تمام نظریات علوم اجتماعی دارای چهار مبنای معرفتشناختی، هستیشناختی، انسانشناختی و روششناختی است. این اصول موضوعه به طور خودآگاه یا ناخودآگاه بر نظریات اندیشمندان علوم اجتماعی تاثیر دارد. نظریه ذی نفعان از میان مبانی معرفت شناختی مبتنی بر پارادایم پوزیتویست و همچنین متأثر از مکتب پراگماتیسم است. پوزیتویسم رویکردی در فلسفه مدرن غربی است که با ظهور اومانیسم برای حدود دو قرن بر بخشی از گرایشهای فلسفی غرب حاکم گردید.
تعداد کلمات 2171/ تخمین زمان مطالعه 11 دقیقه
مقدمه
1. در حوزه هستیشناسی پرسشهای مختلفی مطرح است که عالم علم الاجتماع ناگزیر باید پاسخی در مقابل آنها داشته باشد، و چگونگی این پاسخها مستقیما در نظریات او در حوزه علوم اجتماعی تأثیرگذار است؛ برای مثال یکی از مهمترین پرسشهای هستیشناسانه این است که آیا پدیده ای که مورد مطالعه عالم علم الاجتماع قرار میگیرد، واقعیتی خارجی است که در ذهن عالم بازتاب مییابد یا واقعیت امری درونی و ذهنی و ساخته ذهن عالم است؟
٢. در حوزه معرفتشناسی، نحوه ارتباط و تعامل ما با واقعیت و چگونگی نظریات او در علوم اجتماعی تأثیر دارد. موضعی که عالم علم الاجتماع در برابر پرسشهای این حوزه اتخاذ میکند نیز کاملا بر چگونگی نظریات او در علوم اجتماعی تأثیر دارد؛ برای مثال یک پرسش معرفت شناسانه این است که اصولا دست آدمی به کدام نوع از انواع دانش میرسد؟ پرسش مهمتر این است که: از میان معرفتهای کسب شده، کدام یک درست و کدامیک خطاست؟ به عبارت دیگر ملاک صدق و کذب، درستی و نادرستی معرفت چیست؟ این سؤالات در واقع ریشه در ماهیت خود «معرفت» دارد که آیا «معرفت» امری ثابت، واقعی و محسوس است، یا آنکه «معرفت» امری انعطاف پذیر، نسبتا ذهنی و روحی و حاصل «اشراق» و امور ماورای طبیعی است؟ به عبارت دیگر آیا معرفت امری است که خود، جدای از ذهن و دستگاه ادراکی و تجربه ما وجود دارد و ما فقط با دستگاه ادراکی خود آن را کشف میکنیم یا آنکه معرفت امری است شخصی که تا خود شخص تجربه ای نداشته باشد، حاصل نمیشود.
٣.مسأله مهم و تأثیرگذار دیگر به دیدگاه عالم علم الاجتماع در مورد «ماهیت انسان» مربوط میشود. برخی معتقدند انسان موجودی است که رفتاری ماشینی و حتی جبری دارد و رفتارش در وضعیتهای مختلف بر اساس نسخههایی از پیش نوشته شده انجام میگیرد. این دیدگاه معتقد است: انسان خود ساخته و پرداخته محیط است و این شرایط خارجی است که معین میکندمواضع عالم علم الاجتماع در این سه حوزه، یعنی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی تأثیر میگذارد، بر اینکه وی برای بررسی و مطالعه پدیدههای اجتماعی چه روشی اتخاذ کند؛ برای مثال مواضعی که دانشمند علوم اجتماعی در سه حوزه قبلی انتخاب میکند، ممکن است در بحث روشی او را به این نتیجه برساند که رفتار ما در برابر پدیدههای اجتماعی دقیقا باید همانند رفتارمان در برابر پدیدههای طبیعی باشد. فرد در وضعیتهای مختلف چه رفتاری خواهد داشت. این در حالی است که عده ای دیگر بر این عقیدهاند که انسان در رفتار خود اسیر چیزهایی همچون محیط و وراثت نیست؛ بلکه دارای اراده آزاد است و میتواند نقشی خلاق و آگاهانه در رفتار خود داشته باشد. البته بین این دو دیدگاه جبرگرایی مطلق و اختیار گرایی مطلق، دیدگاههای دیگر وجود دارد که بین این دو قطب متضاد قرار میگیرند.
