تفاوت تفسیر مارکس و فویرباخ از هگل
هگل و دیگر فیلسوفان مکتب ایدهآلیسم آلمان از مفاهیمی چون «روح»، «ذهن»، «خدا»، «مطلق»، «ذات لایتناهی» و مانند آن شروع میکردند و این مفاهیم را واپسین حقیقت میشمردند. فوئرباخ با پافشاری بر این که فلسفه باید از جهان محدود مادی آغاز شود، دوباره این رابطه را وارونه کرد. مارکس نیز به پیروی از فوئرباخ تفسیر تازهای از هگل به دست داد، یعنی هگل به مثابه فیلسوف انسان و نه فیلسوف «ذهن». این مقاله به تفاوت تفسیر مارکس و فویرباخ از هگل میپردازد.
تعداد کلمات: 1084 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: پیتر سینگر
برگردان: لیلا سلگی
ارزش خودساختهی همه چیز
گوهر مسیحیت در 1841 یعنی دو سال پیش از نخستین دیدار مارکس و انگلس منتشر شد. احتمالاً این کتاب بر مارکس به اندازهی انگلس اثر نگذاشت، چرا که او پیشتر این اندیشهها را از باوئر گرفته بود، اما آثار بعدی فوئرباخ، به ویژه کتاب رسالههای مقدماتی برای اصلاح فلسفه، تأثیر سرنوشتسازی بر مارکس گذاشت و آغازگر مرحلهی مهم بعدی در سیر تکامل فکری مارکس شد.
فوئرباخ در آثار بعدیاش از نقد دین فراتر رفت و خودِ فلسفه هگل را نقد کرد. اما نقد فوئرباخ از هگل شکل عجیب و غریبی داشت، زیرا فوئرباخ مدام هگل را زیرورو میکرد و روش هگل را در برابر تمام فلسفه هایی که به شیوهی هگلی بود، به کار میبرد. هگل «ذهن» را نیروی محرک تاریخ و انسانها را تجلی «ذهن» میدانست. به عقیدهی فوئرباخ این کار سرشت انسان را خارج از وجودش قرار میدهد و در نتیجه همانند دین انسان را نسبت به خودش بیگانه میکند.
به بیانی کلیتر، هگل و دیگر فیلسوفان مکتب ایدهآلیسم آلمان از مفاهیمی چون «روح»، «ذهن»، «خدا»، «مطلق»، «ذات لایتناهی» و مانند آن شروع میکردند و این مفاهیم را واپسین حقیقت میشمردند، و مردم عادی، حیوانات، میزها، سنگها و چوبها را در کنار باقی جهان محدود مادی، تعبیر با تجلی ناقصی از جهان روحانی میدانستند. فوئرباخ با پافشاری بر این که فلسفه باید از جهان محدود مادی آغاز شود، دوباره این رابطه را وارونه کرد. فکر بر وجود مقدم نیست، وجود بر فکر تقدم دارد.
هگل و دیگر فیلسوفان مکتب ایدهآلیسم آلمان از مفاهیمی چون «روح»، «ذهن»، «خدا»، «مطلق»، «ذات لایتناهی» و مانند آن شروع میکردند و این مفاهیم را واپسین حقیقت میشمردند، و مردم عادی، حیوانات، میزها، سنگها و چوبها را در کنار باقی جهان محدود مادی، تعبیر با تجلی ناقصی از جهان روحانی میدانستند. فوئرباخ با پافشاری بر این که فلسفه باید از جهان محدود مادی آغاز شود، دوباره این رابطه را وارونه کرد. فکر بر وجود مقدم نیست، وجود بر فکر تقدم دارد.از این رو فوئرباخ نه خدا، نه اندیشه، بلکه انسان را محور فلسفهی خود قلمداد کرد. حکایتی که هگل دربارهی پیشرفت «ذهن» و غلبهی آن بر از خودبیگانگی برای دست یافتن به آزادی نقل کرده بود، در نظر فوئرباخ بیان رازگونهی پیشرفت انسانها و غلبهی آنها بر از خودبیگانگی، متأثر از دین و فلسفه بود.
مارکس از فکر به زمین کشاندن هگل با بهره گیری از روشهای او، برای حمله به وضعیت موجود انسان، استفاده کرد. او در دورهی کوتاه سردبیری روزنامهی راین از برج عاج فلسفه هگل پایین آمد و به موضوعهای عملیتری توجه کرد مانند سانسور، طلاق، قانونی در پروس که مانع از جمعآوری درختان افتادهی جنگلی میشد، و فقر اقتصادی تاکداران موزل. (1) زمانی که روزنامه توقیف شد، مارکس به فلسفه بازگشت و از راهکار فوئرباخ در دگرگونی فلسفهی سیاسی هگل استفاده کرد.
