ـ 240.
2. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 80.
3. ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 27.
4. ر.ک: گنجي، اکبر، «عاليجناب سرخ پوش» صبح امروز، 1378/10/29، ص 12.
5. صحيفه نور، ج 22، ص 384.
6. بحارالانوار، ج 44، باب 21، روايت 16.
7. صف، 8.
8. بحارالانوار، ج 100، ص 81، باب 1، روايت 37.
9. ر.ک: بيان، 1378/10/15، ص 2.
10. بحارالانوار، ج 44، باب 37، روايت 2.
11. محمد، 8.
/س