مواضع عالم علم الاجتماع در این سه حوزه، یعنی هستی شناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی تأثیر میگذارد، بر اینکه وی برای بررسی و مطالعه پدیدههای اجتماعی چه روشی اتخاذ کند؛ برای مثال مواضعی که دانشمند علوم اجتماعی در سه حوزه قبلی انتخاب میکند، ممکن است در بحث روشی او را به این نتیجه برساند که رفتار ما در برابر پدیدههای اجتماعی دقیقا باید همانند رفتارمان در برابر پدیدههای طبیعی باشد و به همان طریقی که در علوم طبیعی دست به مطالعه و تحقیق میزنیم، روش مطالعه پدیدههای اجتماعی نیز به همان صورت است؛ به عبارت دیگر همان گونه که در علوم طبیعی، واقعیت امری ثابت و خارجی است که همگان میتوانند ادراک واحدی از آن داشته باشند در علوم اجتماعی نیز وضع همین گونه است. بدین ترتیب عالم علم الاجتماع نیز مانند دانشمند علوم طبیعی باید در پی کشف روابط علّی و معلولی معین، علت و معلولهای خاص و قوانین عام و جهان شمول برای پدیدهها و مسائل اجتماعی و مربوط به انسان باشد. این در حالی است که اگر ما، برای مثال قصد و اراده و اختیار انسان را در چگونگی رفتار او تعیین کننده و مهم بدانیم نه آنکه صرفا او را موجودی ببینیم که پاسخهای مشخصی به محرکهای معین خواهد داد آن گاه در بحث روش شناختی به جای آنکه به دنبال مشاهده و کشف روابط علی و معلولی خاص و قوانینی فراگیر و جهان شمول باشیم، تلاش خواهیم کرد واقعیتهای اجتماعی را فهم کنیم و با قراردادن خویش در متن واقعیت، خود را هرچه بیشتر به معنایی که در متن واقعیت وجود دارد، نزدیک کنیم. اینجاست که به جای اتکا بر تبیینهای علّی، راه برای روشهای تفسیری و هرمنوتیکی در مطالعه پدیدههای اجتماعی باز میشود.
بیان مبانی فلسفی نظریه ذینفعان سازمانی
پوزیتویسم و پراگماتیسم
«پوزیتیویسم» رویکردی در فلسفه مدرن غربی است که با ظهور اومانیسم و اصالت یافتن افق ناسوتی حیات و اهمیت گرفتن اغراض تصرف گرایانه و دنیامدارانه برای حدود دو قرن (از قرن نوزدهم میلادی) بر بخشی از گرایشهای فلسفی غرب حاکم گردید. پوزیتیویسم، صورتی از اندیشه مدرن غربی است که معتقد است در حوزه معرفتشناسی فقط از طریق حواس و بهرهگیری از روشهای تجربی میتوان به شناخت امور مجرد و غیرمحسوس و غیرجزئی(کلی) رسید. بنابراین ویژگیهای پوزیتیویسم را میتوان این گونه بیان کرد:
1. منکر وجود هر نوع دریافت اشراق با ادراک عقلانی کلی است.
2. به اصالت ذره و جزئی نگری معتقد است.
3. تنها روش ادراک امور را روش تجربی آزمایشگاهی (آمپریستی) میداند.
۴. هر نوع قضیة معرفتشناختی که از طریقی روششناسانه از طریق روش حسی تجربی قابل مطالعه نباشد، مهمل و یا غیر علمیمینامد.
۵. اساس رویکرد علوم جدید(اعم از علوم طبیعی یا علوم انسانی) پوزیتیویستی است.
پوزیتویسم از بیکن آغاز شده و در معرفت شناسانی چون جان لاک (۱۷۰۴م) و دیوید هیوم (۱۷۷۶م) و در قرن نوزدهم در آرای لیبرالهایی چون جان استوارت میل تداوم یافته است.
