نگاهی به تاریخ مصر باستان
مقالهی حاضر، افزون بر این که چگونگی یکی از بزرگترین کشفهای تاریخی در باستانشناسی مصر را بازگو میکند، به گزارشی ساده از دورهی فرمانروایی یکی از مشهورترین فرعونهای مصر، موسوم به اخناتون میپردازد. فرعونی که پایتخت مصر را تغییر داد و خدای تازهای را به جای خدای کهن آمون، به مصریان شناساند. گروهی او را یک اصلاحگر بزرگ و گروهی، پادشاه دیوانه میخوانند. این مقاله میکوشد گزارش منصفانهای از این پادشاه به خواننده ارائه دهد.
تعداد کلمات: 6048 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 30 دقیقه
نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا
شهر افق
دهکدهی کوچک و بیسروصدای تل العمارنه به طرف پایین رود بیش از چهارصد کیلومتر با تبس فاصله داشت. آن روز، زن روستایی برای کندن سباخ، که نوعی خاک ازتدار بود و روستاییان به عنوان کود از آن استفاده میکردند، به صحرا رفته بود.
زن برحسب تصادف مکانی را برگزید. تازه شروع به کار کرده بود که با زیرورو کردن خاک ناگهان چند تا تیلهی گلی مستطیل شکل از خاک بیرون افتاد. زن با بیحوصلگی آنها را به کناری انداخت و به کندن ادامه داد. او همانند سارقانی که پی در پی تمساح مومیایی شده مییافتند، بیل پشت بیل از این تیلههای قدیمی از خاک بیرون میکشید.
زن روستایی غرولند کرد و تصمیم گرفت که آن جا را رها کند و در محل دیگری به جستجوی سباخ بپردازد، اما همین که خم شد تا گونیاش را برگیرد، با تردید مکث کرد. او تازه متوجه شده بود که روی تیلهها از خطوط یکنواختی که دارای علایمی شبیه به قلم سنگتراشی بودند، پوشیده شده است.
این زن اهل تل العمارنه به هیچ وجه نمیدانست که آن علایم شبیه به قلم سنگتراشی، خط میخی بابلی است. این را هم نمیدانست که خط میخی بابلی وسیلهای بوده که فرمانروایان دنیای باستان در مکاتبات خود از آن استفاده میکرده اند؛ و نامههای آن نه روی پاپیروس، بلکه بر لوحههایی از گل پخته نوشته میشد.
زن عرب تنها چیزی که میدانست (یا امیدش را داشت) این بود که علامتهای شبیه به قلم سنگتراشی، ممکن است این تیلههای قدیمی را ارزشمند ساخته باشد. خارجیهایی که در سراسر مصر مشغول کاوش و حفاری بودند، غالباً بابت «خرده ریزهایی» که چندان هم بهتر از اینها نبودند، پول خوبی میدادند. زن روستایی با توکل به اقبالش (و با امتنان جاودانهی باستان شناسان) لوحهها را که بیش از 350 قطعه بود، داخل گونیاش گذاشت و روانهی دهکده شد.
در آن جا واقعاً بخت بلند در انتظارش بود، چون یکی از همسایگانش تمام لوحهای درون گونی را یک جا به مبلغ شاهانهی نیم دلار از او خرید! زن روستایی وقتی به چنان ثروتی رسید، شتابان خانه را ترک گفت؛ و این آخرین چیزی است که تاریخ دربارهی این زن میداند.
همسایهی زن روستایی هم لوحهها را به خریدار دیگری فروخت که او به راز آن علامتها پی برد. اما پیش از آن تاریخ لوحهای خط میخی هرگز در مصر به دست نیامده بود و بنابراین متخصصان بر سر این که آنها اصلیند یا تقلبی، با یکدیگر اختلاف داشتند. در هر حال، لوحها دست به دست گشتند تا سرانجام سروالیس بج مسئله را حل کرد.
سروالیس یکی از باستان شناسان برجستهی انگلیسی و کارشناس خط میخی بود. وقتی چند قطعه از آن لوحها را برای تشخیص نزد او بردند، آنها را با دقت و هیجانی که هر دم افزونتر میشد مورد مطالعه قرار داد. لوحها تقلبی نبود. برعکس، تمام آنها، الواحی باستانی و بیانگر شکایتهایی از اهالی شهرهای فلسطین و سوریه بود که از فرعون کمک خواسته بودند. باستان شناسان تا آن زمان کوچکترین اطلاعی از این امر نداشتند. سروالیس اعلام کرد که لوحهای تل العمارنه دارای «اهمیت تاریخی بسیار زیادی» است؛ والبته چنین بود. زیرا آن لوحهها، دورهی خارق العاده و تقریباً ناشناختهای از تاریخ مصر را که حدود بیست و یک سال به درازا کشیده بود و به «بدعت عمارنه» معروف شد، روشن میساخت.
چهار سال پس از آن که زن روستایی عرب این لوحهای پرآوازه را پیدا کرد، باستان شناسان در صحرای بیآب و علف پشت تل العمارنه، به حفاری و کاوش پرداختند. اندک اندک، نه تنها کاخهای نیمه ویران و معابد و راههای شاهی یک شهر بزرگ مدفون در زیر خاک را کشف کردند، بلکه از ماجرای یکی از فراعنه آگاه شدند. فرعونی که دربارهی او از همان زمان تاکنون، جدالی سخت و تلخ در جریان است.
نام این فرعون، برای مدتی آمنحوتپ چهارم بود. به نظر بعضی از باستان شناسان او مردی «قشری و متعصب» و «فردی دیوانه» بوده است. و به نظر دیگران فرمانروایی «اصلاحگر»، «یک قدیس»، «برجستهترین تمام فرعون ها... و نخستین فرد تاریخ بشر»!
شاید فرعون تل العمارنه ترکیبی از تمام اینها بوده است، البته اگر چنین ترکیبی امکان داشته باشد. اما او بیشک یکی از پیچیدهترین و خارق العادهترین مردان تاریخ باستان بوده است.
چهل و پنج سال پس از مرگ تحوطمس سوم، امپراتوری مصر به اوج قدرت و ثروت رسیده بود. خراجها و کالاهای بازرگانی از دورترین نقاط جهان شناخته شدهی آن روز به سوی تبس سرازیر میشد؛ و پیش از آن مردم درهی نیل هرگز چنان خوشبخت و مرفه نزیسته بودند. ایالتهای خراج گزار، چنان آرام بودند که فرعون دیگر لازم نمیدید هر بهار لشکرکشی کند و نیروهایش را در سوریه، فلسطین یا نوبه به نمایش درآورد. فرعون وقت، آمنحوتپ سوم، ده یا پانزده سال از درهی نیل خارج نشد. در عوض، خود را وقف اجرای برنامههای وسیع ساختمانی در وطنش کرد. او چنان باشکوه و جلال میزیست که باستان شناسان او را «آمنحوتپ مجلل» نام دادهاند.
تبس در آن زمان نخستین شهر دنیای باستان و در حقیقت مادر شهری پرجمعیت و مملو از مردم سرزمینهای گوناگون بود. مردم تبس و خارجیان در کوچههای پرازدحام و تقریباً غیرقابل عبور شهر همدیگر را میفشردند تا راه خود را باز کنند. بیشتر این جمعیت، مصریانی بودند که از سراسر درهی نیل به امید دیدن فرعون، به پایتخت باشکوه سرازیر میشدند و با حیرت و احترام به بناهای یادبود، معابد، و راههای پر رفته و آمد شهر خیره میگشتند. آنها به ویژه در کارناک دهان شان از تعجب باز میماند، چرا که محوطهی معبد آمون چنان وسیع بود که سه کلیسای جامع کنونی یعنی کلیسای سن پیتر در رم، نتردام در پاریس و میلان در ایتالیای شمالی در آن جای میگرفت و باز هم فضای آزاد باقی میماند.
آمنحوتپ سوم برای گریز از سروصدا و ازدحام پایتخت، محل مناسبی را در ساحل غربی نیل، در برابر شهر برگزید و حریم سلطنتی تازهای در آن جا بنا کرد. در محل جدید، شاه و همسر کوچک اندام ولی مقتدرش ملکه تی، زندگی مجلل و افسانهای به سبک داستانهای هزار و یک شب داشتند.
روز و شب از دربار صدای شادی و موسیقی به گوش میرسید. درباریان و خارجیان با لباسهای پرزرق و برق در باغهای پر گل و گیاه کاخ پرسه میزدند، یا در اتاقهای پذیرایی زیبا و تالارهای ضیافت مجلل کاخ گرد میآمدند. روزها به وراجی و تفریح اختصاص داشت. میهمانان دربار با کرجیهای زیبا و تزئین شده روی رود نیل به گردش میرفتند، یا در صحرای پشت تپهها روزشان را به شکار شیر و بز کوهی میگذراندند. شبها در کنار دریاچهای خصوصی که آمنحوتپ نزدیک کاخ برای ملکه تی ساخته بود، مراسم جشن و بازیهای آبی در زیر نور مهتاب برپا میشد، یا این فرعون و ملکه همراه با مهمان هایشان در کاخ جشن میگرفتند؛ و در حالی که شعبده بازان و پهلوانان و کشتی گیران سرگرمشان میکردند، رقاصگان زیبا همراه با نی و چنگ و قره نی پایکوبی میکردند و شب را به صبح میرساندند.
فرعون آمنحوتپ و ملکه تی، صاحب چند دختر کوچک شده بودند، اما هنوز پسری نداشتند. از این رو هنگامی که ملکه در حدود سال 1386 ق. م پسری به دنیا آورد، تمام درهی نیل غرق در شادمانی شد. نام پدرش آمنحوتپ را بر او گذاشتند.
دربارهی کودکی ولیعهد جدید کسی چیزی نمیداند، جز این که او از همان ابتدای تولد بیمار بود و از نوعی اختلال غدد رنج میبرد. او هرچه بزرگتر میشد بیماریاش وخامت بیشتری مییافت. اما اگر تمایلات و شخصیت دوران نوجوانی آمنحوتپ را بتوان ملاک قرار داد، فرعون آینده میبایست در کودکی کنجکاو و جستجوگر و کج خلق بوده باشد. او از اوایل نوجوانی به هنر، سفالگری و مذهب علاقهای پرشور داشت. برعکس، به ورزش، امور نظامی یا سرگرمیهای شاد دربار پدرش کوچکترین توجهی نشان نمیداد. نزدیکترین دوست او، البته اگر دوستان نزدیکی داشته است، به یقین نفرتیتی کوچک و دخترعمو یا خواهرش بوده است. البته در مورد این نسبت باستان شناسان یقین ندارند.
زمانی که آمنحوتپ سالهای نوجوانی را میگذراند، نبردی که در دربار و در پشت صحنه جریان داشت بر او و نفرتیتی هم عمیقاً تأثیر گذاشت. حریم سلطنتی چنان که ظاهراً به نظر میرسید، آرام نبود. پدرش، آمنحوتپ و کاهن بزرگ آمون برای کسب قدرت درگیر نبردی خاموش بودند.
سایهی گستردهی کارناک اکنون سراسر زمین را پوشانده بود. جانشینان تحوطمس سوم، آن «پادشاه خدایان» را هم چنان در هدایایی چون املاک و مستغلات واقع در سراسر امپراتوری مصر غرق میکردند. گمان میرود که تا زمان سلطنت آمنحوتپ سوم، کارناک، مالک بیش از یک سوم تمام زمینهای قابل کشت درهی نیل وهم چنین شهرهای بیشمار، کشتزارهای وسیع و باغهای میوهی بسیار در سرزمینهای خراج گزار بوده است. درآمدها و خراجهای این املاک و متصرفات با شتابی روزافزون به سوی کارناک سرازیر میشد. انبارهای غله، طویلههای چارپایان و سایر انبارهای معبد تقریباً همانند انبارها و طویلههای سلطنتی سرشار از ثروت بود.چهل و پنج سال پس از مرگ تحوطمس سوم، امپراتوری مصر به اوج قدرت و ثروت رسیده بود. خراجها و کالاهای بازرگانی از دورترین نقاط جهان شناخته شدهی آن روز به سوی تبس سرازیر میشد؛ و پیش از آن مردم درهی نیل هرگز چنان خوشبخت و مرفه نزیسته بودند. ایالتهای خراج گزار، چنان آرام بودند که فرعون دیگر لازم نمیدید هر بهار لشکرکشی کند و نیروهایش را در سوریه، فلسطین یا نوبه به نمایش درآورد. فرعون وقت، آمنحوتپ سوم، ده یا پانزده سال از درهی نیل خارج نشد. در عوض، خود را وقف اجرای برنامههای وسیع ساختمانی در وطنش کرد. او چنان باشکوه و جلال میزیست که باستان شناسان او را «آمنحوتپ مجلل» نام دادهاند.
