دومین قبیله بزرگ مغرب که در ادوار مختلف تاریخی در تقابل با زناتیها قرار داشتند، صنهاجیها بودند. بدیهی است انتساب این قبیله به بربریهای برانس و انتساب زناتیها به بربرهای بتر، این تخاصم تاریخی را تشدید میکرد. امروزه برخی از محققان، چون حسین مونس (6) کوشیدهاند تا با اتکاء به نظریهی ابن خلدون، بربرها را به دو گروه «اهل المدر و اهل الوبر» تقسیم کنند (7) و بربرهای برانس را اجمالاً شهرنشین و نیمه شهرنشین و بربرهای بتر را بادیهنشین و بیابانگرد بدانند، اما تردید نتوان کرد که در دوره مورد بحث و حتی از مدتها پیش از آن، مهاجرتهای متعدد ناشی از تهاجم قبایل قدرتمندتر، چنان ترکیب قبیلهای مغرب را به هم ریخته بود که به سختی میتوان تحولات اجتماعی مغرب را بر پایه این نظریهی کلی تفسیر کرد. (8)
هسته اصلی شکلگیری مهمترین خاندانهای حکومتگر مغرب در سده هشتم، قبایل زناته بودند که به بربران بتر نسب میبرند. (9) این قبیله که به گفته ابن خلدون حتی شمار شعوب آن را به درستی تعیین نتوان کرد، (10) در سراسر مغرب از حوالی طرابلس تا جبل اوراس و بلاد زاب و تلمسان و سرانجام وادی ملویه پراکنده بودند؛ با این همه، به نظر میرسد که در این دوره، تمرکز جمعیتی آنان، در مغرب اقصی و میانه بوده باشد. مشهورترین شعوب زناته مغراوه، بنییفرن، بنییرنیان، بنیواسین، بنیمرین و سرانجام بنی عبدالواد بودند. (11)
مغراویها خود به چهار بطن قدرتمند و البته پرجمعیت بنی سنجاس، اوریغه، لغوط و بنیورا تقسیم میشدند و برخی از آنان، چون بنی سنجاس در سراسر مغرب از افریقیه و مغرب میانه گرفته تا مغرب دور پراکنده بودند. (12) در این میان، احتمالاً بنی روا که در شهر جراوه تا جبال درن در مغرب دور پراکنده بودند و حتی گاه برخی از بطون آنها تا مراکش و سوس و بلاد شلف و حتی قسطنطنیه نیز کشیده میشد، پیوند نزدیکتری با مرینیان داشتند و در زمره خراجگزاران و نیروهای نظامی آنان بودند. (13)
بنییرنیان، شاخه دیگری از بربران زناته بودند که در دو سوی وادی ملویه در مغرب اقصی و در میان سجلماسه و کرسیف زندگی میکردند. (14) این گروه که به جنگآوری و دلیرمردی شهرت داشتند، از زمان حکم المستنصر اموی (حک: 350-366ق) (15) و محمدبن ابی عامر (16) در کسوت نیروهای جهادی به اندلس مهاجرت کردند، اما بقایای آنها چون بنی وطاط، در کوههای جنوبی مشرف بر وادی ملویه و در حدفاصل این منطقه تا تازی و فاس اقامت داشتند. (17) دستیابی مرینیان به تاج و تخت مراکش زمینهی ورود این گروه به قدرت را هموار ساخت و زعمای آنها چون مسعودبن ابراهیم و برادرش حسون و دیگران از سوی ابوالحسن و ابوعنان به امارت مناطق مهم، چون سوس، بلاد الجرید و سدویکش و حتی وزارت رسیدند. (18)
با سلطهی مرابطون و قدرت گرفتن صنهاجه، اقتدار قبایل زناته بیش از پیش رو به افول نهاد؛ از اینرو، زناتیها در مناطق صعب العبور و ارتفاعات مغرب میانه و دور میزیستند و حتی گاه ناگزیر بودند به قبایل قدرتمند رقیب باج بپردازند؛ (19) با این همه، ضعف موحدون، خاصه شکست سنگین آنان در معرکه العقاب فرصتی را فراهم آورد تا زناتیها خود را از زیر سلطه آنان برهانند. (20) این طبقه که جملگی به بنیواسین نسب میبرند، به بطونی چون بنیمرین، بنی عبدالواد، بنیتوجین و بنیراشد تقسیم میشدند. (21)
