عيد واقعي

ايشان يك گروه از بچّه ها و نزديكان را سراغ داشتند كه هر سال يك ماه مانده به عيد مي رفتند و اندازه لباس آنها را مي گرفتند و نمره كفش آنها را مي پرسيدند و براي آنها لباس و كفش تهيه مي كردند. حتّي يادم هست يك سال خانواده اي آمدند كه خيلي بچّه داشتند. يكي يكي اندازه بچه ها را گرفت تا برايشان كفش و لباس تهيّه كند. من به ايشان گفتم : شما كه براي اينها لباس مي خريد بچّه هاي ما: محمّدحسن و محمّدحسين نيز هم سن اين ها هستند. پس چرا براي اين ها چيزي نمي خريد؟ ايشان پاسخ داد: اين
سه‌شنبه، 23 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عيد واقعي
عيد واقعي
عيد واقعي

نويسنده: عليرضا حاتمي



همسر شهيد آية اللّه حاج شيخ علي آقا قدّوسي (ره) مي گويد:
ايشان يك گروه از بچّه ها و نزديكان را سراغ داشتند كه هر سال يك ماه مانده به عيد مي رفتند و اندازه لباس آنها را مي گرفتند و نمره كفش آنها را مي پرسيدند و براي آنها لباس و كفش تهيه مي كردند. حتّي يادم هست يك سال خانواده اي آمدند كه خيلي بچّه داشتند. يكي يكي اندازه بچه ها را گرفت تا برايشان كفش و لباس تهيّه كند. من به ايشان گفتم : شما كه براي اينها لباس مي خريد بچّه هاي ما: محمّدحسن و محمّدحسين نيز هم سن اين ها هستند. پس چرا براي اين ها چيزي نمي خريد؟ ايشان پاسخ داد: اين ها خودشان مي دانند عيد ما روزي است كه يك زنداني وجود نداشته باشد. عيد روزي است كه همه خوش باشند. ايشان با خانواده هايي كه شوهرهايشان زنداني بودند سر مي زدند، مايحتاج آنها را مي خريدند و شب ها به منزل آنها مي بردند. حتّي به منزل نمي گفتند كه كجا مي روند. يك روز برادرش آمد و سراغ او را از من گرفت . گفتم : رفت بيرون . پرسيد: اين موقع شب كجا رفته ؟
گفتم : نمي دانم . گفت : مي روم دنبالش . وقتي رفت و برگشت ديدم خيلي در فكر فرو رفته . بعدها گفت : مي داني آن شب علي آقا كجا رفته بود؟ گفتم : نه .
گفت : او را پيدا كردم در حالي كه ديدم به درب خانه اي رفت و به خانواده فلان آقايي كه در زندان بود كمك كرد. اين ماجرا مربوط به زمان شاه بود.
منبع: داستانهايي از علما




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.