ثروت سرشار کارناک موجب شده بود که کاهن بزرگ آمون علاوه بر قدرتی که به عنوان عالیترین رهبر مذهبی کشور در اختیار داشت، اقتدار سیاسی مهمی نیز به دست آورد. تعداد بسیاری از درباریان احساس میکردند که کاهن بزرگ به طرز خطرناکی خواهان قدرت است. شایع بود که او درصدد است فرعون را به یک مقام تشریفاتی مبدل نماید و خود، نه از فراز تخت سلطنت که از محراب پرهیبت کارناک، بر مصر حکومت کند.
اما به یقین میتوان گفت که آمنحوتپ سوم و کاهن بزرگ هرگز به فکر جنگ آشکار نیفتادند، چون مواضع هر دو طرف غیرقابل تسخیر بود. اما در زمانی که ولیعهد رفته رفته به دنیای مردان گام مینهاد، اختلافهای دربار و معبد به شدت افزایش یافته بود.
طی این سالها خدای جدیدی به نام آتون در دربار اهمیت و اعتباری یافته بود. این خدای جدید، خود خورشید بود. (آتون یک واژهی بسیار قدیمی مصری برای نشان دادن ذات واقعی و فراگیر خورشید بود. مثلاً گفته میشد که «رع»، خدای بزرگ آفتاب، در آتون زندگی میکند.)
تعدادی از باستان شناسان عقیده دارند که پرستش آتون به عنوان وسیلهای برای محدود کردن قدرت کاهن بزرگ و غلبه بر او به عمد از طرف فرعون مورد تشویق و حمایت قرار میگرفت. اما محبوبیت روزافزون آتون در دربار دلایل دیگری هم داشت.
پس از بنیانگذاری امپراتوری به وسلهی تحوطمس سوم، بسیاری از اشراف مصری با زنان نجیب زادهی سوری، فلسطینی، بابلی و میتانیایی، ازدواج کرده بودند. این عروسهای خارجی، آداب و رسوم مصری را به سادگی پذیرفته بودند، اما نمیتوانستند خدایان متعدد و عجیب آنها را هم با رضایت قبول کنند. با این حال، آتون خدایی قابل درک بود که میتوانستند او را با احساس آرامش و آشنایی مورد پرستش قرار دهند، زیرا خورشیدی که بر فراز آسمان مصر در حرکت بود، همان خورشیدی بود که کوهها و درههای سرزمین اصلی آنها را هم گرم میکرد. بانوان دربار فرعون که به سرزمینهای گوناگون تعلق داشتند، محبت آتون را به دل گرفتند.
دلیل دیگری هم برای رشد کیش آتون در دربار وجود داشت. امپراتوری مصر در آن زمان از سرزمینهای گوناگونی تشکیل شده بود. نوعی خدای همگانی، خدایی که ملتهای گوناگون کشورهای خراج گزار بتوانند آن را بفهمند و بپرستند، میتوانست عامل نیرومندی برای وحدت آن امپراتوری گسترده باشد و آن را یک پارچه نگهدارد. با توجه به این که آتون برای همهی مردم قابل فهم و رویت بود، میتوانست پاسخگوی نیاز امپراتوری به این خدای همگانی باشد.
به همین دلیل بود که آمنحوتپ در حریم سلطنتی معبدی برای آتون بنا کرد. در آن جا او و درباریانش، به رغم سرزنشهای سخت کاهن بزرگ آمون، خورشید مرئی و محسوس را نیایش میکردند. فرعون، معبد کوچکی هم در تبس، درست در جانب شرقی حصارهای بلند کارناک برای آتون بنا کرد. او به طور آشکار رابطهاش را با کاهنان آمون نگسست و همان گونه که پدرانش پیش از او عمل کرده بودند، برای نیایش آمون پیوسته به کارناک میرفت.
هیچ کس نمیتواند بگوید که فرعون در اعتقادش به آتون تا چه حد صادق بوده است، اما دربارهی احساسات پسرش، ولیعهد تردیدی نمیتوان داشت. آمنحوتپ نوجوان هرچه به دوران بزرگسالی نزدیکتر میشد، بیشتر به آتون تمایل مییافت؛ و دشمنی و کینهاش نسبت به آمون و کاهنانش بیشتر و تسکین ناپذیرتر میشد.
هنگامی که ولیعهد حدود بیست و یک سال داشت، با نفرتیتی دوست داشتنی ازدواج کرد. سه سال بعد آمنحوتپ سوم که دیگر بیمار و سالخورده شده بود، او را نایب السطنهی مصر اعلام کرد. در مراسم باشکوه تاجگذاری در هرمونتیس، نزدیک تبس، ولیعهد جوان به عنوان آمنحوتپ چهارم تاج بر سر گذاشت.
فرعون جدید و ملکهاش، زوجی عجیب و ناهمگون بودند. زیرا همان قدر که نفرتیتی ظریف و زیبا بود، شوهرش بدترکیب و بدقواره به نظر میرسید. بیماری او ترکیب اندامش را بر هم زده بود. نشیمنگاهش نامتناسب، شکمش برآمده و شانه هایش فروافتاده بود. صورتش به طرز عجیبی باریک و تیغهای بود و چشمهای سیاه و نافذش با صورتش تناسب نداشت. اما آمنحوتپ جوان برخلاف ظاهرش شخصیت بسیار جذابی داشت؛ و هر وقت اراده میکرد، افراد را مفتون و مجذوب خود میساخت. هیچ گونه شکی در مورد وفاداری نفرتیتی به او وجود نداشت و هرکس میتوانست وفاداری او را به وضوح دریابد.
پس از آن که مراسم طولانی تاجگذاری به پایان رسید، فرعون جدید و ملکهاش به کاخ سلطنتی بازگشتند و مصریها هم پس از پایان جشنها به کسب و کارشان پرداختند. زندگی ظاهراً مثل همیشه میگذشت. آمنحوتپ چهارم طبق سنتهای معمول رفتار میکرد. با مشاوران خود ملاقات میکرد، دربارهی امور دولت با کاهن بزرگ آمون، به مشورت میپرداخت، و در کارناک، مراسم نیایش را به طور منظم به جا میآورد. در این مدت جز کاهنان آمون تقریباً کس دیگری متوجه نبود که فرعون مشغول توسعه و تزئین معبد آتون در تبس است.
آن گاه آمنحوتپ بدون اخطار، به آمون اعلام جنگ داد. او در سال دوم یا سوم پادشاهیاش فرمان کوتاه و روشنی از کاخ صادر کرد. طبق این فرمان آن نقطه از تبس که معبد آتون در آن قرار داشت، «درخشش آتون بزرگ» نامیده شد؛ و نام خود تبس، «شهر آمون»، به «شهر درخشش آتون» برگردانده شد.
مدت کوتاهی پس از آن، آمنحوتپ با کرجی بزرگ سلطنتی لنگرگاه تبس را ترک گفت و به سمت پایین رود نیل به حرکت درآمد.
وقتی فرعون حدود ده روز بعد به پایتخت بازگشت، بیدرنگ با مهندسان و معمارانش در کاخ سلطنتی خلوت کرد. اندکی پس از قایقهای پر از سنگتراشان، نجاران، مجسمه سازان و باغبانان یکی پس از دیگری از لنگرگاه تبس به حرکت درآمدند.
اما مردم گیج و مبهوت پایتخت، پس از چند روز بالاخره فهمیدند که کشتیها به کجا رفتهاند. فرعون خواست در پایین دست رودخانه، شهر بزرگ جدیدی بنا کند. او دیگر نمیتوانست تبس را که زیر تسلط آمون و معبد عظیمش قرار داشت، تحمل کند. قرار بود شهر جدید آمنحوتپ، تنها به آتون اختصاص یابد.
فرعون در سفرش به پایین رودخانه شخصاً این محل را برای ساختن شهر جدید انتخاب کرده بود. این محل که حدود چهارصد کیلومتر با تبس فاصله داشت، حدود سیزده کیلومتر از صحرای خالی و بیسکنه را در بر میگرفت و کاملاً به وسیلهی صخرههای اطراف درهی نیل احاطه شده بود. صخرهها در قسمت پایین این ناحیه به سمت رود پیش میآمدند و بعد به شکل نیم دایرهی عظیمی از رود فاصله میگرفتند و در قسمت بالا دوباره به جانب رود بازمیگشتند. آمنحوتپ، در این نقطه محفوظ و مجزا بود که ساختمان اخناتون یا «شهر افق» را بنیان نهاد.
گمان میرود که نقشهی ساختمانها را او خود طرح کرده باشد. از آن جا که او تمام نیروی کار مصر را زیر فرمان داشت، به نظر میرسد که ساختمان اصلی شهر چند شبه بالا آمده باشد. در شهر «سفید و زیبا» کاخ وسیعی برای فرعون، اقامتگاههای بزرگی برای اشراف، کارگاههایی برای هنرمندان و منطقهای برای سکونت کارگران و بناهایی برای سازمانهای دولتی و قرارگاههای پلیس ساخته شد.
خیابانهای عریض شهر با درختهای سایه دار آسیایی احاطه شده بود. همه جا آبگیرهای زیبا، تفرج گاههای پردرخت و پشتههای گل به چشم میخورد. معبد عظیم خدای فرعون بر تمام ساختمانها مسلط بود. این معبد به کارناک و آن قدس الاقداس تاریک و دلتنگ کنندهاش اصلاً شباهتی نداشت. معبد آتون در شهر جدید سقف نداشت و همان جا که زمانی صحرا بود، به سوی خورشید تابان آغوش میگشود.
هنگامی که ساختمان شهر جدید پایان گرفت، روزی فرعون بیمقدمه اعلام داشت که نام خود را تغییر داده است. او نام آمنحوتپ را به معنای «آمون راضی است» کنار گذاشت و خود را اخناتون نامید، یعنی آن که برای آتون سودمند است.
این کار به منزلهی مرگ آمون بود. نام فرعون در مصر باستان اهمیت و تأثیر زیادی داشت، زیرا غالباً بیانگر سیاست دولت نسبت به امور مذهبی بود. پادشاه با تغییر نامش به اخناتون به مردم سراسر مصر و امپراتوری اخطار کرد که آتون به عنوان نخستین خدای مورد حمایت شاه، جانشین آمون شده است.
اما این تمام ماجرا نبود. زیرا پس از آن، فرعون فرمان انحلال تشکیلات روحانی آمون را صادر کرد. کارناک باید بسته میشد و متصرفات و درآمدهای آن معبد باید در اختیار پادشاه قرار میگرفت. نام آمون باید از تمام بناهای یادبود، معابد، ستونها و مجسمهها زدوده میشد. و آن پادشاه خدایان باید به کلی از اذهان و خاطرات مردم بیرون میرفت.
و سرانجام اخناتون به تبسیها بهت زده اعلام کرد که شهرشاهن را ترک میگوید. «شهر افق» فقط برای آن ساخته شده بود که مرکز امور مذهبی باشد، بلکه قرار بود به صورت پایتخت جدید مصر درآید.
فرعون زمان کوتاهی پس از تصمیم، با ناوگان کوچکی باراندازهای سنگی تبس را ترگ گفت و به سمت پایین رود نیل به حرکت درآمد. کشتی بزرگ سلطنتی پیشاپیش همه بود و فرعون، نفرتیتی و دو دختر کوچکشان در آن کشتی جای داشتند. دو تن از مشاوران معتمد و نزدیک اخناتون، یعنی آی، مشاور اعظم (که گمان میرود برادر ملکه تی بود) و حارمحاب جوان و زیبا فرماندهی کل قوای مصر، همراه شاه و ملکه بودند.
بیشتر بخوانید: یک عفریت آن پایین است!
پس از کشتی فرعون، کرجیهایی که هواداران فرعون، خانوادهها، خدمتکاران و اثاث آنها را حمل میکردند، یکی پس از دیگری در حرکت بودند. بعضی از این درباریان مانند خود فرعون صادقانه به آتون اعتقاد داشتند و بعضیها هم احتمالاً وانمود کرده بودند که اعتقاد دارند، زیرا به سود آنها بود که چنین وانمود کنند. دیگران هم ممکن است بدین جهت در پی فرعون جوان به راه افتاده بودند که مخالفت با «خدا-پادشاه» را در هیچ مورد و به هیچ وجه قابل تصور نمیدانستند.
انگیزهی آنها هرچه بوده باشد، واقعیت این است که تمام این درباریان چیزهای زیادی را در تبس جا گذاردند. آنها مستغلاتشان را، آرامگاههایی را که در تپههای غربی شهر برای خود ساخته بودند و شیوهی زندگی آشنا، شاد و با نظم و ترتیبشان را ترک کرده بودند. اما فرعون به هر یک از آنها در اخناتون خانه و مستغلات جدیدی بخشید و وعده داد که برای هر یک از آنها در دامنهی صخرههای مشرف بر «شهر افق» آرامگاه جدیدی برپا دارد.
تاریخ این را ثبت نکرده است که ملکه تی و شوهر بیمارش آمنحوتپ سوم دربارهی اعمال پسرشان چه فکر میکردند. اما به هر حال آنها به شهر جدید نقل مکان نکردند و در کاخ نیمه خالی شان که پای تپههای غربی نیل قرار داشت، به زندگی ادامه دادند. درآمد شخصی آنها به خودشان تعلق داشت. عدهای از اشراف هم (که کسی تعدادشان را نمیداند) با آنها ماندند. این دسته از اشراف، کسانی بودند که از چنگ و طغیان بر علیه آمون بیم داشتند و نمیتوانستند با تمام چیزهایی که یک عمر برایشان مقدس بود، یک باره قطع ارتباط کنند.
انتقال دربار به شهر جدید، ویرانی و تباهی تبس را در پی داشت. باراندازهای سنگی بزرگ شهر عملاً در زیر آفتاب متروک مانده بود، زیرا خراجها و کالاهای بازرگانی در باراندازهای پایتخت جدید تخلیه میشد. کارناک از همه جایی بیروحتر و بیپناهتر بود. علف محوطهی معبد را پوشانده بود؛ و سگهای ولگرد در میان جنگلی از ستونهای بلند آن پرسه میزدند. اما شایع بود که کارناک، آن طور که مینماید، متروک نیست. گفته میشد که کاهن بزرگ و انجمن اخوت منحل شدهاش به طور منظم در گوشههای متروک زیرزمین معبد گرد هم میآیند و برای سرنگونی وحتی به گفتهی بعضی برای کشتن فرعون مرتد، توطئه و دسیسه چینی میکنند.
فرعون اخناتون میتوانست پریشانی اقتصادی تبس را که خود موجبش بود، چاره کند، اما همین که در شهر جدید مستقر شد، ظاهراً به مصر و بقیهی دنیا پشت کرد. امور دولتی را به مشاورانش واگذارد و خود را تقریباً به طور کامل وقف خانوادهاش، شهرش و خدایش کرد. گویا زندگی در اخناتون پر از گل و گیاه هم چون رؤیاها، حالت و کیفیتی غیرعادی داشت. روزگار بر محور پرستش آتون میگذشت. نیایشها ساده و بیرمز و راز بود. از پیکرهی پنهان شدهی خدایی که هر روز موظف به شستشو، روغن اندودن، لباس پوشاندن و تغذیهی او باشند، خبری نبود. نه تنها پیکرهای پنهانی بلکه اصولاً هیچ پیکره یا مجسمهای از آتون وجود نداشت. خدا فقط به وسیلهی نقش خورشید بر سنگ یا بر چیزهای دیگر تجسم مییافت. در این نقاشیها و کنده کاریها هر پرتو خورشید به یک دست یا «عنخ» که در مصر مظهر زندگی بود، ختم میشد.
مراسم نیایش آتون، به دور از نمایشهای پرزرق و برق و ظاهرسازی بود. به هنگام طلوع خورشید، خانوادهی سلطنتی و درباریان در صحن سرگشاده و بزرگ معبد گرد میآمدند. همسرایان میخواندند و چنگ نوازان مینواختند. سپس هنگامی که آتون بر فراز بلندیهای خاور نمودار شد، هدایای سادهای از میوه و گل بر محراب بلند معبد قرار میدادند. به هنگام ظهر، در آن موقع که آتون از بالای سر، نورافشانی میکرد، مراسم دوم تقدیم هدایا همراه با سرود اجرا میشد. سپس به هنگام غروب، وقتی که خدای فرعون در پس ارتفاعات باختر فرومینشست و از انظار پنهان میشد، مراسم سوم زیر نظارت عالیهی نفرتیتی انجام میشد.
فرعون در نخستین سال اقامتش در اخناتون غالباً در ساعات میان مراسم مذهبی درانظار عمومی ظاهر میشد. اخناتون همراه با نفرتیتی و یکی از چند دختر خردسالش (که عدهی آنها به شش رسیده بود) سوار بر ارابه از کاخ بیرون میرفت تا بر پیشرفت کار بسیاری از ساختمانهای تکمیل نشدهی شهر نظارت کند. گهگاه، زوج سلطنتی سوار بر ارابه شان، به سرعت در بزرگراه شاهی پیش میراندند تا به انتهای شمالی شهر برسند؛ و از کاخ دیگری که به دستور اخناتون ساخته میشد و دارای باغ وحش خصوصی و محلی برای نگهداری پرندگان بود، بازدید کنند. روز دیگر به سمت صحرا میتاختند تا آرامگاههایی را که به دستور فرعون درارتفاعات مشرف به شهر برای اشراف میساختند، مورد سرکشی قرار دهند. بعضی روزها به نقطهای از درهی تنگ و دورافتادهی پر از عقرب که در میان ارتفاعات قرار داشت، میرفتند تا از آرامگاهی که فرعون برای خود و خانوادهاش میساخت، بازدید کنند.
به ندرت اتفاق میافتاد که روزی فرعون از کارگاههای نقاشان و مجسمه سازانش دیدن نکند، زیرا اخناتون به گفتهی «بک» که مجسمه سازش بود، شخصاً به هنرمندانش شیوهی تازهای از نقش آفرینی را میآموخت.
اخناتون میبایست از همان ایام کودکی از سنتهای قدیمی هنر مصری دل زده و بیزار شده باشد. نقاشان و مجسمه سازان، جانوران و پرندگان را به صورت زنده یعنی در حال پرواز یا دویدن تصویر میکردند. اما از زمان وحدت مصر، یعنی از 1800 سال پیش، همواره مقررات مذهبی و هنری خشکی بر شیوهی تصویر کردن انسانها حاکم بود. هر بخشی از اندام انسان به صورتی نشان داده میشد که مصریان آن را بهترین حالت آن اندام میدانستند. به عنوان مثال، سر را به صورت نیمرخ، شانهها و کمرگاه را از روبه رو، و ساقها را از نیمرخ تصویر میکردند، در نتیجه چهرهی انسانها به قدری خشک و بیحالت از کار در میآمد که تشخیص چهرهای که در زمان اخناتون ترسیم میکردند، از چهرهای که طی دوران خئوپس در 1500 سال قبل ترسیم کرده بودند، مشکل مینمود.
بر پیکرتراشی یا نقاشی از شخص فرعون نیز مقررات خشکی حاکم بود. او را به عنوان یک خدای بزرگ بایستی بزرگتر از اندازهی معمولی و برتر از موجودات فانی و کوچکی که در زیر فرمانش بودند، نشان میدادند. او را به طور معمول به یکی از چند حالت مقرر نقاشی میکردند. فرعون را همواره به صورتی جوان، باریک اندام و زیبا نشان میدادند و این که او عملاً ممکن بود سالخورده و فربه و زشت باشد، کوچکترین اهمیتی نداشت.
اخناتون تمام این مقررات را تغییر داد. او به نقاشان البته به شکلی ابتدایی و ناقص آموخت که چگونه در تصویرها و نقاشی هایشان از عامل بُعد (پرسپکتیو) استفاده کنند. و اصرار داشت که آنها تصویر و پیکرهی افراد را به همان صورتی که واقعاً بودند، بکشند و بسازند. حتی «زگیلها و همه چیزشان» را عیناً نشان دهند. نه تنها هیکل نامتناسب خود اخناتون بایستی با وفاداری به اصل، تصویر میشد، بلکه حالتهای مقرر در تصویرگری فرعونها نیز میبایست کنار گذارده میشد. مجسمهها و تصویرهای فرعون و خانوادهی سلطنتی باید به همان صورت واقعی آنها بود، و وظایف و سرگرمیهای روزانهی آنها را نشان میداد.
درنتیجه، هنرمندان شهر جدید، فرعون را به هنگام بار دادن و در حالی که یک دستش به دور کمر نفرتیتی بود، تصویر میکردند، یا او را به حالتی نشان میدادند که در باغش لمیده بود. یا یکی از دختران خردسالش را که روی زانوانش نشانده بود، نوازش میکرد، یا در موقع صرف غذا و در حال گاز زدن یک ران اردک کباب شده نشان میدادند. تمام مصریان میتوانستند «خدا-پادشاه» پرابهتشان را در حالتها و صحنههایی خانوادگی و صمیمانه ببینند. اگرچه آنها به شکل گرفتن یک شیوهای هنری ناتورالیستی و با طراوت کمک کردند، اما در مصر سنت پرست و مقید به سنت، این سبک هنری چه بسا که نوعی اشتباه سیاسی بوده باشد. مردم مصر میخواستند و نیاز داشتند که «خدا-پادشاهشان» را با ابهت، دست نیافتنی و نیرومندتر از همه تصور کنند. هنر اخناتون ظاهراً مقام و موقعیت او را در چشم مردمش تنزل داد و حتی موجب گشت که از پشت سر موذیانه دستش بیندازند.
فرعون، پس از دومین یا سومین سال اقامتش در اخناتون، دیگر کمتر در گوشه و کنار شهر دیده میشد. سلامت او بیشتر مختل شده بود. مهمتر این که دیگر تمام فکر و ذکرش متوجه خدایش بود. سرانجام قصیدهای برای آتون ساخت که درواقع بیانگر تمامی معتقداتش بود:
تو به زیبایی در افق آسمان طلوع کردی
ای آتون زنده که زندگی را آفریده ای
وقتی از افق شرق سربر میآوری
هر سرزمینی را از زیبایی سرشار میکنی
پرتوهایت تمام زمینهایی را که تو خود آفریده ای
در آغوش میگیرند
آثارت چه گوناگونند
ای خدای یکتا، آنها از نظر مردم پنهانند
تو زمین را در آن هنگام که تنها بودی به خواست و ارادهی خود آفریدی
انسانها، گاوها، تمام جانوران، هرچه را که در زمین بر پاهای خود راه میرود
و هرچه را که در بلندی با بال هایش پرواز میکند تو پدید آوردهای
پرتوهای تو هر کشتزاری را میپروراند.
به هنگام طلوع تو کشتزارها زنده میشوند و به دلیل وجود تو رشد و نمود مییابند
تو آسمان را در آن دوردست پدید آوردی تا در آن پرتوافشانی کنی
و بر تمامی چیزهایی که پدید آوردهای نظر افکنیای یگانه
اخناتون به این نتیجه رسیده بود که در سراسر جهان فقط یک خدای واحد وجود دارد؛ و این دگرگونی عقیدتی بسی زودتر از آن بود که جهان باستان آمادگی یا توانایی پذیرش آن را داشته باشد.
اخناتون استدلال میکرد که چون جز یک خدای راستین خدای دیگری وجود ندارد، پس صدها و صدها خدای مصری و بیگانه هیچ مفهومی ندارند و بساطشان بایستی برچیده شود. فرعون، به فوریت، و بیاعتنا به این که عملش چه نتایجی ممکن است به بار آورد، بر اساس استدلال و نتیجه گیری خود دست به اقدام تازهای زد. از شهر افق فرمانی خطاب به مردم سراسر مصر انتشار داد که موجب آن پرستش هر خدایی جز آتون قدغن میشد. اوزیریس، رع و تمام خدایان دیگر که بسی محبوب و معبود مردم درهی نیل بودند، میبایست برای همیشه از جهان محو شوند.
وقتی این فرمان صادر شد، قاعدتاً میبایست حتی میان پیروان وفادار اخناتون در شهر جدید هم نگرانیهایی به وجود آورده باشد. بقیهی اهالی کشور هم طبعاً باید دستخوش بیم و هراس شده باشند. قبل از این اقدام هم زندگی مردم دره به حد کافی دچار آشفتگی شده بود. فرعون به قدری در آتون غرق شده بود و به قدری به فرمانروایی و سروری خود بر مصر بیاعتنایی نشان میداد که این کشور یک بار دیگر گرفتار هرج و مرج شد.اخناتون استدلال میکرد که چون جز یک خدای راستین خدای دیگری وجود ندارد، پس صدها و صدها خدای مصری و بیگانه هیچ مفهومی ندارند و بساطشان بایستی برچیده شود. فرعون، به فوریت، و بیاعتنا به این که عملش چه نتایجی ممکن است به بار آورد، بر اساس استدلال و نتیجه گیری خود دست به اقدام تازهای زد. از شهر افق فرمانی خطاب به مردم سراسر مصر انتشار داد که موجب آن پرستش هر خدایی جز آتون قدغن میشد. اوزیریس، رع و تمام خدایان دیگر که بسی محبوب و معبود مردم درهی نیل بودند، میبایست برای همیشه از جهان محو شوند. البته بینظمی و قانون شکنی این بار، به پای هرج و مرج «دوران تاریکی» درهی نیل نمیرسید. اما سربازان بیکار همه جا پراکنده بودند و هر طور که خود صلاح میدیدند دست به چپاول و دزدی میزدند. مأموران مالیاتی به دلیل آن که قدرت مرکزی نیرومندی برای مهار کردنشان وجود نداشت، مالیاتهای غیرعادلانهای از مردم مطالبه و اخذ میکردند. کاهنان آمون، بدون خرقه و ردا همه جا حتی در کوره راهها در حرکت بودند و برای تضعیف آن «مرتد» که بر تخت سلطنت مصر نشسته بود، مخفیانه به آتش مشکلات دامن میزدند.
در این گیرودار فرمان اخناتون هم صادر شد و اوضاع آشفتهی درهی نیل را از بد بدتر کرد. زیرا طبق این فرمان، خدایانی که مصریان دوستشان میداشتند و از آنها میترسیدند، بیش از دوهزار سال آنها را پرستیده بودند و هادی و نگهبان هر لحظه از زندگی شان بودند، یک باره میبایست محو شوند. هراس و ملال مردم درهی نیل به سختی قابل تصور بود. اما پس از آن که از ضربه و گیجی اولیه به درآمدند، جرأت آن را یافتند که فرمان فرعون را نادیده بگیرند. آنها پنهانی به نیایش خدایان آشنای خود ادامه دادند. آنها نه تنها از طرف کاهنان آمون که از جانب کاهنان دیگر خدایان، به چنین کاری تشویق میشدند.
حتی اهالی خود شهر افق نیز خطر سرپیچی از این فرمان را به جان پذیرفتند. باستان شناسان وقتی منطقهی سکونت کارگران آن شهر را از زیر خاک بیرون آوردند، تعداد زیادی مجسمهی کوچک یافتند که متعلق به خدایان آشنا و خانگی مصر بود. کارگران، این مجسمههای کوچک را پنهان میکردند و تقریباً در چشم انداز کاخ سلطنتی آنها را مخفیانه نیایش میکردند.
سپس، مشکلات از ناحیهی دیگری بروز کرد. در آن سوی مرزهای مصر، امپراتوری بزرگ دستخوش تجزیه و طغیان شد. بیست سال بود که ارتش نیرومند مصر در ایالتهای خراج گزار دیده نشده بود. در نتیجه بسیاری از شاهزادگان شمال سوریه برای رهایی از سلطه و سیادت مصر دست به کار شده بودند.
«عازیرو» (1) و پسرش «عبدشیرته» (2) که از جانب فرعون بر یکی از دولت شهرهای درهی رود اورونتس (3) حکومت میکردند، از تمام این شاهزادگان دلیرتر و جسورتر بودند. این دو توطئه گر با پادشاه پیر و حیله گر هیاطله که آمادهی مخالفت با مصر بود، متحد شدند. آن گاه با حمایت این قوم نیرومند که در ترکیهی مرکزی میزیست، متصرفات فرعون را در سورهی شمالی مورد تاخت و تاز قرار دادند. آنها شهرها را یکی پس از دیگری به تصرف درآوردند و بخش شمالی امپراتوری را دستخوش آشفتگی و آشوب کردند. علاوه بر اینها قومی بدوی و صحراگرد به نام «هبیرو» شهرهای خراج گزار مصر را مرتباً مورد حمله قرار میداد.
از شهرهای محاصره شدهی شمالی پی در پی پیکهایی به سوی مصر گسیل میشد. این پیکها سوار بر اسبهای تیزپا در جادههای خاکی میتاختند تا هرچه زودتر نامههای فرمانداران سوری و فلسطینی را به دست فرعون برسانند.
یکی از فرمانداران نوشته بود: «من به نفر احتیاج دارم تا جلو طغیانگران را بگیرم. به من سرباز بدهید...»
دیگری فریاد سر داده بود: «عبدشیرته با برادرانش پیش میتازد. به سوی او بتازید و او را بکوبید!... این زمین متعلق به پادشاه است، و از آن جا که قبلاً این مطلب را به عرض رسانده بودم و شما حرکت نفرمودید، شهر سیمیرا از دست رفت. پولی برای خرید است در بساط نیست؛ همه چیز تمام شده است... سی گروهان سواره نظام همراه با ارابههای جنگی برایم بفرستید، سرباز، سرباز...»
و این هم فریادی از فلسطین: «تمام زمینهای پادشاه مورد هجوم قرار گرفته... هیبرو مشغول غارت املاک پادشاه است. اگر همین امسال سربازان نرسند، تمام زمینهای پادشاه از دست خواهد رفت...»
آیا اخناتون این درخواستهای جداگانه را اصلاً میدید؟ بعضی از باستان شناسان عقیده دارند که نمیدید. نظری وجود دارد مبنی بر این که وزیر خارجهی فرعون با عازیروی خیانتکار همداستان بود و نامهها را بیآن که به پادشاه نشان دهد، بایگانی میکرد.
اما به احتمال قویتر، اخناتون نامهها را میدید و آنها را ندیده میگرفت. زیرا در فلسفهی مذهبی او جایی برای جنگ و خشونت وجود نداشت. آتون همهی انسانها را به تساوی دوست داشت. خدای فرعون خدای صلح بود.
در هر حال، فرعون نامهها را دیده یا ندیده باشد، هیچ اقدامی نکرد. برای فرونشاندن طغیانهای شمال امپراتوری نه سپاه گسیل داشت و نه پول فرستاد. درخواستهای دلخراش در وزارت خارجه بایگانی شد و قرنها در همان جا باقی ماند تا این که سه هزار سال بعد یک زن کشاورز تل العمارنهای، آنها را از زیر شنها به درآورد.
آمنحوتپ سوم، پدر بیمار اخناتون، تا این زمان زنده نماند. او در کاخ خود واقع در تبس درگذشت و تی، ملکهی مادر، پس از مدتی سوگواری، خود را برای ملاقات با پسرش آماده کرد.
در سالهایی که اخناتون در شهر افق زندگی میکرد، تی قاعدتاً میبایست از رفتار و رهبری پسرش هراسان و حتی خشمگین شده باشد، زیرا ملکهی مادر به چشم میدید که مصر به علت فقدان رهبری صحیح از سوی فرعون، هرچه بیشتر در بینظمی و آشفتگی غوطه ور میشود. او در همان حال که امپراتوری مصر فرو میریخت، ناچار بود در کناری بایستد و شاهد آن باشد که پسرش هیچ اقدامی به عمل نمیآورد.
حارمحاب، فرماندهی کل قوا و «آی» مشاور اعظم که مردی سالخورده بود، هر دو احتمالاً بیش از یک بار به جنوب نیل سفر کردند تا با ملکه تی مذاکره کنند. چنین گمان میرود که دیگر هیچ کس نمیتوانست به اخناتون دسترسی یابد. (بعضی میگویند که بیماری فرعون در این زمان بر مغزش اثر گذاشته بود).
بدون شک، حارمحاب و «آی» هم چون ملکه تی، از اوضاع و احوال خطرناک مصر و امپراتوری در هراس بودند. احتمالاً آن دو به ملکهی مادر قبولاندند که به عنوان میانجی به سراغ پسرش برود. شاید هم ملکه تی به این نتیجه رسیده بود که باید سررشتهی امور را به دست گیرد.
هرچه بود، ملکهی مادر، مجللترین جامهی شاه وارش را در بر کرد و در انظار عموم مردم تبس عازم پایتخت جدید شد. اخناتون، نفرتیتی و شش دختر کوچکشان برای خوشامدگویی به اسکلهی شهر جدید آمده بودند. خانوادهی سلطنتی به طور رسمی از میان شهری که برای استقبال از ملکه جشن گرفته بودند؛ گذشتند و آن گاه برای استراحت به کاخ رفتند.
از این به بعد، پردهای از اسرار بر رویدادهای شهر افق سایه میافکند. پایان سرگذشت اخناتون نامشخص است.
اما باستان شناسان توانستند از همان چند رویداد مسلمی که برایشان روشن و شناخته شده بود، استفاده کنند و نقاط تاریک و پنهان را آشکار سازند. آنها بر این باورند که ملکه تی اندکی پس از ورودش به اخناتون، با پسرش خلوت کرد؛ و طی یک رشته گفت و شنودهای توفانی، اوضاع و احوال مصر را برای پسرش توضیح داد. او قاعدتاً میبایست از پسرش خواسته باشد که این واقعیت را بپذیرد که آتون در جذب قلوب و اذهان مردم دره نیل شکست خورده است. چرا که مردم درهی نیل میخواستند در پرستش علنی خدایانشان آزاد باشند. دلشان میخواست دوباره بتوانند در برابر آمون سر فرود آورند، زیرا آن خدای بزرگ زمانی آنها را صاحب امپراتوری وسیعی کرده بود و اکنون نیز میتوانست آن امپراتوری را برایشان نگاه دارد. اگر قرار بود بار دیگر نظم و امنیت به دنیای مصریها بازگردد، میبایست اخناتون بیدرنگ به بازگشایی کارناک همت میگماشت و کاهن بزرگ معبد آمون را به قدرت پیشین باز میگرداند. احتمال میرود بحث و مشاجره چندین روز به شدت ادامه داشته، اما در پایان ملکه تی برنده شده است. به نظر میآید بعد از این جدلها حال مزاجی اخناتون بسیار وخیم میشود، چون او دیگر نه روحیه داشت و نه توان مبارزه؛ نفرتیتی نیز اندکی پس از پیروزی ملکهی مادر مغضوب واقع میشود (باستان شناسان دلیلش را به درستی نمیدانند). نفرتیتی شاید به دلیل آن که از پشت کردن به آتون خودداری ورزید، از کاخ تبعید و مجبور به اقامت در کاخ شمالی شهر شد. مستخدمانش و برادر ناتنی اخناتون نیز که پسر شش سالهای به نام توت عنخ آتون بود، همراه وی به اقامتگاه جدید رفتند.
توت عنخ آتون برادر بزرگ تری داشت به نام اسمنخکار که در همین روزها با دختر بزرگ اخناتون ازدواج کرد. فرعون بیمار، اسمنخکار را به عنوان نایب السلطنهی مصر برگزید و به تبس اعزام داشت. مقرر شده بود که آنها معبد کارناک را از نو بگشایند و کاهن بزرگ آمون را به مقام پیشین بازگردانند.
سه سال بعد اسمنخکار و همسرش با مرگ مشکوکی درگذشتند. به نظر میآید در همین ایام، فرعون اخناتون نیز به علت افسردگی و فشار شدید روحی، در شهر افق درگذشته باشد. او بیش از چهل و دو سال نداشت.
پینوشتها:
1- Aziru
2- Abdashira
3- Orontes
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم