زمستان سال پنجاه و نه وقتي كه پاي به جبهه شوش گذاشتم در خط مقدم نبرد برادري كه موها و ريشي بلند داشت، توجّهم را به خود جلب نمود. فردي آرام، خوشاخلاق، خندهرو و فوقالعاده متواضع بود. من او را نميشناختم؛ ولي دوستان او را برادر بهروزي صدا ميزدند. مثل همه افردي كه مجذوب شخصيت منحصر به فردش شده بودند، من نيز مجذوب شخصيت او شدم. با همه ميجوشيد و مهربان بود. بچهها به خاطر ريش بلندش خيلي سربهسرش ميگذاشتند و او نيز پاسخ آنها را با خنده ميداد.
زمستان سال پنجاه و نه وقتي كه پاي به جبهه شوش گذاشتم در خط مقدم نبرد برادري كه موها و ريشي بلند داشت، توجّهم را به خود جلب نمود. فردي آرام، خوشاخلاق، خندهرو و فوقالعاده متواضع بود. من او را نميشناختم؛ ولي دوستان او را برادر بهروزي صدا ميزدند. مثل همه افردي كه مجذوب شخصيت منحصر به فردش شده بودند، من نيز مجذوب شخصيت او شدم. با همه ميجوشيد و مهربان بود. بچهها به خاطر ريش بلندش خيلي سربهسرش ميگذاشتند و او نيز پاسخ آنها را با خنده ميداد. جديت، توانايي، شايستگي، اعتماد به نفس و قوه ابتكار عملش باعث شد خيلي زودتر از حد تصور چهره شود. به گونهاي كه در تمامي تصميماتي كه براي خطوط نبرد در آن منطقه گرفته ميشد نقش داشت. از زمستان پنجاه و نه تا زمستان هزار و سيصد و شصت هر چند تا عمليات محدودي كه در جبهه شوش اجرا شد، عبدالعلي بهروزي يك پاي جريانات براي هدايت نيروها بود و به عنوان يكي از دو بازوي فرماندهي منطقه كه بر عهده برادر مرتضي صفاري(1) گذاشته شده بود محسوب ميشد. رفتار و كردار او و حضورش در تمامي مواقع سخت در كنار نيروها باعث قوت قلب بچهها ميشد. وقتي عبدالعلي بهروزي در شرايط بحراني و سخت در كنار نيروها قرار ميگرفت، همه احساس آرامش داشتند و احساس ميكردند با بودن عبدالعلي در كنارشان پيروزي از آن آنها خواهد بود و انصافاً هم همينگونه بود. تحت هيچ شرايطي از حال و روز بچههاي حاضر در خطوط غافل نميشد و تنهايشان نميگذاشت. وقتي در يكي از مناطق آن خط كه طولاني نيز بود (منطقه شلش) مشكلي به وجود آمد كه شرايط حادي حاكم شد و همه را نگران نمود، خود عبدالعلي به همراه حبيبالله شمايلي(2) به آن منطقه كه از منطقه اصلي هم چندين كيلومتر فاصله نداشت رفت دو يا سه هفته به صورت مستمر در آنجا حضور يافت تا آرامش را دوباره به آن خط كه از خطوط حساسي نيز در منطقه محسوب ميشد بازگرداند. ماه آخر سال هزار و سيصد و شصت بود. برادر مجيد بقايي(3) كه فرماندهي كل مناطق عملياتي شوش را بر عهده داشت و به توانايي و شايستگي بهروزي در طي مدت جنگ واقف شده بود، او را به همراه برادر حسن درويش(4) و برادر حشمت حسنزاده(5) به محل كار خودش در سپاه شوش فراخواند. آنها هم كه همواره خودشان را مريد مجيد ميدانستند و عاشقانه مجيد را دوست داشتند و به او عشق ميورزيدند براي شنيدن حرفهاي فرمانده خود به محل كار مجيد رفتند. مجيد مثل هميشه با رويي گشاده و آغوشي باز به استقبال آنان آمد. پس از تعارفات معمول، مجيد ضرورت ايجاد تشكيلات و سازماندهي نيروهاي رزمنده را به آنان اعلام نمود و به آنها ابلاغ كرد، با توجه به اين كه فرماندهي قرارگاه فجر از قرارگاههاي چهارگانه كه زير نظر قرارگاه مركزي كربلا در عمليات فتحالمبين و بيتالمقدس انجام وظيفه نمود، به او واگذار شده لذا ضرورت دارد كه سريع