دومین قبیله بزرگ مغرب که در ادوار مختلف تاریخی در تقابل با زناتیها قرار داشتند، صنهاجیها بودند. بدیهی است انتساب این قبیله به بربریهای برانس و انتساب زناتیها به بربرهای بتر، این تخاصم تاریخی را تشدید میکرد. (22) صنهاجیها که از نظر شمار بر سایر قبایل مغرب برتری داشتند و حتی برخی جمعیت آنان را تقریباً یک سوم کل بربران دانستهاند، در جای جای مغرب پراکنده شده بودند؛ (23) با این حال، تمرکز جمعیتی آنان در مغرب دور بود. برخی نسب شناسان شمار بطون صنهاجه را به 70 بطن رساندهاند، اما مشهورترین آنها تلکاته، انجفه، شرطه، لمتونه، مسوفه، کداله، منداسه و بنیوارث بودند که در این دوره، مخصوصاً برخی از قبایل کوچکتر انجفه چون بنیمزورات، فشتالیها و ملوانیها شهرت داشتند. (24)
از میان صنهاجه، تلکاتیها؛ یعنی آل زیری بن مناد و عموزادگان شان، بنیحماد، نخستین حکومت مغرب را در نسل اول این خاندان تشکیل دادند (25) و سپس در طبقه بعد، لمتونیها سلسلهی مرابطون را پایهگذاری کردند. (26) با این همه، به نظر میرسد مهمترین قبایل صنهاجه در مغرب دور، لمطه، جزوله و هسکوره بودند که در سوس و سرزمینهای همجوار آن از بلاد صحرا و کوهستان درن زندگی میکردند. (27) در این میان، هسکوریها با برخورداری از بطون متعدد، چون مصطاوه، فطواکه، اینولتال و بنی خطاب نقش مهمی در کشمکشها و منازعات بین مرینیان و موحدون ایفا کردند و سرانجام به سختی به سلطهی آنان گردن نهادند. (28) در دوره ابوسعید بنیاینولتال مشکلات زیادی برای مرینیان ایجاد کردند، اما ابوالحسن زعیم آنان را به محاصره گرفت و سپس در شمار زیردستان خود قرار داد. (29) از این پس بنیخطاب و هنتانیها به علت آشنایی با جمعآوری خراج این منطقه، با ابوالحسن مرینی پیوند نزدیکتری یافتند و به عنوان نماینده مرینیان به آنان خدمت میکردند و پیوسته عزل و نصبشان از سوی سلاطین مرینی صورت میگرفت. (30)
واپسین طبقه از قبایل صنهاجه، در شرق جبال درن، بین تازی و تادلار و معدن بنیفازاز تا آکرسلوین و جبال درعه و مناطق سوس اقصی پراکنده بودند و به رغم سلحشوری و جنگآوری، ناگزیر به سلطه بربران زناته چون مرینیان تن در دادند؛ قبایل خباته، دکاله، بنی بطویه، مجاصه، بنیوازتین و بنیلکایی از آن جمله بودند. (31) همچنین باید به فشتاله، مشطه، بنی وریاکل، بنی حمید و دیگران اشاره کرد که در میان کوههای درن و ریف اقامت داشتند و شغلشان بافندگی و کشاورزی بود. (32)
آخرین قبیله بزرگ مغرب اقصی که در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ادوار مختلف این سرزمین نقش انکارناپذیری داشتند، مصامده بودند. بطون برغواطه، غماره و ساکنان جبال درن از مهمترین منسوبان به این قبیله پیش از روی کار آمدن موحدون بودند. (33)
برغواطیها در سرزمین تامسنا، دشت ریف و شهرهای ساحلی اقیانوس اطلس، چون سلا، آزمور، انفی و آسفی میزیستند و میتوان آنان را مهمترین نمایندهی جنبش عربستیز مغرب در قرون میانه دانست که نه از شرکت در قیامهای ضد عربی- اسلامی چون مسیره المطغری هراسی داشتند و نه از اینکه در تقابل با گسترش نفوذ مسلمانان مدعی پیامبری شوند، ابایی داشتند. (34)
در کنار برغواطه بطن دیگری از مصامده، مشهور به غماره، در ارتفاعات کوهستانی مغرب دور، خاصه دشتها و کوهستانهای ریف، چون غساسه، نکور، تیکساس، تطاوین، سبته و طنجه زندگی میکردند و میتوان گفت سکونتگاههای آنان مشتمل بر مراتع و چراگاهها و اراضی حاصلخیز کشاورزی هممرز با برغواطه بود. (35) آخرین نقطهای که غماریها، خاصه بطون بنی حمید در آن زندگی میکردند، محلی بود که «کروشت» نامیده میشد. (36)
در دوره ابوسعید و فرزندش، ابوالحسن، امارت بلاد مصامده و جمعآوری خراج را به صورت موروثی به موسی بن علی و فرزندانش واگذاشتند، اما اوج پیوند مرینیان با مصامده را میتوان به دورهی ابوالحسن دانست که عامر، فرزند موسی را نه تنها بر قومش ریاست داد، بلکه در شمار نزدیکترین همراهان خود درآورد و چنان با وی الفتی داشت که پس از فتح تونس، او را صاحب شرطگی این شهر داد. سخن از مصامده بدون ذکر هستههای اصلی تشکیل دهندهی دعوت موحدون، حکومتی که خاندان مرینی بر ماترک آن شکل گرفت، ناتمام خواهد بود. ابن تومرت، زعیم دعوت موحدون، با اساس قرار دادن فتح مراکش، کسانی را که پیش از آن بدو گرویده بودند، السابقون نامید؛ این گروه مشتمل بر هشت قبیله بود که هفت تای آن از مصامده بودند. (37) بدیهی است شکلگیری و سلطهی مرینیان بر مغرب دور، بیش از همه موجودیت و هویت مذهبی این گروه را با خطر مواجه میساخت؛ از اینرو، این قبایل به سختی به سیادت مرینیان گردن نهادند. این هفت قبیله، مشتمل بر هرغه، تینملّل، هزرجه، کدمیوه، وریکه، هنتانه و کنفیسه بود که جملگی در مغرب اقصی و در همسایگی مرینیان میزیستند. (38) در این میان، تنها هنتانه بود که پس از سلطه بنیمرین بر مغرب، به سبب اختلافی که با آخرین خلفای موحدی داشت، از سلطه مرینیان ناخشنود نبود و حکومت نوظهور را راهی به رهایی میدانست. (39)
در دوره ابوسعید و فرزندش، ابوالحسن، امارت بلاد مصامده و جمعآوری خراج را به صورت موروثی به موسی بن علی و فرزندانش واگذاشتند، اما اوج پیوند مرینیان با مصامده را میتوان به دورهی ابوالحسن دانست که عامر، فرزند موسی را نه تنها بر قومش ریاست داد، بلکه در شمار نزدیکترین همراهان خود درآورد و چنان با وی الفتی داشت که پس از فتح تونس، او را صاحب شرطگی این شهر داد. همچنین پس از واقعه قیروان، ابوالحسن زنان حرم و کنیزان خود را به سرپرستی وی روانه مغرب کرد و چنان در حفاظت از آنان کوشید که حتی از تحویل به فرزندش ابوعنان امتناع ورزید. (40) با این همه، مرگ ابوالحسن بار دیگر این دو را به یکدیگر پیوند داد و در سال 752ق. سلطان، وی را منشور امارت بر مصامده و جبایت خراج داد و امور مهم مراکش را به او واگذاشت. (41)
پیوند مستحکم ابوالحسن و ابوعنان با هنتانه موجب ناخشنودی دست کم دو قبیله رقیب؛ یعنی کدمیوه (42) و سکسیوه که از بطون کنفیسه بودند، شد. گروه خیر حتی زمانی که ناگزیر، به سلطه مرینیان تن در دادند، به اشکال گوناگونی چون پرداخت ناقص خراج، به این موضوع اعتراض میکردند؛ به همین علت ابوالحسن ناچار شد با لشکرکشی به سرزمین آنها، رهبرشان، عبدالله بن عبدالواحد را به اطاعت وا دارد و فرزندش را با هدف جلوگیری از شورش مجدد، به گروگان گیرد. این مایه از اهتمام ابوالحسن نیز نتوانست از شورشهای مکرر آنان جلوگیری کند؛ از اینرو، همین که خبر شکست سلطان را در واقعه قیروان شنیدند به مراکش حمله و مساجد را ویران کردند. (43) چون ابوعنان به قدرت رسید، بار دیگر آنان ناکام ماندند و با هدف مخالفت با وی، به برادرش ابوالفضل پیوستند، اما سرانجام سرکوب شدند. (44)
علاوه بر اینها قبایل دیگر مصامده، چون هیلانه، حاحه و دکاله، به ویژه در دوره ابوالحسن و ابوعنان رابطه نزدیکی با حکومت داشتند و گستره اراضی آنان تا بلاد سوس نیز کشیده میشد. (45)
نمایش پی نوشت ها:
1- همو، العبر، ج5، ص117.
2- محمد شفیق، «امازیغن» معلمة المغرب، شماره2، ص674.
3- نک: جدول انساب بربرها در ضمیمه.
4- ابن خلدون، همان، همان جا.
5- همو، همان، صص 118-119.
6- مونس، تاریخ المغرب و حضارته، ج1، ص42.
7- ابن خلدون، ج1، ص10 و جمـ .
8- نک: تداخل این قبایل با یکدیگر و نیز با اعراب در ابن خلدون، العبر، صص 133-135.
9- همو، ج7، ص2.
10- همو، ج7، ص11.
11- همو، همان جا.
12- ابن خلدون، العبر، ج7، ص63.
13- همو، ج7، صص 65-66؛ اسماعیل، ص75.
14- ابن خلدون، همان، ج7، ص66.
15- برای آگاهی از دوران حکومت وی در اندلس نک: نعنعی، صص 344-372.
16- نک: سالم، تاریخ المسلمین و آثارهم فی الاندلس، صص 323-335.
17- ابن خلدون، همان جا.
18- همو، ج7، ص67.
19- همو، ج7، ص78.
20- همو، ج7، ص224.
21- همو، ج7، ص79.
22- همو، ج6، صص 117-119.
23- همو، ج6، ص201.
24- همو، ج6، صص 201-202.
25- همو، ج6، ص203.
26- برای آگاهی از چگونگی شکلگیری این سلسله که ابن خلدون آنان را ملثمین نامیده و نیز بطون لمتونه نک: همو، ج6، ص241.
27- همو، ج6، ص270.
28- همو، ج6، ص271.
29- همو، ج6، ص272.
30- همو، ج6، صص272-273.
31- ابن خلدون، العبر، ج6، صص273-274.
32- همو، ج6، صص 274-275.
33- همو، ج6، ص275.
34- همو، ج6، ص276.
35- همو، ج6، صص 280-281؛ در میان این قبیله نیز مدعیان نبوت چون حامیم غماری ظهور کردند (همو، ج6، ص288).
36- بکری، ص108.
37- ابن خلدون، العبر، ج6، ص359.
38- همو، همان جا.
39- همو، ج6، ص360.
40- ابن خلدون، العبر، ج6، ص361.
41- همو، ج6، ص362.
42- همو، ص365.
43- همو، ص355.
44- همو، همان جا.
45- همو، ج6، ص356؛ برای اطلاع بیشتر از مواطن این قبایل و روابط آنها با ابوالحسن و ابوعنان نک: همو، ج6، صص 357-358.
فرهمند، یونس؛ (1394)، مرینیان: سیاست، جامعه و فرهنگ در مغرب سدههای میانه، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.