تاریخ چه تأثیری بر آینده فرهنگ دارد؟

گذار دولت‌های موسوم به «سلطنت‌های مطلقه» به دولت‌های ملی در اروپا، عمدتاً از اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم انجام گرفت (آندرسون، 1978)؛ در حالی که این روند در امریکای شمالی در همین دوره، در امریکای
دوشنبه، 28 اسفند 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تاریخ چه تأثیری بر آینده فرهنگ دارد؟
تاریخ چه تأثیری بر آینده فرهنگ دارد؟

نویسنده: ناصر فکوهی

تاریخ و فرهنگ

گذار دولت‌های موسوم به «سلطنت‌های مطلقه» (1) به دولت‌های ملی در اروپا، عمدتاً از اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم انجام گرفت (آندرسون، 1978)؛ در حالی که این روند در امریکای شمالی در همین دوره، در امریکای مرکزی و جنوبی در قرن نوزدهم و در اغلب کشورهای موسوم به «جهان سوم» در قرن بیستم اتفاق افتاد. گذار اساسی که الگوی خود را در انقلاب فرانسه می‌یافت (بروتون، 1384: 216-185)، فرایندی بسیار خشونت‌آمیز بود که هر چند فیلسوفان موسوم به روشنگر بیش از دو قرن پایه‌های نظری آن را آماده کرده بودند، ولی در عمل با چنان مقاومتی برای تجدید سازمان پهنه‌های سرزمینی رو به رو شد که ده‌ها جنگ بین‌المللی (از جمله جنگ‌های بین‌المان و فرانسه و بین دولت‌های استعماری)، نسل‌کشی‌ها، خشونت‌های تصورناپذیر، فشارهای خرد کننده بر روستاییان و کارگران و فقیران شهری و بر مردمان مستعمره‌ها لازم بود تا هم ثبات اقتصادی انجام بگیرد و هم انباشت سرمایه لازم و روایتی که بهتر از هر کس چند مورخ و انسان‌شناس بزرگ از جمله فرنان برودل، (2) (برودل، 1372) اریک هابزباوم (3) (هابزباوم، 1372) و اریک وولف (4) (وولف، 1982) آن را در کتاب‌های مختلف خود عرضه کرده‌اند. از تاریخ در رابطه با فرهنگ در چشم‌اندازی کوتاه مدت و میان مدت می‌توان دو انتظار داشت: نخست آنکه به مثابه عاملی در انسجام ملی، در چهار چوب دولت‌های ملی عمل کند و حافظه‌ها و احساس‌های تعلق به سرنوشت مشترک ایجاد کند که این امر به طور بدیهی با تکیه زدن بر رومانتیسم و زبان امکان‌پذیر است؛ دوم آنکه بتواند به مثابه انباشت بزرگی از مواد خام و مجموعه‌ای از عناصر بی‌پایان و قابل ترکیب با اشکالی بی‌پایان و در اندازه‌ها و کمیّت‌ها و کیفیت‌های مختلف، یافتن راه‌های کاربردی برای بهبود زندگی انسان‌ها در جوامع کنونی و اندیشه فرهنگی را ممکن کند. ولی به وجود آمدن دولت‌های ملی (یا دولت‌ ملت‌ها) نیاز به بُعدی رومانتیک و ذهنی نیز داشت و آن ابداع تاریخ به مثابه یک روایت فرهنگی بود. کاری که هر چند ریشه‌ای یونانی (از اسطوره‌ها و تراژدی‌های هومری تا روایت‌های هرودوتی) داشت ولی اصل آن به ایدئولوژی تطورگرایی (تکامل‌گرایی) قرن هجدمی در علوم طبیعی و فلسفه و به ویژه به گرایش هگلی و سپس اقتصاد سیاسی قرون هجدهم و نوزدهم (از فرانسوا کنه (5) تا آدام اسمیت و از کارل مارکس تا ولادیمیر لنین) داشت. تاریخ بدین ترتیب به ابزار بزرگی برای دست‌کاری در سرنوشت گذشته و آینده انسان‌ها تبدیل شد. جرج اورول در کتاب 1984 در توصیف جهان هولناکی که ترسیم می‌کند، به شعار معروف حزب حاکم اشاره می‌کند که: کسی که کنترل گذشته را داشته باشد، کنترل آینده را خواهد داشت و کسی که کنترل حال را داشته باشد کنترل گذشته را (اورول، 1361). بدین ترتیب بود که رومانتیسم قرن نوزدهمی وظیفه خطیر بازسازی تاریخ را به روایت دولت‌های ملی بر عهده گرفت و فرایندهای استعماری و فرااستعماری نیز همین کار را از خلال دولت‌های ملی کوچک‌تری انجام دادند که به تدریج از امپراتوری‌های آنها بیرون می‌آمدند یا اغلب، خود آنها را خلق می‌کردند و برای آنها نیز تاریخ می‌نوشتند. تاریخچه بسیاری از «پان ....یسم»‌ها از همین جا ریشه می‌گرفت؛ همان گونه که تاریخچه بسیاری از شووینیسم‌های ملی و قومی که تا امروز کشورهای در حال توسعه را در جنگ و تنش با یکدیگر قرار داده است (میلر، 1383)، از آنها بازار بزرگی برای فروش تسلیحات کهنه و از کار افتاده جهان ثروتمند ساخته است. همچنان که بسیاری از جنبش‌های «آزادی‌بخش»، ساختارهای تحمیق خود را درون همین تاریخ‌های اسطوره‌ای یافتند و پس از «آزادی ملت»‌های خود، باز هم با همان ساختارهای اسطوره‌ای حاکمیت‌های آمرانه را بر مردم تحمیل کردند (هابزباوم، 1383).

بیشتر بخوانید: دوره‌های تاریخی و فاصله گذاری هویتی با رویکرد نشانه شناسی فرهنگی


تاریخی که به این ترتیب شکل گرفت، در واقع آن چیزی نبود که تاریخ‌نویسان تمدن، در قرون هجدهم و نوزدهم و بیستم به آن فکر می‌کردند؛ یعنی شیوه‌ای از انباشت حافظه انسانی برای بالا بردن امکانات استفاده بهتر از این حافظه برای بهبود موقعیت بشری نبود، بلکه درست برعکس، ابزاری بود برای دست کاری فرهنگی و بالا بردن امکان ایجاد هژمونی‌های قدرت در چهار چوب‌های فرهنگی و آن هم در بدترین شکل ممکن یعنی از طریق درونی کردن اندیشه تاریخ به مثابه «واقعیتی» انکارناپذیر ولی به شدت قابل تقسیم و تغییر بنا بر موقعیت‌های مختلف قدرت سیاسی.
این امر در نهایت نه تنها به رشته تاریخ ضربه وارد کرد، بلکه استفاده از تاریخ را در حوزه‌های شناخت فرهنگ و علوم اجتماعی نیز پرسمان برانگیز کرد. به گونه‌ای که تاریخ‌دانان مهم مکتب آنال از لوسین فبور (6) (فبور، 1952) تا امروز میشل لوگوف (7) (لوگوف، 1978) و پیر نورا (8) (نورا، 1992- 1984) ناچار شدند، دست به باز تعریف تاریخ بزنند و انسان‌شناسانی چون ریموند فیرث (9) (فیرث، 1967) و جک گودی (10) (گودی 2010) ناچار به آنکه با وجود پدران نسل دوم انسان‌شناسی چون برونیسلاو مالینوفسکی (مالینوفسکی، 1379)، تاریخ را بار دیگر در این رشته احیا کند هر چند همواره نسبت به محدودیت‌ها و خطرات سوء استفاده یا مبالغه و انحراف پژوهش از طریق آن هشدار می‌دادند. در نهایت، در مباحث کنونی حول مفهوم تاریخ، تقریباً همه چیز زیر سؤال رفته است؛ از جمله آنکه آیا تاریخ را باید به گونه‌ای که باستان‌شناسان و تاریخ‌دانان کلاسیک روشی برای ثبت حافظه از طریق «خط» می‌دانستند، به شمار آورد یا آن را به مثابه یک روایت فرهنگی برای دولت‌های ملی دانست. تنها شاید یک امر نسبتاً قطعی در این زمینه وجود دارد و آن اینکه ما ناچاریم هر چه بیشتر تعریف‌ها، روایت‌ها و تفسیرهای پساآنال از تاریخ را بپذیریم؛ تعریف‌ها و تفاسیری که چند اصل را به مثابه نقاط حرکت اعلام می‌کنند: نخست آنکه تطورگرایی را چه در شکل تک خطی و چه در شکل چند خطی و حتی پیچیده آن از مباحث خود کنار بگذاریم وتلاش کنیم مفهوم زنجیره‌های منطقی را به صورت‌های نه لزوماً زمانی بازسازی کنیم؛ سپس آنکه بپذیریم که روایت «رسمی» تاریخ قاعدتاً نمی‌تواند جز روایتی هژمونیک باشد که به دلیل همین هژمونیک بودن به شدت دست‌کاری شده و دست کاری کننده و در عین حال بی‌ثبات و متغیر است؛ سوم آنکه در نهایت، تاریخ شاید چیزی نباشد جز روایت‌های بی‌شماری که وقایع درونی را از ابعاد مختلف و از خلال ساختارهای زبان‌شناختی و شناختی می‌گذرانند و بر اساس نظام‌های اجتماعی به بازنمودها و کنش‌هایی تبدیل می‌کنند که «جامعه‌بودگی» را ممکن کنند و برای یک پژوهشگر لازم است پیش از آنکه از «تاریخ» درس بگیرد، متوجه این ساختارهای دست‌کاری کننده باشد که اغلب به صورت ناخودآگاه و درونی‌شده عمل می‌کنند و زبان آنها نیز عموماً زبانی است که کاملاً با حوزه علمی انطباق دارد.
از تاریخ در رابطه با فرهنگ در چشم‌اندازی کوتاه مدت و میان مدت می‌توان دو انتظار داشت: نخست آنکه به مثابه عاملی در انسجام ملی، در چهار چوب دولت‌های ملی عمل کند و حافظه‌ها و احساس‌های تعلق به سرنوشت مشترک ایجاد کند که این امر به طور بدیهی با تکیه زدن بر رومانتیسم و زبان امکان‌پذیر است؛ دوم آنکه بتواند به مثابه انباشت بزرگی از مواد خام و مجموعه‌ای از عناصر بی‌پایان و قابل ترکیب با اشکالی بی‌پایان و در اندازه‌ها و کمیّت‌ها و کیفیت‌های مختلف، یافتن راه‌های کاربردی برای بهبود زندگی انسان‌ها در جوامع کنونی و اندیشه فرهنگی را ممکن کند.

نمایش پی نوشت ها:
1. absolute states.
2. Fernand Braudel.
3. Eric Habsbaum.
4. Eric Wolf.
5. Francois Queney.
6. Lucien Febvre.
7. Michel Le Goff.
8. Pierre Nora.
9. Raymond Firth.
10. Jack Goody.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط