همکاری سازمان مجاهدین با سازمان الفتح و ماجرای هواپیماربایی
چکیده
در سال ۱۳۴۸، رهبران سازمان تصمیم گرفتند برای کسب صلاحیت نظامی برای شروع عملیات مسلحانه وارد کار شوند. در آن شرایط امکان آموزش و آمادگی نظامی در داخل ایران، وجود نداشت. سازمان، بهترین راه برای کسب آمادگی نظامی حرفهای در همکاری با سازمان «الفتح» دانست که مهمترین سازمان سیاسی - نظامی فلسطین بود و به نظر میرسید به لحاظ ایدئولوژیک نیز بیش از دیگر گروههای فلسطینی با مواضع ایدئولوژیک سازمان نزدیک باشد. آنچه در این مقاله میخوانید گزارشی از آن تاریخ و ماجرای هواپیماربایی آن دوره است.
تعداد کلمات 1862/ تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
در سال ۱۳۴۸، رهبران سازمان تصمیم گرفتند برای کسب صلاحیت نظامی برای شروع عملیات مسلحانه وارد کار شوند. در آن شرایط امکان آموزش و آمادگی نظامی در داخل ایران، وجود نداشت. سازمان، بهترین راه برای کسب آمادگی نظامی حرفهای در همکاری با سازمان «الفتح» دانست که مهمترین سازمان سیاسی - نظامی فلسطین بود و به نظر میرسید به لحاظ ایدئولوژیک نیز بیش از دیگر گروههای فلسطینی با مواضع ایدئولوژیک سازمان نزدیک باشد. آنچه در این مقاله میخوانید گزارشی از آن تاریخ و ماجرای هواپیماربایی آن دوره است.
تعداد کلمات 1862/ تخمین زمان مطالعه 9 دقیقه
طرح و مذاکره برای اعزام اعضا به فلسطین
در سال ۱۳۴۸، حسین روحانی، کادر برجسته سازمان، با رئیس دفتر الفتح در پاریس چند بار ملاقات کرد، اما ملاقاتهای او بینتیجه ماند و سازمان از طریق دفتر الفتح در قطر هدف خود را دنبال کرد و از طریق همین دفتر سرانجام نمایندگان سازمان مجاهدین خلق و سازمان الفتح در عمان پایتخت اردن ملاقات کردند. الفتح در این ملاقاتها متعهد شد که هرگونه کمکی میتواند به سازمان مجاهدین خلق بدهد؛ از جمله آموزش اعضای سازمان در اردوگاههای الفتح. به دنبال همین قرار و مدارها، تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضای سازمان، عازم اردوگاههای الفتح در اردن و - پس از سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ - و سوریه شدند.
ماجرای هواپیماربایی
همزمان با حضور هیئت نمایندگی سازمان در بیروت و عمان، برای چند تن از اعضای سازمان که به دلیل مشمولیت نظاموظیفه قادر به تهیه گذرنامه نبودند، شناسنامههای جعلی تهیه شد تا از طریق بنادر جنوبی (بندرعباس و بندرلنگه) عازم قطر، ابوظبی یا دبی شوند و در پوشش کارگر مهاجر، از نمایندگان سیار سفارت ایران گذرنامه تهیه کنند و از راه هوایی به بیروت بروند. شش تن از این افراد (سید جلیل سید احمدیان، محسن نجات حسینی، محمود شامخی، حسین خوشرو، کاظم شفیعیها، موسی خیابانی) در دبی خانهای اجاره کردند و در آن ساکن شدند؛ ولی اندکی بعد پلیس دبی اقدام به دستگیری آنان کرد. این حادثه منجر به ماجرای هواپیماربایی شد که در زمان خود حادثهای جنجالی به شمار میرفت.
ماجرا از این قرار بود که این عده در بازار و بیمورد، مورد سوءظن پلیس دبی قرار گرفتند و دستگیر شدند. سر و وضع ژولیده و همراه داشتن پول زیاد، علت سوءظن پلیس بود. در بازرسی از خانه آنان نیز اسناد و مدارک به دست آمد که سوءظن را دوچندان کرد. این عده به اتهام جاسوسی در بازداشت نگه داشته شدند تا به رژیم ایران تحویل داده شود. افراد زندانی از طریق یکی از زندانیان عادی ایران، توانستند نامهای برای سازمان در تهران ارسال کنند و وضعیت خود را اطلاع دهند. سازمان، تیمی از افراد زبده خود را برای پیگیری و حل مسئله به دبی اعزام کرد.در سال ۱۳۴۸، حسین روحانی، کادر برجسته سازمان، با رئیس دفتر الفتح در پاریس چند بار ملاقات کرد، اما ملاقاتهای او بینتیجه ماند و سازمان از طریق دفتر الفتح در قطر هدف خود را دنبال کرد و از طریق همین دفتر سرانجام نمایندگان سازمان مجاهدین خلق و سازمان الفتح در عمان پایتخت اردن ملاقات کردند. الفتح در این ملاقاتها متعهد شد که هرگونه کمکی میتواند به سازمان مجاهدین خلق بدهد؛ از جمله آموزش اعضای سازمان در اردوگاههای الفتح. به دنبال همین قرار و مدارها، تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضای سازمان، عازم اردوگاههای الفتح در اردن و - پس از سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ - و سوریه شدند.
در نیمه اول شهریور ۱۳۴۹ حسین احمدی روحانی، عبدالرسول مشکین فام و سیدمحمد ساداتدربندی، جداگانه وارد دبی شدند. مسئولیت گروه، به عهده حسین روحانی بود. آنان به مدت ۲ ماه از طرق مختلف تلاش کردند تا مانع تحویل زندانیان به دولت ایران شوند؛ از جمله، به کمک الفتح و شخص یاسر عرفات، موفق شدند تا از طریق یک قاضی فلسطینی درباره مدارک کشفشده و کموکیف پرونده اطلاعاتی به دست آورند. سرانجام در حدود نیمه آبان ۱۳۴۳، این عده اطلاع پیدا کردند که یارانشان قرار است با پرواز ساعت ۸ صبح روز ۱۸ آبان ۱۳۴۲ شرکت هواپیماییایر تاکسی به بندرعباس انتقال داده شوند و تحویل مقامات امنیتی ایران گردند.
اعضای تیم سهنفره تصمیم به ربودن هواپیمای حامل یارانشان گرفتند؛ لذا با مشکلات فراوان برای پرواز ۱۸ آبان هواپیمای شرکت ایر تاکسی بلیط تهیه کردند و سرانجام با اقدامی هوشمندانه در ظاهر مسافران عادی - ولی مسلح به چاقو و یک قبضه اسلحه و بنزین و ناپالم- وارد هواپیما شدند. برای آنان، هواپیماربایی هم فال بود هم تماشا. از یک طرف یاران خود را آزاد میکردند و از طرف دیگر، با اقدامی که در آن روزها سخت جاذبه داشت (هواپیماربایی) اذهان را متوجه رژیم شاه و وجود مخالفان مسلح آن رژیم میکردند.
اندکی پس از آنکه هواپیمای دو موتوره داکوتای شرکت ایر تاکسی از زمین برخاست، اعضای تیم سهنفره سازمان با استفاده از سلاح سرد و گرم که همراه خود داشتند، کنترل هواپیما را به دست گرفتند؛ مأمورانی که را که اعضای دستگیرشده گروه را همراهی میکردند را وادار کردند که دست آنان را باز و آنان را آزاد کنند. خلبان هواپیما را نیز مجبور به تغییر مسیر به سمت بغداد کردند. هواپیما پس از یک توقف در قطر و سوختگیری، سرانجام در حدود سه ساعت، بعدازظهر همان روز، در باند فرودگاه بغداد به زمین نشست.
پس از استقرار هواپیما در باند فرودگاه بغداد، مشکین فام، فرماندهی عملیات از هواپیما خارج شد. او به اختصار مواضع خود و دوستانش و علت هواپیماربایی را برای مقامات امنیتی عراق بیان کرد و برای تحویل هواپیما و تسلیم شدن به دولت عراق اعلام آمادگی کرد. به این ترتیب، ربایندگان از هواپیما پیاده شدند و پس از تفتیش و تحویل سلاحها، به سمت سالن فرودگاه هدایت شدند. در محوطه فرودگاه خبرنگاران و عکاسان اجتماع کرده بودند، ولی به درخواست ایرانیان عکسی گرفته نشد و گفتوگویی صورت نگرفت. برخی از نیروهای مخالف رژیم پهلوی که اغلب از وابستگان به جبهه ملی ایران در خارج از کشور بودند، برای استقبال از هواپیماربایان به فرودگاه آمده بودند که به درخواست سفارت ایران و ممانعت پلیس بغداد، موفق به ملاقات نشدند. مأموران پلیس، با همکاری سفارت ایران در بغداد، هواپیماربایان را اعضای یک باند جاعل معرفی کردند. هواپیمای ربودهشده کمی بعد به سوی آبادان پرواز کرد.
بعدها، در سال ۱۳۵۹، حسین روحانی در مصاحبه با نشریه پیکار، نحوه برخورد مقامات عراقی با گروه ۹ نفره را به طور مشروح بیان کرد و روشن شد که آنان در زندان بغداد، به شدت مورد شکنجه قرار گرفتهاند.
به این ترتیب، در ۲۵ دی ۱۳۴۰ زندانیان آزاد شدند و پس از چند روز در معیّت نمایندگان سازمان فتح، عازم پایگاههای چریکی سازمان آزادیبخش فلسطین شدند.
ماجرا از این قرار بود که این عده در بازار و بیمورد، مورد سوءظن پلیس دبی قرار گرفتند و دستگیر شدند. سر و وضع ژولیده و همراه داشتن پول زیاد، علت سوءظن پلیس بود. در بازرسی از خانه آنان نیز اسناد و مدارک به دست آمد که سوءظن را دوچندان کرد. این عده به اتهام جاسوسی در بازداشت نگه داشته شدند تا به رژیم ایران تحویل داده شود. افراد زندانی از طریق یکی از زندانیان عادی ایران، توانستند نامهای برای سازمان در تهران ارسال کنند و وضعیت خود را اطلاع دهند. سازمان، تیمی از افراد زبده خود را برای پیگیری و حل مسئله به دبی اعزام کرد.در سال ۱۳۴۸، حسین روحانی، کادر برجسته سازمان، با رئیس دفتر الفتح در پاریس چند بار ملاقات کرد، اما ملاقاتهای او بینتیجه ماند و سازمان از طریق دفتر الفتح در قطر هدف خود را دنبال کرد و از طریق همین دفتر سرانجام نمایندگان سازمان مجاهدین خلق و سازمان الفتح در عمان پایتخت اردن ملاقات کردند. الفتح در این ملاقاتها متعهد شد که هرگونه کمکی میتواند به سازمان مجاهدین خلق بدهد؛ از جمله آموزش اعضای سازمان در اردوگاههای الفتح. به دنبال همین قرار و مدارها، تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضای سازمان، عازم اردوگاههای الفتح در اردن و - پس از سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ - و سوریه شدند.
در نیمه اول شهریور ۱۳۴۹ حسین احمدی روحانی، عبدالرسول مشکین فام و سیدمحمد ساداتدربندی، جداگانه وارد دبی شدند. مسئولیت گروه، به عهده حسین روحانی بود. آنان به مدت ۲ ماه از طرق مختلف تلاش کردند تا مانع تحویل زندانیان به دولت ایران شوند؛ از جمله، به کمک الفتح و شخص یاسر عرفات، موفق شدند تا از طریق یک قاضی فلسطینی درباره مدارک کشفشده و کموکیف پرونده اطلاعاتی به دست آورند. سرانجام در حدود نیمه آبان ۱۳۴۳، این عده اطلاع پیدا کردند که یارانشان قرار است با پرواز ساعت ۸ صبح روز ۱۸ آبان ۱۳۴۲ شرکت هواپیماییایر تاکسی به بندرعباس انتقال داده شوند و تحویل مقامات امنیتی ایران گردند.
اعضای تیم سهنفره تصمیم به ربودن هواپیمای حامل یارانشان گرفتند؛ لذا با مشکلات فراوان برای پرواز ۱۸ آبان هواپیمای شرکت ایر تاکسی بلیط تهیه کردند و سرانجام با اقدامی هوشمندانه در ظاهر مسافران عادی - ولی مسلح به چاقو و یک قبضه اسلحه و بنزین و ناپالم- وارد هواپیما شدند. برای آنان، هواپیماربایی هم فال بود هم تماشا. از یک طرف یاران خود را آزاد میکردند و از طرف دیگر، با اقدامی که در آن روزها سخت جاذبه داشت (هواپیماربایی) اذهان را متوجه رژیم شاه و وجود مخالفان مسلح آن رژیم میکردند.
اندکی پس از آنکه هواپیمای دو موتوره داکوتای شرکت ایر تاکسی از زمین برخاست، اعضای تیم سهنفره سازمان با استفاده از سلاح سرد و گرم که همراه خود داشتند، کنترل هواپیما را به دست گرفتند؛ مأمورانی که را که اعضای دستگیرشده گروه را همراهی میکردند را وادار کردند که دست آنان را باز و آنان را آزاد کنند. خلبان هواپیما را نیز مجبور به تغییر مسیر به سمت بغداد کردند. هواپیما پس از یک توقف در قطر و سوختگیری، سرانجام در حدود سه ساعت، بعدازظهر همان روز، در باند فرودگاه بغداد به زمین نشست.
پس از استقرار هواپیما در باند فرودگاه بغداد، مشکین فام، فرماندهی عملیات از هواپیما خارج شد. او به اختصار مواضع خود و دوستانش و علت هواپیماربایی را برای مقامات امنیتی عراق بیان کرد و برای تحویل هواپیما و تسلیم شدن به دولت عراق اعلام آمادگی کرد. به این ترتیب، ربایندگان از هواپیما پیاده شدند و پس از تفتیش و تحویل سلاحها، به سمت سالن فرودگاه هدایت شدند. در محوطه فرودگاه خبرنگاران و عکاسان اجتماع کرده بودند، ولی به درخواست ایرانیان عکسی گرفته نشد و گفتوگویی صورت نگرفت. برخی از نیروهای مخالف رژیم پهلوی که اغلب از وابستگان به جبهه ملی ایران در خارج از کشور بودند، برای استقبال از هواپیماربایان به فرودگاه آمده بودند که به درخواست سفارت ایران و ممانعت پلیس بغداد، موفق به ملاقات نشدند. مأموران پلیس، با همکاری سفارت ایران در بغداد، هواپیماربایان را اعضای یک باند جاعل معرفی کردند. هواپیمای ربودهشده کمی بعد به سوی آبادان پرواز کرد.
بعدها، در سال ۱۳۵۹، حسین روحانی در مصاحبه با نشریه پیکار، نحوه برخورد مقامات عراقی با گروه ۹ نفره را به طور مشروح بیان کرد و روشن شد که آنان در زندان بغداد، به شدت مورد شکنجه قرار گرفتهاند.
به این ترتیب، در ۲۵ دی ۱۳۴۰ زندانیان آزاد شدند و پس از چند روز در معیّت نمایندگان سازمان فتح، عازم پایگاههای چریکی سازمان آزادیبخش فلسطین شدند.
بیشتر بخوانید: بست نشینی 20 روزه مجاهدینخلق در بیت امام در نجف
تماس با امام خمینی
از فصلهای مهم ماجرای هواپیماربایی و بازجویی و شکنجه مجاهدین در عراق، به مراجعه به امام خمینی(ره) در نجف اشرف و تقاضای وساطت و دخالت ایشان به منظور رهایی آنهاست.
حجت الاسلام سیدمحمود دعایی در مورد مراجعه مجاهدین به امام میگوید:
زمانی که [روابط] رژیم شاه با رژیم فعلی عراق تیره شده بود، سهمرتبه رزمندگان ایرانی هواپیمای ایرانی را مجبور کردند که در عراق بنشیند. [...] ماهیت افراد مبهم بود و خود مجبورکنندگان به فرود این هواپیما را در بغداد، از کارهای برجسته «سازمان مجاهدین خلق» بودند. اینها به هیچ قیمت حاضر نشده بودند ماهیت و انگیزه اقدام را افشا کنند. [...] این ۹ نفر را شکنجه کردند که ماهیت سازمان و وابستگی اینها را کشف کنند؛ و زیر شکنجه تنها چیزی که فهمیدند، اسامی واقعی افراد بود که لو رفت. یکی از این افراد آقای موسی خیابانی بود - و الان در کادر رهبری مجاهدین خلق است - و برجستهترین چهرهشان مرحوم رسول[1] مشکینفام بود که زیر شکنجه سخت مقاومت کرد و دیگری حسین روحانی بود که او الان ظاهراً عضو مرکزی «سازمان پیکار» میباشد که از کارهای برجسته او بود.
همزمان با فرود این هواپیما، کادر مرکزی سازمان تلاش میکند که به نحوی از طریق حضرت امام و دیگر یاران مبارز در عراق، برای آزادی اینها کمک بگیرد؛ و مرحوم آیتالله طالقانی را سوار ماشین میکنند- در یکی از جادههای اطراف تهران - و مسئله را مطرح میکنند و ایشان هم با دست مبارکشان، به مرکب نامرئی، پیامی را به امام مینویسند. در آن پیام، همانطور که خود امام فرمودند، نوشته بودند: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»- درست سرنوشت «اصحاب کهف» - و ضمناً برای اینکه آن کسی که به نزد امام میآید مورد اعتماد باشد، دو نشانی را مرحوم طالقانی به آن فرد میدهد که یکی را در همان نوشته گذاشته بودند:
و یک نشانی را شفاهی به من [(دعایی)] میدهند. [...] و آن شخصیت مرتضی (تراب) حقشناس بود و جهرمی است و آن موقع ایشان دانشجو بودند و من در قم بودم و ارتباطی با من هم داشتیم. [...] رفتم خدمت امام، وقت گرفتم و گفتم: «فردی است که میشناسم و مورد اعتماد است»؛ و ایشان پیامی از سیدابوالفضل زنجانی و آیتالله طالقانی آورده بودند و در حضور امام، نوشته نامرئی را ظاهر کرد؛ و امام در جواب فرمودند که «من باید تأمل کنم و جواب شما را بدهم». روز بعد امام در جواب گفتند که «من نمیتوانم کاری انجام بدهم؛ چون رسماً من باید چیزی از مسئولین عراقی برای آزادی اینها بخواهم و بعداً آنها نیز چیزی از من خواهند خواست و بنده نمیتوانم با عراقیها دادوستد را آغاز کنم؛ و حقشناس هم گفت که «به امام حق میدهم.» قرار شد که شخص ترتیبی بدهم که بتوانم با آن ۹ نفر ملاقاتی کنم و از سلامت آنها به تراب حقشناس خبر بدهم.
کادر مرکزی به این نتیجه رسیده بود که نباید مقاومت کنند و باید هر چه دارند، بگویند تا آزاد شوند؛ یعنی اعتماد دولت عراق جلب شود تا آزاد شده و از عراق خارج شوند؛ و میدانستم که تا مطمئن شوند که سازمان دستور داده چیزی نمیگویند. تو را یک نشانی به من داد که به این ۹ نفر بدهم؛ و بالاخره با سماجت زیاد، وقتی ملاقات کردم که خود عراقیها زیر شکنجه چیزهایی شنیده بودند؛ و از طرفی دیگر سازمان آنها از طریق سازمان «الفتح»، آزادی اینها را خواسته بود. من در منزل پناهیان، این نفر را ملاقات کردم، [که] منجمله موسی خیابانی بود. در آنجا سعی کردم که به آنها بگویند که پناهیان عنصر [ی] نااهل و نامطمئن است و این شخص «ژنرال پناهیان» جانشین «بختیار» است. این ماجرا گذشت و از عراق به سوریه رفتند و به یارانشان پیوستند.[2]
حجت الاسلام سیدمحمود دعایی در مورد مراجعه مجاهدین به امام میگوید:
زمانی که [روابط] رژیم شاه با رژیم فعلی عراق تیره شده بود، سهمرتبه رزمندگان ایرانی هواپیمای ایرانی را مجبور کردند که در عراق بنشیند. [...] ماهیت افراد مبهم بود و خود مجبورکنندگان به فرود این هواپیما را در بغداد، از کارهای برجسته «سازمان مجاهدین خلق» بودند. اینها به هیچ قیمت حاضر نشده بودند ماهیت و انگیزه اقدام را افشا کنند. [...] این ۹ نفر را شکنجه کردند که ماهیت سازمان و وابستگی اینها را کشف کنند؛ و زیر شکنجه تنها چیزی که فهمیدند، اسامی واقعی افراد بود که لو رفت. یکی از این افراد آقای موسی خیابانی بود - و الان در کادر رهبری مجاهدین خلق است - و برجستهترین چهرهشان مرحوم رسول[1] مشکینفام بود که زیر شکنجه سخت مقاومت کرد و دیگری حسین روحانی بود که او الان ظاهراً عضو مرکزی «سازمان پیکار» میباشد که از کارهای برجسته او بود.
همزمان با فرود این هواپیما، کادر مرکزی سازمان تلاش میکند که به نحوی از طریق حضرت امام و دیگر یاران مبارز در عراق، برای آزادی اینها کمک بگیرد؛ و مرحوم آیتالله طالقانی را سوار ماشین میکنند- در یکی از جادههای اطراف تهران - و مسئله را مطرح میکنند و ایشان هم با دست مبارکشان، به مرکب نامرئی، پیامی را به امام مینویسند. در آن پیام، همانطور که خود امام فرمودند، نوشته بودند: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»- درست سرنوشت «اصحاب کهف» - و ضمناً برای اینکه آن کسی که به نزد امام میآید مورد اعتماد باشد، دو نشانی را مرحوم طالقانی به آن فرد میدهد که یکی را در همان نوشته گذاشته بودند:
و یک نشانی را شفاهی به من [(دعایی)] میدهند. [...] و آن شخصیت مرتضی (تراب) حقشناس بود و جهرمی است و آن موقع ایشان دانشجو بودند و من در قم بودم و ارتباطی با من هم داشتیم. [...] رفتم خدمت امام، وقت گرفتم و گفتم: «فردی است که میشناسم و مورد اعتماد است»؛ و ایشان پیامی از سیدابوالفضل زنجانی و آیتالله طالقانی آورده بودند و در حضور امام، نوشته نامرئی را ظاهر کرد؛ و امام در جواب فرمودند که «من باید تأمل کنم و جواب شما را بدهم». روز بعد امام در جواب گفتند که «من نمیتوانم کاری انجام بدهم؛ چون رسماً من باید چیزی از مسئولین عراقی برای آزادی اینها بخواهم و بعداً آنها نیز چیزی از من خواهند خواست و بنده نمیتوانم با عراقیها دادوستد را آغاز کنم؛ و حقشناس هم گفت که «به امام حق میدهم.» قرار شد که شخص ترتیبی بدهم که بتوانم با آن ۹ نفر ملاقاتی کنم و از سلامت آنها به تراب حقشناس خبر بدهم.
کادر مرکزی به این نتیجه رسیده بود که نباید مقاومت کنند و باید هر چه دارند، بگویند تا آزاد شوند؛ یعنی اعتماد دولت عراق جلب شود تا آزاد شده و از عراق خارج شوند؛ و میدانستم که تا مطمئن شوند که سازمان دستور داده چیزی نمیگویند. تو را یک نشانی به من داد که به این ۹ نفر بدهم؛ و بالاخره با سماجت زیاد، وقتی ملاقات کردم که خود عراقیها زیر شکنجه چیزهایی شنیده بودند؛ و از طرفی دیگر سازمان آنها از طریق سازمان «الفتح»، آزادی اینها را خواسته بود. من در منزل پناهیان، این نفر را ملاقات کردم، [که] منجمله موسی خیابانی بود. در آنجا سعی کردم که به آنها بگویند که پناهیان عنصر [ی] نااهل و نامطمئن است و این شخص «ژنرال پناهیان» جانشین «بختیار» است. این ماجرا گذشت و از عراق به سوریه رفتند و به یارانشان پیوستند.[2]
اعضای سازمان در اردوگاههای فلسطینی
پس از ورود اعضای سازمان به اردوگاههای فلسطینی، آنها در معیّت نماینده الفتح، عازم پایگاههای چریکی مستقر در سوریه شدند. پایگاهی که قرار بود این عده بدانجا گسیل شوند، همان بود که در ۲۱ مرداد ۴۹ چند تن از اعضا، از جمله مشکینفام در آن آموزش دیده بودند.[3]
پس از جنگ سپتامبر ۱۹۷۰ (معروف به «سپتامبر سیاه») و انتقال فلسطینیها از اردن، از آن از پایگاه «طرطوس» در سوریه و پایگاه «شیخ زناد» در شمال لبنان، مرکز آموزش اعضای سازمان شد.[4] دورههای آموزشی در اردوگاههای الفت به طور متوسط ۳ ماه بود، اتفاق قابل توجهی که در طول این آموزشها رخ داد، تیر خوردن و زخمی شدن یکی از اعضا در جریان تمرین عملیاتی بود.[5]
در جریان این دوره اقامت در لبنان و سوریه، از آنجا که لبنان مرکز بازار سیاه اسلحه در منطقه عربی خاورمیانه بود، سازمان تصمیم گرفت تا حدودی که امکان داشت خود را از نظر تسلیحاتی و تدارکاتی تأمین کند. سلاحهای تهیهشده بعداً به طرق مختلف به داخل هم گردید. نحوه ورود به ایران نیز مختلف بود؛ برخی از اعضا از طریق عادی و با هواپیما بازگشتند، اما پس از دستگیری دو تن از ایشان در فرودگاه بیروت،[6] قاچاق اسلحه از طریق شیخنشینها و مرکز ترکیه مورد توجه قرار گرفت.[7]
اکثر افراد اعزامی، قبل از ضربه اول شهریور ماه ۱۳۵۰، به ایران بازگشتند؛ افرادی چون سید احمدیان و ابراهیم و اندکی پس از ضربه اول شهریور (از طریق ترکیه)، محمود شامل یک سال پس از ضربه، افرادی مثل حسین روحانی و خوشرو، حوالی سالهای 55-1354 و ناصری مثل تراب حقشناس در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مراجعت کردند. موارد مشخص و قابل توجه در خصوص وضعیت افراد پس از ضربه شهریور، در جای خود خواهد آمد. در طول آن سالها حدود ۲۲ نفر به اردوگاههای آموزشی الفتح اعزام شدند.[8]
پس از جنگ سپتامبر ۱۹۷۰ (معروف به «سپتامبر سیاه») و انتقال فلسطینیها از اردن، از آن از پایگاه «طرطوس» در سوریه و پایگاه «شیخ زناد» در شمال لبنان، مرکز آموزش اعضای سازمان شد.[4] دورههای آموزشی در اردوگاههای الفت به طور متوسط ۳ ماه بود، اتفاق قابل توجهی که در طول این آموزشها رخ داد، تیر خوردن و زخمی شدن یکی از اعضا در جریان تمرین عملیاتی بود.[5]
در جریان این دوره اقامت در لبنان و سوریه، از آنجا که لبنان مرکز بازار سیاه اسلحه در منطقه عربی خاورمیانه بود، سازمان تصمیم گرفت تا حدودی که امکان داشت خود را از نظر تسلیحاتی و تدارکاتی تأمین کند. سلاحهای تهیهشده بعداً به طرق مختلف به داخل هم گردید. نحوه ورود به ایران نیز مختلف بود؛ برخی از اعضا از طریق عادی و با هواپیما بازگشتند، اما پس از دستگیری دو تن از ایشان در فرودگاه بیروت،[6] قاچاق اسلحه از طریق شیخنشینها و مرکز ترکیه مورد توجه قرار گرفت.[7]
اکثر افراد اعزامی، قبل از ضربه اول شهریور ماه ۱۳۵۰، به ایران بازگشتند؛ افرادی چون سید احمدیان و ابراهیم و اندکی پس از ضربه اول شهریور (از طریق ترکیه)، محمود شامل یک سال پس از ضربه، افرادی مثل حسین روحانی و خوشرو، حوالی سالهای 55-1354 و ناصری مثل تراب حقشناس در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مراجعت کردند. موارد مشخص و قابل توجه در خصوص وضعیت افراد پس از ضربه شهریور، در جای خود خواهد آمد. در طول آن سالها حدود ۲۲ نفر به اردوگاههای آموزشی الفتح اعزام شدند.[8]
نمایش پی نوشت ها:
[1]. اصل: سعید
[2]. نیکنام، نفاق یا کفر پنهان: ص 136 و 140؛ روزنامه جمهوری اسلامی، ش 16،317 تیر 1359.
[3]. خلاصه پرونده ها...: (افراد اعزام شده از جمله) سادات دربندی، سیدمحمد؛ شرح تأسیس...: ص 72.
[4]. خلاصه پرونده ها...: پیشین.
[5]. یادداشتهای حسین روحانی: ص 39؛ شرح تأسیس...: ص 72 و 75.
[6]. در فصل نهم (ضربه شهریور 1350) این موارد توضیح داده شده است.
[7]. شرح تأسیس...: ص 75 و 76.
[8]. خلاصه پرونده ها...: افراد فهرست (بجز حق شناس، نجات حسینی، خوشرو و یقینی)؛ یادداشتهای حسین روحانی: ص 38 و 39.