همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
|
دست بگشاد و کنارانش گرفت |
وز مقام و راه پرسيدن گرفت |
|
دست و پيشانيش بوسيدن گرفت |
گفت گنجي يافتم آخر بصبر |
|
پرس پرسان ميکشيدش تا بصدر |
معنيالصبر مفتاح الفرج |
|
گفت اي نور حق و دفع حرج |
مشکل از تو حل شود بيقيل و قال |
|
اي لقاي تو جواب هر سوال |
دستگيري هر که پايش در گلست |
|
ترجماني هرچه ما را در دلست |
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا |
|
مرحبا يا مجتبي يا مرتضي |
قد ردي کلا لن لم ينته |
|
انت موليالقوم من لا يشتهي |
دست او بگرفت و برد اندر حرم |
|
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم |