آفات صدق (گفتار و سوگند دروغ)

کذب در اخلاق و مقامات دين، آن است که ادعاي صفاتي چند کند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اين ها. و اسم آن ها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آن ها بي خبر باشد و در او از لوازم آن ها اثري نباشد و چنين شخصي نيز کاذب است. مثلا ملاحظه مي کنيم که چنانچه کسي از پادشاهي قهار، يا اميري صاحب اقتدار، به جهت خيانتي که از او سر زده يا تقصيري که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراک بر
سه‌شنبه، 9 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آفات صدق (گفتار و سوگند دروغ)
آفات صدق (گفتار و سوگند دروغ)
آفات صدق (گفتار و سوگند دروغ)





الف) چيستي دروغ

ماهيت کذب در اخلاق و مقامات دين

کذب در اخلاق و مقامات دين، آن است که ادعاي صفاتي چند کند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اين ها. و اسم آن ها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آن ها بي خبر باشد و در او از لوازم آن ها اثري نباشد و چنين شخصي نيز کاذب است. مثلا ملاحظه مي کنيم که چنانچه کسي از پادشاهي قهار، يا اميري صاحب اقتدار، به جهت خيانتي که از او سر زده يا تقصيري که مرتکب شده خائف شود، چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراک بر او دشوار، و عيش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان مي شود. بلکه باشد که: ترک اهل و عيال و مال و منال خود مي کند و در ولايات غربت به تنهايي مشقت مي سازد. و اين همه از خوف و بيم آن کسي است که از او ترسيده. و اين خوف، خوف صادق و صاحب آن خائف است.
اما کسي که دعوي ترس از پروردگار و خوف از کژدم و مار جهنم مي کند، هيچ اثري از آن در وجنات (1) احوالش ظاهر نه، بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول و عمر او به عيش و عشرت مصروف، هر ساعتي چندين تقصير از او صادر مي شود و هر روزي معصيتي را مرتکب مي گردد و چنين شخصي کاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.
مخفي نماند که: اين مقامات و مراتب را با نهايتي متصور نيست تا ممکن باشد احدي به نهايت آن ها برسد. بلکه از آن ها هر کسي را يک نصيبي داده اند.
پس بنده صادق در جميع مقامات دين عزيز و ناياب است.
و ا ز علامت صدق در اين مقام، آن است که همه شدايد و مصايب را تحمل نمايد. و زبان به اظهار آن ها نگشايد. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد و آن ها را ا خلق بپوشاند.
مروي است که: «به موسي بن عمران وحي رسيد که چون من بنده اي از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا مي سازم به بلايي که کوه ها توانايي تحمل آن را نداشته باشند، تا بيم در دعواي (2) بندگي و محبت، صادق است يا نه. پس اگر او را صادق و صابر يافتم او را ولي و حبيب خود قرار مي دهم. و اگر بي صبر و جزع ناک ديدم، که به هر جا زبان شکوه مي گشايد، او را مخذول (3) و منکوب (4) مي سازم و هيچ باک ندارم (5) ». (6)

ماهيت کذب در کردار و گفتار

کذب در کردار و اعمال آن است که: در ظاهر اعمالي از او سر زند که دلالت کند بر خوبي در باطن او، و باطن او از آن بي خبر بوده باشد. يعني باطن او موافق ظاهر نباشد و صدق در آن، اين است که باطن و ظاهر يکسان و مطابق بود. يا باطن از ظاهر بهتر و آراسته تر باشد و اين مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.
از اين جهت مکرر سيد بشر اين مرتبه را از حضرت آفريدگار مسئلت مي نمود (7) و در اخبار وارد است که: «چون پنهان و آشکار بنده مؤمن يکسان بوده باشد، خداوند عالم به او بر ملائکه مباهات مي کند و مي فرمايد: بنده ي حق من اين است.» (8)
بعضي از اکابر فرموده است: «کيست مرا نشان دهد به شخصي که چشم او در تاريکي شب ها گريان است. و لب او روزها در محافل، خندان باشد». (9)
همچنان که طلاي بي غش در بازار، رايج و در عوض آن هر چه خواهي مي دهند، و آن چه در آن غش باشد به تو رد مي کنند و آرزوي تو از آن بر نمي آيد و شکي نيست هر عملي را که در آن غش باشد که ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد به تو مي شود.
قلب روي اندود (10) نستانند در بازار حشر
خالصي بايد که از آتش برون آيد سليم (11)
کي دروغي قيمت آرد بي زراست؟!
در دو عالم هر دروغ از راست خاست
راست را ديد او رواجي و فروغ
بر اميد او روان کرد او دروغ (12)
کذب، چون خس باشد و دل، چون دهان
خس نگردد در دهان، هرگز نهان
تا در او باشد، زباني مي زند
تا بد آتش از هان، بيرون کند (13)

ب) مذمت کذب

مذمت کذب در کلام پيامبر صلي الله عليه و آله و بزرگان دين

گفتار و سوگند دروغ از زشت ترين گناهان و بدترين عيب هاست. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «خيانت بزرگي است که به برادرت سخن بگويي و او تو را تصديق کند در حال که تو به دروغ گفته اي». (14)
«ابن مسعود» (15) گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بنده همواره دروغ مي گويد و آن را طالب است تا اين که نام او در پيشگاه خدا جزء کذاب ها نوشته مي شود». (16)
پيامبر صلي الله عليه و آله بر دو مرد گذشت که گوسفندي معامله مي کردند و سوگند مي خوردند. يکي از آن ها مي گفت: «به خدا از اين مبلغ کم نمي کند و ديگري مي گفت: «به خدا بيشتر از اين مبلغ نمي دهم.» سرانجام خريدار گوسفند را خريد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «يکي از آن ها موجب گناه و کفار شده است». (17)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «دروغ روزي را کم مي کند». (18)....
و نيز فرمود : «بازرگانان گنه کارند»، عرض شد: «اي رسول خدا! مگر خدا خريد و فروش را حلال نکرده است؟» فرمود: «چرا ولي آن ها سوگند مي خورند و گناه مي کنند و در سخن دروغ مي گويند». (19)
و نيز فرمود: «خدا در روز قيامت با سه نفر سخن نمي گويد و به آنان توجه نمي کند و آنها را پاک نمي گرداند: کسي که بخشش خود منت مي گذارد، و آن که کالاي خود را با سوگند ترويج مي کند و کسي که لباس خود را متکبرانه رها مي سازد». (20)
پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: «هر کس به خدا سوگند ياد کند و به اندازه بال پشه اي دروغ در آن داخل کند، تا روز قيامت به صورت نقطه اي در قلبش خواهد بود». (21)
پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: «سه گروه اند که خدا با آنان سخن نمي گويد و در روز قيامت به آن ها توجه نمي کند و آنان را پاک نمي سازد و براي آنان عذاب دردناکي است: پير زناکار، سلطان کذاب و فقير متکبر». (22)
«عبدالله بن عامر» (23) گويد: «پيامبر خدا به خانه ما آمد در حالي که من طفلي خردسال بودم پس براي بازي رفتم، مادرم گفت: عبدالله بيا به تو چيزي بدهم، پيامبر فرمود: چه مي خواهي به او بدهي؟ مادرم عرض کرد: خرما، پيامبر فرمود: اگر به او خرما ندهي گناه يک دروغ بر تو نوشته مي شود». (24)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر خداي متعال به عدد اين سنگ ريزه ها به من شتر و گاو و گوسفند بدهد آن ها را ميان شما تقسيم مي کنم و مرا بخيل، کذاب، ترسو نخواهيد يافت». (25)
پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که تکيه کرده بود فرمود: «آيا شما را از بزرگ ترين گناهان کبيره خبر دهم؟ شرک به خدا، نارضايي والدين، آن گا نشست و فرمود: آگاه باشيد ديگر از گناهان کبيره گفتار دروغ است». (26)
ابوذر گويد: «پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سه گروه اند که خدا دوستشان دارد: مردي که در ميان گروهي است و خود را براي کشته شدن مهيا مي کند تا اين که کشته مي شود و خدا فتح را نصيب او و يارانش مي کند و مردي که همسايه بدي دارد و آزارش مي دهد و او بر آزار همسايه صبر مي کند تا مرگ يا نقل مکان آن ها را از يکديگر جدا سازد. و مردي که با گروهي در سفري يا با گروهي جنگجو باشد شب هاي زيادي راه بروند تا آن جا که دوست بدارند براي استراحت روي زمين بخوابند. پس فرود آيند و از يارانش دور شود و نماز بگزارند تا يارانش براي کوچ کردن بيدار شوند.
سه گروه اند که مورد خشم خدايند: بازرگان و فروشنده اي که بسيار سوگند مي خورد و فقير حليه گر و بخيلي که بسيار منت مي نهد». (27)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «واي بر کسي که حرف مي زند و براي خنديدن مردم دروغ مي گويد. واي بر او واي بر او.» (28) نيز فرمود: «در رؤيا ديدم مردي که نزد من آمد و گفت: برخيز. پس برخاستم. ناگاه دو مرد را ديدم که يکي ايستاده و ديگري نشسته بود. در دست مرد ايستاده آهني سر خميده بود که به دهان مرد نشسته فرو مي برد. سپس آن را جا به جا مي کرد تا به پشت گردنش (شانه اش) مي رسيد، آن گاه آهن را مي کشيد و به سمت ديگر دهانش فرو مي برد و آن را مي کشيد و لب ديگر به حال اول باز مي گشت. پس به مردي که مرا بر پا داشت گفتم: اين چيست؟ گفت: مردي کذاب است که تا روز قيامت در قبرش عذاب مي شود». (29)
از جمله خصوصيات فرزند آدم نطق و بيان است و اين عين نعمت است و چون کسي به دروغ معروف شود، بر وي اعتماد نکنند و چون اعتماد نکنند، در نطق وي منفعتي نماند و با ستوران (30) ديگر مساوي شود، بلکه بدتر باشد از ستوران ديگر که اگر از ستوران ديگر منفعت نطق نيست، مضرت نطق نيست. و چون بر سخن اين دروغ گوي کسي اعتماد کند و آن دروغ باشد ضرر سخن به وي رسد، پس از ستوران بدتر باشد. (31)
از دروغ برکنار باشيد که با ايمان فاصله دارد. راستگو در راه نجات و بزرگواري است، اما دروغ بر لب پرتگاه هلاکت و خواري است. (32)
بنده دروغ مي گويد و دروغ مي گزيند، تا به آنجا رسد که او را به نزديک خدا «کذاب» گويند، يعني دروغ او را ملکه شود، آن گاه از آن باز نتواند ايستاد.
دروغ، روزي بکاهاند، واي بر آن که حديث دروغ مي گويد تا قومي را به خنده آورد، واي بر او، واي بر او. (33)
از دروغ بپرهيز، که دروغ نبود إلا از خواري و فرومايگي رأي و جهل به عواقب؛ و مضرت دروغ بر صاحبش است.
هيچ چيز فرومايه تر از دروغ نيست، در دروغ زن هيچ چيز نباشد. (34)
مرد فصيح و با بلاغت کسي بود که همه راست گويد، و دروغ به آن آميخته نکند. (35)
روايت کردند که سفيان ثوري که گفت: «پيغامبر صلي الله عليه و آله فرمود... هر که دروغي بگفت، دور گردد ازو دو فرشته يک ساله راه و هزارگناه بر وي نويسند».
و نيز فرمود که: «چون مؤمن دروغي بي عذر بگويد، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت کنند و گند از دهانش بيرون آيد و حمله العرش(36) بر وي لعنت کند و هفتاد زنا بر وي نويسند کمترين چنان که با مادر زنا کند».
و «عبدالله عباس» (37) گفت: «از دروغ زن بوي بهشت نيايد». (38)
گفته اند: چهار سخن مگوي و ديگر هر چه گويي باکي نيست: اول دروغ مگوي، دوم از خداي گله مکن، سيم خود را مستاي، چهارم [مردمان] را منکوه (39). (40)
سزاوار است کسي که به سخن شکوفه مي آورد، به کردن ميوه آورد، يعني چون بگويد بکند. هيچ عار زشت تر از دروغ نيست. (41)
حکيمي گفت: «پنج چيز پنج چيز را ببرد: خشم، آزرم را ببرد و نياز، شرم را ببرد و کبر، دين را ببرد و طمع، حميت(42) را ببرد و دروغ، آبروي را ببرد». (43)
دروغ رسوا کننده بوده، دروغ زن پيوسته به سوگند استشهاد کند تا سخن او باور دارند؛ زبان علم راست گفتن است.
از سوگند به پرهيز در حال راست گفتن! اما دروغ البته خود مگوي در هيچ حال.
گفتي که در آن گفته سوگند بسيار خورند، دليل بود بر آن که اهل آن گفت، دروغ زن باشند. با دروغ زن راست مگوي که در شک افتد.(44)
از «عبدالله بن جراد» روايت شده از پيامبر صلي الله عليه و اله پرسيد و عرض کرد: «اي پيامبر خدا! آيا مؤمن زنا مي کند؟ فرمود: گاه ممکن است، عرض کرد: اي رسول خدا! آيا مؤمن دروغ مي گويد؟ فرمود نه. آن گاه پيامبر اين آيه را آورد: «انما يفتري الکذب الذين لا يؤمنون». (45)
«ابوسعيد» گويد: «شنيدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در دعا عرض مي کرد: خدايا! دلم را از نفاق پاک و مرا از زنا و دروغ حفظ کن (46)». (47)
آن از جمله گناهان کبيره، بلکه قبيح ترين گناهان و خبيث ترين آن ها است. صفتي است که آدمي ر در ديده ها خوار و در نظرها بي وقع و بي اعتبار مي سازد و سرمايه خجالت و انفعال و باعث دل شکستگي و ملال. سبب و اساس ريختن آبرو در نزد خلق خدا و باعث سياه رويي دني و عقبي است و آيات در مذمت اين صفت بسيار، و اخبار در نکوهش آن بي شمار است.
خداوند کريم مي فرمايد:
«إنما يفتري الکذب الذين لا يؤمنون». (48)
يعني: «اين است و جز اين نيست که به دروغ، افترا مي بندند کساني که ايمان به خدا ندارند».
[پيامبر خدا] فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگ ترين گناهان کبيره و آن شرک به خدا و عقوق والدين و کذب است». (49)
و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود که: «بنده اي مزه ايمان را نمي يابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روي شوخي و هزل باشد يا از جد».
و حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود که: «خداي تعالي از براي بدي، قفل ها قرار داده است، کليد اين قفل ها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب».
و فرمود که: «دروغ، خراب کننده بناي ايمان است».
از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام مروي است که: «جميع اعمال خبيثه در خانه اي است و کليد آن خانه دروغ است».
مخفي نماند که: بدترين انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام است، يعني کسي مسئله اي گويد که مطابق با واقع نباشد، يا حديثي دروغ نقل کند و امثال اين ها.
و همين قدر در مذمت دروغ بر ايشان کافي است که: «روزه را باطل مي کند و باعث وجوب قضا و کفاره مي شود و بنابر اقوي، همچنان که در کتب فقه مسطور است». (50)
موسي عليه السلام گفت: «پروردگارا! کدامين بنده ات از نظر عمل بهتر است؟» فرمود: «کسي که زبانش دروغ نگويد و دلش گناه نکند و فرجش زنا ننمايد.»
لقمان به پسرش گفت: «پسرکم! از دروغ بپرهيز چرا که مانند گوشت گنجشک لذيذ است و به زودي صاحب دروغ را کباب مي کند».
پيامبر صلي الله عليه و اله در مدح راستگويي گفت: «چهار خصلت است که هر گاه در تو باشد هر چه از دنيا از دست بدهي به تو زياني نمي رسد: گفتار راست، نگهداري امانت، خوش خويي، رعايت عفت در خوراک». (51)
علي عليه السلام فرمود: « بزرگ ترين گناه در نزد خدا زباني است که بسيار دروغ بگويد و بدترين پشيماني ها پشيماني روز قيامت است».
«مالک بن دينار» (52) گويد: «در يکي از کتاب ها خواندم: خطبه هر خطيبي بايد بر کردارش عرضه شود، اگر راستگو بود تصديق مي شود و اگر دروغگو باشد لب هايش با قيچي آتشين بريده مي شود، و هر چه بريده شود دوباره گوشت برويد».
«ابن سماک» (53) گويد: «عقيده ندارم که بر دروغ نگفتن پاداش داده شوم؛ زيرا با بي ميلي آن را ترک مي کنم». (54)
چون حرمت کذب را دانستي، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ايمان به روز جزا داري، بايد از آن اجتناب کني و خود را از آن نگاه داري.
طريقه خلاصي از آن، اين است که: پيوسته آيات و اخباري که در مذمت آن رسيده در پيش نظر خود داشته باشي و بداني که دروغ گفتن، باعث هلاکت ابدي و عذاب اخروي است. پس از آن ملاحظه نمايي، که هر دروغگويي در نظرها ساقط و در ديده ها خوار و بي اعتبار است و احدي اعتناء به سخن او نمي کند. و پست و ذليل و خوار مي گردد.

