استعاره و فهم تاریخی

در دهه‌های اخیر، اهمیت و محوریت استعاره در چیستی و چگونگی دانش ما، به طور گسترده‌ای مورد تصدیق قرار گرفته است. با این حال، نکته‌ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته، آن است که
پنجشنبه، 24 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
استعاره و فهم تاریخی
استعاره و فهم تاریخی

نویسنده: فیلیپ استامبوسکی
مترجم: سیدمحسن علوی‌پور
 

در دهه‌های اخیر، (1) اهمیت و محوریت استعاره در چیستی و چگونگی دانش ما، به طور گسترده‌ای مورد تصدیق قرار گرفته است. با این حال، نکته‌ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته، آن است که استعاره، به مثابه‌ی پدیده‌ای بافتارمند (2) در عوالم مختلف گفتمانی، (3) اساساً به گونه‌های مختلفی عمل می‌کند. فهم چگونگی کارکرد استعاره در یک سبک گفتمانی خاص، مستلزم شناخت شیوه‌ی عملکرد استعاره به عنوان مؤلفه‌ای ساختاری در آن نظم گفتمانی خاص است. از منظر معرفت‌شناختی، این امر نیازمند آن است که استعاره را یکی از ویژگی‌های آن نوع درک درونی‌ای در نظر بگیریم که بدان [= استعاره] تحقق می‌بخشد. برای مثال، به منظور تشخیص تأثیر اساساً توصیف‌مدار (4) یک استعاره‌ی ادبی، می‌بایست فهمی از استعاره در ادراک بازنمایانه (5) پیشا- گفتمانی (6)- ادراکی که تجربه‌ی ادبی را (برخلاف تجربه‌ی هرمنوتیکی) طبقه‌بندی می‌کند- وجود داشته باشد. (7) در مقابل، فهم کارکرد اساساً ابداعی (8) استعاره در گفتمان علمی، ما را به تصدیق نفوذ و تأثیر صنعت تشبیه تصویری (9) در دانش علمی فرا می‌خواند. (10) یکی از موضوع‌های محوری در سازماندهی سیر تکوین روایت در موبی دیک هرمان ملویل، برداشت تراژیک از زندگی است که در افرادی بازتولید می‌شود که با ترک ساحل، یعنی کنار گذاشتن امنیت و آسایش اندیشه‌های غالب و پیوندهای مرسوم، به این نتیجه می‌رسند که «والاترین حقیقت‌های بی‌کران و تحدیدناپذیر، مانند خدا، در نفس لامکانی نهفته است».این‌گونه افراد که در داستان در شخصیت‌هایی مانند اسماعیل و اهاب متجلی می‌شوند، در ژرفای مسئله‌ی معنای انسان در عالم طبیعت که «مطلقاً چون هرزگان به تصویرگری مشغول است و فریبندگی‌هایش تنها می‌تواند پوششی باشد بر ویرانه‌های درونی»، غور می‌کنند. مشابه همین اصل در تعیین چگونگی عملکرد استعاره در گفتارهای تاریخی نیز وجود دارد. با این حال، تا آنجا که ماهیت گفتار تاریخی نامتعیّن باقی مانده باشد، فهم ما از نقشی که استعاره در تاریخ‌نگاری بازی می‌کند نیز ناقص و بی‌نتیجه خواهد بود. ارزیابی میزان اصالت دعاوی مختلفی که درباره‌ی معنای تاریخ‌نگاری مطرح می‌شود، فرصتی مبسوط‌تر از این متن کوتاه و کلی می‌طلبد. به نظر من، آن رویکردی به گفتمان تاریخی که می‌تواند در تبیین شیوه‌های عملکردی استعاره در تاریخ‌نگاری کمک‌رسان باشد، رویکرد موریس ماندلباوم (11) است. (12) گونه‌شناسی نافذ ماندلباوم از صورت‌های مختلف گفتمان تاریخی، مبنای مفهومی جامعی به دست می‌دهد که در تشریح آنچه من سه شیوه‌ی بنیادین عملکرد استعاره در تاریخ‌نگاری می‌نامم [بسیار مفید است]. [این سه شیوه عبارت‌اند از:] اکتشافی (همانند آنچه در گفتمان علمی مشاهده می‌کنیم)، توصیفی (همانند آنچه در ادبیات مرسوم است)، و ‌شناختی.
هر یک از صورت‌های سه‌گانه ماندلباوم- تبیینی، (13) ترتیبی، (14) و تفسیری (15)- در واقع بافتی برای تعیین کارکرد استعاره‌های- به ترتیب- اکتشافی، توصیفی و ‌شناختی، در گفتمان تاریخی است. این بافتارها و شیوه‌ی خاص عملکرد استعاره در آن‌ها را نمی‌توان در عمل از یکدیگر جدا کرد؛ ماندلباوم نیز تأکید می‌کند که هیچ «صورت ناب» تاریخ‌نگاری وجود ندارد. با این حال، هدف من آن نیست که به کاوش در پیچیدگی‌های پیوندهای دو سویه صورت‌های سه‌گانه‌ای بپردازم که ماندلباوم از یکدیگر تمیز می‌دهد و [براساس آن]، دلالت‌ها متناظر آنها را درباره استعاره‌های حاضر در تاریخ‌نگاری مورد بررسی قرار دهم. هدف من در اینجا صرفاً روشن نمودن این نکته است که چگونه هر یک از این صورت‌ها در جایگاه چارچوب تاریخ‌نگارانه‌ی معنایی قرار می‌گیرد که در آن، کارکردِ این سه نوع استعاره‌ای را که در گفتمان تاریخی وقوع می‌یابد، می‌توان توضیح داد.
تاریخ تبیینی- یعنی صورت نخستینی که ماندلباوم مورد بحث قرار می‌دهد- «تنها زمانی وجود دارد که [مورخ]... از پیش بداند (یا تصور کند که می‌داند) که در واقع چه رخ داده است و برای تبیین چراییِ رخداد آن تلاش نماید». ماندلباوم بر این باور است که «سمت و سوی پژوهش در گزارش تبیینی [و اگرچه نه لزوماً در خودِ گزارش]... از یک پیامد مشخص آغاز می‌شود و در مسیری ادامه می‌یابد که مسیر مخالف جریان رخدادهایی است که باعث شده‌اند آن پیامد در عمل روی دهد». چنین پژوهشی «از آنچه می‌دانیم روی داده، به عقب حرکت کرده و در جستجوی تبیین آن از طریق ردیابی گذشته‌ی آن است». (16)
استعاره، به مثابه‌ی یکی از مؤلفه‌های تاریخ‌نگاری تبیینی، در سطح اندیشه‌ی گفتمانی (که در نقطه‌ی مقابل کارایی پیشا- گفتمانی آن در صناعات ادبی قرار می‌گیرد) کارکردی «اکتشافی» خواهد داشت. استعاره‌های اکتشافی مورد استفاده در تدوین تاریخ تبیینی، درک ما را از آن فرایند استدلالی که مورخان در تبیین آنچه درباره‌ی رخدادِ روی‌داده می‌دانند (یا فکر می‌کنند که می‌دانند) و مورد استفاده قرار می‌دهند، تسهیل می‌کند. استعاره‌ی اکتشافی را، به مثابه‌ی یکی از مؤلفه‌های تاریخ تبیینی، می‌توان یکی از پارادایم‌های منطق در معنای [جان] دیویی آن درک کرد، یعنی چونان ابزار تحقیق (هم در جزئیات تبیین مورخ و هم در داده‌هایی که او در تبیین خود مورد استفاده قرار می‌دهد). مفهوم پارادایم یادآور رویکرد تبیینی ابتدایی توماس کوهن به تاریخ علم است که برخی استعاره‌های اکتشافی مشهور- اگرچه مورد مناقشه- را به کار می‌گیرد. نگاهی گذرا به بهره‌گیری کوهن از استعاره‌ی «انقلاب» در صورت‌بندی فهم تاریخی خویش از پیشرفت‌های علمی، و در پی آن در نظر گرفتن «کلان- انگلی» (17) از سوی ویلیام هـ. مک نیل (18) در تبیین فرایند تکامل فرهنگی، به خوبی نشان می‌دهد که استعاره‌های اکتشافی چگونه می‌توانند به مثابه‌ی کارکردی از بافتار تبیینی خود باشند.
«انقلاب» در معنای واژگانی [اصلی] استعاره‌ی به کار رفته از سوی کوهن، به معنای «براندازی تمام و کمال یک حکومت مستقر از سوی کسانی که پیش از آن در انقیاد این حکومت بوده‌اند، جایگزینی خشونت‌آمیز یک حاکم یا شکل حکومتی جدید» است. (19) کوهن، با اشاره به مراحل مختلف تاریخ علم که با آثار تأثیرگذار کسانی چون کوپرنیک، نیوتن، لاوازیه، و انیشتین گره خورده است، تبیین می‌کند که انقلاب علمی مشتمل است بر «ردّ یک نظریه‌ی علمی- که در آن زمان مورد پذیرش و احترام بوده است- از سوی یک اجتماع علمی، [و] در راستای [تقویت] نظریه‌ی علمی دیگری که با آن ناسازگار بوده است». (20) کوهن، با در نظر گرفتن نمونه‌هایی از این انکار به مثابه‌ی رخدادهای واقعی تاریخی، آن‌ها را در پرتو پیشینی‌های‌شان مورد بررسی قرار می‌دهد- [پیشینی‌هایی که] وی بر پایه‌ی چنین مفاهیمی، «علم معمولی» (21) یا «غیرمتعارف» (22) می‌نامد. (23) نتیجه‌ی انقلاب علمی، «تحول در مسائل پیش روی مداقه‌ی علمی و معیارهایی است که دانشمندان براساس آنها تعیین می‌کنند که چه چیزی را می‌بایست یک مسئله‌ی پذیرفتنی و یا راه‌حلی مشروع [برای این مسئله‌ها] در نظر گرفت». (24)
علی‌رغم برخی انتقادات سهمگین صورت گرفته در زمینه‌ی استفاده‌ی کوهن از استعاره‌ی انقلاب، (25) لازم است او را به پاس ابداع بی‌سابقه‌اش به منظور تبیین تحولات فراگیری که در اعصار مختلف در مسیر حرکتی علم روی داده است، مورد ستایش قرار دهیم. کوهن، با درک سیر پیشرفت علمی از منظر دلالت‌های [استعاره] «انقلاب»، [یعنی] «بحران»، «واکنش به بحران»، «غلبه‌ی یک پارادایم جدید بر پارادایم قدیم‌تر» و «بازسازی حوزه‌ی پژوهشی بر پایه‌ی بنیان‌های جدید»، برای برداشت‌های خطی مرسوم در تاریخ علم، که علم را یک [پدیده‌ی] در حال انباشت می‌انگارد، جایگزینی به دست می‌دهد. استعاره‌ی بنیادین یا ریشه‌ای (26) کوهن، با عملکرد ابداعی خویش، به کاوش در زمینه (و در نتیجه‌ی تبیین) تحولات مهم تاریخی در [چارچوب‌های] فهم علمی، هماهنگی و نظم می‌بخشد. نحوه‌ی به کارگیری استعاره‌ی به مثابه‌ی عنصر مقوّم تاریخ تبیینی از سوی کوهن، همانند شیوه‌ی استفاده‌ی دانشمندان از استعاره است، با این تفاوت که استفاده‌ی کوهن از استعاره، اگرچه تبیین‌های باورپذیری ارائه می‌کند، ابطال‌پذیر نیست. در نتیجه، امکان ارزیابی تجربی از روایی روش‌شناختی استفاده‌ی کوهن از «انقلاب» وجود ندارد. بی‌تردید، این امر نشان می‌دهد که نباید تبیین کوهن را با فرضیه‌های علمی اشتباه گرفت. و این امر بر ارزش مفهومی اندیشه‌های کوهن در فهم تاریخی تأثیر ناچیزی می‌گذارد.
یک نمونه‌ی برجسته‌ی استفاده یک مورخ فرهنگی از استعاره‌های ریشه‌ای اکتشافی، (27) همانا بهره‌گیری مک نیل از استعاره‌ی «کلان- انگلی» در کتاب خود با عنوان شرایط بشری: رویکردی بوم‌شناختی و تاریخی (28) است. چنان که مک نیل توضیح می‌دهد، «کلان- انگلی» در معنای «متناسب» آن، به پدیده‌ی «جانوران دیگری» اشاره می‌کند که «از طریق کشتن و خوردن به طور منظم از بدن انسان‌ها تغذیه می‌کنند». (29) با این حال، مک نیل از همان آغاز اشاره می‌کند که قصد دارد از در تحلیل خود از تکامل فرهنگی، «کلان- انگلی» به مثابه‌ی استعاره‌ی راهنما استفاده نماید:
"پیشنهاد من این است که عبارت کلان- انگلی را به منظور اشاره به رابطه‌ی استثماری میان گروه‌ها و طبقات [مختلف] بشری مورد استفاده قرار دهیم، چنین کاربرد استعاری از این فایده برخوردار است که ما را به تمرکز توجه‌مان بر اکثریت غالب انسان‌ها در طول تاریخ فرا می‌خواند: کسانی که پس از اختراع فرایند تولید محصولات غذایی در مزارع به کار پرداختند و بخشی از آنچه را که درو می‌کردند، به دیگرانی پرداخت می‌نمودند که چنین درآمدی را در راستای منافع مدنظر خویش مورد بهره‌برداری قرار می‌دادند. (30)"
مک نیل، کلان- انگلی و تقارن بوم‌شناختی آن، یعنی خرد- انگلی را (که او در معنای اصلی‌اش مورد استفاده قرار می‌دهد)، چونان سنگ‌های زیرین و زبرین آسیاب می‌داند که «متداوماً تلاش‌های انسانی را برای تضمین تداوم حیات فردی و جمعی برمی‌انگیزند» و دست به کار دنباله‌گیری «الگوهای تحویل خرد- انگلی و کلان- انگلی» می‌شود و «آن‌ها را متغیرهایی دوقلو که حیات انسانی را عمیقاً متأثر ساخته‌اند و می‌سازند» در نظر می‌گیرد. (31)
براین اساس، مک نیل، نیز مانند کوهن، به منظور ایجاد توازن در تبیین متقاعد کننده‌اش از داده‌های تاریخی در دسترس او، استعاره‌ای بنیادین ارائه می‌کند. در نتیجه، کلان- انگلی همانند استعاره‌ی «انقلاب» کوهن، به مثابه‌ی جزئی ابداعی از گفتمان تبیینی تاریخ عمل می‌کند.
تاریخ ترتیبی- یعنی دومین صورت‌بندیی که ماندلباوم پیشنهاد می‌کند- چنان است که «گویی به جای آن که با تحلیل متغیرهای مستقل آغاز می‌نماید- همانند روایت- از یک خط سیر غالب داستانی تبعیت می‌کند». (32) ساختار روایی ساختاری است که عموماً به گفتمان‌های تاریخی منتسب می‌شود. برای نمونه، و. ب. گالی (33) در این زمینه تا آنجا پیش می‌رود که مدعی می‌گردد «روایت صورت‌بندی‌ای است که مبانی و خصیصه‌های فهم تاریخی را بیان می‌کند». (34) با این حال، ماندلباوم برای ایجاد تمایز میان تاریخ ترتیبی و ساختار روایت ادبی می‌کوشد. به نظر من، بحث او از این نظر قانع کننده نیست و توجه به دلیل این امر می‌تواند نشان دهد که انکار کارکرد توصیفی (35) استعاره در تاریخ ترتیبی- یعنی کارکرد مشخصاً ادبی آن- بر پایه این استدلال که این صورت‌بندی تاریخی فاقد ساختار روایی است، محلی از اعراب ندارد.
پیش از اِعمال دیدگاه ماندلباوم بر تاریخ ترتیبی و روایت ادبی، می‌خواهم اندکی به حاشیه بروم و منظور خودم را از بیان این که در روایت، استعاره به مثابه‌ی صنعت تشبیه تصویری (یا توصیف تصویری) عمل می‌کند، توضیح دهم. (36) در عام‌ترین سطح، تمامی تصاویر ادبی، روابط الگویی (37) را به شیوه‌های توصیفی، و کاملاً نمایشی صورت‌بندی می‌کنند. در استعاره، این روابط الگویی، به ایده‌ها و موضوع‌ها، عینیتی نمایشی می‌بخشند. در نتیجه، تصویر استعاری معنا را با تمامی نیروهای نمایشی و چگونگی بهره‌گیری (38) از توصیف تصویری، مرتبط می‌سازد. بذل نگاهی به کارکرد یک استعاره‌ی کلیدی در ادبیات کلاسیک، می‌تواند به تشریح این نکات کمک شایان توجهی ارائه نماید.
یکی از موضوع‌های محوری در سازماندهی سیر تکوین روایت در موبی دیک هرمان ملویل، برداشت تراژیک از زندگی است که در افرادی بازتولید می‌شود که با ترک ساحل، یعنی کنار گذاشتن امنیت و آسایش اندیشه‌های غالب و پیوندهای مرسوم، به این نتیجه می‌رسند که «والاترین حقیقت‌های بی‌کران و تحدیدناپذیر، مانند خدا، در نفس لامکانی نهفته است». (39) این‌گونه افراد که در داستان در شخصیت‌هایی مانند اسماعیل و اهاب متجلی می‌شوند، در ژرفای مسئله‌ی معنای انسان در عالم طبیعت که «مطلقاً چون هرزگان به تصویرگری مشغول است و فریبندگی‌هایش تنها می‌تواند پوششی باشد بر ویرانه‌های درونی»، غور می‌کنند. (40)
ملویل در انتهای فصل نود و ششم، «کوره‌های آجری» (41) این موضوع را با روایی کردن (42) آن از طریق ارائه‌ی تصویری توصیفی که متمرکز است بر عقاب کتسکیل، (43) مورد تأکید قرار می‌دهد- یعنی اندودن آن با حکایتی مجمل، همان‌گونه که ویکو «استعاره» را درک می‌کند:
"در برخی از جان‌ها، عقاب کتسکیلی آشیانه دارد که می‌تواند در اعماق تیره‌ترین دره‌ها فرو رود، و دیگر بار از آنجا اوج گیرد و در پرتو خورشید، نادیدنی شود؛ و حتی اگر او هماره در اعماق فرود آید، آن دره‌ها در دل کوه‌ها هستند؛ بنابراین، حتی در نازل‌ترین ارتفاع‌اش نیز، عقاب کوهستان، هنوز بالاتر از دیگر پرندگانی است که در سطح زمین پرواز می‌کنند، حتی اگر اوج گرفته باشند. (44)"
این استعاره به نسبت پروازهای فکری برخی افراد منزوی با پروازهای «پرندگان سطح زمین» اشاره دارد، و بدین‌وسیله برداشت ملویل از اصالت فرود متامّلانه به درون «تیره‌ترین اعماق» نفس را به نمایش می‌گذارد. حتی اگر همانند اهاب- آن غواص سودایی- هرگز از آن ژرفاها فراز نیاید، باز هم آن اصالت تراژیک باقی خواهد ماند.
استعاره‌های کلیدی‌ای از این دست، در روایت‌هایی که آنها را به اوج برمی‌کشند، کاملاً تنیده هستند. این استعاره‌ها چونان بازی‌ای در دل بازی دیگر، به دلیل عینیت‌بخشی دراماتیک به ایده‌ها و موضوع‌ها، به مثابه عضوی از اجزای صورت‌بندی روایی، عمل می‌کنند؛ الگوی ارتباطی‌ای که به شکل نمایشی ارائه می‌کنند، به تکمیل و تقویت الگوهای مفهومی موضوع‌هایی می‌انجامد که یک روایت را برمی‌سازند. آن معنای تراژدیک زندگی که به موبی‌دیک شکل می‌بخشد، مجموعه‌ای از ایده‌ها (درباره‌ی بیهودگی تقلای بشری، ناپایداری شادی و لذت، گریزناپذیری رنج و مرگ، و امثال آن) است که در مجموعه‌ی متنوعی از تصاویر [ثبت شده] در طول روایت ملویل، عینیت می‌یابند. در نقطه‌ای که استعاره‌ی عقاب کتسکیل وارد بازی می‌شود، راوی در حال تأمل بر آن ملالت گریزناپذیری است که در جان متعالی‌ترین خردها آشیان می‌کند. تصویر توصیفی عقاب در حال پروماز، بیان موجز این امر به صورت نمایشی و سپس ارائه‌ی تصویر شکوه رستگارانه‌ی اوج‌گیری تا «نادیدنی شدن در پرتو خورشید» پس از غوطه‌خوردن در ظلمانی‌ترین واقعیت‌های امور انسانی را به دست می‌دهد. این استعاره همچنین به توصیف تعالی معنوی والای کسانی می‌پردازد که هرگز از دل آن عرصه‌های تیره و تار ظهور نمی‌کنند.
بحث من آن است که در تاریخ ترتیبی، استعاره، کارکردی توصیفی دارد و تا آنجا که چنین باشد، بافتار معرفت‌شناختی این‌گونه تاریخ- صورت‌بندی‌ای که تصدیق معنا به خود می‌گیرد- معادل خواهد بود با [صورت‌بندی] تجربه‌ی ادبی، (45) در نتیجه، همان‌گونه که ماندلباوم معتقد است، تاریخ ترتیبی و روایت در یک مقوله جای می‌گیرند.
اگرچه ماندلباوم میان صورت‌بندی ترتیبی تاریخ و روایت داستانی توازی درخور توجهی می‌یابد، دو تفاوت عمده را [نیز بین آن دو] متذکر می‌شود. او می‌گوید برخلاف نویسنده‌ی روایت داستانی، مورخ تاریخ ترتیبی «ممکن است تاریخ یک مجموعه از رخدادهای ناتمام و بی‌فرجام را ارائه کند؛ مانند کاری که توسیدید انجام داد» (46) ماندلباوم، اصل انسجام‌بخش در تاریخ ترتیبی را، نه سلسله‌ی مقدمه، متن، جمع‌بندی بلکه «موضوع وحدت‌بخش» می‌داند. براساس دیدگاه ماندلباوم، دومین عامل تمایزبخش، غیبت هرگونه طرح قراردادی (ارسطویی) در تاریخ ترتیبی است؛ یعنی همان چیزی که در داستان روایی «امر گریزناپذیر» (47) به شمار می‌رود. به تعبیر ماندلباوم:
حکومت یک پادشاه می‌تواند بدون آن‌که به نقطه‌ی اوج خود برسد، پایان پذیرد؛ یک نهاد هم ممکن است دستخوش تغییر در شکل و کارکرد شود- بدون آن که ما تغییرات پیشتر را که زمینه‌ساز این تغییر بوده است، مشاهده کرده باشیم. خلاصه، بسیاری از تاریخ‌ها، اگر [صورت] روایی داشته باشد، روایتی است که از این منظر دچار نقصان‌های جدّی است. (48)
با این حال، هیدن وایت (49) با بیان این که تاریخ‌های ترتیبی، به درجات مختلفی به صورت‌بندی روایت روی می‌آورند، تلاش ماندلباوم برای تمایز مطلق (50) میان گزارش ترتیبی از رخدادها و روایت آن‌ها را مورد نقد قرار می‌دهد. وایت بر این باور است که ماندلباوم به این مورد بی‌توجهی می‌کند که:
"نقطه‌ی تمایز قراردادی میان گاه‌شمار و تاریخ مبتنی است بر تمایز میان صرف گزارشی ترتیبی و گزارش روایی. این تفاوت خود را در شیوه‌ی رویکرد تاریخ- در این برداشت- به انسجام شکلی «داستان» نمایان می‌سازد. (51)"
حتی اگر انتقاد ماندلباوم را چندان جدی نگیریم، یکی از محدودیت‌های آشکار تمایز ماندلباوم میان تاریخ ترتیبی و روایت، در تأکید صرف او بر برداشت ارسطویی [و بی‌توجهی به دیگر برداشت‌ها] از آن چیزی است که ساختار منسجم روایت را برمی‌سازد. آثار ادبی، همگی «بخشی از زندگی» را به نمایش می‌گذارند و انسجام خود را، نه از توصیف مجموعه‌ی حوادثی که پیش از این کاملاً صورت پذیرفته‌اند، بلکه از وحدت موضوعی می‌گیرند. در چنین وضعی، آن‌ها از مقوله‌بندی‌های ماندلباوم می‌گریزند. مفروض ماندلباوم مبنی بر این که «نقطه‌ی تمرکز» یا «کارکرد» ابتدایی هر یک از اجزای روایت، می‌بایست حامل آن چیزی باشد که بعداً به آن تبدیل می‌شود نیز دچار مشکل مشابهی است. به سختی بتوان پیش‌بینی را یکی از پیش شرط‌های انسجام روایی دانست؛ و از آنجا که مداخله‌ی منجی‌گونه‌ی (52) نویسنده معمولاً به مثابه‌ی نشانه‌ای بر هنر ادبی فرودست [و کم ارزش] دانسته می‌شود، وجود امر پیش‌بینی نشده، همواره در قلب هر تعلیق روایی (در تراژدی‌های کلاسیکی که ارسطو صورت‌بندی طرح خویش را بر آن پایه‌گذاری می‌کند) وجود دارد. بنابراین، هیچ پیوند ضروری‌ای میان پیشرفت پیش‌بینی ناپذیر روایت و «نقصان» داستان وجود ندارد. نتیجه آن که ماندلباوم در استنتاج تمایزی شایان اتکا میان تاریخ ترتیبی و روایت ادبی بر پایه‌ی استدلال‌‌های ساختاری، ناکام می‌ماند و [حتی] این امکان وجود دارد که براساس همسانی ساختاری، وجود نوعی همسانی در کارکرد استعاری را [میان این دو] حدس زد.
یک مثال کوتاه می‌تواند هم نشان دهد که کارکرد استعاره‌ی توصیفی در تاریخ ترتیبی به چه صورتی است، و هم حضور فراگیر و همه جایی آن در گفتمان تاریخی روشن کند. هرودوت در کتاب هفتم تاریخ، به ما می‌گوید که لئونیداس (53) در ترموپیل، (54) «هنگامی که متوجه شد نیروهایش- دل (55) و جان لازم برای جنگیدن را ندارند»، آنان را مرخص نمود. (56) فارغ از این که آیا چنین امری در متن اصلی یونانی نیز بیان شده است یا نه، گزاره‌ی اسمی «دل و جان» (تا آنجا که ترجمه درخور اتکا باشد)، با نمایش فقدان یک منبع پایدار اشتیاق (مادی)، تصویری توصیفی از برداشت هرودوت از اخلاقیات نظامیان یونانی در مواجهه با ایرانیان در حال پیشروی ارائه می‌کند. اگرچه این استعاره، استعاره‌ای قراردادی است- در واقع تقریباً [گزاره‌ای] مرده است و از این‌رو می‌تواند به مثابه‌ی تصویری ساده و نه چندان وابسته به بافتار (57) به ما یاری رساند- [اما] به روشنی به شیوه‌ای مشابه با استعاره‌ای عمل می‌کند که در شکل‌گیری روایت داستانی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
ماندلباوم، تاریخ تفسیری- یعنی سومین «صورت‌بندی ساختاری در آثار تاریخی»- را این‌گونه تعریف می‌کند: تعبیر مورخ از یک وضعیت خاص امور، بدون توجه به این که بنا به رخدادهای بعدی، کدام رخداد «در این ساختار از بالاترین اهمیت» برخوردار بوده است. این تاریخ‌نگاری «ویژگی‌های اصلی صورت‌بندی‌های زندگی» را آشکار می‌کند، و «نه ترسیم ترتیبی یا تبیین رخدادهای مختلفی که در گزارش وارد می‌شود». (58) در تاریخ تفسیری، همانند تاریخ تبیینی، استعاره کارکردی تحلیلی دارد. با این حال، برخلاف استعاره‌ی «انقلاب» کوهن، یا «کلان- انگلی» مک نیل، مقوم یکی از اجزای آشکار گفتار تاریخی نیست؛ و از سوی دیگر، در کارکرد خود تابع روایت تاریخی نیز نیست (یعنی تابعیتی که وجه مشخصه‌ی تاریخ ترتیبی است). بلکه، استعاره‌ی مربوط به صورت‌بندی تفسیری تاریخ، چونان اصل مبنایی در روش تاریخی عمل می‌کند. و این کار را با حمل تجربی (به تعبیر پدیدارشناختی) گونه‌ای از فهم تاریخی صورت می‌دهد که به وسیله‌ی نوع خاصی از تفسیر خلق شده است. استعاره‌ای که در ساختار تفسیری مساهمت می‌ورزد، نه کاملاً توصیفی است (زیرا در چارچوب تفکری کاملاً آگاهانه و تحلیلی عمل می‌کند)، و نه اساساً ابداعی (چرا که با واقعیت‌ها و ایده‌ها ارتباطی تجربی دارد، و نه گفتمانی)، [بلکه آن را] می‌توان «شناختی» نامید.
بهره‌گیری ر.گ. کالینگوود از استعاره‌های «درون/بیرون» به مثابه‌ی شیوه‌ای برای دانستن واقعیت‌های تاریخی، با توجه به رویکرد اساساً تفسیری او در «ایده‌ی تاریخ»، کارایی استفاده از استعاره‌ی‌شناختی در فهم تاریخی را به خوبی تصویر می‌کند. ماهیت مورد مناقشه‌ی شخصیت کالینگوود، از ارزش و تناسب آن به عنوان نمونه‌ای از استعاره‌ی‌شناختی نمی‌کاهد؛ در واقع سنگ محک مناسبی به دست می‌دهد به منظور آزمون نظریات بیان شده درباره‌ی مفروضات مورد نیاز برای هر نوع ارزیابی دسته‌بندی‌های مختلف استعاره- که در هر یک از انواع سه‌گانه‌ی تاریخ‌نگاری مورد استفاده قرار می‌گیرند.
کالینگوود، با طرح این پرسش که چگونه می‌توان به روش‌های تاریخی، ذهن را شناخت- و در نتیجه، با در نظر گرفتن فهم تاریخی به منظور «بازسازی» (59) کنش‌های متنوع- چارچوبی تجربی را ارائه می‌کند که در آن، استعاره‌ی تاریخ‌نگارانه، کارکردی‌شناختی را برعهده دارد. تمایزی که کالینگوود میان «بیرون» و «درون» رخدادها برقرار می‌کند- یعنی کاری که به باور او، هر مورخی در هنگام کاوش در «هر رخداد مربوط به گذشته‌ای» بدان دست می‌یازد- ترسیم کننده یا نمایشگر هیچ ایده‌ی تاریخی‌ای نیست. همچنین، او این تمایز را ابزاری ابداعی برای صورت‌بندی تبیین- از هر سنخی- نمی‌داند. به عکس، او تشبیه درون/بیرون را مورد استفاده قرار می‌دهد تا نشان دهد که چگونه، از نظر او، مورخ قادر (یا ملزم) به دانستن (در معنای تفسیری قانع کننده و جامع) آن چیزی می‌شود که ماندلباوم «ویژگی منحصر به فرد یکی از صورت‌های زندگی» می‌نامد.
کالینگوود «بیرون» یک رخداد را «همه‌ی آنچه بدان متعلق است و می‌توان با ارجاع به ابدان و حرکت‌های‌شان توصیف نمود»، تعریف می‌کند؛ و «درون» را «آن چیزی [می‌داند] که متعلقات آن را تنها می‌توان بر پایه‌ی اندیشه‌ها توصیف نمود». (60) و از آنجا که او تاریخ درست و حسابی (61) را در نهایت، تاریخ اندیشه می‌داند، معتقد است که در واقع مورخ تنها تا آنجا دلمشغول «صورت‌های زندگی» است که هر رخدادی که او برای «بازسازی» و پرداختن بدان تلاش می‌کند، درونی دارد و در نتیجه آن را می‌توان «کنش» به حساب آورد.
اگرچه استعاره‌ی کالینگوود، استعاره‌ای روش‌شناختی یا تجویزی است، و نه جزئی از محتوای گفتار تاریخی (یعنی برخلاف استعاره‌ی «انقلاب» کوهن)؛ با این حال، گونه‌ای از مقوله‌ی تاریخ تفسیری است، و نه صرفاً درباره‌ی آن. این که به لحاظ فرا-تاریخی، (62) [این استعاره] چونان پی سنگ مفهومی عمل می‌کند، مانع از آن نیست که از منظر فهم تاریخی، [این استعاره] به همان اندازه‌ای که استعاره‌ی «کلان- انگلی»- برای تاریخ تبیینی مک نیل- متناسب است، برای تاریخ تفسیری تناسب داشته باشد. فهم تاریخی- که نقطه‌ی تمرکز این تحقیق درباره‌ی کارکرد استعاره است- هم گفتار تاریخی را در برمی‌گیرد و هم اندیشه‌ای را شامل می‌شود که در صورت‌بندی آن نهفته است. من در اینجا از هیدن وایت تبعیت می‌کنم؛ یعنی از کسی که معتقد است «آن مورخانی که میان تاریخ و فلسفه‌ی تاریخ خط [تمایز] محکمی ترسیم می‌کنند، از فهم این نکته که هر گفتار تاریخی در درون خود از نوعی فلسفه‌ی تاریخ تمام و کمال برخوردار است- هرچند این امر به طور ضمنی در آن وجود داشته باشد- عاجز می‌مانند». (63)
نقش مشخصاً شناختی‌ای را که استعاره‌ی تفسیری «درون/بیرون» کالینگوود ایفا می‌کند، می‌توان در تبیینی مشاهده نمود که او از عبور سزار از رود روبیکون (64) به عنوان چیزی که مورخ می‌تواند بداند، («بازسازی») ارائه می‌کند؛ [او آن را] «تنها در نسبت‌اش با قوانین جمهوری» یک رخداد تاریخی واقعی می‌انگارد. به همین صورت، شیوه‌ی فهم کشتن سزار (دیگربار «بازسازی») از سوی مورخ نیز، تنها از «درون» می‌گذرد: «تنها در نسبت‌اش با کشمکش‌های مربوط به قوانین اساسی». بنابراین، نگاره‌ی «درون/بیرون» کالینگوود، آشکارا قوام‌بخش ساختاری است که ماندلباوم آن را در زمره‌ی تاریخ اساساً تفسیری، دسته‌بندی خواهد نمود.
این استعاره‌ی محوری کالینگوود، همانند تمامی دیگر وجوه فلسفه‌ی تاریخ او، مورد موشکافی دقیقی قرار گرفته است، که درست هم همین است، چرا که آن ارزیابی انتقادی استعاره که به فهم تاریخی شکل می‌بخشد، به همان اندازه که کاربردهای ابتدایی‌اش در گفتار تاریخی اهمیت دارد، در تاریخ‌نگاری نیز مهم است. با این حال، تا آنجا که چنین ارزیابی انتقادی‌ای ناتوان از تشخیص اولویت و اهمیت بافتار معرفت‌شناختی استعاره باشد، در بهترین حالت، رویکردی دلبخواهی است و باید امیدوار بود که گمراه کننده نباشد. نگاهی به یکی از قوی‌ترین نقدهای وارد شده بر استعاره‌ی کالینگوود (که البته به لحاظ معرفت‌شناختی نادرست و گمراه کننده است)، می‌تواند روشنگر مواردی باشد که درباره‌ی ارزیابی انتقادی استعاره‌های تاریخ‌نگارانه برشمردیم.