عقاید مارکس در این برهه (1843) هنوز لیبرالی است تا سوسیالیستی. او همچنان فکر میکند تنها چیز لازم تغییر خودآگاهی است. او در نامهای به آرنولت روگه (2)، هگلی جوانی که در دورهی کوتاه سالنامهی آلمانی- فرانسوی با او همکار بود، نوشت: «باید دیگر بار در این مردم احساس آزادی و شرافت انسانی را برانگیخت. تنها این حس... میتواند جامعه را دوباره به اجتماعی از مردم تبدیل کند و به والاترین هدف انسانها، حکومتی دموکراتیک، تحقق ببخشد.» و در نامهی دیگری به روگه دربارهی کار مشترکشان نوشت:
می توانیم هدف نشریهی ادواریمان را در یک عبارت خلاصه کنیم: خودآگاهی (همپایهی فلسفهی انتقادی) زمانه در خصوص تلاشها و آرزوهایش... انسان برای بخشیده شدن گناهانش باید آنها را همان طور که هستند اعلام کند (R 38).
بیشتر بخوانید: هگل، مارکس و اندیشه ی تاریخ گرایی
مارکس تا این هنگام به پیروی از فوئرباخ تفسیر تازهای از هگل به دست داد، یعنی هگل به مثابه فیلسوف انسان و نه فیلسوف «ذهن». هرچند نظر مارکس دربارهی انسانها بر جنبههای ذهنی، اندیشه و آگاهیشان، متمرکز بود. نخستین نشانههای راه حل آیندهی مارکس برای بهبود شرایط مادی و اقتصادی زندگی انسان در مقالهای با نام «مسئلهی یهود» جلوه کرد که در 1843 نوشته شد. این مقاله در نقد و بررسی دو کتاب برونو باوئر دربارهی مسئله حقوق مدنی و سیاسی یهودیان است.
مارکس برداشت دوستش را که این موضوع مسئلهای دینی است، رد میکرد. او میگوید ما باید یهودی هر روزه را به حساب آوریم، نه یهودی روز سَبَت را. مارکس کلیشههای متداول پول پرستی و چانهزنیهای یهودیان که ذهن را به خود مشغول کرده است، میپذیرد اما یهودی نوعی را فقط مظهر خاص چیزی توصیف میکند که آن را «یهودیگری (3) جامعهی مدنی» مینامند.
منظور او از این اصطلاح غلبهی عام چانه زنی و علایق مادی در جامعه است. از این رو، مارکس پیشنهاد میکند راه پایان دادن به «مسئله» یهودیگری این است که جامعه را از نو سروسامان دهند تا سلطهی چانهزنی از میان برود.
اهمیت این مقاله در این است که زندگی اقتصادی، و نه دین را، همچون شکل اصلی از خودبیگانگی انسان میبیند. پیش از آن نویسندهی آلمانی دیگری به نام موزش هِس (4) اندیشههای فوئرباخ را در این مسیر بسط داده بود، و به قول انگلس، نخستین کسی بود که «از طریق فلسفه» به کمونیسم رسیده بود. (به طور قطع کمونیستهای قدیمیتری هم بودند که کمابیش فلسفی میاندیشیدند- منظور انگلس از طریق فلسفهی هگل است.) در آن زمان مارکس در خط سِیر مشابهی قرار داشت. نقل قول زیر از «مسئلهی یهود» کاملاً لحن باوئر، فوئرباخ یا مارکس یکی دو سال پیش را دارد که دین را مردود میشمردند، جز این که هرجا آنها از «خدا» نوشته بودند، مارکس «پول» را جایگزین آن کرد:
پول ارزش جهانی و خودساختهی همه چیز است. از این روست که پول، همهی جهان را، و همان اندازه جهل انسانی و طبیعت را، از ارزش واقعیاش خالی کرده است. پول، سرشت بیگانهشدهی کار و زندگی انسان است و این سرشت بیگانه بر انسان تسلط مییابد، تا آن جا که انسان آن را پرستش می کند. (J 60)
جملهی پایانی مسیر پیشِ رو را نشان میدهد. هگلیهای جوان، از جمله باوئر و فوئرباخ، در بادی امر دین را سرشت بیگانه شدهی انسان میبینند و بر آن میشوند تا با مطالعهی انتقادی مسیحیت به این از خودبیگانگی خاتمه دهند. سپس فوئرباخ از دین فراتر میرود و دلیل میآورد هر فلسفهای که به جای پرداختن به وجه مادی سرشت انسان به جانب ذهنی آن متمرکز شود، شکلی از اشکال از خودبیگانگی خواهد بود. مارکس سخت عقیده داشت که مانع آزادی انسان نه دین است، نه فلسفه، بلکه پول است. بدیهی است که گام بعدی، مطالعهی انتقادی اقتصاد است. این کار را مارکس شروع می کند.
پینوشتها:
1- Moselle
2- Arnold Ruge
3- Judaism
4- Moses Hess
منبع مقاله: سینگر، پیتر، (1393) مارکس؛ درآمدی بسیار کوتاه، ترجمه لیلا سلگی، تهران: نشر ثالث، چاپ اول.