راستي کن که راستان رستند
در جهان راستان قوي دستند (55)

ج) علاج کذب

عادت نکردن به دروغگويي

علاج کذب آن است که: به دروغ عادت مکن تا وقت مردن دروغ نگويي و آن کفر است و چون دروغ عادت شود، طبع بيش نه اشکيبد (56) و هر روز زيادت گفتن گيرد. و دروغ هر آينه افترا است بر خداي عز و جل. از بهر آن که دروغ صفت اخبار است و از هر چه خبر کند، کعني آن بود که خداوند تعالي آن چيز را آفريده است يا آفريده باشد، گويند که نه آفريده است. (57)

حفظ زبان از دروغ

زبان را از دروغ گفتن نگاه بايد داشت که بسيار کلمات است که زبان بگويد و آدمي به نظر حقارت بدان نگرد و آن کلمه سبب فساد و هلاک بنده گردد در هر دو جهان.
زبان از جهت ياد کردن و قرآن خواندن و علم گفتن و در قرآن چنين فرموده است که: «و قولوا قولا سديدا» (58) و سيد عالم عليه السلام مي گويد: هر که به خداوند تعالي و به قيامت ايمان دارد، گو سخن خير گوي. يعني ذکر خداي گوي. يا خاموش شود که «من صمت نجا» (59) و آن آفت از زبان خيزد از هيچ آلت ديگر نخيزد که مدار کفر و اسلام در اقرار و انکار بر زبان است و از اين جاست که سيد عالم عليه السلام گفته است که: هر روز بامداد که آدمي سر از بالين بر گيرد، جمله اعضا و اجزا [ي] او به استعاذت و استغاثت بر زبان گويند: زينهار با [ما] زينهار مخور که ما جمله به تو متعلق ايم و صلاح و فساد ما در تو بسته است. (60)

د) توريه و دروغ مصلحت آميز

حرمت دروغ

مؤمن، عبادت کننده راستگوي باش. از دروغ نهي کرده اند و حرام است. و هر که دروغ گفته باشد، بايد که ديگر باره معاودت (61) نکند و استفغار کند. (62)

جاهايي که توريه جايز است

از علماي گذشته نقل شده که وجود توريه ها، چاره اي براي فرار از دروغ است. از «ابن عباس» و ديگران روايت شده: در توريه ها وسعتي است که انسان را از دروغ بي نياز مي کند. مقصود بزرگان اين است که هر گاه آدمي مجبور به دروغ گويي شود، بايد از توريه استفاده کند. اما در صورت بي نياز بودن، نه دروغ آشکار جايز است نه پنهان (توريه).
توريه در جايي است که انسان نياز به توريه داشته باشد، اما در موردي که نياز نيست نبايد توريه کند. زيرا توريه اگر چه در لفظ دروغ نيست، در معني دروغ است است و آن در پاره اي از موارد است. چنان که از «عبدالله بن عتبه» روايت شده که گويد: همراه ابوعلي بر «عمر بن عبدالعزيز» (63) و ارد شدم و از آن جا بيرون مي آمدم در حالي که جامه اي بر تن داشتم. مردم مي گفتند: «اين جامه را اميرالمؤمنين بر تن تو پوشانيده» و من مي گفتم: «خدا به امير پاداش خير دهد» پدرم به من گفت: «پسرکم خود را از دروغ نگاه دار و از دروغ و آن چه به دروغ شبيه است، بپرهيز». علت منع پدرش اين بود که گمان مردم را در مورد جامه با گفتار خود تأييد مي کرد و هدفش مباهات بود که هدفي باطل بود و فايده اي نداشت. (64)
بدان که در هر مقامي که دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا تواني در آن دروغ صريح مگوي، بلکه توريه (65) کن. يعني سخني بگوي که ظاهر معني آن راست باشد - اگر چه آن چه را شنونده از آن ميفهمد دروغ بوده باشد- تا نفس عادت به دروغ نکند.
مثل اين که بعد از آن که ظالمي از مکان کسي سؤال کند، بگو: سراغ او را در مسجد بکن، اگر داني که در مسجد نيست.
و اگر از گناهي که از تو صادر شده ، استفسار کنند، بگو: خدا بهتر مي داند که کجاست. يا عالم الغيب خداست. يا بگو: سراغ او را در مسجد بکن، اگر داني که در مسجد نيست.
و اگر از گناهي که از تو صادر شده، استفسار کنند، بگو: خدا نخواسته باشد يا نخواسته است که من چنين عملي کنم. يا بگو: استغفرالله. يا پناه به خدا اگر چنين کاري کرده باشم.
يا اگر سخني در حق کسي گفته باشي و خواهي به انکار، رفع ملال او را کني، بگو:
احترام تو از آن بيشتر است که چنين شخصي سخني در حق تو تواند گفت و امثال اين ها.
و آن چه متعارف است که مي گويند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، يا هزار مرتبه فلان عمل را از تو ديدم، يا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم و حال اين که اين عدد متحقق نشده اين دروغ نيست و گناهي بر آن نيست. زيرا اين از بابت مبالغه و تأکيد است، نه قصد اين عدد به خصوص، به شرط آن که امر مکرر واقع شده باشد.
و همچنين جايز است انواع مجازات (65) و استعارات (66) و تشبيهات، که مراد از آن ها، حقيقت آن ها نيست. (67)
آري توريه براي اهدافي مانند خوشدل ساختن ديگران يا شوخي مباح است. مانند فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله که: پيرزن وارد بهشت نمي شود يا در چشم شوهرت سفيدي است و تو را بر فرزند شتر سوار مي کنم. اما دروغ آشکار چنان که عادت مردم است تا با نادانان شوخي کنند و فريبشان دهند که زني به ازدواج با تو مايل است و اگر در اين دروغ ضرري باشد که به آزردن دلي بينجامد، حرام است؛ و اگر فقط به قصد شوخي باشد، موجب فسق طرف نمي شود، ولي از درجه ايمان او کاسته مي شود.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ايمان شخص کامل نمي شود تا براي برادرش دوست بدارد، آن چه را براي خود دوست مي دارد و در شوخي خود از دروغ بپرهيزد».
اما مقصود پيامبر صلي الله عليه و آله از اين سخن: مرد براي خنديدن مردم سخني گويد و به سبب آن سقوط کند بيش از فاصله زمين با ثريا. منظور اين است که اگر کسي در شوخي خود غيبت مسلماني کند، يا دلي را بيازارد، چنين است نه شوخي تنها. (68)
بدان که دروغ از آن حرام است که اندر دل اثر کند و صورت دل کوژ (69) گرداند و تاريک بکند؛ لکن اگر بدان حاجت اوفتد و بر قصد مصلحت گويد و آن را کاره (70) بود، حرام نبود؛ براي آن که چون کاره باشد، دل از وي اثر نپذيرد و کوژ نشود، و چون بر قصد خير گويد دل تاريک نشود.
شک نيست که اگر مسلماني از ظالمي بگريزد، نشايد که راست بگويد که وي کجاست، بلکه دروغ اين جا واجب بود.
رسول صلي الله عليه و آله اندر دروغ رخصت داده است سه جاي: يکي اندر حرب (71) که عزم خويشتن با خصم راست نتوان گفت؛ و ديگر چون ميان دو تن صلح مي افکني سخن نيکو گويي از هر يکي فرا ديگري، اگر چه وي نگفته باشد. و ديگر کسي که دو زن دارد که فرا هر يکي گويد تو را دوست تر دارم ... .
بدان که بزرگان را چون به دروغ حاجت افتاده است، حيلت کرده اند تا لفظ راست طلب کرده اند. چنان که آن کس چيزي ديگر فهم کند که مقصود بود. و آن را معاريض گويند...
بدان که اين نيز آن وقت روا بود که حاجتي باشد؛ اما چون نبود و مردمان را اندر غلط افکند روا نبود، اگر چه لفظ راست باشد... . (72)

مواردي که در آن دروغ جايز يا واجب است

مخفي نماند که در چند موضع، دروغ را تجويز کرده اند:
اول: در جايي که اگر مرتکب دروغ نشود مفسده اي بر آن مترتب شود، يا ضرري به خود برسد، يا باعث قتل مسلماني يا بر باد رفتن عرض او يا آبروي او يا مال محترم او بشود، که در اين صورت جايز، بلکه واجب است. پس اگر ظالمي کسي را بگيرد و از مال او بپرسد، جايز است انکار کند. يا جابري او را بگيرد و از عمل بدي که ميان خود و خدا کرده باشد سؤال کند، جايز است که بگويد نکرده ام. و همچنين هر که بپرسد از کسي از معصيتي که از او صادر شده، بايد اظهار آن نکند، زيرا اظهار گناه، گناهي ديگر است. و اگر از عيب يا مال مسلماني از او استفسار کنند، جايز است انکار آن، بلکه در همه اين صور واجب است.
دوم: در وقتي که ميان دو کس ملال و فسادي باشد جايز است که کسي از براي اصلاح ميان ايشان، دروغي از زبان هر يک به ديگري بگويد تا رفع بشود. و همچنين هر گاه از خود شخصي سخني سر زده يا عملي صادر شده باشد که اگر راست را بگويد باعث فتنه يا عداوت مؤمني يا فسادي شود، جايز است که آن را انکار کند و اگر کسي مکدر شده باشد، و رفع آن موقوف باشد به انکار سخني که گفته باشي يا عملي که کره باشي، جايز است انکار آن.
سوم: هر گاه زن، چيزي از شوهر بخواهد که قادر نباشد يا قادر باشد اما بر او واجب نباشد، جايز است به او وعده دهد که: مي گيرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد.
و همچنين هر گاه کسي را زنان متعدد باشد، جايز است که به هر يک بگويد: من تو را دوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.
چهارم: هر گاه طفلي را به شغلي مأمور سازي و او رغبت به آن نکند، از مکتب رفتن يا شغلي ديگر، جايز است که او را وعده دهي يا بترساني که: با تو چنين و چنان خواهم کرد، اگر چه منظور تو کردن آن نباشد.
پنجم: در جهاد و حرب نمودن با اعداء دين اگر به دروغ، خدعه توان نمود که سبب ظفر يافتن بر دشمنان دين شود.
و حاصل کلام آن است که: در هر موضعي که فايده مهمه شرعيه بر آن مترتب شود و تحصيل آن موقوف به کذب باشد، جايز است دروغ گفتن. و اگر بر ترک دروغ، مفسده شريعه مترتب شود واجب مي شود و بايد از حد ضرورت و احتياج، تجاوز نکرد. و دروغ گفتن در تحصيل زيادتي مال و منصب و امثال اين ها از چيزهائي که آدمي مضطر به آن ها نيست حرام و مرتکب آن آثم و گناهکار است. (73)

دروغ مصلحت آميز در بيان پيامبر صلي الله عليه و آله

«ام کلثوم» (74) گفت: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «کسي که ميان دو نفر آشتي دهد که کذاب نيست، پس به قصد اصلاح سخن خير بگويد يا بر سخن خير چيزي بيفزايد». (75)
«اسماء» (76) دختر يزيد گفت: «پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر دروغي براي پسر آدم نوشته مي شود، مگر مردي که به قصد آشتي دادن دو نفر به آن دو دروغ بگويد». (77)
از «ابوکاهل» روايت شده که گويد: «ميان دو مرد از ياران پيامبر سخني در گرفت تا آن جا که با يکديگر برخورد و نزاع کردند. من به يکي از آن ها برخوردم و گفتم: چرا با فلاني خوب نيستي؟ شنيدم که تو را به نيکي مي ستود و ديگري را ديدم و به او نيز همان سخن را گفتم تا آشتي کردند. آن گاه گفتم: خود را هلاک کردم آن ها را آشتي دادم. پيامبر صلي الله عليه و آله آگاه شد و فرمود: اي ابو کاهل! ميان مردم آشتي برقرار کن. (78) يعني اگر چه با سخن دروغ باشد مردم را آشتي بده».
«عطاء بن يسار» گويد: «مردي به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کرد: به خانواده ام مي توانم دروغ بگويم؟ فرمود: خيري در دروغ نيست، گفت: به خانواده ام وعده دروغ مي دهم؟ فرمود: بر تو باکي نيست». (79)
از «نواس بن سمعان کلابي» روايت شده که گويد: «پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: شما را نتيجه شده که مي بينيم خود را همانند پروانه ها در آتش مي افکنيد، تمام دروغ ها ناگزير در نامه عمل نوشته مي شود مگر اين که شخص در جنگ دروغ بگويد، چرا که نيرنگ است، يا ميان دو نفر کينه باشد و شخصي ميانشان آشتي دهد، يا به زنش سخن دروغي بگويد که او را خشنود سازد». (80)

هـ) وجوه مختلف دروغ و پيامدهاي آن

دروغ هاي حرامي که مردم در آن ها سهل انگارند

از جمله دروغ هايي که مردم آن را سهل مي دانند و در واقع حرام است، آن است که کسي وارد شود بر ديگري که مشغول اکل باشد و او را تکليف کنند و به خوردن طعام و او گرسنه باشد و بگويد: اشتها ندارم - بدون غرض صحيح شرعي - مثل آن که آن طعام را حرام ماند.
و از جمله دروغ هاي متعارف که از گناهان شديده، و غائله آن عظيم است آن است که مي گويند: خدا مي داند که چنين است. و حال اين که مي داند که چنين نيست و خدا خلاف آن را مي داند.
و از عيسي بن مريم منقول است که: «اين اعظم گناهان است در نزد خدا».
و در بعضي روايات رسيده است که: چون بنده، خدا را گواه گيرد بر امر خلاف واقعي، خداوند عالم گويد: «از من ضعيف تري نيافتي که مرا بر اين امر دروغ، شاهد آوردي».
و از جمله انواع دروغ، بلکه شديدترين و بدترين آن ها شهادت دروغ است. و حضرت رسول صلي الله عليه و آله کسي را که شهادت دروغ بدهد با بت پرست مساوي قرار داد.
و از آن جمله، ياد نمودن قسم دروغ است.
و حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «کسي که متاع خود را به قسم دروغ بفروشد، از جمله کساني است که خداي تعالي در روز قيامت با او سخن نمي گويد و نظر رحمت بر او نمي افکند و عمل او را قبول نمي کند».
بلکه قسم بسيار خوردن راست مذموم است و نام بزرگ «ملک علام الغيوب» را به سبب هر چيز جزئي حقير در ميان آوردن، سوء ادب است.
و در حديثي وارد است که: «خداي تعالي فروشنده را که بسيار قسم خورد دشمن دارد».
و از احاديث مستفاد مي شود که: قسم بسيار خوردن، باعث تنگي روزي و فقر مي گردد.
و از جمله دروغ ها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است. و وفاي به شرط و وعده، واجب و لازم است.
حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر که ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا کند».
و آن سرور، کسي را که وعده کند و عزم وفاي به آن را نداشته باشد از جمله منافقين شمرده. و از جمله دروغ هايي که اکثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترين انواع دروغ هاست، دروغ گفتن با خداست، که آدمي مطلبي در نماز به خدا، يا مناجات به پروردگار عرض کند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد. مثل اين که: چون داخل نماز شود بگويد:
«إني جهت وجهي للذي فطر السموات و الارض».
يعني: «متوجه ساختم روي دل خود را به خداوندي که آسمان ها و زمين را آفريد».
و در آن وقت دل او از اين مطلب بي خبر باشد. و در کوچه و بازار و حجره و دکان به صد هزار بيهوده مشغول باشد. زيرا در آن وقت آن چته عرض کرده دروغگو است و در خدمت پروردگار و حضور ملائکه کبار به چنين دروغي اقدام نموده.
و همچنين چون مي گويد: «اياک نعبد و اياک نستعين» يعني: «تو را پرستش مي کنم، و بس، و ياري و استعانت و مددکاري تو مي خواهم و بس» وقتي راست است که دنيا و آخرت در نظر او بي اعتبار، و ذره اي خود را در مقابل همه دنيا ندهد. چون اگر چنين باشد دنياپرست خواهد بود و باي اميد ياري و چشم مددکاري از احدي به جز ذات پاک باري نداشته باشد و الا در عرض اين مطلب، کاذب خواهد بود. و چه زشت بنده و قبيح شخصي باشد که در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و به دروغگويي مشغول باشد و بداند که او کذب او را مي داند. زهي بي شرمي و قباحت و بي حيايي و بي آزرمي. (81)

نتيجه دنيايي دروغ

اغلب اوقات آن است که دروغ گفتن، باعث رسوايي و فضيحت و بازماندن از مقاصد و مطالب مي گردد و عزت آدمي تمام مي گردد.
در کتاب «حبيب السير» مسطور است که: «سلطان حسين» ميرزاي بايقرا که پادشاه خراسان و زابلستان بود، «امير حسين ابيوردي» را به «ايلچي گري» نزد «سلطان يعقوب ميرزا» پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد، و امر کرد که سوغات بسيار و هداياي بي شمار با او همراه نمايند. و قرار کرد که از کتاب خانه خاصه، کتب نفيسه به او سپارند که به جهت سلطان يعقوب ببرد. از آن جمله امر کرد که «کليات جامي» را که در آن وقت، تازه و بسيار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند. در وقتي که «ملا عبدالکريم کتابدار»، کتاب ها را به امير حسين تسليم مي نمود «فتوحات مکي» را که در حجم و جلد به کليات مذکور مشابهت داشت، به امير داد آن کتاب را احتياط نکرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبريز رسيده به حضور سلطان رفت، سلطان تفقد بسيار به او فرمود. از رنج راه پرسيد و گفت: «در اين مسافت بعيده از طول مسافت ملول گشته خواهي بود.» امير حسين چون اشتياق سلطان يعقوب را به کليات جامي شنيده بود، جواب داد که: «بنده را در راه، مصاحبي بود که در منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پيرامون خاطرم نمي گذشت».
سلطان از حقيقت استفسار نمود، جناب امير گفت: «کليات مولانا جامي که حضرت سلطان هديه به جهت سر کار پادشاه فرستاد، چون اندک ملالتي رخ مي نمود به مطالعه آن مشغول بودم».
پادشاه از وفور اشتياق فرمود: «بگو بروند و کليات را بياورند».
امير حسين کسي را فرستاده آن مجلد را آورند. چون گشودن معلوم شد که «فتوحات مکي» است نه «کليات جامي». و در عرض راه مطلقا مطالعه کليات جامي اتفاق نيفتاده و به اين سبب، امير، منفعل و شرمسار گرديد و از درجه اعتبار افتاد.
بلي به جز راستي هر چه باشد خطاست. (82)
از جمله اسباب رسوايي دروغگو آن است که: خداي تعالي فراموشي را به او مسلط ساخته و به اين جهت دروغي را که مي گويد فراموش مي کند و خلاف آن را مي گويد و رسوا مي شود.
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود که: «از جمله چيزهايي که خداي تعالي بر دروغ گو گماشته است نيسان است» (83) و از اين جهت، مشهور شده است که: دروغ گو حافظه ندارد.
و بعد از ملاحظه اين ها، در فوايد ضد کذب که صدق باشد تأمل کني و بعد از اين، اگر شمن خود نباشي در هر سخني که مي گويي ابتداء تدبر و تفکر کني تا دروغي در آن نباشد و از هم نشيني فساق و دروغ گويان، اجتناب کني تا راست گويي ملکه تو گردد. (84)
«ابن عمر» (85) گفت: «پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بنده دروغ مي گويد و فرشه از بوي بد دروغ او به اندازه يک ميل راه از او دور مي شود». (86)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر که از من حديثي نقل کند و معتقد باشد که دروغ است، يکي از دروغ گويان است». (87)
و نيز فرمود: «هر کس سوگند دروغ بخورد تا مال مسلماني را به ناحق مالک شود، خدا را در روز قيامت ديدار کند در حالي که خدا بر او خشمگين باشد». (88)
روايت شده: پيامبر صلي الله عليه و آله شهادت مردي را که دروغ گفته بود نپذيرفت. (89)
و نيز فرمود: «مؤمن بر هر خصلتي خو مي گيرد يا نيت آن مي کند جز خيانت و دروغ (90)». (91)

پرهيز از دروغ هاي کوچک

دين داران از چنين دروغ هايي [دروغ هاي بسيار کوچک] نيز پرهيز مي کردند. «ليث بن سعد» (92) گويد: «چشمان «سعيد بن مسبب»(93) چرک مي داد به حدي که چرک به بيرون چشمانش مي رسيد. به او مي گفتند: اين چرک را پاک کن؛ مي گفت: پزشک به من گفته است: دست به چشمانت نزن و اگر دست به چشمانم بزنم چگونه بگويم دست نزده ام (دروغ بگويم)؟» اين نمونه اي از مواظبت دين داران بر راستگويي است، و هر کس مواظبت نکند زبانش در دروغ گويي از اختيارش بيرون مي رود و ندانسته دروغ مي گويد.
از «خواتيمي» (94) روايت شده که گويد: خواهر «ربيع بن خثيم»، (95) عائده، نزد پسرکم آمد و خود را بر روي او انداخت و گفت: «پسرکم حالت چطور است؟» پس ربيع نشست و گفت: «خواهرم آيا او را شير داده اي؟» گفت: «نه.» ربيع گفت: «چه مي شد اگر مي گفتي پسر برادرم و راست مي گفتي».
از جمله عادت هاست که انسان بگويد: خدا مي داند، در جايي که خود نمي داند. عيسي عليه السلام گويد: «از بزرگ ترين گناهان در پيشگاه خداست که بنده بگويد: خدا مي داند در حالي که خود نمي داند.» و بسا که در نقل کردن خواب دروغ بگويد که گناهش بزرگ است، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «از بزرگ ترين دروغ هاست که شخصي به کسي غير از پدرش نسبت داده شود، يا آن چه در خواب نديده ادعا کند که ديده است يا سخني را که من نگفته ام به من نسبت دهد». (96)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «هر که در نقل خواب خود دروغ بگويد، روز قيامت مجبور مي شود که ميان دو دانه جو گره بزند (97)». (98)