فردریک اولافسون (65) دریافته است که در تحلیل مفاهیم «فهم» و «تفسیر» در تاریخ، گزاره‌ی وجود درونی و بیرونی رخداد، که کالینگوود مطرح نموده است، نشان می‌دهد که «موضوع فهم در پشت صحنه‌ی پرده‌ای فیزیکی نهفته است که میان آن و گاهی انسانی‌ای که به دنبال تقرب بدان است، میانجی‌گری می‌کند». (66) اولافسون، بر پایه‌ی این میانجی‌گری، در اینجا نوعی دوانگاری دکارتی بسیط را می‌یابد که به مثابه‌ی مبانی معرفت‌شناختی رویکرد کالینگوود به تفکر تاریخی [عمل می‌کند]. اولافسون، بر این باور است که مثال عبور سزار از رود روبیکون و «ریختن خون او بر زمین مجلس سنا».
از آن دسته توصیفاتی [نیست] که از یک فیزیک‌دان انتظار می‌رود؛ بلکه نوعی کنش- توصیف (67) ابهام‌آلود است که در آن، واژگانی مانند «عبور» و «ریختن [خون]» به شدت نشان از آن دارند که کسی در یک مورد کاری کرده است، و در دیگری به احتمال زیاد آن را در بافتار مأموریتی صورت داده است که می‌توان برای آن دلایلی یافت. (68)
اولافسون، مدعی است که کالینگوود در تعارض میان عبور سزار از رود روبیکون و «مخالفت او با قوانین جمهوری» و تنافر ریختن خون سزار و «مجادله بر سر خط‌مشی‌های مربوط به قوانین اساسی میان او و قاتلان‌اش»، به طور جدّی در تمیز میان اندیشه (امر «درونی») و حرکت (امر «بیرونی») ناکام می‌ماند. در نگاه اولافسون، این تعارض‌ها صرفاً نوعی کنار هم نهادن «کنش- توصیفی» نسبتاً کامل هستند؛ و نتیجه‌گیری می‌کند که در هر رخداد تاریخی، امر «بیرونی» ضرورتاً «در توصیف آنچه مورخ احتمالاً مورد استفاده قرار می‌دهد، اندوده از امر «درونی» است؛ بنابراین، معلوم می‌شود که آن تمایز متصلبی که به نظر می‌رسد صورت‌بندی کالینگوود میان امر «درونی» و رخداد بیرونی برقرار می‌سازد، [چندان درست نیست]». (69)
اگرچه استدلال اولافسون متقاعد کننده است، از دو نظر در مقام نقدی بر مفاهیم تفسیری درونی/بیرونی که کالینگوود در رخدادهای تاریخی مورد استفاده قرار می‌دهد، فاقد کارایی است. نخست آن که اولافسون به اشتباه مفروضات معرفت شناختی دکارتی‌ای را به کالینگوود نسبت می‌دهد که براساس تحلیل او [= کالینگوود] از اندیشه‌های کانت، بسیار ساده‌انگارانه است و او در رخدادهای مختلف آن‌ها را رد کرده است. کالینگوود در ایده‌ی سرشت، (70) (71) از معرفت‌شناسی دکارتی تبیین ظریفی به دست می‌دهد و نشان می‌دهد که این معرفت‌شناسی از دوگانه‌انگاری خام اندیشانه‌ای که عموماً بدان منتسب‌اش می‌کنند، مبراست؛ و در ادامه در همین فصل کمبودهای «آموزه‌ی دو ذات» را به دقت بررسی می‌کند ([و در نتیجه]، به سختی می‌توان از وفاداری خود او به این آموزه سخن گفت). ویلیام هـ.دری (72) نیز- البته با ابتنا به استدلال‌های متفاوتی- اولافسون را در این زمینه به چالش کشیده است. او در بررسی خود از دیالکتیک کنش (73) می‌گوید: «آموزه‌ی درون/بیرون کالینگوود، استعاره‌ای است که به دنبال بیان چیزی غیر از دوگانه‌انگاری دکارتی است- و نکات... بسیاری در ایده‌ی تاریخ مطرح شده است که مؤید چنین برداشتی است». (74)
نکته‌ی دوم، و البته مهم‌تر برای بحث حاضر، آن است که اولافسون استعاره‌ی کالینگوود را خارج از بافتار‌شناختی آن مورد بحث قرار می‌دهد و در نتیجه، فهمی نادرست از کارکرد تفسیری تاریخی‌اش به دست می‌دهد. اولافسون، تصویر درون/بیرون را استعاره‌ای ابداعی در نظر گرفته است که به درستی در پرتو تبیین‌های جایگزین مجموعه‌ای از داده‌های تاریخی مورد سنجش قرار می‌گیرد. با این حال، همان‌گونه که تعابیر و توضیحات کالینگوود نشان می‌دهد، او [کالینگوود] آشکار با آنچه که ما- با توجه به رخدادهای بعدی‌ای که از ساختار سلسله‌ی رویدادهای مربوط به عبور سزار از رود روبیکون و کشتن او می‌دانیم- مهم‌ترین مقولات در نظر می‌گیریم، کاری ندارد. اگر این مقولات دغدغه‌ی او بودند، آن‌گاه او از این تصویر به منظور نمایشی نمودن (75) آنچه قرار بود نقش کلیدی را در رخدادهای بعدی بازی کند، استفاده‌ی توصیفی می‌نمود (مانند تهی شدن دل‌ها در لشکر لئونیداس). از سوی دیگر، اگر او امر «درونی» (اعتقاد و اذعان به ناکارآمدی قوانین جمهوری) را به مثابه‌ی تبیینی برای امر «بیرونی» (عبور از رود روبیکون) و نه به عنوان یکی از ابعاد تاریخی شناسایی شدن آن- در نظر می‌داشت، آن‌گاه استفاده‌ی او از این استعاره، ابداعی می‌بود، که در این صورت می‌توانستیم نقد اولافسون را همچون نشان دادن عدم انسجام در رابطه‌ی میان معرفت‌شناسی کالینگوود و ایده‌ی تاریخ او در نظر بگیریم.
اگرچه به نظر می‌رسد که سه شیوه‌ی عملکرد استعاره در تاریخ‌نگاری با جدول صوری ماندلباوم همخوانی دارد، ضرورت است که بر یک محدودیت [در این زمینه] تأکید کنیم. [این محدودیت آن است که] هر یک از این کارکردهای سه‌گانه‌ی استعاره، می‌تواند فهم تاریخی را در سطوح متفاوت [و نه همسان] معرفت‌شناختی تسهیل نماید. تصویر ابداعی را به ارتقای فهم آگاهانه و تحلیلی رهنمون می‌شود؛ و در عرصه‌ی گفتمان تبیینی ناکارآمد است. تصویر توصیف‌مدار، به درک نمایشی (و پدیدارشناختی) معانی و رویدادها یاری می‌رساند؛ این تصویر جزئی از روایت است که شامل گفتمان ترتیبی می‌شود و در نهایت تصویر‌شناختی، در سطح فرا- تاریخی عمل می‌کند، و به گفتمان تفسیری انسجام و هماهنگی می‌بخشد و براین اساس، بر طریقه‌ای که رخدادها (یا کنش‌ها) می‌تواند «در خود و برای خود» (76) دانسته شوند، غلبه دارد.
آنچه در بالا بیان شد، کارکردهای متفاوت تصویر استعاری در فهم تاریخی را به شیوه‌ای تجربی و ابتدایی روشن نمود. تا آنجا که این شرح در طریقه‌ای که مورخان می‌توانند در ارتقای دانش بشری مساهمت ورزند، کفایت کند، می‌تواند به عنوان نقطه‌ی عزیمتی برای کاوش‌های دقیق‌تر کاربردهای تخصصی مورد بهره‌برداری قرار گیرد.

نمایش پی نوشت ها:
1- مقاله‌ی حاضر در سال 1988 منتشر شده است-م.
2- contextually determined
3- discoursive در این مقاله، بنا به موقعیت متن، از واژگان «گفتمانی» و «گفتاری» برای ترجمه استفاده می‌شود-م.
4- depictive
5- representational
6- prediscoursive
7- نگاه کنید به:
Phillip Stambovsky, The Depictive Image: Metaphor and Literary Experience (Amherst, 1988), chap.2
8- heuristic
9- figurative imagery
10- برای نمونه، نگاه کنید به:
Roger S. Jones, Physics as Metaphor (Minneapolis, 1982) for an analysis of cardinal metaphors in physical science
11- Maurice Mandellbaum
12- The Anatomy of Historical Knowledge (Baltimore, 1977), chap.2
13- explanatory
14- sequential
15- interpretive
16- Ibid., 26
17- macroparasitism
18- William H. McNeil
19- The Oxford Universal Dictionary, On Historical Principles, rev. ed., ed. C. T. Onions (Oxford, 1955)
20- Thomas Kuhn, The Structure of Scientific Revolutions, 2nd ed. (Chicago, 1970), 6
21- normal science
22- anomalies
23- Ibid., chaps. 4 and 6
24- Ibid., 6
25- برای نمونه، به مقالات گردآوری شده در اثر زیر، نگاه کنید به:
Scientific Revolutions, ed. Ian Hacking (New York, 1971) and Paradigms and Revolutions: Applications of Thomas Kuhn's Philosophy of Science, ed. Gary Gutting (Notre Dame, 1980)
همچنین، به این مقاله‌ی موریس ماندلباوم نیز بنگرید:
Note on Thomas S. Kuhn's Structure of Scientific Revolutions, in Philosophy, History, and the Sciences (Baltimore, 1984), 112-119
26- See Stephen C. Pepper, World Hypotheses (Berkeley, 1942)
27- root heuristic metaphors
28- The Human Condition: An Ecological and Historical View
29- William H. McNeill, The Human Condition: An Ecological and Historical View (Princeton, 1980), 7
30- Ibid., 8
31- Ibid., 6
32- Mandelbaum, 27
33- W. B. Gallie
34- Philosophy and the Historical Understanding, 2nd ed. (New York, 1968), 66
35- depictive
36- برای بحثی دقیق‌تر، نگاه کنید به:
The Depictive Image, chap.3
37- patterned relationships
38- economy
39- Moby-Dick or, The Whale, ed. Harison Hayford and Hershel Parker, 2nd ed. (New York, 1976)
40- Ibid., 170
41- The Try-Works
42- narrativizing
43- Catskill، اشاره دارد به عقاب کوهستان‌های کتسکیل در شرق آمریکا-م.
44- Ibid., 355
45- برای آگاهی از رویکرد من به پدیدارشناسی تجربه‌ی ادبی، نگاه کنید به:
The Depictive Image, chap 2
46- Mandelbaum, 27
47- sine qua non
48- Ibid., 26
49- Hayden White
50- categorical
51- The Question of Narrative in Contemporary Historical Theory, History and Theory 23 (1984), 1-2, n.2
52- dues ex machine
53- Leonides
54- Thermopylae
55- heart
56- Herodotus: The Histories, transl. Aubrey de Selincourt (Baltimore, 1954), 220
57- thinly-contexted
58- Mandelbaum, 29
59- reenactment
60- The Idea of History (Oxford, 1946), 213
61- bona fide
62- metahistorically
63- Tropics of Discourse: Essays in Cultural Criticism (Baltimore, 1978), 126-127
64- Rubicon
65- Fredrick Olafson
66- The Dialectic of Action: A Philosophical Interpretation of History and the Humanities (Chicago, 1979), 145
67- action-description
68- Ibid., 196
69- Ibid., 197
70- The Idea of Nature: مترجمان آن را ایده‌ی طبیعت هم ترجمه کرده‌اند که به نظر می‌رسد ایده‌ی سرشت ترجمه‌ی مناسب‌تری باشد-م.
71- Oxford, 1945. See Part 11, sections 8-12
72- William H. Dray
73- The Dialectic of Action
74- History and Theory 20 (1981), 89
75- dramatize
76- in and of themselves

منبع مقاله:
گروهی از نویسندگان، (1395) گفتارهایی درباره‌ی تاریخ و همکاری‌های میان رشته‌ای، ترجمه سید محسن علوی پور، مجبتی فاضلی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.