نویسنده: سعید کاوه
آدمی در هر سن و دورهای از زندگی میتواند به عصبانیت و اختلال رفتار مبتلا شود. البته در بعضی از دورههای زندگی شخص به واسطه این که آسیبپذیری بیشتری دارد و در صورت قرار گرفتن در معرض بعضی آسیبها به عصبانیتها، مشکلات و اختلالهای رفتاری مبتلا میگردد. همانطور که هر بیماری جسمانی دارای یک دوره مخفی است، بدین صورت که ویروس یا باکتری وارد شده در بدن پس از مدتی که استقرارش در بافتها و اندامهای مورد نظر گذشت و شروع به تکثیر نمود، عوارض آن شروع خواهد شد. آسیبهای وارد شده از نظر عاطفی و روانی نیز ابتدا لازم است آسیبهای وارد شده به شخص تداوم داشته باشد و در مدت زمانی به طور مرتب اتفاق بیفتد و پس از این که چنین آسیبهایی در ذهن و روان شخص جایگزین شد و بعد از مدتی که تخریبهای لازم را در ذهن، شناخت و رفتار شخص بر جای گذاشت، واکنشهایی متناسب با آزارها و رفتارهای ناهنجار در فرد شروع شده و شخص آغاز به رفتارهایی مینماید تا بتواند از آسیب و آزارهای بعدی پیشگیری به عمل آورد، یا رفتارهایی را در پیش میگیرد که متناسب با حالات روانی پس از آسیب باشد دوران کودکی یکی از دورههای بسیار پر مخاطره و دورانی است که با آسیبپذیریهای مختلفی توأم میباشد. فرزند خردسال به دلیل نداشتن قدرت تحلیل رویدادها و آن چه بر او میگذرد، قادر نیست که درک و برداشت درست و صحیحی از رویدادهای موجود داشته باشد. حتی در صورتی که کودک به بعضی عوامل آسیبزا و مشکلآفرین آشنایی داشته باشد، به دلیل ناتوانیهای مختلفی که بدانها مبتلاست قادر نیست عوامل آزار دهنده را از خود دور نماید و یا از حقوق خویش به درستی حمایت نماید و چنان چه والدین و اطرافیان به درستی از وی حمایت ننمایند، زندگیاش در معرض ناملایمات مختلفی قرار خواهد گرفت.
در واقع درصد قابل توجهی از افرادی که دچار مشکلات رفتاری و شخصیتی یا به عبارتی عصبانیت شدهاند، چنین آسیبهایی در دوران کودکی به آنها از سوی والدین و سایر اعضای خانواده، عارض و انتقال یافته است.
البته همانطور که هر بیماری جسمانی دارای یک دوره مخفی است، بدین صورت که ویروس یا باکتری وارد شده در بدن پس از مدتی که استقرارش در بافتها و اندامهای مورد نظر گذشت و شروع به تکثیر نمود، عوارض آن شروع خواهد شد. آسیبهای وارد شده از نظر عاطفی و روانی نیز به همین صورت هستند، بدین صورت که ابتدا لازم است آسیبهای وارد شده به شخص تداوم داشته باشد و در مدت زمانی به طور مرتب اتفاق بیفتد و پس از این که چنین آسیبهایی در ذهن و روان شخص جایگزین شد و بعد از مدتی که تخریبهای لازم را در ذهن، شناخت و رفتار شخص بر جای گذاشت، واکنشهایی متناسب با آزارها و رفتارهای ناهنجار در فرد شروع شده و شخص آغاز به رفتارهایی مینماید تا بتواند از آسیب و آزارهای بعدی پیشگیری به عمل آورد، یا رفتارهایی را در پیش میگیرد که متناسب با حالات روانی پس از آسیب باشد، به عبارتی او سعی میکند که برای جلوگیری از آسیبها و آزارهای روانی که برای او ایجاد میشود، پرخاشگر، خشن و تهاجمی شود تا مورد آزار و تهاجم واقع نشود و یا به کنارهگیری و انزوا روی میآورد.
در هر حال دوران کودکی از حساسیت و آسیبپذیری ویژهای برخوردار است، که در صورت رعایت نشدن عوامل مرتبط با مشکلآفرین مربوط به آن میتواند عوارض ناهنجار و آسیبزای آن آغاز شده و چنان چه اقدامات درمانی لازم به کار گرفته نشود، شخص را مبتلا به ناهنجاریهای رفتاری و شخصیتی خواهد نمود.
در این بخش به عمدهترین عوامل آسیبزایی که میتواند عاملی برای عصبانیتهای دوران کودکی و بزرگسالی باشد، اشاره میشود.
1- فرزندانی که مورد تنبیههای شدید، بیش از اندازه، ناعادلانه و غیرانسانی قرار میگیرند.
2- فرزندانی که مورد غفلت واقع میشوند.
3- فرزندانی که مورد تحقیر، آزار و اذیتهای بسیار اعضای خانواده قرار میگیرند.
4- فرزندانی که در فشار روانی درگیریهای والدین قرار میگیرند.
5- فرزندانی که بار مالی و اقتصادی خانواده را بر دوش میکشند.
6- فرزندانی که مورد تبعیض قرار میگیرند.
7- فرزندانی که بیش از اندازه مورد محبت، حمایت و توجه خانواده واقع میشوند.
8- فرزندانی که والدینشان زوجی موفق و سالم نیستند.
9- فرزندانی که در دورههای کودکانه رشدشان متوقف میشوند.
10- فرزندانی که فرآیند جدا شدنشان از خانواده انجام نمیشود.
11- فرزندانی که از توجهات و عواطف پدر یا مادر محروم میگردند.
توضیحاتی در ارتباط با موارد عنوان شده فوق ارائه میشود.
1- فرزندانی که مورد تنبیههای شدید، بیش از اندازه، ناعادلانه و غیرانسانی قرار میگیرند.
تنبیه برای کنترل رفتار مورد استفاده قرار میگیرد، به عبارتی برای متوقف کردن و یا ایجاد رفتاری بهتر از یک عامل آزار دهنده استفاده میکنند و شخص برای رهایی از عامل آزار دهنده سعی میکند که رفتار مورد نظر را یاد گرفته و یا رفتاری مشکلآفرین را متوقف نماید. در واقع تنبیه شدن امری است که درصد قابل توجهی از افراد آن را در دوران کودکی تجربه نمودهاند. در نظام آموزش عمومی حتی کشورهای غربی نیز از تنبیه استفاده میشده است. تا این که پس از پژوهشهای متعدد پی بردند که استفاده از روشهای غیر تنبیهی به مراتب سودمندتر و کارآمدتر از تنبیه است. در حال حاضر و به طور عام سعی بر این است که به جای تنبیه از روشهای تقویت مثبت و منفی استفاده نمایند. زیرا این دو روش به مراتب کارآمدتر از تنبیه بوده، اما کمی وقتگیر و طولانیتر از تنبیه است، اما فواید به مراتب بیشتری دارد.تنها نکتهی مثبت تنبیه این است که خیلی سریع نتیجه میدهد، اما عوارض منفی مختلفی را به همراه دارد. یکی از عمدهترین عوارض منفی آن آسیب خوردن و تحقیر شدن شخصیت فرد تنبیه شونده است. فردی که مورد تنبیه قرار میگیرد، به ویژه اگر تنبیه شدن در حضور سایرین باشد، فرد تنبیه شده احساسی توأم با تحقیر پیدا خواهد کرد. هم چنین تنبیه اگر با عمل نادرست و یا خلاف صورت گرفته هماهنگی و تناسب نداشته باشد، تنبیه شونده احساس اجحاف و مورد ظلم قرار گرفتن خواهد نمود و در مواردی به فکر انتقام از فرد تنبیه کننده میافتد. اما آن چه در عمل ملاحظه میشود، این است که فرزند تنبیه شده خانواده، والدین و دنیای موجود در اطراف خود را محیطی خطرناک، بیرحم و ظالم میبیند و برای مقابله با آن یا کنارهگیری افراطی از آدمها روی میآورد و یا خود نیز مانند تنبیه کنندهها ظالم و بیرحم شده و همان خشونتهای اعمال شده در مورد خود را نسبت به افرادی که از او ضعیفتر هستند به کار خواهد گرفت. در مواردی نیز که تنبیههای اعمال شده بیش از اندازه، ناعادلانه و غیر انسانی و از روی کینهورزیهای شخصی باشد، احتمال انتقام گرفتن از فرد تنبیه کننده در بلند مدت وجود خواهد داشت.
بیشتر بخوانید: ابزار خشم (عصبانیت) در روابط
با توجه به این که در مواردی والدین احتمال دارد که نتوانند خود را کنترل نمایند، زیرا بسیاری از تنبیههای اعمال شده در واقع تخلیه خشم است، هم چنین تنبیه اگر در حدی کم، محدود و معقول باشد، میتواند با حداقل آسیب به اتمام برسد و مشکل آفرینیهای چندانی را به همراه نداشته باشد، اما فرزندانی که مورد تنبیههای شدید، بیش از اندازه و غیرانسانی قرار میگیرند، به واسطه آسیبهای بسیاری که به شخصیت اینگونه فرزندان وارد میشود، احتمال شکلگیری اختلال رفتار و عصبانیت در آنها وجود دارد.
2- فرزندانی که مورد غفلت واقع میشوند.
فرزندانی که بنا به دلایل مختلف مورد توجه و تربیت والدین قرار نمیگیرند و به عبارتی آنها بدون نظارت و هدایت لازم و در واقع آن طور که خود میخواهند و محیط آنان را میپروراند، رشد مییابند. اینگونه فرزندان تربیت مورد نیاز و لازم را دریافت نمیکنند و بدون گرفتن راهبردهای پرورشی، خود بزرگ میشوند، که نتیجه آن نیز معلوم است چه پیامدهای ناگواری را به همراه خواهد داشت.دریافت تربیت سالم و سازنده حق هر فرزندی است، اما در مواردی به دلیل مشغلهها و گرفتاریهای مختلف والدین چنین امری تحقق نمییابد. گاهی اوقات با توجه به مرگ نابهنگام والدین و در مواردی نیز به واسطه فاصله سنی بسیار و بعضی مواقع به واسطهی مشکلات بسیاری که والدین با هم دارند، فرزند از تربیت سالم و کارآمد محروم میشود، به نحوی ک این امر در سلامت رفتاری و شخصیتی او تأثیرات نامطلوبی را بر جا خواهد گذاشت.
3- فرزندانی که مورد تحقیر، آزار و اذیتهای بسیار اعضای خانواده قرار میگیرند.
یکی از ویژگیهای افراد عصبی و ناهنجار از نظر رفتاری، درگیری ایجاد نمودن بر سر کوچکترین موضوع ناچیز و بیاهمیت است. از سوی دیگر چنین افرادی به خوبی از این امر مطلع هستند که در صورت مزاحمت ایجاد کردن برای افرادی که از آنها مقتدرتر هستند، بایستی منتظر عواقب اینگونه مشکل آفرینیها باشند. به همین جهت آنها افراد ضعیفتر از خود مانند زیردستان و به ویژه کودکان را هدف قرار میدهند و عقدهها، رنجشها و ناهنجاریهای رفتاریشان را در مورد آنان تخلیه مینمایند.در واقع افراد سالم قادر به انجام چنین اعمال و رفتاری نیستند که دیگران را مورد تحقیر و آزار قرار دهند. زیرا شخص با آسیبی که به دیگری وارد میکند، خودش را نیز تخریب میکند و با توجه به روحیهی لطیفی که چنین افرادی دارند، به طور معمول قادر به انجام اینگونه اعمال نیستند.
4- فرزندانی که در فشار روانی درگیریهای والدین قرار میگیرند.
یکی دیگر از عوامل آسیبزای دوران کودکی قرار گرفتن در شرایطی است که والدین مجموعهای از درگیریها و مرافعهها را داشته باشند، به نحوی که اینگونه درگیریها تداوم یابد. در واقع چنین نزاعها و مشاجرههایی ممکن است از سوی زوجین امری عادی و طبیعی محسوب شود، زیرا آنها به اینگونه امور عادت داشتهاند و روزانه و یا هفتهای چند بار آن را تجربه نموده و یا مینمایند. اما برای فرزندی خردسال که شدیداً آسیبپذیر بوده و احساس امنیت ندارد و با مشاهدهی چنین وضعیتی مضطرب میشود و مقدار قابل توجهی از نیروی فکری و ذهنی آنها مصرف این ناآرامیها میگردد، طوری که توانایی ذهنی که بایستی صرف یادگیری و مهارتهای لازم مرتبط با مراحل سنیاش شود، صرف پایین نگه داشتن اضطرابهای حاصل از این امور میگردد.در بعضی موارد فرزند خود نیز وارد اختلافها و درگیریهای والدین شده و به جبهه یکی از آنها که احساس میکند حق با اوست و یا مورد ظلم و تعدی قرار گرفته، ملحق میگردد. چنین امری وضعیت او را به مراتب بدتر مینماید.
گاهی مرافعههای والدین به قدری طولانی و شدید است که فرزندان حتی پس از ازدواج و مستقل شدن هم چنان ذهنشان درگیر مشکلات و نابسامانیهای والدین است. به عبارتی حتی پس از ازدواج، نیروی فکری و ذهنیشان به جای این که مصرف امور فردی و زندگی مشترک شود، هم چنان بر مسائل و مشکلات والدین خویش متمرکز است و در زندگی خود نیز دچار کمبودها و کاستیهایی خواهند شد.
5- فرزندانی که بار مالی و اقتصادی خانواده را بر دوش میکشند.
یکی دیگر از آسیبهایی که میتواند متوجه فرزندان شود، موضوع کمبودها و مشکلات اقتصادی خانواده است. در مواردی نیز خانواده به واسطهی از دست دادن پدر و نداشتن بیمه پوشش دهنده یک یا چند فرزند مجبور میشوند که مسئولیت تأمین معاش خانواده را بر عهده بگیرند. مفهوم تبعیض این است که در شرایطی برابر دو نوع برخورد متفاوت نسبت به فرزندان اعمال شود. تفاوت نیز بدین صورت است که با فرزندی که یار و یاور خانواده است نمیتوان برخوردی برابر با فرزندی که مشکلآفرین و دردسر ساز است، داشت. فرزندی که هنوز توانایی کار و فعالیت جسمانی را به درستی ندارد، درگیر کار و فعالیتهای مختلف و در محیطهایی که میتواند به واسطه ناتوانی در دفاع از خود و حقوق خویش مورد بهرهکشی قرار گیرد، مشغول به کار شود. به تجربه دیده شده که این افراد در زمان و شرایطی که بایستی به تحصیل، بازی، فعالیتها و سرگرمیهای کودکان مشغول شوند، به اشتغال پرداختهاند. چنین فرزندانی در دوران کودکی که مشغول کسب و کار و درآمد هستند متوجه نمیشوند، اما بعدها در شرایطی که به مراحل سنی بالاتر میرسند و زمانی که خود را با افراد هم سن خویش مقایسه میکنند، متوجه میگردند که چه کمبودها و کاستیهایی در زمینههای فردی، رفتاری و عاطفی نسبت به هم ردههای خویش دارند. البته آنان در زمینههای شغلی، کاری و فعالیتهای حرفهای نسبت به همسالان خود با تجربهتر شده و به موفقیتهایی نیز دست مییابند، اما از نظر رفتاری، عاطفی و شخصیتی دچار کمبودها، اختلالها و مشکلاتی میشوند.6- فرزندانی که مورد تبعیض قرار میگیرند.
یکی دیگر از موارد آسیبزا و مشکلآفرین، تبعیضهایی است که والدین در میان فرزندان اعمال میکنند. چنین تبعیضهایی میتواند پیامدها و ناهنجاریهایی را در فرزندی که مورد تبعیض قرار میگیرند، بر جای بگذارد. البته بعضی از فرزندان آزار و اذیت و ناراحتیهایی را برای اعضای خانواده و والدین ایجاد میکنند و بعضی دیگر یار و یاور خانواده هستند، چنین فرزندانی با هم متفاوت هستند و اگر پدر یا مادری با این دو گونه فرزندان به صورت برابر برخورد نمایند، والدینی ناعادل و نامنصف خواهند بود.تبعیض و تفاوت، معنای مختلفی دارند. مفهوم تبعیض این است که در شرایطی برابر دو نوع برخورد متفاوت نسبت به فرزندان اعمال شود. تفاوت نیز بدین صورت است که مثل مورد فوق، با فرزندی که یار و یاور خانواده است نمیتوان برخوردی برابر با فرزندی که مشکلآفرین و دردسر ساز است، داشت. در چنین وضعیتی طبیعی است که با این دو گونه فرزندان، نمیتوان برخوردهای معادل داشت، در واقع برخوردی برابر و متناسب با رفتارهای گوناگون، تفاوت نامیده میشود.
بعضی خانوادهها پسر دوست و بعضی دختر دوست هستند و با توجه به جنسیت فرزند، برخوردهای متفاوتی را از خود نشان میدهند. اینگونه شرایط که تبعیض جنسیتی است، میتواند مشکل آفرینیهایی را فراهم نماید، طوری که شرایط برای ابتلا به بعضی عصبانیتها را فراهم نماید، طوری که شرایط برای ابتلا به بعضی عصبانیتها را فراهم نماید. به عبارتی پسر یا دختری که ملاحظه کند خانواده و به ویژه والدین رفتارهایی تبعیضآمیز با فرزندان دارند، احساس ناخوشایندی در فرزند ایجاد نموده و چنان چه با اساس اجحاف ایجاد شده به درستی برخورد نشود، تأثیرات و عواقب نامطلوبی را میتواند در فرزند ایجاد نماید.
7- فرزندانی که بیش از اندازه مورد محبت، حمایت و توجه خانواده واقع میشوند.
یکی از تصورات نادرست در میان بعضی والدین و خانواده برداشت اشتباهی است که در مورد محبت دارند و فکر میکنند هر قدر محبت، حمایت و توجه بیشتری را نسبت به افراد و به ویژه فرزندان اعمال نمایند، شخص مورد حمایت و محبت از سلامت و بهداشت روان به مراتب بهتر و بیشتری برخوردار خواهد شد.در واقع محبت را میتوان به نمک تشبیه کرد که وجود آن برای غذا الزامی و ضروری است، اما یک حد بهینه دارد، به عبارتی و چنان غذایی نمک نداشته باشد، قابل خوردن نیست و در صورتی که نمک آن بیش از اندازه باشد، باز هم قابل خوردن نیست.
محبت، توجه، حمایت و مراقبتهایی که در مورد فرزندان انجام میشود، نیز همین وضعیت را دارد، در صورتی که خیلی کم و یا اصلاً نباشد طبیعی است میتواند آسیبهایی را به همراه داشته باشد. اما برداشت بعضی خانوادهها بر این است که محبت، توجه و حمایت با توجه به ویژگی سازنده و مفید بودن آن، چنان چه بیشتر باشد، بهتر خواهد بود. در صورتی که در این حالت شخص تواناییهای خود را فراموش کرده و بیشتر به فکر استفاده از توجهات و حمایتهایی میباشد که از اطرافیان دریافت مینماید. این امر در مورد فرزندان پسر مشکل آفرینیهای به مراتب بیشتری را به همراه دارد.
8- فرزندانی که والدینشان زوجی سالم و موفق نیستند.
با توجه به این که ارتباط بسیار تنگاتنگی میان موفقیت در زندگی مشترک میان زن و شوهر با موفقیت در پرورش فرزندان در خانواده وجود دارد. زوجی که تواناییها و مهارتهای لازم جهت ایجاد و داشتن روابط موفقیتآمیز را میان خود ندارند، به طور معمول در تربیت فرزندان نیز نمیتوانند موفق باشند.یکی از علائم بسیار مؤثر و تعیین کننده در روابط متقابل میان همسران موضوع برقراری تفاهم، ارتباط و همکاریهایی است که زوجین در زندگی با یکدیگر دارند. در شرایطی که آنها نتوانند با یکدیگر همکاری نمایند، در موضوع و مشکلات فرزندان نیز نخواهند توانست به تفاهم لازم برسند و نداشتن تفاهم آسیبهایی را در تربیت فرزند به همراه خواهد داشت.
9- فرزندانی که در دورههای کودکانه رشدشان متوقف شدهاند.
هر دوره از مراحل رشد ویژگیها، سختیها، آسودگیها و جذابیتهای خاص خود را دارد. آن چه که به طور معمول اتفاق میافتد این است که هر دوره از رشد پس از طی مراحل آن و گذشت مدت زمان لازم به پایان خود رسیده و سپس مرحله بعد آغاز میشود. اما بنا به دلایل مختلف هر دوره از مراحل رشد چنان چه نه در حد متعادل و متعارف بلکه بیش از اندازه خوش بگذرد و یا بیش از حد آزار دهنده و مشکلآفرین باشد، شخص در آن مرحله متوقف میشود و اغلب به یاد شادیها، خوشیها، دردها و ناراحتیهای حاصل از آن خواهد بود. در واقع شخص این موارد را فراموش نکرده و خوشیها و سختیهای بیش از اندازه، چنان چه به درستی با آن برخورد نشود میتواند اثرات نامطلوبی را در رفتارش به همراه داشته باشد.10- فرزندانی که فرآیند جداشدنشان از خانواده انجام نمیشود.
مطالب این مورد تا حدودی با مطالب بند قبلی هم پوشی دارد، به عبارتی فرزندی که بیش از اندازه دوران کودکی خوش، راحت و آسودهای را پشت سر گذاشته باشد، سپس در دورههای بعدی رشد که با بعضی سختیها و دشواریها مواجه میشود و در صورت که توانایی و مهارت و از همه مهمتر سلامت رفتار لازم جهت مواجهه با دشواریهای موجود را نداشته باشد، ترجیح میدهد به همان دورههای خوش و خرم کودکی بازگردد.لازم است خاطرنشان شود که از بدو تولد تا زمان مرگ تمام دورههای زندگی دشواریها، لذتها، خوشیها و جذابیتهای ویژه خود را دارد. این طور نیست که بعضیها فکر میکنند فقط دورهی خوشی و لذت، دوران کودکی و نوجوانی است و پس از 40 سالگی دیگر شادی و خوشی وجود ندارد و شخص بایستی خود را آماده سختیها، ناتوانیها، دشواریها و مرگ نماید. در صورتی که بسیاری از افراد دوران میان سالی و کهنسالیشان خوب و خوش بوده و برعکس دوران کودکی و نوجوانیشان با سختیها و دشواریهای بسیار توام بوده است و بعضی دیگر به عکس.
در واقع تمام دورههای زندگی از تولد تا مرگ ویژگیهای خاص خود اعم از شادی، غم، سختی و آسودگی را دارد و بیجهت نباید چنین برداشت و شناخت نادرستی را برای خود ایجاد نمود که برای مثال دوره کودکی دوره خوبی، شادی و خوشی و دوره میان سالی و پیری دوره سختیها، ناکامیها و رنجهاست.
بعضی افراد بنا به دلایل مختلف فرآیند جدا شدنشان از خانواده انجام نمیشود، که چنین امری به دو علت عمده میتواند اتفاق بیفتد، یا والدین بیش از اندازه به فرزند وابسته میشوند و یا فرزند ترجیح میدهد به جای روبهرو شدن با مراحل بعدی رشد به محل امن و راحت دوران کودکی پناه ببرد. اینگونه افراد رشدشان کامل نمیشود و همین امر عاملی برای فرانگرفتن مهارتهای مرتبط با دورههای بعدی رشد میگردد.
11- فرزندانی که از توجهات و عواطف پدر یا مادر محروم میگردند.
یکی از شناختها و باورهای اشتباهی که برای بعضی افراد ایجاد میشود، این است که پرورش فرزند را امری مادرانه محسوب میکنند، در صورتی که مادر فقط قسمتی از وظایف خطیر، دشوار و پر مسئولیت فرزند پروری را بر عهده دارد. در حالی که قسمت قابل توجهی از پرورش فرزند بر عهده پدر است. به عبارتی و به طور دقیق نمیتوان مشخص نمود که چند درصد از وظایف پرورش فرزند بر عهده مادر و چند درصد بر عهده پدر است، زیرا تواناییها، مدیریت و احساس مسئولیتی که هر یک از زوجین دارند، متفاوت است. اما به طور معمول میتوان وظایف و اختیارات هر یک از آنها را به صورت نصف نصف در نظر گرفت. بدین صورت که در بعضی مراحل سهم مادر بیشتر و در مراحلی دیگر سهم پدر بیشتر است. در واقع آن چه مسلم است هیچ دورهای از رشد نیست که پدر و مادر سهمی در پرورش فرزند بر عهده نداشته باشند.غیر از وظایف و مسئولیتهایی که هر یک از والدین در پرورش فرزندان بر عهده دارند، لازم است که فرزند مهر، عواطف و توجهاتی را از والدین دریافت نماید. زیرا به تجربه ملاحظه شده که افراد محروم از مهر و عواطف پدر یا مادر به ناهنجاریهای رفتاری مبتلا میشوند. در واقع و حتی اگر فرد محروم از عواطف پدر و مادر دچار ناهنجاریهای رفتاری نشود، قادر نخواهد بود که چنین عواطفی را به فرزندان خویش منتقل نماید، زیرا چنین امری را یاد نگرفته تا بتواند به دیگری منتقل نماید.
لازم به یادآوری است که این بدان معنی نیست که لزوماً هر فردی که از عواطف پدر یا مادر محروم شود به عصبانیتها و ناهنجاریهای رفتاری مبتلا میشود. بلکه بعضی افراد محروم از این عواطف، با شناخت، آگاهی و تلاشهایی که از خود نشان دادهاند، توانستهاند بر محرومیتهای ناشی از این عوامل غلبه کنند.
در یکی از بخشهای گذشته نیز خاطرنشان شد که یکی از ویژگیهای بارز و مهم افراد دچار عصبانیت و اختلالهای رفتاری و عصبی، بیعاطفه بودن و نداشتن مهر و محبتی نسبت به خود و اطرافیان است، به نحوی که آنها بعضی مواقع غیر از برخوردهای خشن، آزار دهنده، توهینآمیز و غیر انسانی رفتارهایی بسیار خشونتآمیز نسبت به سایرین نیز از خود نشان میدهند.
در واقع نکتهی مهم و اساسی در این است که فرد محروم از عواطف پدر و مادر به طور معمول دچار روحیهای خشن و ناهنجار میشود. به عبارتی فردی که مهر و عواطف لازم را از والدین و اطرافیان دریافت نموده، چنین احساس میکند که فردی خوب، محبوب و دوست داشتنی است و دنیا و آدمها خوب و دوست داشتنی هستند که او را دوست داشته و به وی محبت میکنند. به همین جهت سایر افراد را نیز اشخاص خوب و دوست داشتنی میداند و رفتارهایی مطابق با همین افکار و برداشتها خواهد داشت. برعکس فردی که از چنین عواطف پاک و لطیفی محروم بوده، خود را فردی بد و دوست نداشتنی میداند و دنیا و آدمها را افرادی بیرحم و عاری از مهر و محبت میپندارد. به همین جهت با چنین افکار و رویکردی به زندگی، آدمها و جهان هستی مینگرد و همین باورها و شناختهای نادرست زمینه ساز رفتارهایی ناسالم و ناهنجار میگردد.
همانطور که خاطرنشان شد، نکات و مواردی میتوانند عواملی مؤثر در زمینهسازی عصبانیت در دوران کودکی شوند، که به بعضی از آنها اشاره شد. اما همانطور که متذکر گردید، هر یک از موارد مطرح شده میتواند مشکلآفرینیهایی را برای فرد به همراه داشته باشد. اما شخص پس از آگاه شدن از آسیبهایی که هر یک از موارد آسیبزا میتواند رفتارهای ناسالم را شناسایی نموده و ابتدا از رفتارهای آسیبزا و مشکلآفرین دوری نماید و سپس رفتارهای سالم را جایگزین رفتارهای مشکلآفرین نماید.
یکی از دلایلی که مثالی در این موارد ارائه نمیشود، آن است که مطالب کمی طولانی میگردد. علت دیگر آن است که چنان چه توجه لازم به موارد عنوان شده معطوف شود، موارد و مثال آن را میتوان در زندگی شخصی، دوستان، آشنایان و سایرین پیدا کرد. زیرا زندگی عادی و طبیعی با میزان قابل توجهی از آسیبها مواجه است، به نحوی که بسیاری از افراد به احتمال زیاد یک یا چند مورد از عوامل مؤثر در زمینهسازی عصبانیت در دوران کودکی را تجربه نمودهاند. در هر حال به نظر رسید که موردی را که مثال بارزی در این زمینه است و حدود دو سال پیش به واسطه مشکلاتش به مرکز مشاوره مراجعه نمود، ارائه گردد.
محسن 34 ساله، متأهل و دارای یک فرزند دختر 8ساله به تنهایی به مرکز مشاوره مراجعه و از بابت همسرش مهناز 29 ساله دچار نگرانی و مشکلاتی شده بود. او مشکل خود را این طور عنوان کرد که با پرس و جوها و تحقیقاتی که به عمل آورده پی برده که همسرش مهناز به او خیانت میکند، سؤال او این بود که با توجه چنین موضوعی واکنش وی نسبت به مهناز چگونه باید باشد؟
البته محسن پیش از آمدن به مرکز مشاوره به مجتمع قضایی خانواده نیز مراجعه کرده بود و پرس و جوهای قانونی اولیه را در ارتباط با جنبههای حقوقی آن نیز انجام داده بود. در جلسهی بعد مهناز به تنهایی آمد و اشاره کرد که حدود دو سال است که محسن به وی اتهام خیانت میزند و میگوید که تو با دو نفر ارتباط برقرار کردهای و در پاسخ به اینکه "آیا شاهد و مدرکی هم برای این اتهام داری؟" او میگوید، "فردی مطمئن چنین اطلاعاتی را به من رسانده است."
تمام تلاشهایی که مهناز در مدت این دو سال انجام داده بود تا متوجه شود که این چه کسی است که متوجه خیانتی که او به هیچ وجه انجام نداده، شده است، که در تمامی تلاشها با درهای بسته مواجه شده بود و محسن این شخص را که مهناز معتقد است فردی خیالی بوده و چنین شخصی اصلاً وجود خارجی ندارد را معرفی نمیکند.
بیشتر بخوانید: عصبانیت ناشی از محل کار را به خانه نبریم!
در جلسهی سوم هر دو به اتفاق آمدند و مطالبشان را در حضور هم مطرح نمودند. در نهایت مشخص شد که خیانتی در کار نیست و در واقع محسن به اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید مبتلا شده است. بدگمانی و سوء ظن این افراد به اطرافیان محور اصلی این بیماری را تشکیل میدهد. حدود 10 سال از ازدواج محسن و مهناز میگذشت و مهناز اشاره کرد که «پس از چند سال اول زندگی محسن ابتدا به پسرهای مجرد فامیل نسبت به من مشکوک بود و از این بابت مرا تحت فشار قرار میداد. اما در دو سال گذشته این امر خیلی شدیدتر شده است.» نکتهی بسیار مثبت در مورد محسن این بود که با وجود ابتلا به بیماری و اختلال شخصیت، بیماری و اختلالش را میپذیرفت و مقاومت چندانی از خود نشان نمیداد و ارتباط بسیار خوبی میان محسن و نگارنده به عنوان درمانگر برقرار شده بود. او مطالب و صحبتهای مرا میپذیرفت، زیرا افراد مبتلا به این اختلال به طور معمول از خود مقاومت نشان میدهند.
در کتاب «سوء ظن میان همسران» گفته شده که چیزی حدود 80 درصد این افراد مبتلا به اختلال شخصیت بدگمان که سوء ظن جنسی و خیانت نسبت به همسر خود دارند، دارای تجارب جنسی خارج از هنجار و اخلاق پیش از ازدواج بودهاند. از محسن در مورد روابطاش با جنس مخالف پیش از ازدواج پرسیده شد. او در پاسخ خاطرنشان کرد که "سابقهی بدی در این زمینه نداشته و خلافی انجام ندادهام و به هیچ عنوان به نوامیس دیگران تعدی نداشتهام."
محسن شخصیت رشد یافتهای نداشت و قادر نبود که به درستی با مهناز همسرش ارتباطی احساسی، عاطفی، انسانی و معنوی برقرار نماید. در واقع او با داشتن 34 سال سن رفتار و شخصیتش کودکانه مانده بود و با وجود این که قلبی پاک و مهربان داشت، اما رفتار و عواطف او رشد نیافته بود و نمیتوانست با مهناز ارتباطی عاطفی برقرار نماید و میدانست که در صورت تغییر نیافتن یا به عبارتی رشد نکردن، در نهایت همسرش را از دست خواهد داد و در صورت ادامه، زندگیش کیفیت چندانی نخواهد داشت. به همین سبب به او اتهام خیانت میزد تا او را از دست ندهد. در صورتی که این رویکرد به ضرر او تمام میشد و روز به روز روابط آنها تیرهتر و از لحاظ عاطفی و جنسی نیز نسبت به هم سرد شده بودند.
البته یکی از رویکردهای نه چندان انسانی که بعضی از آقایان در وضعیت و شرایطی که متوجه میشوند در حال از دست دادن همسر هستند، از آن بهره میبرند، استفاده از یک اتهام ناموسی، بیوفایی یا خیانت به همسر است و آن را بین دیگران پخش و شایع میکنند تا در صورت جدایی زن طلاق گرفتهشان زیر سوال برود. البته افراد آگاه به راحتی متوجه چنین رویهها و طرفندها میشوند.
محسن اهل شهر کوچکی در شمال شرقی ایران بود، او یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت. در 5 سالگی پدرش بر اثر سکته قلبی فوت شده بود. او به واسطه کمبودها و مضیقهی مالی خانوادهاش مجبور میشود تا چند سال پس از فوت پدرش در سن 8 سالگی در مغازه فروش لاستیک و پنجرگیری مشغول به کار میشود. برادر بزرگ او درگیریهای بسیاری را با مادرش داشته و اذیت و آزارهای بسیاری را به مادرش وارد میکرده است. درگیریهای برادر بزرگتر اضطرابهای بسیاری را برای او ایجاد میکرده طوری که محیط منزل و خانواده برای او محیطی امن و راحت نبوده است.
محسن تعریف میکرد که یک روز پس از مرافعه، درگیری و پرخاشگری شدیدی که بین مادر و برادرش روی میدهد، تمام طول مسیر تا محل کار را گریه میکند. او میگفت که در مسیر رفت و برگشت به محل کار گریه میکردم تا مادرم بیشتر از این دچار ناراحتی نشود. برادر بزرگ او چند سال بعد در جبهه جنگ به شهادت میرسد و او مجبور میشود که بیشتر از گذشته کار کند و دیگر به تحصیل ادامه نمیدهد و به طور تمام وقت مشغول به کار میشود.
چندین مورد از عوامل زمینهساز عصبانیت در دوران کودکی در مورد محسن صدق میکرد.
1- محسن در دوران کودکی مورد غفلت قرار گرفته بود.
2- او متحمل اذیت و آزارهای بسیار ناشی از درگیریهای داخل خانواده شده بود.
3- محسن بار مالی و اقتصادی خانواده را در سنین کودکی بر عهده گرفته بود.
4- محسن از مهر، محبت، عواطف و توجهات پدر پیش از موعد محروم شده بود.
عوامل فوق همگی باعث شده بود تا او دوران کودکی بسیار سختی را پشت سر بگذارد و زندگی در یک خانواده با کمبودهای مختلف اثرات قابل توجهی را در رشد رفتاری و شخصیتی او ایجاد کرده بود و اضطرابی را در او به وجود آورده بود که این اضطراب در بلند مدت به بیماری یا اختلال شخصیت بدگمان یا پارانوئید تبدیل شده بود. در واقع عوامل فوق باعث شده بود تا او رشدی رفتاری و شخصیتیاش متوقف شود و در نهایت پس از ازدواج نیز نتواند از زندگی سالم و سازندهای برخوردار شود.
در هر حال دوران کودکی به واسطهی این که فرد در شرایطی قرار دارد که آسیبپذیریهای بیشتری را در مقایسه با سایر دورانهای زندگی دارد و با توجه به این که هنوز در جامعهی ما پیش نیازی برای فرزند دار شدن و آموزشی برای مهارتهای بسیار پیچیده و دشوار فرزند پروری وجود ندارد. به همین جهت والدین در بعضی موارد و زمینهها در تربیت فرزند مسیرهای نه چندان سازنده و در مواردی مخرب و مشکلآفرینی را در پیش میگیرند، که به بعضی از عمدهترین آنها اشاره شد.
منبع مقاله :
کاوه، سعید، (1387)، از عصبانیت تا سلامت رفتار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول