كنايههاي قرآني در فرهنگ ايراني
نويسنده:محسن موسوي آملي
در اين از مقاله؛ به معرفي كنايههايي خواهيم پرداخت كه درباره داستان زندگي پيامبران(ع) است و از حوادثي كه در زندگي آنها رخ داده يا صفات بارز ايشان و يا معجزات و كارهاي مهمشان برگرفته شده است.
اين كنايهها از رويدادهاي زندگي پيامبران در قرآن كريم، گرفته شده است و بخشي قابل توجه از كنايههاي قرآني را در فرهنگ ايراني تشكيل ميدهد. شماري از اين كنايهها را در پيش ديد خوانندگان گرامي قرار ميدهيم.
1. عمر نوح داشتن: عمر نوح، تعبيري كنايي از زندگي دراز و عمر طولاني است، منشأ اين كنايه، عمر طولاني حضرت نوح(ع) است كه در قرآن كريم، سوره عنكبوت، آيه 14 بدان اشاره رفته است. بنابر گفته قرآن، حضرت نوح(ع) نهصد و پنجاه سال زيسته است. هر گاه در محاورات روزمره بخواهند به عمر دراز و به مدت طولاني زيستن اشاره كنند، با تعبير عمر نوح از آن ياد ميكنند. مانند: مگر كدام يك از ما عمر نوح خواهد كرد. (ارزيابي شتابزده، جلال آل احمد، ص 12)
2. طوفان نوح به پا كردن: كنايه از غوغا به پا كردن و داد و فرياد بسيار كردن و تغييرات ناگهاني و ترسناك آب و هوايي به انجام رسانيدن است. هر گاه بخواهند تحولات ترس آور يا حالات و برخورد وحشتناكي را بيان كنند، آن را به طوفان نوح تشبيه ميكنند. مانند: مگه نميشنوي كه بمب مياندازن؟ ميگن الان دنيا مثل طوفان نوح، «كن فيكون» ميشه. (ديد و بازديد، جلال آل احمد، ص 114). منشأ اين كنايه طوفاني است كه در زمان حيات حضرت نوح(ع) برپا شد و ايشان به همراه ياران راستين خود، سوار بر كشتي نوح شده و از خطر طوفان نجات يافتند.
3. يد بيضا داشتن: يد بيضا داشتن يا يد و بيضا داشتن، تعبيري كنايي است كه از يكي از معجزات حضرت موسي(ع) برگرفته شده است. يد بيضاء، به معناي دست سفيد و روشن است، هر وقت حضرت موسي(ع) دست در بغلش ميگذاشت و بيرون ميآورد، نوري از آن ميتابيد. يد بيضا داشتن در كاري، كنايه از قدرت بسيار داشتن در انجام كار و يد بيضا كردن، به معناي انجام كار شايان يا كار خارق العاده است. (فرهنگ سخن، ج 8، ص 8522)
مانند: تصور نمود كه يد بيضا كرده است و مانند كبوتر «يا حق»، باد به غبغب انداخت(آسمان و ريسمان، جمالزاده، ص 28)
4. بت شكني كردن: شكستن بتها، كنايه از كاري بزرگ و مثبت و خارق العاده انجام دادن و يك تنه در برابر باطل سينه سپر كردن است. اين كنايه برگرفته از عمل شكستن بتها، توسط حضرت ابراهيم(ع) است.
5. به «ثمن بَخس» فرو رفتن: ثمن بخس، به معناي قيمت كم و بهاي ناچيز است. به ثمن بخس خريدن يا فروختن كنايه از بهاي كم پرداختن و به قيمت ناچيز و كم ارزشي معامله كردن است. اين كنايه گاهي با فعل خريدن، فروختن و مانند آن به كار رفته و گاهي بدون آن كه به معناي بهايي ناچيز و كم ارزش است. منشأ اين كنايه، حادثهاي در زندگي حضرت يوسف(ع) است، آنجا كه كارواني در حال عبور، دلوي به چاه انداختند و به جاي آب، يوسف(ع) را از چاه بيرون آوردند. آنگاه او را در بازار به درهمهايي چند، فروختند، غافل از اينكه او شخصي ارزشمند و پر قيمت است. قرآن درسوره يوسف آيه 20به اين نكته اشاره فرموده است. هر گاه، بخواهند بگويند كه چيزي را به بهايي كم و كمتر از ارزش واقعي فروختهاند، از اين تعبير استفاده ميكنند. مانند: هر دم بيلي كارهاي مالي دولت به اين كار نيمه دولتي و نيمه مذهبي هم سرايت كرده است و املاك آستانه به ثمن بخس به تيول سرجنبانان آستانه در آمده است. (شرح زندگاني من، مستوفي، ج 2، ص 41)
6. صبر ايوب داشتن: حضرت ايوب(ع)، يكي از پيامبران والا مقام الهي است و صبر ايوب، شكيبايي در بلا و پايداري در اطاعت و ستايش پروردگار است كه در آيات قرآني و در تفاسير، بارزترين وجه شخصيت حضرت ايوب(ع) به شمار آمده است. صبر ايوب به معناي شكيبايي بسيار زياد و صبر و تحملي فوق العاده، هم چون مبري كه حضرت ايوب(ع) داشت، ميباشد. (كتاب كوچه، ج 3، ص 1215)
هر گاه بخواهند صبر و شكيبايي بيمثال كسي را بيان كنند، به صبر ايوب تعبير ميكنند. مانند: خيلي جدّي بود اما نه تنگ نظر. دل دريايي داشت و صبر ايوب، نمونه كامل يك عمر مبارزه سياسي. (ارزيابي شتابزده، آل احمد، ص 248)
7. بضاعت مزجات آوردن: بضاعت به معناي سرمايه، مال و مال التجارة است و «بضاعت مزجات»، به معناي مالي اندك و سرمايه كم است. بضاعت مزجات آوردن كنايه از آوردن يا داشتن سرمايه و توشهاي اندك در مقابل مالي فراوان و عظمتي بسيار است، منشأ اين كنايه، بخشي از زندگي حضرت يوسف(ع) است هنگامي كه او بر مسند رياست بود و برادرانش براي دريافت كمك آمده بودند و عرضه داشتند كه اي عزيز ما بضاعتي مزجات آورديم. اين مطلب در آيه 88 سوره يوسف(ع) آمده است.
8. مسيحا نفس بودن: مسيحا نفس بودن و دم مسيحايي داشتن، ويژگي حضرت عيسي(ع) است كه در آيات مختلفي از قرآن كريم به اين ويژگي بارز اشاره شده است. مسيحا نفسي، ويژگي هر كسي است كه همچون عيسي مسيح، صاحب نفس شفا دهنده باشد و دم او بيماران را شفا داده و مردگان را زنده نمايد. اصطلاحاً به اولياي كامل الهي نيز «مسيحا دم» ميگويند.
9. مثل پيراهن يوسف: گاه در گفتگوهاي روزانه، ميشنويم كه كسي درباره نتيجه معكوس دادن دليل و مدّعاي خود يا ديگري اين گونه ميگويد: دليل، يا شاهد فلاني، شده مثل پيراهن يوسف. منظور از اين عبارت، اين است كه دليل يا شاهد، به جاي نفع رساندن، زيان رسانيده است. معمولاً عبارت مثل پيراهن يوسف(ع)، درباره سندي گفته ميشود كه براي دفاع از خود يا به قصد اثبات تقصير كسي ارائه شود و نتيجه معكوس به بار آورد. آن گونه كه پيراهن يوسف(ع) را يك بار برادرانش سند مرگ او قرار دادند و با روشن شدن دروغ آنها و كشف واقع، خجلت زده شدند و يك بار ذليخا پيراهن يوسف(ع) را دليل بر جنايت او قرار ميدهد و در نهايت خود رسوا ميشود. (كتاب كوچه، ج 8، ص 978)
10. پيراهن يوسف آوردن: كنايه پيراهن يوسف آوردن، اشاره به بخشي از داستان حضرت يوسف در قرآن كريم است كه يوسف(ع) پيراهن خود را به برادرانش ميدهد تا براي پدرش ببرند و اين پيراهن با رايحه خوشش، سبب روشني چشم حضرت يعقوب(ع) ميشود. اين كنايه به معناي كاري فوق العاده و ارجمند و سزاوار آفرين و مرحباي بسيار، انجام دادن است. كه البته تعبير را در مفهوم مخالف آورده و در مورد كسي ميگويند كه مختصر كاري انجام داده و منّت بسيار دارد. (كتاب كوچه، ج 3، ص 1360)
مثل اينكه كسي بگويد: فلاني چنان رفتار ميكند، مانند كسي كه پيراهن يوسف آورده باشد. به اين معنا كه كار چندان با ارزشي انجام نداده، ولي كار خود را بزرگ و مايه فخر ميداند.
منبع: ماهنامه بشارت
/خ
اين كنايهها از رويدادهاي زندگي پيامبران در قرآن كريم، گرفته شده است و بخشي قابل توجه از كنايههاي قرآني را در فرهنگ ايراني تشكيل ميدهد. شماري از اين كنايهها را در پيش ديد خوانندگان گرامي قرار ميدهيم.
1. عمر نوح داشتن: عمر نوح، تعبيري كنايي از زندگي دراز و عمر طولاني است، منشأ اين كنايه، عمر طولاني حضرت نوح(ع) است كه در قرآن كريم، سوره عنكبوت، آيه 14 بدان اشاره رفته است. بنابر گفته قرآن، حضرت نوح(ع) نهصد و پنجاه سال زيسته است. هر گاه در محاورات روزمره بخواهند به عمر دراز و به مدت طولاني زيستن اشاره كنند، با تعبير عمر نوح از آن ياد ميكنند. مانند: مگر كدام يك از ما عمر نوح خواهد كرد. (ارزيابي شتابزده، جلال آل احمد، ص 12)
2. طوفان نوح به پا كردن: كنايه از غوغا به پا كردن و داد و فرياد بسيار كردن و تغييرات ناگهاني و ترسناك آب و هوايي به انجام رسانيدن است. هر گاه بخواهند تحولات ترس آور يا حالات و برخورد وحشتناكي را بيان كنند، آن را به طوفان نوح تشبيه ميكنند. مانند: مگه نميشنوي كه بمب مياندازن؟ ميگن الان دنيا مثل طوفان نوح، «كن فيكون» ميشه. (ديد و بازديد، جلال آل احمد، ص 114). منشأ اين كنايه طوفاني است كه در زمان حيات حضرت نوح(ع) برپا شد و ايشان به همراه ياران راستين خود، سوار بر كشتي نوح شده و از خطر طوفان نجات يافتند.
3. يد بيضا داشتن: يد بيضا داشتن يا يد و بيضا داشتن، تعبيري كنايي است كه از يكي از معجزات حضرت موسي(ع) برگرفته شده است. يد بيضاء، به معناي دست سفيد و روشن است، هر وقت حضرت موسي(ع) دست در بغلش ميگذاشت و بيرون ميآورد، نوري از آن ميتابيد. يد بيضا داشتن در كاري، كنايه از قدرت بسيار داشتن در انجام كار و يد بيضا كردن، به معناي انجام كار شايان يا كار خارق العاده است. (فرهنگ سخن، ج 8، ص 8522)
مانند: تصور نمود كه يد بيضا كرده است و مانند كبوتر «يا حق»، باد به غبغب انداخت(آسمان و ريسمان، جمالزاده، ص 28)
4. بت شكني كردن: شكستن بتها، كنايه از كاري بزرگ و مثبت و خارق العاده انجام دادن و يك تنه در برابر باطل سينه سپر كردن است. اين كنايه برگرفته از عمل شكستن بتها، توسط حضرت ابراهيم(ع) است.
5. به «ثمن بَخس» فرو رفتن: ثمن بخس، به معناي قيمت كم و بهاي ناچيز است. به ثمن بخس خريدن يا فروختن كنايه از بهاي كم پرداختن و به قيمت ناچيز و كم ارزشي معامله كردن است. اين كنايه گاهي با فعل خريدن، فروختن و مانند آن به كار رفته و گاهي بدون آن كه به معناي بهايي ناچيز و كم ارزش است. منشأ اين كنايه، حادثهاي در زندگي حضرت يوسف(ع) است، آنجا كه كارواني در حال عبور، دلوي به چاه انداختند و به جاي آب، يوسف(ع) را از چاه بيرون آوردند. آنگاه او را در بازار به درهمهايي چند، فروختند، غافل از اينكه او شخصي ارزشمند و پر قيمت است. قرآن درسوره يوسف آيه 20به اين نكته اشاره فرموده است. هر گاه، بخواهند بگويند كه چيزي را به بهايي كم و كمتر از ارزش واقعي فروختهاند، از اين تعبير استفاده ميكنند. مانند: هر دم بيلي كارهاي مالي دولت به اين كار نيمه دولتي و نيمه مذهبي هم سرايت كرده است و املاك آستانه به ثمن بخس به تيول سرجنبانان آستانه در آمده است. (شرح زندگاني من، مستوفي، ج 2، ص 41)
6. صبر ايوب داشتن: حضرت ايوب(ع)، يكي از پيامبران والا مقام الهي است و صبر ايوب، شكيبايي در بلا و پايداري در اطاعت و ستايش پروردگار است كه در آيات قرآني و در تفاسير، بارزترين وجه شخصيت حضرت ايوب(ع) به شمار آمده است. صبر ايوب به معناي شكيبايي بسيار زياد و صبر و تحملي فوق العاده، هم چون مبري كه حضرت ايوب(ع) داشت، ميباشد. (كتاب كوچه، ج 3، ص 1215)
هر گاه بخواهند صبر و شكيبايي بيمثال كسي را بيان كنند، به صبر ايوب تعبير ميكنند. مانند: خيلي جدّي بود اما نه تنگ نظر. دل دريايي داشت و صبر ايوب، نمونه كامل يك عمر مبارزه سياسي. (ارزيابي شتابزده، آل احمد، ص 248)
7. بضاعت مزجات آوردن: بضاعت به معناي سرمايه، مال و مال التجارة است و «بضاعت مزجات»، به معناي مالي اندك و سرمايه كم است. بضاعت مزجات آوردن كنايه از آوردن يا داشتن سرمايه و توشهاي اندك در مقابل مالي فراوان و عظمتي بسيار است، منشأ اين كنايه، بخشي از زندگي حضرت يوسف(ع) است هنگامي كه او بر مسند رياست بود و برادرانش براي دريافت كمك آمده بودند و عرضه داشتند كه اي عزيز ما بضاعتي مزجات آورديم. اين مطلب در آيه 88 سوره يوسف(ع) آمده است.
8. مسيحا نفس بودن: مسيحا نفس بودن و دم مسيحايي داشتن، ويژگي حضرت عيسي(ع) است كه در آيات مختلفي از قرآن كريم به اين ويژگي بارز اشاره شده است. مسيحا نفسي، ويژگي هر كسي است كه همچون عيسي مسيح، صاحب نفس شفا دهنده باشد و دم او بيماران را شفا داده و مردگان را زنده نمايد. اصطلاحاً به اولياي كامل الهي نيز «مسيحا دم» ميگويند.
9. مثل پيراهن يوسف: گاه در گفتگوهاي روزانه، ميشنويم كه كسي درباره نتيجه معكوس دادن دليل و مدّعاي خود يا ديگري اين گونه ميگويد: دليل، يا شاهد فلاني، شده مثل پيراهن يوسف. منظور از اين عبارت، اين است كه دليل يا شاهد، به جاي نفع رساندن، زيان رسانيده است. معمولاً عبارت مثل پيراهن يوسف(ع)، درباره سندي گفته ميشود كه براي دفاع از خود يا به قصد اثبات تقصير كسي ارائه شود و نتيجه معكوس به بار آورد. آن گونه كه پيراهن يوسف(ع) را يك بار برادرانش سند مرگ او قرار دادند و با روشن شدن دروغ آنها و كشف واقع، خجلت زده شدند و يك بار ذليخا پيراهن يوسف(ع) را دليل بر جنايت او قرار ميدهد و در نهايت خود رسوا ميشود. (كتاب كوچه، ج 8، ص 978)
10. پيراهن يوسف آوردن: كنايه پيراهن يوسف آوردن، اشاره به بخشي از داستان حضرت يوسف در قرآن كريم است كه يوسف(ع) پيراهن خود را به برادرانش ميدهد تا براي پدرش ببرند و اين پيراهن با رايحه خوشش، سبب روشني چشم حضرت يعقوب(ع) ميشود. اين كنايه به معناي كاري فوق العاده و ارجمند و سزاوار آفرين و مرحباي بسيار، انجام دادن است. كه البته تعبير را در مفهوم مخالف آورده و در مورد كسي ميگويند كه مختصر كاري انجام داده و منّت بسيار دارد. (كتاب كوچه، ج 3، ص 1360)
مثل اينكه كسي بگويد: فلاني چنان رفتار ميكند، مانند كسي كه پيراهن يوسف آورده باشد. به اين معنا كه كار چندان با ارزشي انجام نداده، ولي كار خود را بزرگ و مايه فخر ميداند.
منبع: ماهنامه بشارت
/خ