چند تيپ را تشكيل داده، سازماندهي كرده و در عمليات آتي به صورت سازماندهي شده در قالب تيپ وارد عمليات شوند. به همين خاطر به حسن ابلاغ كرد به عنوان فرمانده 17 قم(6) را تشكيل دهد و از عبدالعلي بهروزي نيز به عنوان فرمانده محور ويژه استفاده نمايد. حسن به همراه حشمت، عبدالعلي بهروزي، حبيبالله شمايلي، مهدي زينالدين(7) و تعدادي ديگر از دوستان تيپ 17 قم را تشكيل داده و سريع سازماندهي نموده و در عمليات فتحالمبين وارد عمل شد و توانست به اهدافي كه برايش از پيش تعيين شده بود دست يابد كه انصافاً بهروزي در دستيابي به آن اهداف نقش مؤثر و سازندهاي ايفا نمود. در هنگامه نبرد فتحالمبين عبدالعلي برادرش علي را كه او نيز در منطقه عملياتي حضور داشت را از دست داد، شهادت برادرش علي كه عبدالعلي او را بسيار دوست ميداشت، عبدالعلي را در ادامه مسير خود مصممتر نمود. در عمليات بيتالمقدس و رمضان در كنار سردار حسن درويش در تيپ 17 قم انجام وظيفه نمود تا اين كه در حين عمليات رمضان به حسن ابلاغ شد تيپ 17 قم را به آقا مهدي زينالدين تحويل داده و تيپ جديدي را تشكيل دهد. مجدداً ياران قديمي گرد حسن جمع شدند و اين بار تيپي را بنيان نهادند كه در ابتدا آن تيپ را بعثت ولي چند ماه بعد نام آن را به تيپ 15 امام حسن مجتبي (ع) تغيير داده و خود را براي ادامه كار آماده نمودند. زمان در حال گذر بود. عبدالعلي در كنار ياران قديمي خود در عملياتهاي محرم، والفجر مقدماتي، والفجر 1 حضور داشت تا اين كه در سال شصت و دو مأموريت جديدي به آنها ابلاغ شد كه خود را براي ديدن آموزشهاي ويژه آبي خاكي آماده نمايند و در همين زمان نيز به عبدالعلي مسئوليت قائممقام فرماندهي تيپ ابلاغ گرديد. ابتدا حاضر به پذيرش اين مسئوليت نبود و خود را شايسته اين جايگاه ميداست ولي با اصرار دوستان و ياران خود اجباراً مسئوليت را عهدهدار گرديد. پس از اين كه نيروهاي عملياتي تيپ دورههاي آبي خاكي را با موفقيت به اتمام رساندند به آنها مأموريت داده شد كه خود را براي انجام عمليات جديد در منطقه هورالهويزه آماده نمايند. در اين زمان نيز بنا به دلايلي كه هيچگاه مشخص نشد يار قديمي او حسن درويش فرمانده تيپ جاي خود را به برادر ديگري به نام بهروز غلامي سپرد. عبدالعلي عليرغم همه ارادتي كه به حسن داشت و اين مسئله قدري او را تحت تأثير قرار داده بود، بدون هيچ اعتراضي و عليرغم اينكه هيچ شناختي هم از بهروز غلامي نداشت در كنار او به عنوان يار باقي ماند. و خود را براي عمليات آماده نمود و به همه نيز تأكيد كرد مثل گذشته و با قدرتتر از قبل كارهايشان را به نحو احسن انجام دهند؛ خودش نيز با تمام وجود درگير كار گرديد. مثل هميشه عبدالعلي آرام و قرار نداشت. تا پيش از اين نيروهاي تحت امر او در منطقه آبي، عملياتي انجام نداده بودند و اين مسئله عبدالعلي را قدري نگران كرده هر چند به توانايي نيروهاي خود كاملاً ايمان داشت ولي از آنجايي كه يكي از دغدغههاي هميشگي او به حداقل رساندن تلفات بود، اين مسئله او را قدري نگران نموده بود. عمليات خيبر آغاز شد. نيروهاي تحت امر عبدالعلي در حداقل زمان ممكن و با كمترين تلفات خود را به آن سوي دجله رساندند و حماسههايي را خلق نمودند كه تاريخ ديگر هرگز مثل آن را به خود نخواهد ديد. در حين همين عمليات، ديگر برادرش محمود نيز به اسارت نيروهاي دشمن درآمد. اتفاقاتي كه در حين عمليات خيبر به وجود آمد، باعث شد نيروهاي رزمنده از مواضع متصرف شده عقبنشيني كرده و در جزاير خيبر (مجنون) پدافند نمايند. در همين زمان فرمانده تيپ بهروز غلامي نيز به شهادت رسيد و مسئوليت عبدالعلي سنگينتر شد. آنهايي كه در آن شبها و روزها در كنار عبدالعلي بودند به خوبي به ياد دارند كه در آن هنگامه و در دل شب عبدالعلي چگونه بدون توجه به وضعيت به وجود آمده خودش در منطقه نبرد باقي مانده و پس از اين كه آخرين نيرويش را از منطقه خارج كرد به اجبار و فشار ديگران آن منطقه را ترك نمود. عمليات با تمام فراز و نشيبش به پايان رسيد و از آنجايي كه تعداد زيادي از دوستانش در اين عمليات به شهادت رسيده بودند و او از آنها جدا شده و جامانده بود دلگير شد. عبدالعلي خسته از نبردي سنگين غمي بزرگ به دلش نشست. غم دوري از ياران قديمي، دوستاني كه چند سالي را شب و روز با آنان به سر برده بود. سال نو 1363 كه تحويل شد، عبدالعلي حال و روز خوبي نداشت. به ياد خانوادههايي افتاده بود كه تا قبل از عمليات عزيز خود را در كنار خود داشتند و الان جايشان در ميان خانوادههايشان خالي است. آنهايي كه آن روزهاي آخر عبدالعلي را به ياد دارند بر اين ادعا مهر صحت ميزنند كه عبدالعلي عليرغم اين كه در جمع بود ولي غمي سنگين بر وجودش نشسته بود با لبهايش لبخند ميزد ولي حزن و اندوه به خوبي از چشمانش هويدا بود. ديگر احساس خوبي نسبت به زنده بودن نداشت. سخت دل تنگ يارانش شده بود. با اذان صبح روز دهم فروردين سال شصت و سه وقتي عبدالعلي براي اداي فريضه نماز صبح خود را آماده مينمود در خود احساس نشاطي عجيب ميكرد. به دلش برات شد امروز روز وصال خواهد بود. نمازش را خواند. او ديگر عبدالعلي روز قبل نبود. آنهايي كه در كنارش بودند با خود ميگفتند او را چه شده؟ چرا اين قدر سبكبال شده و با نشاط؟ خدايا نكند ...؟ بعد با خود ميگفتند خدا نكند، طلوع آفتاب روز خوبي را براي او نويد ميداد. عبدالعلي كه يقين حاصل كرده بود امروز، روز رهايياش از دنياي خاكي است باز هم مثل گذشته آرام و قرار نداشت و بيتاب رسيدن لحظه وصال بود. چند روزي بود تعدادي از نيروهاي تيپ در جزيره شمالي خيبر (مجنون) مستقر شده بودند. عبدالعلي تصميم گرفت به آن منطقه سركشي كند. خود را به آنجا رساند. پس از اين كه كارها و اقدامات صورت گرفته را از نزديك مشاهده نمود، صداي اذان نماز ظهر بلند شد. مثل هميشه سريع وضو گرفت و نمازش را خواند. دوستان ديگر نيز نمازشان را خواندند و درون چادر كوچكي كه برپا كرده بودند سفرهاي انداختند. عبدالعلي نگاهي به ديگر ياران انداخت. دوستان ديرينهاش خداداد اندامي(8) حميد شمايلي(9) مجيد آبرومند(10) سعيد موسويان(11) و تعدادي ديگر در كنار سفره نشسته بودند. غذاي مختصري را بر سر سفره غذا آوردند. هنوز دست هيچ يك به سفره نرسيده بود كه صداي وحشتناك غرش هواپيماي دشمن به گوش رسيد. تا خواستند از جايشان بلند شوند و پناه بگيرند، صداي انفجار بسيار شديدي آن منطقه را در بر گرفت. آنهايي كه از صحنه قدري دورتر بودند و ديده بودند كه راكت هواپيماي دشمن درست بغل چادر اصابت كرد. تا قدري گرد و خاك خوابيد از جايشان بلند شدند ديدند چادر نيست. سريع خود را به آنجا رساندند. خدايا چه ميديدند؟! باور كردني نبود! همه پرواز كرده بودند. همه آن ياران قديمي در كنار هم به لقاي يار رسيده بودند. تنها عبدالعلي و عبدالله مرضات(12) شديداً زخمي شده بودند. بدون اتلاف وقت عبدالعلي و آن فرد را از منطقه خارج كردند و به اورژانس رساندند. وضعيت عبدالعلي بسيار وخيم بود. بلافاصله او را كه بيهوش شده بود به اهواز و از آنجا به شيراز اعزام نمودند. جسم عبدالعلي از منطقه خطر خارج شد ولي روح او در منطقه باقي مانده بود. لذا در صبحدمي خونين روح بيقرار و هميشه ناآرام و متلاطم عبدالعلي در بيمارستان نمازي شيراز از جسمش جدا و او را به آرزوي قلبي خود رساند و جاودانه تاريخ نمود.و اين گونه شد كه عبدالعلي پس از چند سال تلاش مداوم توأم با مجروحيتهاي بسيار، بالاخره خود را به قافله شهدا خصوصاً دو شهيد بزرگواري كه عبدالعلي همواره از آنان به عنوان اساتيد خود ياد ميكرد يعني شهيدان دكتر مجيد بقايي و موسي قناطير رساند. هماينك وقتي گذرمان به مزار شهدا در منطقه سردشت زيدون بهبهان ميافتد دستنوشتهاي از سردار دكتر محسن رضايي فرمانده وقت سپاه كه به مناسبت شهادت بهروزي نوشته شده را مشاهده ميكنيم كه در گوشهاي از آن اين گونه نوشته است: «برادرم بهروزي دهها روز نيروهاي اسلام را در آن سوي دجله و در عمق خاك عراق فرماندهي و هدايت نمود و برگ زرين ديگري را بر صفحات مبارزات خونين امت مسلمان ايران به يادگار گذارد.» اكنون وقتي به زندگي و مبارزات عبدالعلي توجه ميكنم اين بيت شعر در ذهنم نقش ميبندد: ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.
پي نوشت :
1) سردار سرتيپ پاسدار مرتضي صفاري فرمانده فعلي نيروي دريايي سپاه پاسداران كه در آن زمان فرمانده خط شوش بودند. 2) سردار سرتيپ پاسدار شهيد حبيبالله شمايلي جانشين فرمانده لشكر 7 ولي عصر (عج) كه در عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيد. 3) سردار سرلشكر پاسدار شهيد دكتر مجيد بقايي فرمانده قرارگاه كربلا كه در آن زمان فرمانده منطقه شوش دانيال بود و در بهمن 1361 به شهادت رسيد. 4) سردار سرتيپ پاسدار شهيد حسن درويش بنيانگذار تيپ 17 عليبن ابيطالب (ع) و تيپ مستقل آبي خاكي 15 امام حسن مجتبي (ع) كه در عمليات بدر به شهادت رسيد. 5) سردار سرتيپ پاسدار جانباز حشمت حسنزاده قائم مقام فرماندهي قرارگاه كربلا كه اخيراً به بازنشستگي نائل آمدهاند. 6) تيپ 17 عليابن ابيطالب (ع) كه اولين فرمانده و بنيانگذارش سردار شهيد حسن درويش بود. 7) سردار سرلشكر پاسدار شهيد مهدي زينالدين فرمانده لشكر 17 عليابن ابيطالب (ع) كه در آن زمان مسئوليت اطلاعات و عمليات تيپ 17 قم را بر عهده داشتند. 8) سردار بسيجي شهيد خداداد اندامي فرمانده محور تيپ 15 امام حسن مجتبي (ع) كه در تاريخ 10/ 1/ 63 به شهادت رسيدند. 9) سردار پاسدار شهيد حميد شمايلي فرمانده گردان مهندسي رزمي تيپ 15 امام حسن مجتبي (ع) كه در تاريخ 10/ 1/ 63 به شهادت رسيدند. 10) پاسدار شهيد مجيد آبرومند از نيروهاي ويژه تيپ 15امام حسن مجتبي (ع) كه در تاريخ 10/ 1/ 63 به شهادت رسيدند. 11) پاسدار شهيد سيد سعيد موسويان كه در تاريخ 10/ 1/ 63 به شهادت رسيدند. 12) برادر پاسدار جانباز عبدالله مرضات كه در تاريخ 10/ 1/ 63 در جزيره خيبر شمالي به شدت مجروح گرديد و در چادر ياد شده حضور داشت.
منبع:نشریه فکه /س
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.