در قرن نوزدهم در فرانسه اگوست کنت (۱۸۵۷م) تلاش کرد بر پایه پوزیتیویسم، اساس علوم انسانی مدرن و به خصوص جامعهشناسی را بنا نماید. «پوزیتیویسم» رویکردی در فلسفه مدرن غربی است که با ظهور اومانیسم و اصالت یافتن افق ناسوتی حیات و اهمیت گرفتن اغراض تصرف گرایانه و دنیامدارانه برای حدود دو قرن (از قرن نوزدهم میلادی) بر بخشی از گرایشهای فلسفی غرب حاکم گردید. پوزیتیویسم، صورتی از اندیشه مدرن غربی است که معتقد است در حوزه معرفتشناسی فقط از طریق حواس و بهرهگیری از روشهای تجربی میتوان به شناخت امور مجرد و غیرمحسوس و غیرجزئی(کلی) رسید.اساسا پوزیتیویسم نحوه سفسطهگری بازی با کلمات برای تکرار مشهورات لیبرالی عالم مدرن و دفاع از وضع موجود است. پوزیتیویسم را میتوان منحطترین صورتاندیشه مدرن غربی دانست که در قلمرو معرفتشناسی نوعی تلازم با لیبرالیسم داشته و دارد. به جرئت میتوان گفت: پوزیتیویسم نشانه زوال تفکر و غلبه نازلترین صور سوفسطاییگری عامیانه بر تفکر فلسفی است. در ایران، جریان روشنفکری به لحاظ سطحی و گسسته خردی و ضعف تئوریک و ظاهرگرایی مقلدانهای که بدان مبتلا بود، از همان ابتدا صبغه پوزیتیویستی داشت. شهید مطهری در مجلد اول کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مبانی تئوریک معرفتشناسی پوزیتیویستی را نقد جدی میکند. در سالهای پس از پذیرش قطعنامه گرایش «نئولیبرالی» روشنفکری به اصطلاح دینی ایران که مانیفست تجدید نظرطلبانه و عصریانگارانه و نسبی از نگرشی نئوپوزیتیویستی الهام و تأثیر پذیرفته بود، آرای عبدالکریم سروش تئوریسین این جریان، تکرار التقاطی و شبه اسلامیای از آرای نئوپوزیتویستی کارل پوپر است که در مراحل بعدی با آرای نوسوفسطایی و نسبیانگارانه برخی هرمنوتیستها نظیر گادامر آمیخته شد.[3]
پراگماتیسم: پراگماتیسم از کلمه یونانی پراگما به معنی «عمل» مشتق شده است. پراگماتیسم رویکردی است نظری که در پی بحران معرفتشناسی اومانیستی در قلمرو مقوله «حقیقت» و تعیین حدود مفاهیم صدق و کذب قضایا در اواخر قرن نوزدهم در ایالات متحده آمریکا پدید آمد. پراگماتیسم نشانه انشقاق تام و تمام «نظر» از «عمل» در قلمرو تفکر مدرن است. مبدأ این رویکرد (پراگماتیسم) چارلز. ساندرس. پیرس (۱۹۱۴م) میباشد که دانش آموخته دانشگاه هاروارد و اهل آمریکا بود.
معرفتشناسی و فلسفه غربی در عصر مدرن و به ویژه پس از کانت (۱۸۰۴م) در خصوص تشخیص و تعیین معیارها و موازین و مفهوم «حقیقت» گرفتار یک سردرگمیشدید گردید؛ به گونه ای که کانت اساسا خود آدمی را «واهب الصور» دانست و نوعی «ایدئالیسم سوبژکتیویستی» معرفتشناختی را مطرح نمود. به هر حال فلسفه قرن نوزدهم غرب، در خصوص این مسأله که معیار تشخیص و تعیین حقیقت و اساسا تعریف مفهوم «حقیقت» چیست، دچار سردرگمی و تناقضگویی بود و سیر تفکر مختصر فلسفی در غرب، مبتنی بر دور شدن از نظر و تقلیل به سطح عمل زدگی و عملگرایی و کمیتانگاری بود. چارلز پیرس با تأسیس رویکرد «اصالت عمل» یا «پراگماتیسم» تلاش کرد به گونه ای به بحران فلسفه اومانیستی در قلمرو معرفتشناسی پاسخ گوید. او معیار حقیقت را «عمل» نامید و اصلا باب بحثهای نظری را تعطیل کرد. بنابراین پراگماتیسم، تجسم نابودی کامل اصالت مباحث نظری و انشقاق تام و تمام «نظر» از «عمل» در فلسفه مدرن غربی است. پیرس معتقد بود: حقیقت یعنی آنچه در عمل سودمند باشد. بدین سان، معیارهای سودانگارانه بورژوایی را در قلمرو معرفتشناسی به طور تام و تمام حاکم کرد.[4]
نقد پراگماتیسم: روشن است آنچه پراگماتیسم عنوان میکند، به لحاظ فلسفی به هیچ وجه درست نبوده و پایه و اساس عقلانی استواری ندارد؛ زیرا خیلی وقتها ممکن است یک تئوری تماما غلط و وهم آلود، نتایج عملی درستی داشته باشد؛ چنان که دستگاه نجوم بطلمیوسی، با وجود عدم انطباق بر واقعیت، در برخی قلمروها، از جمله پیش بینی و محاسبه وقوع کسوف یا خسوف درست عمل میکرد و نتیجه عملی داشت. یا اینکه یک نظریه ممکن است نتایج عملی و کارسازی در کوتاه مدت یا میان مدت داشته باشد، اما بیان واقعی حقیقت نباشد و عمل بدان در دراز مدت بر اساس همان نگاه عملگرایانه صرف هم که باشد ممکن است آفات و نتایج و تبعات منفی بسیار بزرگتری داشته باشد.
بحث اصلی این است که اساسا تشخیص و تعریف «حقیقت» و معنا و حدود آن در فلسفه، امری عقلانی و نظری است و حواله کردن آن به «عمل» و موازین «سودانگارانه» نتیجه بحران تفکر فلسفی و نظری اومانیستی و انشقاش کامل «نظر» از «عمل» و رویکرد مبتنی بر خود بنیادی نفسانی اومانیستی است.[5]
پوزیتویست در حوزه انسانشناختی انسان را محدود به عالم ماده میداند. یکی از موضوعاتی که متفکران غربی بسیار درباره آن بحث کردهاند و تقریبا محور مباحث فلسفی آنان شده است. بحث انسانشناسی است. شاید پیدایش بعضی از مکاتب غربی با این موضوع بیارتباط نباشد.
1.انسان دوره ماقبل مدرن (سنت): متفکران این دوره در غرب، انسان را با توجه به طبیعت او تعریف میکردند و معتقد بودند انسان، طبیعتی تغییرناپذیر دارد؛ زمین مرکز منظومه کیهانی است، عالم طبیعت دارای نظم خاصی است و باید مطابق آن باشد.
2.انسان دوره مدرنیته (جدید): چهار تعریف زیست شناسانه، روان شناختی، جامعه شناختی و دینی که با توجه به تصریحی که در برخی عبارات وجود دارد، مرادشان از انسان مدرن، همان معنای زیست شناسانه است: انسان نوعی حیوان است که نه از نباتات به شمار میآید و نه جزء خدایان است؛ چون گیاهان، فروتر از انسان و خدایان برتر از انسان هستند.
3.انسان دوره پسامدرن: انسان در این دوره صرفا جنبه فردگرایی دارد و از طریق برخورد با طبیعت، جهان مادی و همنوع خویش، شخصیت خود را بروز میدهد و از منظر اخلاقی واجد ویژگی آزمندی و حرص است و با همین روحیه با دیگران برخورد میکند.[6]
نمایش پی نوشت ها:
[1] گیبسون بوریل و کارت مورگان؛ نظریههای کلان جامعه شناختی و تجزیه و تحلیل سازمان؛ فصل اول، ص ۱.
[2] It was here that I encountered what I knew to be philosophically outdated ideas of theory;" ،،evidence
distinction, the fact-value" distinction, and a whole host of ideas around the normativeprescriptive methodology that took me back to the positivists of the 147.s in philosophy (Great-Minds-in-Management part20 the development of stakeholder theory R. Edward freemanpage421) The obsession with what Richard Rorty has called " methodolatry 'continues even in this world of critical studies, post-modernism, pragmatism, and other assorted postpositivist justiWcations of intellectual activity. In short the stakeholder approach has always been what Donaldson and Preston have called “managerial."
There is more than adequate philosophical justiWcation for such an approach and . Andy Wicks and I (1998) have tried to set forth such a pragmatist methodology
Great) Minds in Management) theory R. Edward freemanpage 421
[3] شهریار زرشناس؛ واژه نامه سیاسی- فرهنگی، ص۹۴
[4] همان، ص ۷۸.
[5] همان، ص80.
[6] عبدالله جوادی آملی؛ اسلام و محیط زیست؛ ص۶۷.
منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی، تحلیل نظریه های علم دینی و آزمون الگوی حکمی - اجتهادی در تولید علوم انسانی اسلامی، قم، دفتر نشر معارف، 1393 ش.
بیشتر بخوانیم:
مبانی فلسفی اسلام در نظریه ذینفعان ادوارد فریمن
جایگزینی مبانی اسلامیدر نظریه ذینفعان ادوارد فریمن
روشهای سنجش واندازهگیری اثربخشی سازمان در نظریه ذینفعان فریمن