عهد و پيمان دروغ

زبان در وعده دادن درنگ نمي کند و بسا که آدمي به وعده وفا نکند و خلف وعده شود که از نشانه هاي نفاق است... و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «وعده دادن نوعي وام است.» (99) و نيز فرمود: «وعده نوعي بخشش است.» (100) و نيز فرمود: «وعده دادن مانند وام دادن يا برتر است.»...
از طريق شيعه از امام صادق عليه السلام روايت شده: «اسماعيل از آن نظر «صادق الوعد»ناميده شده که در جايي با مردي وعده گذاشت و در آن جا يک سال به انتظارش ماند. پس خداي متعال او را صادق الوعد ناميد. آن گاه مرد پس از يک سال آمد. اسماعيل به او گفت: همچنان منتظرت بودم». (101)
ابو حامد گويد: «از عبدالله بن ابي حمساء» روايت شده که گويد: «با پيامبر بيعت کردم و با او وعده گذاشتم که در جاي خودش به خدمتش برسم. آن روز و روز بعد فراموش کردم و در روز سوم به خدمتش رسيدم. او را در جاي خود ديدم که فرمود: اي جوان! بر من سخت آمد که سه روز است در انتظار توام». (102)
از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت شده که به «ابو الهتيم بن تيهان» غلامي وعده داده بود. پس سه اسير آوردند و پيامبر دو اسير را بخشيد و يک اسير باقي ماند. دخترش فاطمه عليهما السلام نزد پدر آمد و از او غلامي خواست در حالي که عرض مي کرد: «اي رسول خدا! آيا اثر دستاس را دستم نمي بيني؟» پيامبر صلي الله عليه و آله وعده اي را که به ابوالهيتم داده بود به ياد آورد و مي فرمود: «با وعده اي که به ابوالهتيم داده ام چه کنم؟» پس او را بر فاطمه عليهما السلام ترجيح داد، چرا که قبلا به او وعده داده بود، با اين که فاطمه عليهما السلام با دست ناتوان خود دستاس مي چرخاند. (103)

در مذمت خلف وعده

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هر گاه وعده مي داد مي فرمود: «شايد». (104) «ابن مسعود» هيچ وعده اي نمي داد مگر آن که ان شاء الله مي گفت و آن سزاوارتر است. آن گاه اگر معناي حتمي بودن وعده را دريافت، بايد وفا کند، مگر اين که غير ممکن باشد؛ ولي اگر در موقع وعده دادن تصميم به وفا نکردن داشته باشد منافق است.
ابوهريره گويد: «پيامبر خدا فرمود: سه خصلت است که در هر که باشد منافق است اگر چه نماز بگزارد و روزه بگيرد و خود را مسلمان پندارد: هر گاه حرف بزند دروغ بگويد و چون وعده دهد، »وفا نکند و هر گاه امين واقع شود، خيانت کند.(105)
عبدالله بن عمر گويد: «پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چهار خصلت است که در هر که باشد، منافق است و هر کس که يکي از آن خصلت ها را داشته باشد، بخشي از نفاق دارد تا آن را ترک کند: هر گاه حرف بزند دروغ بگويد و هر گاه وعده دهد، خلاف کند و چون پيمان بندد، خيانت ورزد و هر گاه نزاع کند، مرتکب گناه شود. (106) اين حديث در مورد کسي است که وعده مي دهد و قصد خلف وعده داشته باشد؛ اما کسي که تصميم دارد به وعده وفا کند و به سبب عذري نتواند، منافق نيست. اگر چه به ظاهر حکم نفاق بر او جاري است، ليکن لازم است از ظاهر نفاق نيز بپرهيزد. چنان که از نفاق واقعي دوري مي کند و شايسته نيست بدون عذر و مانعي خود را از وفاي به وعده معذور بدارد. (107)»

پي نوشت ها:

1- وجنات: رخسار، چهره.
2- دعوا: ادعا.
3- مخذول: خوار، زبون.
4- منکوب: رنج رسيده.
5- احياء العلوم، ج 4، ص 335؛ محجه البيضاء، ج 8، ص 147.
6- معراج السعاده، صص 564-565.
7- محجه البيضاء، ج 8، ص 145؛ احياء العلوم، ج 4، ص 334.
8- احياء العلوم، ج 4، ص 334.
9- همان.
10- سيم و زر قلابي که با فلز روي آميخته باشد، (کنايه از اعمال ناخالص).
11- معراج السعاده، ص 563.
12- مثنوي معنوي، دفتر ششم، ابيات 2220 و 2221.
13- همان، ابيات 2577-2578.
14- اين حديث را بخاري در الادب المفرد و ابوداود از حديث سفيان بن اسيد روايت کرده اند.
15- ابن مسعود: عبدالله بن مسعود صحابي پيامبر.
16- اين حديث را مسلم در صحيح، ج 8، ص 29 روايت کرده است.
17- عراقي گويد: اين حديث را ابوالفتح ازدي در کتاب الاسماء المفرده از حديث ناسخ حضرمي روايت کرده است.
18- اين حديث را اصفهاني روايت کرده چنان که در الترغيب، ج 3، ص 596 آمده است.
19- اين حديث را بيهقي در الکبري، ج 5، ص 266، از حديث «عبدالرحمان بن شبل» روايت کرده است.
20- سنن کبري، ج 6، ص 265 از صحيح مسلم از حديث «غندر بن شعبه» روايت کرده است.
21- راه روشن، ج 5، صص 326 و 327.
22- اين حديث را مسلم در صحيح، ج 1، ص 72 از ابوهريره روايت کرده است.
23- عبدالله بن عامر: والي بصره در زمان خلافت عثمان و يکي از قراء سبعه.
24- اين حديث را ابوداود در سنن، ج 2، ص 594 روايت کرده است.
25- اين حديث را بخاري در صحيح، ج 4، ص 115 از حديث «جبير بن مطعم» روايت کرده است.
26- راه روشن، ج 5، صص 328 و 329.
27- اين حديث را احمد در مسند، ج 5، ص 151 روايت کرده است.
28- اين حديث را ابو داود در سنن، ج 2، ص 594 روايت کرده است.
29- راه روشن، ج 5، صص 327-328.
30- ستور: حيوان چهارپا.
31- مرتع الصالحين، ص 198.
32- نهج البلاغه، خطبه 86.
33- اخلاق محتشمي، ص 220.
34- همان، ص 227.
35- همان، ص 225.
36- حمله العرش: فرشتگان.
37- عبدالله بن عباس: پسر عمو و صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله. در تفسير قرآن و روايت حديث مشهور است.
38- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 183.
39- منکوه: نکوهش نکن.
40- همان، ص 186.
41- اخلاق محتشمي، ص 223.
42- حميت: مردانگي.
43- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 123.
44- اخلاق محتشمي، صص 225-226.
45- سوره نحل، آيه 105: تنها کساني دروغ مي گويند که ايمان ندارند. و حديث را «خرائطي» در «مساوي الاخلاق» و «ابن عساکر» و «خطيب (بغدادي)» در تاريخ هاي خود روايت کرده اند چنان که در «الدر المنثور»، ج 4، ص 131 نقل شده است.
46- عراقي گويد در نسخه هاي «احياء العلوم» از ابوسعيد به همين صورت آمده است فقط راوي «ام معبد» است خطيب در «تاريخ بغداد» نيز چنين روايت کرذهد است ولي جمله «و فرجي من الزني» را ندارد و اين جمله را افزوده است: «و عملي من الرياء و عيني من الخيانه» و سندهايش ضعيف است.
47- راه روشن، ج 5، ص 328.
48- سوره نحل، آيه 105.
49- معراج السعاده، صص 555-557.
50- اين حديث را احمد و ابن ابي الدنيا و طبراني و بيهقي به سندهايي حسن روايت کرده اند چنان که در الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 589 آمده است.
51- مالک بن دينار: راوي تابعي قرن دوم هجري و کاتب قرآن.
52- ابن سماک: قاضي عصر هارون الرشيد که مردي فصيح و صاحب مواعظ بسيار بود.
53- راه روشن، ج 5، صص 330 و 331.
54- معراج السعاده، ص 560.
55- مرتع الصالحين، ص 199.
56- سوره احزاب، آيه 70: بگوييد گفتني درست.
57- هر که ساکت شد، نجات يافت.
58- التصفيه، ص 105.
59- معاودت: بازگشت.
60- اخلاق محتشمي، ص 224.
61- عمر بن عبدالعزيز: يکي از پادشاهان اموي.
62- راه روشن، ج 5، صص 336 و 337.
63- توريه: پوشاندن حقيقت، بر خلاف نشان دادن امري را.
64- جمع «مجاز» است، به معناي کلمه اي که در غير معني حقيقي خود استعمال شود. و آن معني از جهتي شباهت به معني اصلي داشته باشد.
65- جمع «استعاره» است، يعني استعمال کلمه اي در غير معني حقيقي خودش بر سبيل عاريت، يا آوردن يکي از دو طرف تشبيه (مشبه يا مشبه به) در کلام و ضمير نگاه داشتن طرف ديگر.
66- معراج السعاده، ص 558.
67- راه روشن، ج 5، ص 338.
68- کوژ: واژگون.
69- کاره: بي ميل.
70- حرب: جنگ.
71- کيمياي سعادت، ج 2، صص 82-84.
72- معراج السعاده، صص 557 و 558.
73- ام کلثوم: همسر امام علي ابن ابي طالب عليه السلام.
74- اين حديث را مسلم در صحيح، ج 8ف ص 28 روايت کرده است.
75- اسماء بنت يزيد: از زنان دلاور صدر اسلام.
76- اين حديث را احمد در مسند، ج 9، ص 455 با افزودن در آن و اختلاف در لفظ روايت کرده است.
77- اين حديث را طبراني روايت کرده و آن را صحيح ندانسته چنان که در المغني آمده است.
78- اين حديث را مالک در الموطا، ج 2، ص 254 از صفوان بن سليم روايت کرده است.
79- راه روشن، ج 5، ص 332 و 333.
80- معراج السعاده، صص 558-560.
81- معراج السعاده، ص 560.
82- کافي، ج 2، ص 341، ح 15.
83- معراج السعاده، صص 561 و 562.
84- عبدالله بن عمر: از اصحاب رسول خدا.
85- اين حديث را ترمذي در سنن، ج 8، ص 147 روايت کرده و آن را حديث حسن دانسته است.
86- اين حديث را مسلم در صحيح، ج 1، ص 7 از حديث سمره بن جندب روايت کرده است.
87- اين حديث را بخاري در صحيح، ج 8، ص 167 از حديث عبدالله، و مسلم در صحيح، ج 1، ص 85 روايت کرده اند.
88- اين حديث را ابن ابي الدنيا در الصمت از حديث موسي بن شيبه به صورت مرسل روايت کرده است.
89- اين حديث را ابويعلي و بزاز روايت کرده اند چنان که در الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 595 آمده است.
90- راه روشن، ج 5، ص 329.
91- ليث بن سعد: از اصحاب مالک ابن انس و راوي حديث در قرن دوم هجري.
92- سعيد بن مسيب: از تابعين و روات حديث. يکي از هفت فقيه مدينه در قرن دوم هجري.
93- ابوالعباس خواتيمي: راوي و محدث قرن سوم هجري در بغداد.
94- ربيع بن خثيم: از تابعين و زهاد و ياران امام علي عليه السلام.
95- اين حديث را بخاري در صحيح، ج 9، ص 54 از حديث ابن عمر روايت کرده است.
96- همان.
97- راه روشن، ج 5، صص 339 و 340.
98- اين حديث را ابن عساکر از حديث علي در حديثي روايت کرده و پيش از اين نقل شد.
99- اين حديث را ابونعيم در الحليه از ابن مسعود بن سندي ضعيف روايت کرده چنان که در الجامع الصغير آمده است.
100- اين حديث را صدوق در علل الشرايع باب 67 از حضرت رضا عليه السلام روايت کرده است.
101- راه روشن، ج 5، صص 323 و 324.
102- همان. ص 325.
103- عراقي گويد: براي اين حديث، ريشه و مأخذي نيافتم.
104- همان.
105- مسلم اين دو حديث را در صحيح، ج 1، ص 56 روايت کرده است.
106- راه روشن، ج 5، صص 324 و 325.

منبع: کتاب گنجينه 66-67




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط