مهمترین و مشهورترین متون تاریخی - ادبیِ فارسی
موضوع این مقاله انعکاس تصویر جنگ در کتابهای تاریخی فارسی و معرفی این کتابهاست. نویسنده میکوشد تا در این مختصر، مهمترین و مشهورترین متون تاریخی - ادبیِ فارسی را که بخش قابل ملاحظهای از آنها در مقولهی ادبیات جنگ میگنجند همراه با نمونهای کوتاه معرفی کند و هم چنین منظومههای تاریخی مرتبط با موضوع جنگ را نیز فهرستوار ذکر نماید.
تعداد کلمات: 9336 کلمه، تخمین زمان مطالعه: 47 دقیقه
نویسنده: محمد شریفی
گذری بر سیمای جنگ در کتابهای تاریخیِ فارسی
تردیدی نیست که بخش عمدهای از تاریخ شرح جنگهای فرمانروایان و اقوام گوناگون است. این جنگها را چگونه میتوان داوری کرد؟ کدام جنگها به حق بودهاند و کدام نا به حق؟ لابد بستگی به این دارد که تاریخِ این جنگ را از نگاه کدام تاریخنویس بخوانیم. آن کس که در جبههای میجنگد بر این باور است که برای هدفی والا، هم چون نجات دین یا میهن یا قوم و خانوادهی خود، جان بر کف نهاده است. اما مگر آن کس که در جبههی مقابل اوست و دشمن به شمار میرود جز این میاندیشد؟
اگر گفتهی سعدالدین وراوینی در مرزباننامه را بپذیریم که میگوید: «بسیار خون ریختن بُوَد که از بسیار خون ریختن باز دارد»، معلوم نیست اگر این همه خونها در طول تاریخ ریخته نشده بود، بشر چه خونهای دیگر که نمیریخت. اما اگر از منظری دیگر بدین گفته بنگریم، بسا که این اندیشه هیچ کمکی به باز داشتنِ بشر از خونریزی نکرده است.
* نخستین کتاب تاریخی مهم در این زمینه تاریخ سیستان است که تاریخ تألیف آن به حدود اواخر نیمهی اول سدهی پنجم قمری باز میگردد و البته بعدها تا 727 قمری مطالبی بر آن افزودهاند و ظاهراً به قلم سه تن در دورههای مختلف به تحریر درآورده است. سبک نگارش آن بسیار موجز و وقایع بسیاری در آن به اختصار مورد اشاره قرار گرفته است.
و عبدالرحیم الخارجی که برخاسته بود از کوه کُروخ (یا کَروخ = شهری در خراسان قدیم و نزدیک هرات) و خویشتن امیرالمؤمنین نام نهاده و لقب کرده المتوکل علیالله، و ده هزار مرد بر خویشتن جمع کرده از خوارج و کوههای هری (= هرات) و سَفزار (یا اسفزار = شهری در حوالی هرات) و نواحی خراسان فرو گرفته و تاختنها همی کرد و سپاه سالاران خراسان و بزرگان ازو عاجر شده بودند. یعقوب قصدِ او کرد و او به کوه اندر شد و برف صعب افتاد و یعقوب اندر برف با او حرب کرد و هیچ بازگشت بران سرما و سختی، تا عبدالرحیم بیامد به زینهار اوی (= پناهجویی از او)، و اندر فرمان او آمد، و یعقوب او را زنهار داد پس از آن که به اطاعت پیش وی آمد، و او را عهد و منشور داد و عملِ (= حکومتِ) سفزار و بیابانها و کُردان (ظاهراً مقصود محل اسکان طایفهی کُرد در خراسان، است) بدو داد و خود به هرات قرار گرفت. (1)
* زینالاخبار یا تاریخ گَردیزی (بین 441 تا 443 قمری) از «ابو سعید عبدالحیّ ابن ضحّاک ابن محمود گردیزی» در تاریخ عالم از ابتدای خلقت تا پایان دورهی مودود ابن مسعود غزنوی است. بخش مربوط به تاریخ سلطان محمود غزنوی (یمینالدوله) بیش از سایر بخشها به شرح و توصیف جنگ اختصاص دارد.
و امیر محمود رحمهالله از بلخ به غزنین آمد و تابستان آن جا ببود و چون زمستان اندر آمد، بر عُرف و عادت خویش سوی هندوستان رفت و غَزا. و پیش او حکایت کردند کی (=که) بر ساحل دریای محیط (مقصود اقیانوس هند است) شهری است بزرگ و آن را سومنات گویند و آن شهر مر هندوان را چنان است کی مر مسلمانان را مکه و اندر او بُت بسیار است از زر و سیم، و مَنات (= بُتِ مشهور جاهلیت) را کی به روزگار سید عالم، (صلی الله علیه و آله و سلم) از کعبه به راه عدل گریزانیدند بدان جاست. و آن را به زر گرفتهاند و گوهرها اندر او نشانده و مالی عظیم اندر خزینههای آن بتخانه نهادهاند، اما راه او سخت پر خطر است و مخوف و با رنج بسیار و چون امیر محمود رحمهالله این خبر بشنید او را رغبت اوفتاد کی بدان شهر شود و آن بُتان را ناچیز کند و غزوی بکند... چون لشکر اسلام نزدیک شهر آمدند، مردم شهر را در حصار گرفتند و به حرب بپیوستند و بسی روزگار نشد کی حصار بگشادند و لشکر امیر محمود اندر اوفتادند و کُشتنی کردند هرچ منکرتر و بسیار کفار کشته شدند و امیر محمود رحمهالله بفرمود تا مؤذن بر سرِ دیره شد و بانگ نماز بداد و آن بُتان را همه بشکستند و بسوختند و ناچیز کردند و آن سنگ منات را از بیخ برکَندند و پاره پاره کردند و بعضی از او بر استر نهادند و به غزنین آوردند و تا بدین غایت بر درِ مسجد غزنین افگنده است. و گنجی بود اندر زیر بُتان، آن گنج را برداشت و مالی عظیم از آن جا بحاصل کرد، چی (= چه) بتان سیمین و جواهر ِ ایشان و چی گنج از دیگر غنیمتها. (2)
* تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی (448 قمری تا پایان سدهی پنجم قمری) از «ابوالفضل بیهقی» که از شاهکارهای ادب فارسی به شمار میرود، در واقع عنوان جلد پنجم تا دهم کتاب بزرگی است به نام جامعالتواریخ یا جامع فی تاریخ آل سبکتکین یا تاریخ آل محمود یا تاریخ آل سبکتکین و موضوع اصلی آن تاریخ سلطنت مسعود اول پسر سلطان محمود غزنوی است که در ضمن آن مطالبی مفید در تاریخ غزنویان قبل از مسعود، و سامانیان و صفاریان و سلجوقیان و جز آنها نیز دیده میشود.
چون عبداللهِ زُبیر، رضیالله عَنهما، به خلافت بنشست به مکه، و حجاز و عراق او را صافی شد (= زیر فرمان او درآمد) و مُصعَب برادرش به خلیفتیِ وی بصره و کوفه و سواد بگرفت، عبدالملکِ مَروان با لشکرِ بسیار از شام قصد مصعب کرد، که مردم و آلت و عُدَّت (= سازوبرگ) او داشت. و میان ایشان جنگی بزرگ افتاد و مصعب کشته شد، و عبدالملک سوی شام بازگشت و حَجّاجِ یوسف را با لشکری انبوه و ساخته به مکه فرستاد، چنان که آن اَقاصیص (= روایتها) به شرح در تواریخ مذکور است. حَجّاج با لشکری بیامد و با عبدالله جنگ پیوست و مکه حصار شد و عبدالله مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت شد، و منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ میانداختند تا یک رکن را فرود آوردند. و عبدالله را چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. و حَجَاج پیغام فرستاد سویِ وی که از تو تا گرفتار شدن یک دو روز مانده است، و دانم که بر امانی که من دهم بیرون نیایی، بر حکم عبدالملک بیرون آی تا تو را به شام فرستم بیبند، عزیزاً و مکرّماً (= با عزت و احترام تمام)، آنگاه او داند که چه باید کرد، تا در حرم بیش ویرانی نیفتد و خونها ریخته نشود. عبدالله گفت: تا درین بیندیشم. آن شب با قومِ خویش که مانده بودند رای زد: بیشتر اشارتِ آن کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و اَلَمی به تو نرسد. وی نزدیکِ مادر درآمد، اسماء - و دختر ابوبکر الصدیق بود، رضیالله عنه - و همهی حالها با وی بگفت. اسماء زمانی اندیشید پس گفت: ای فرزند، این خروج که تو بر بنیامیه کردی دین را بود یا دنیا را؟ گفت: به خدای که از بهرِ دین بود، و دلیل آن که نگرفتم یک درم از دنیا، و این تو را معلوم است. گفت: پس صبر کن بر مرگ و کشتن و مُثله کردن، چنان که برادرت مصعب کرد، که پدرت زُبیرِ عَوَام بوده است و جدّت از سوی من بوبکرِ صدیق، (رضیالله عنه) و نگاه کن که حسینِ علی، رضیالله عنهما، چه کرد، و او کریم بود و بر حکمِ پسر زیاد، عُبیدالله، تن در نداد. گفت: ای مادر، من هم بر اینم که تو میگویی، اما رای و دل تو خواستم که بدانم درین کار. اکنون بدانستم و مرگ با شهادت پیش من خوش گشت. اما میاندیشم که چون کشته شوم مُثله کنند. مادرش گفت: چون گوسپند را بکُشند از مثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید.
عبدالله همه شب نماز کرد و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد و نماز بامداد به جماعت بگزارد و سورهی «نون و القلم» و سورهی «هَل اَتی عَلَی الإنسان» در دو رکعت بخواند و زره بپوشید و سلاح ببست- و در عرب هیچکس جنگِ پیاده چون وی نکرده است - و در رفت و مادر را در کنار گرفت و پدرود کرد. و مادرش زره بر وی راست میکرد و بغلگاه میدوخت و میگفت: دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی، چنان که گفتی او را به پالوده خوردن میفرستد، و البته جَزَعی نکرد چنان که زنان کنند. و عبدالله بیرون آمد،لشکر خویش را ببافت پراگنده و برگشته و وی را فرود گذاشته، مگر قومی که اهل و خویش او بودند که با وی ثبات خواستند کرد در جوشن و زره و مِغفَر (= کلاهخود) و سلاح غرق بودند. آواز داد که رویها به من نمایید. همگان رویها به وی نمودند. عبدالله این بیت بگفت:
اِنِّی اِذا اَعرِفُ یَومی اَصبِرُ *** اِذا بَعضُهُم یَعرِفُ ثُم یُنکِرُ (3)
چون به جنگ جای رسیدند بایستادند - روز سهشنبه بود هفدهم جمادیالاولی سنهی ثلث و سبعین منالهجرة (= سال 73 هجری)- ... پس گفت: بسمالله، هان ای آزادمردان، حمله بَرید. و درآمد چون شیری دَمان بر هر جانب. و هیچ جانبی نبود که وی بیرون آمد با کم از ده تن، که نه از پیشِ وی در رمیدند چنانکه روبهان از پیشِ شیران گریزند، و جان را میزدند. (= برای حفظ جان خود میجنگیدند) و جنگ سخت شد و دشمنان بسیار بودند. عبدالله نیرو کرد تا جملهی مردمِ برابرِ درها را پیش حَجّاج افگند. و نزدیک بود که هزیمت شدندی، حَجّاج فرمود تا عَلَم پیشتر بردند و مردمِ آسوده و مبارزانِ نامدار از قلب بیرون شدند و با یک دیگر درآویختند. درین درآویختن عبداللهِ زبیر را سنگی سخت بر روی آمد و خون بر روی وی فرود دوید ... و سنگی دیگر آمد قویتر بر سینهاش که دستهاش از آن بلرزید، یکی از موالی عبدالله چون دید بانگ کرد که: امیرالمؤمنین را بکشتند. و دشمنان او را نمیشناختند، که روی پوشیده داشت،اصل کتاب تاریخ یمینی به زبان عربی، که از مأخذهای مهم تاریخ دورهی غزنوی به شمار میرود، مشتمل است بر وقایع تاریخی از اواخر عهد سامانیان تا روزگار سلطان محمود غزنوی و بیان سلسلههای امرای سیستان، آل زیار، سیمجوریان، خانبان، آل فریغون، غوریان، پادشاهان غرجستان، دیلمان، خوارزمشاهیان و افغانان. در ترجمهی تاریخ یمینی، که خود از شاهکارهای نثر فارسی است، از بسیاری از جنگهای دورههای مذکور یاد شده است. چون از مولی بشنیدند و به جای آوردند که او عبدالله است بسیار مردم بدو شتافت و بکشتندش، رضیالله عنه، و سرش برداشتند و پیش حَجّاج بردند. او سجده کرد. و بانگ برآمد که عبدالله زبیر را بکشتند، زبیریان صبر کردند تا همه کشته شدند، و فتنه بیارامید. و حَجّاج در مکه آمد و بفرمود تا آن رُکن (= ستون کعبه) را که به سنگ منجنیق ویران کرده بودند نیکو کنند و عمارتهای دیگر کنند. و سرِ عبدالله زبیر، رضیاله عنهما، را به نزدیک عبدالملک مروان فرستاد و فرمود تا جثهی او را بر دار کردند. خبر کشتن به مادرش آوردند، هیچ جزع نکرد و گفت: اِنّا لله و اِناّ الیهِ راجعون، اگر پسرم نه چنین کردی نه پسر زبیر و نَبَسه (=نوهی) بوبکرِ صدیق، رضیالله عنهما، بودی. و مدتی برآمد، حجاج پرسید که: این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی باز نمودند. گفت: سبحانالله العظیم! اگر عایشه امالمؤمنین، رضیالله عنها، و این خواهر وی دو مرد بودندی هرگز این خلافت به بنی امیه نرسیدی، این است جگر و صبر؛ حیلت باید کرد تا مگر وی را بر پسرش بتوانید گذرانید تا خود چه گوید. پس گروهی زنان را برین کار بگماشتند و ایشان در ایستادند و حیلت ساختند تا اسماء را بر آن جانب بردند. چون دار بدید به جای آورد که پسرش است، روی به زنی کرد از شریفترینِ زنان و گفت: گاهِ آن نیامد که این سوار را ازین اسب فرود آورند؟ و برین نیفزود و برفت. و این خبر به حجاج بردند، به شگفت بماند و فرمود تا عبدالله را فرو گرفتند و دفن کردند. (4)
* راحةالصّدور و آیةالسّرور (599 تا 601 قمری) از «نجمالدین ابوبکر محمد ابن علی ابن سلیمان راوندی» در تاریخ آل سلجوق و از معتبرترین و سودمندترین کتب فارسی پیش از حملهی مغول است.
در محرمِ سنهی اربع و تسعین و خمس مأیة (= سال 594) ملک ازبک را از دختر سلطان پسری آمد او را طغرل نام کردند و شهر آذین بستند و محلها بیاراستند، اما آن ظلم که به پی آورد او در همدان به سنهی اربع و سنهی خمس رفت از همه سالها گذشته بود و درین تاریخ مَیاجق (از امرای خوارزمشاهی) به اصفهان رفت و لشکر خوارزمشاه را بجهانید و به کاشان رفت و حصار داد و کاشیان حقیقتِ ملحدی و عصیان به جای آوردند، چهار ماه شهر به وی ندادند و با وی بیرسمیهایی کردند که شرح ممکن نباشد، والانسانُ حریصُ علی ما مُنِعَ (=آدمی بر آن چه از آن منع شود حریض است). میاجق هر چند ایشان منع بیش میکردند معتقدتر میشد و میگفت این شهر پناه را بشاید، عهدهای بسیار و مواثیق بیشمار بکرد تا ایشان را به دست آورد و در شهر شد، و ولایت که او را خدمت کرده بودند بغارتید و چون بر روی زمین چیزی نماند خانَها (= خانهها) میشکافتند و زیر زمین میکندند و خَبایای (= نهانکردههای) زمین و کنوزِ دَفین (= گنجهای مدفون) بر میآوردند، چنانک مردم متعجّب ماندند که ایشان در سرای میرفتند و چاهی میکندند و بر سرِ گنجی راه میبردند، و در راوند که مَسقَطالرّأس (= زادگاه) مؤلف این مجموعهست بزرگی یگانه و پیشوایی درین زمانه بود بهاءالدین ابوالعلا که حَسَب و نَسَب و اموال موروث و مکتسب داشت، از خانهی او به خروارها زر و نقره بیرون بردند، و جایی بشکافتند اموالِ عادی (= دیرینه) ظاهر شد، نردبانی نقرهگین و امثال این، او مردی لطیف بود و ظریف، یکی را گفت: ای جوان، سؤالی دارم جواب ده تا این مالها بر شما حلال کنم. از هنرِ پدر، این سرا به میراث به من رسید و ده بار عمارت فرمودم و به بَدَست پیمودم (= وجب به وجب گشتم) ازین نشانی ندیدم و بدین نهانی نرسیدم تو این چه میدانی و چون میتوانی؟ خوارزمی گفت: ای دانشمند با تو راست بگویم، این دنیا مُردار است - الدّنیا جیفة - و سگ بوی به مُردار نیکو بَرَد، این سخن شفای آن بزرگ شد و دل خوش کرد؛ و خوارزمیان چهار پای آن ولایت و مالها به خوارزم فرستادند، و غُزان در خراسان آن بیرسمی نکردند و آن بیرحمی ننمودند که خوارزمیان با عراقیان از خونِ به ناحق و ظلم او نَهب (= غارت) و خرابی، و اگر به شرح نوشته آید ده کتاب چنین باشد. (5)
* ترجمهی تاریخ یمینی (بعد از 602 و احتمالاً 603 قمری) در واقع ترجمهی فارسی تاریخ یمینی (412 قمری) اثر «ابونصر محمد عُتبی» است به قلم «ابوالشرف ناصح ابن ظفر ابن سعد منشی جَرباذَقانی (یا جرفادقانی)».
اصل کتاب تاریخ یمینی به زبان عربی، که از مأخذهای مهم تاریخ دورهی غزنوی به شمار میرود، مشتمل است بر وقایع تاریخی از اواخر عهد سامانیان تا روزگار سلطان محمود غزنوی و بیان سلسلههای امرای سیستان، آل زیار، سیمجوریان، خانبان، آل فریغون، غوریان، پادشاهان غرجستان، دیلمان، خوارزمشاهیان و افغانان.
در ترجمهی تاریخ یمینی، که خود از شاهکارهای نثر فارسی است، از بسیاری از جنگهای دورههای مذکور یاد شده است.
و ایلِکخان (مؤسس سلسلهی ایلک خانیان ترکستان) با حَشَرِ (= سپاهیان داوطلب) خویش به محاذاتِ او نزول کرد و آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد، بر میعادِ مُحاربت (= وعدهی جنگ) از یک دیگر جدا شدند و سلطان به ترتیبِ مَصاف مشغول شد و قلبِ لشکر به امیر نصر برادرِ خویش و والیِ جوزجان، ابونصر فریغونی و ابوعبدالله طائی سپرد با جمعی از افرادِ اَکراد (=کُردها) و جنودِ هنود (= سپاهیانِ هندی)؛ و امیر حاجبالتونتاش را به میمنه (= جناح راست) فرستاد و میسره (= جناح چپ) به ارسلانِ جاذب سپرد و حِصنِ قلب (= موضع حفاظت شده در قلب سپاه) به پانصد سر فیل استوار کرد، و ایلک خان خویشتن در قلب بایستاد و قدرخان را با لشکر خُتن در میمنه بداشت و میسره به جعفر تکین سپرد، و روی به هم آوردند و جهان از غریوِ رعد کوس و نهیبِ برقِ شمشیر پُر مشغله و مشعله شد و بَطانهی (= آسترِ) فیلگون از اجزای غبار بر ظِهارهی کُحلیِ (= رویهی سرمهگونِ) فلک دوختند و در ظلمتِ معرکه به مَشاعلِ سلاح و شمعهای سنان اِستِضاءت (= روشنی) نمودند و از بَوارقِ (= درخششِ شمشیر رشاشِ (= چکههای) خون باریدن گرفت. (6)
* سیرت جلالالدین مینکُبِرنی (ترجمهی سدهی هفتم قمری) ترجمهی فارسی کتاب تاریخی سیره جلالالدین (639 قمری) از «شهابالدین محمد خرندزی زَیدری نَسَوی» است به قلم مترجمی ناشناس که در همان عصر صورت گرفته و نثر آن نزدیک به نثر فارسی مؤلف است.
این کتاب مشتمل است بر وقایع و سوانح عهد خوارزمشاهیان و حملهی چنگیزخان و جنگهای جلالالدین مِنکُبِرنی (یا مینکبرنی) پسر سلطان محمد خوارزمشاه که مؤلف خود شاهد آنها بوده است و به همین سبب جزء تواریخ بسیار خوب و مفید و یکی از بهترین نمونههای ادبیات جنگ محسوب میشود.
در این کتاب شرح جنگهای جلالالدین با چنگیزخان و لشکر مغول و سپاه بردنِ او به نواحی مختلف و فتوحات و شکستهای او و وقایع ایلغار مغول و تاتار و خرابیهای فراوان و بلایای بیشماری که در آن ترکتازیها و پیکارها بر ایران و ممالک مجاور وارد شد آمده است.
چون چنگیزخانه به کنار آبِ سند رسید... بعد از آن بامداد روز چهارشنبه هشتم شوال سنهی ثمان عشرة و ستّمائه (= سال 618) برابر هم دیگر صف کشیدند، و چون تَدانیِ فَریقَین (= نزدیک شدن دو سپاه) به حد تلاقی رسید جلالالدین با عددی اندک برابر او بایستاد... پس به نفس (= شخصاً) بر قلب چنگیزخان حمله کرد، و صفهای او را از هم بردرید، و چنگیزخان پشت بنمود و روی به هزیمت (= فرار) نهاد، و نزدیک بود که دایره بریشان بگردد، و هزیمتِ کفّار مستمر شود. اما چنگیزخان ده هزار سوار دیگر در کمین داشت، همهی بهادران بودند. بر میمنهی (= جناح راستِ سپاه) جلالالدین کمین گشوده بیرون آمدند، و امینالملک را که در میمنه بود بشکستند، و بر قلب انداختند، و جمعیت پراکنده شد و اَقدام را بر ثبات اِقدام و بر اِقدام ثبات نماند. بعضی به توالیِ سیوفِ قَواضِب (= ضربات پی در پیِ شمشیرهای بُرّان) غریقِ دماء (= خون) و جمعی در میان آبِ سند غریقِ ماء آمدند. مرد بود که میآمد و خورا (= خود را) در موجِ آب میانداخت، با آن که میدانست که به خلاص طریقی ندارد، و به ضرورت غرق خواهد شدن. و پسرِ هفت هشت سالهی جلالالدین اسیر شد، پیش چنگیزخان برده شهید کردند. و جلالالدین مُنهزِم و منکَسِر (= شکست خورده) پیش والده و مادرِ فرزند و حرم خود آمد همه آواز برکشیده فریاد میکردند که: ما را بکُش و مگذار که اسیرِ تاتار شویم. پس فرمود که ایشان را در آب غرق کردند. و این از جمله عجایبِ بَلایا و نوادرِ مصایب و رَزایاست (= مصیبتهاست)، که ایشان به نفس خود به هلاک رضا دهند، و او نیز به هلاکِ ایشان تن در داده در آب اندازد. ازین عظیمتر چه مصیبت باشد؟ (7)
مهدی حمیدی بر اساس همین واقعه چکامهای با عنوان «در امواج سند» پرداخته است که ذکر قسمتی از آن بیمناسبت نیست:
شبی آمد که میباید فدا کرد *** به راه مملکت فرزند و زن را
به پیش دشمنان استاد و جنگید *** رهاند از بند اهریمن وطن را
پس آنگه کودکان را یک به یک خواست *** نگاهی خشم آگین در هوا کرد
به آب دیده اول دادشان غسل *** سپس در دامن دریا رها کرد
بگیر ای موج سنگین کفآلود *** ز هم وا کن دهان خشم، وا کن
بخور ای اژدهای زندگی خوار *** دوا کن درد بیدرمان دوا کن
زنان چون کودکان در آب دیدند *** چو موی خویشتن در تاب رفتند
وز آن درد گران بیگفتهی شاه *** چو ماهی در دهان آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید *** شکنج گیسوان تاب داده
چه کرد از آن سپس؟ تاریخ داند *** به دنبال گل بر آب داده
چون بگذشت از پس آن جنگ دشوار *** از آن دریای بیپایاب، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز: *** که گر فرزند باید، باید اینسان
بلی، یاران که از این پیش بودند *** چنین بستند راه ترک و تازی
از آن این داستان گفتم که امروز *** بدانی قدر و بر هیچش نبازی
به پاس هر وجب خاکی از این مُلک *** چه بسیار است، آن سرها که رفته
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک *** خدا داند چه افسرها که رفته (8)
شهابالدین محمد نسوی کتاب دیگری به نام نفثة المصدور دارد که آن نیز به اعتبار ثبت مشاهدات نویسنده از اواخر زندگی جلالالدین خوارزمشاه سندی دست اول به شمار میرود.
* تاریخ جهانگشای جوینی (حدود 650 (یا 651) تا 658 قمری) از «عطا ملک جوینی» مشتمل است بر تاریخ و عادات و رسوم مغول، یاسای چنگیزی و خروج و فتوحات او، و تاریخ اقوام اویغور و عقاید و رسوم آنها، و سلطنت اوگتای قاآن، گیوُک خان، توشی خان (= جوجیخان) و جَغَتای خان، و هم چنین تاریخ خوارزمشاهیان و تاریخ مُنکو قاآن و تفصیل حملهی هُلاگوخان به ایران در 653 قمری و قلع و قمع اسماعیلیه.
و اهل نیشابور یاغیگریِ صریح میکردند و به هر کجا فوجی مغولان نشان میدادند، رُنود (= افراد بیباک) را میفرستادند تا ایشان را میگرفتند. و آن زمستان در نیشابور اَسعارِ غَلائی (= گرانیِ ناشی از قحط و جنگ) تمام گرفت و مردم را از خروج منع میکردند و بدین سبب اکثر خلایق مُضطر گشتند. چون بهار سِنهی ثمان عشرة (= سال 618) روی نمود و تولی (= پسر چنگیز) از کارِ مرو فارغ شده، عازم نیشابور شده بود و هیچ کس را از آن خبر نه؛ چندان لشکر تعبیه کرده بود و فرستاده که در ولایت طوس به یک نوبت تمامتِ دیهها را فرو گرفتند و بقایای شمشیر (= بازماندگانِ قتل عام) به دیگران ملحق گردانیدند و در مقدمه، لشکر بسیار با آلاتِ مجانیق و اسلحه به شادیاخ (محلهای از محلات نیشابور) فرستاد و باز آن که نیشابور سنگلاخ بود، از چند منزل سنگ بار کرده بودند و با خود آورده، چنان که خرمنها ریختند و عُشرِ (= یک دهم) آن سنگها در کار نشد. اهالی نیشابور چون دیدند که کار جِد است و این قوم نه آنند که دیده بودند، باز آن که سه هزار چرخ بر دیوارِ باره بر کار داشتند و سیصد منجنیق و عَرّاده نصب کرده و از اسلحه و نَفط در خورِ این تعبیه داده، تمامت را پای سست شد و دل از دست برفت. هیچ روی ندیدند جز آن که قاضی ممالک رکنالدین علی بن ابراهیم المُغیثی را به خدمت تولی فرستادند به دزباد (روستایی در شرق نیشابور) به خدمت او رسید. اهل نسابور را امان خواست و مالها قبول کرد (= پرداختِ غرامت به گردن گرفت) فایده نداد و او نیز اجازتِ انصراف نیافت. روز چهارشنبه دوازدهم صفر علی الصّباح کأسِ صبوحی (= هنگام بادهی صبحگاهی) جنگ در دادند تا روز آدینه، نمازِ پیشین (= نماز عصر) جنگ سخت کردند و به چند موضع خندق انباشته بودند و دیوار را رخنه کرده. و باز آن که جنگ سختتر از جانب دروازهی شتربانان و برج قراقوس بود و مردان کار زیادت آن جا، مغول عَلَم بر سر دیوار خسرو کوشک برافراشتند و لشکر برآمد و با مردانی که بر باره بودند، به جنگ مشغول شدند. و از دروازهی شتربانان هم لشکر برآمد و آن روز تا شب لشکر بر دیوار میآمد و مردم را از سرِ دیوار دور میکرد. شبِ شنبه تمامتِ دیوار و بارهی شهر مغول پر شد. و روز شنبه را تولی به جَنکرک به سه فرسنگی رسیده بود. لشکرها از دروازهها درآمدند و به قتل و نهب (= غارت) مشغول شدند و مردم پراکنده در کوشکها و ایوانها جنگ میکردند. و مُجیرالملک را طلب میداشت تا او را از نَقب برآوردند. و سبب آن که تا زودتر او را از رِبقِهی (= رشتهی) حیات برکشند، سخنهای سخت میگفت تا او را به خواری بکشتند. و تمامتِ خلق را که مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به کینهی تغاجار فرمان شده بود تا شهر از خرابی چنان کنند که در آن جا زراعت توان کرد و تا سگ و گربهی آن را به قصاص زنده نگذارند. (9)
* تاریخ شاهی (احتمالاً حدود 690 قمری) از مؤلفی ناشناخته در شرح دوران حکومت قراختائیان است که از حدود 620 تا حدود 750 قمری بر کرمان و بلوچستان حکومت کردند.
چون لشکر به دارالامانِ ایگ (یا ایج = آبادی قدیم، مرکز ولایت شبانکاره، اصطهبانات فعلی) رسید و آغاز جنگ و کشش و کوشش نهادند، مَلِک مظفرالدین (امیرِ سلسلهی قراختائی) معارف و مشاهیر ولایت از سپاهی و رعیت بخواند؛ چون همه حاضر گشتند و جمع شدند روی به جمع آورد و گفت: مدّت چهل است که این لشکر مغول جهانگیری میکنند و جملهی ممالک جهان در تحت حُکم و تصرف خود آوردهاند و قلاّدهی انقیاد و امتثال در گردنِ ملوک اسلام کردند و بارِ باجهای گران و تکالیف فراوان بر پشتِ تحملِ رعایای بلدان نهادند و مال جزیت به مذلت و خواری بر مذمّتِ احرار مسلمانان واجب و لازم گردانیدهاند، ما به حول و قوّت سبحانه و تعالی و پناه ملت اسلام تا این غایت هرگز تن در مذلت و خواری ندادهایم و به هیچگونه ایشان را گردنِ اذعان ننهادهایم، اکنون روزِ عمر به آخر کشیده است و آفتاب بقا بر سرِ دیوار فنا رسیده. اگر ما در این حالت فرار اختیار کنیم و حضر از دشمنان دین با خود مقرّر گردانیم و بدین دو روز حیات مغرور شویم، چیزی از دست داده باشیم که دستگیر و پایمزد ما در دو جهان خواهد بود، و آن درجهی شهادت است و به چیزی خرسند و پایبند گشته باشیم که به هیچ حال، آن با ما نخواهد ماند و آن حیاتی جسمانی منقّص و مکدّر است که اگر دو سه روز دیگر باقی ماند، در مذلت و خواری خلق و غضب و شرمساری حق گذرد... اکنون جهاد به درِ خانه آمده است؛ همه را آیتِ جاهدوا فی الله حق جهاده (= بکوشید در راه خدا، سزایِ کوشیدنِ آن - سورهی حج، 78)، بر خود میباید خواند...
و اهل شبانکاره مردمان دیندار باشند و پادشاه خویش را عظیم مطیع و فرمانبردار؛ همه لبیکِ اجابت زدند و به سَمِعنا و اَطَعنا (= شنیدیم و اطاعت کردیم) آواز برآوردند. ملک فرمود که: پس لباس رزم در باید پوشید و خود غسلی پاک برآورد و حُنوط و عطرِ مردگان بر خود کرد و جامههای سفید درپوشید و فرزندان و متعلّقان را پیش خواند و در وصایا با ایشان سخنها راند، و با همه مردمان از اقارب و اجانب رسمِ تودیع به جای آورد و گفت:
به نام نکو، گر بمیرم رواست *** مرا نام باید، که تن مرگ راست
و سلاح جنگ در بست و پای در اسب آورد و بر نشست با لشکری آراسته، همه مردان کارزار و مبارزان روزگار،
سپاهی دلاور که روزِ ستیز *** رهِ مرگ جوید نه راه گریز
... از دروازهی شهر بیروت رفت و روی به دشت نبرد آورد. و تعبیهی لشکر بساخت و مبارزان را فرمود تا صفها راست کردند و خود در پیشِ صفها میتاخت و مردان را دل میداد و بر جنگ تحریض میکرد، تا بازار جنگ گرم گشت، خون سروران بود که در وادی هامون میرفت و سرمایه گران کوپالِ بارهکوب که در دست یلان افتاده بود؛ غبار کارزار و گردِ دشتی نبرد سرمهی چشم چشمهی آفتاب شده بود، و غبای زریفت به گلیمِ قیرگونِ شب بدل گشته،
چنان تیره شد روز روشن ز گَرد *** تو گفتی که خورشید شد لاجورد
از طرفین، سوار و پیاده بسیار کشته شدند. واین نه چنان جنگی بود که از جانبین به دشتِ هزیمت روی نمودی یا امید صلحی در میان بودی؛ جز رسولِ تیر در میان ایشان تردّد نمیتوانست نمود و جز سِنان و تیغ از طرفین سخن نمیتوانست گفت...
چون خورشید گشت از جهان ناپدید *** شب تیره بر دشت لشکر کشید
سپاه طرفین نرد نبرد بازچیدند و کعبتین دیده و مهرهی پشت و گردنِ گردان بر عرصهی معرکه خوار بگذاشتند. پیادگان شبانکاره، به طلبِ شاه در رقعهی دَقاع (= صفحهی خاک) پویان و جویان شدند، با شمعها و مشعلها. عاقبةالامر به سرِ شاه افتادند. مَلِک را دیدند، درجهی شهادت یافته و در میان کشتگان در خون و خاک غلطان شده. همه خروشان و زاریکنان او را برداشتند و به دارالامان نقل کردند. (10)
* جامعالتواریخ یا تاریخ رشیدی (حدود 710 قمری) کتابی مفصل از «رشیدالدین فضلالله همدانی»، در تاریخ عمومی به طور اعم و تاریخ مغول به طور اخصّ (حاوی اخبار ملوک و انبیاء سلف و تاریخ خلفا و سلاطین اسلام تا عهد اُلجایتو، و تاریخ اقوام ترک و چین و هند و مغول و یهود و فرنگ) است.
بیشتر بخوانید: جهانی شدن بومگرایی
چون شهزاده یُشموت و امرا از کارِ مَیّافارقین (شهر قدیم در دریار بکر ترکیه) فارغ شدند، هولاگوخان اشارت فرمود تا برقرار به اتّفاق به فتح ماردین (شهری در بخش آسیایی ترکیه نزدیک مرز سوریه) روند. چون آنجا رسیدند و محاصره کردند، از بلندی و حِصانتِ ( = استحکام) قلعه خیره ماندند. اورغتونویان پیش مَلِک سعید صاحب قلعهی ماردین ایلچی فرستاد و پیغام داد که از قلعه فرود آی و کمرِ بندگی پادشاهِ جهان در بند تا سر و زن و فرزند به تو بماند،
دِزَت گرچه سخت است و بالا دراز *** به بارو و بالای قلعه مَنار
که اگر خود سرش بر آسمان رسیده، پیش لشکرِ مغول خاکِ ره شود، و اگر دولت و سعادت یارِ تو باشد نصیحت من بنیوشی و بدان کار کنی؛ و اگر نشنوی و خلاف کنی آن را خدای جاوید داند. (11)
* مُسامِرَةالاخبار و مُسایِرَةالاخیار یا تاریخ سلاجقه (723 قمری) از «کریم آقسرایی»، در وضع تواریخ، و تاریخ اسلام از هجرت پیامبر تا انقراض خلافت عباسی در 656 قمری، و تاریخ سلاجقه و تاریخ خاقانان مغول و سلاطین روم و امرا و صاحب منصبان در عهد آنان است.
در بخشی از این کتاب آمده است، هولاکو در نامهای که به ملک ناصر در دیار شام میفرستد مینویسد:
و جماعت امرای شام و لشکریان را معلوم است، آن که ما لشکر خداییم، و خدا ما را از خشم خود آفریده است و ما را مسلط کرده با قومی که غضب وی بر ایشان فرو آمده است... و حق تعالی رحمت خود را از دل ما برکندست و ما را برای فساد در روی زمین بپراکندست. پس وای بر کسی که از گروه ما نیست وکیست که همواره هراسان از شکوهِ ما نیست. شهرها را ما ویران کردیم و فرزندان مسلمانان را یتیم و سرگردان کردیم؛ در روی زمین تخم فساد ما کِشتیم و هر که رئیس و سَروَر بود ما کشتیم و بر شما باد گریختن. (12)
* تجارب السَّلَف (724 قمری) کتابی تاریخی از «هندوشاه نخجوانی» در تاریخ خلفا و وزرای اسلام از آغاز تا انقراض خلافت عباسی در 656 قمری و حاوی اطلاعاتی ارزنده و در زمرهی متون بسیار مهم ادب فارسی است.
چون سرِ حسین را پیش یزید بنهادند رسولِ روم حاضر بود و یزید شماتت میکرد و چوبی در دست داشت، بر لب و دندانِ مبارک میزد. رسول روم گفت: یا امیرالمؤمنین این سرِ کیست؟ گفت: سرِ خارجی است که بر ما خروج کرده و کشته شد. گفت: ناماش چیست؟ یزید گفت: حسین بن علی بن ابی طالب. رسول روم گفت: مادرش که بود؟ گفت: فاطمه دختر پیغمبر ما. رومی گفت: سبحانالله العظیم، چون شما با فرزندزادهی پیغمبر خویش این فعل کنید با دیگری چه خواهید کرد. نَصاری (= مسیحیان) خاکی را که خرِ عیسی پای بر آن نهاده باشد تعظیم کنند و عزیز دارند، شما دعویِ اسلام میکنید و با نوادهی پیغمبر چنین بیدادها میکنید و برخاست و خشمناک بیرون آمد. (13)
* مجمعالتواریخ سلطانی (حدود 830) در تاریخ عمومی از «حافظ ابرو» که سه جلد نخست آن از ابتدای خلقت تا زمان ایلخانان مغول و مجلد چهارم مشهور به زبدةالتواریخ از مرگ سلطان ابوسعید در 637 قمری تا وقایع سال 830 است.
و در بیست و دوم صفر، رفیقان (مقصود پیروان اسماعیلیه است)، قصبهی اندجرود (در حوالی قزوین) بستدند و فوجی خصمان را بشکستند. و پسر زعفرانی، مفتی و عالم ری، ده هزار مرد حشری (= سپاهی داوطلب) جمع کرد و به طالقان آورد. از رفیقان یک هزار به دفع ایشان روان شدند... به شهرک طالقان به یک دیگر رسیدند و بعد از جنگهای سخت، حَشَرِ زعفرانی را بشکستند و گروهی از بین جان خود در رود افکندند و غرق شدند و آن روز، شش هزار آدمی به قتل آمدند. (14)
* ظفرنامهی شامی (804 تا 806 قمری) از «نظامالدین شامی» در تاریخ سلطنت و فتوحات امیر تیمور و از جملهی متونی است که تقریباً تمامی آن در مقولهی ادبیات جنگ میگنجد.
در «ذکر محاربهی امیر صاحبقران با سلطان محمود، والی دهلی و ظفر یافتن و فتح شهر» آمده است:
شاهزادگان و امرا به عزّ عرض رسانیدند که از لب آب سند تا این منزل، قریب صدهزار هندو از کفّارِگبر و بتپرست اسیر گشتهاند، و در لشکرگاه مجتمع شده و در حساب است که روز جنگ به طرف دهلی میل کنند، و هجوم کرده، بدیشان بپیوندند. حکم یَرلیغ (= فرمان شاهانه) به نِفاذ پیوست (= اجرا شد)، تا مجموع آن اسیران را به قتل آوردند، و از خون ایشان سیلابها روان کردند. بر موجب فرموده به تقدیم رسانیدند تا حدی که مولانای اعظم، ناصرالدین عمر، که از بندگان و ملازمان آن درگاه است، با وجود آن که در عمر خود گوسفندی ذبح نکرده بود، پانزده نفر از آن گبران بر تیغ گذرانید. و از لشکریان به هر ده نفر یک نفر در آن یورت (= اردو) توقف کردند تا زن و فرزند آن هندوان و ستوران را که از تاراج حاصل کرده بودند، محافظت نمایند. بعد از آن عزیمت طرف شهر فرمودند... بندگی حضرت، به نفسِ مبارک بر قلب لشکر ایستاد. بر این منوال لشکری آراسته، به عرض رسید که تا عرصهی گیتی جولانگاه لشکر موجودات است چنان حَشَری (= سپاه عظیمی) ندیده بودند... از آن طرف، مَلِکزاده سلطان محمود و دیگر سروران و سپهداران کشور هند با ده هزار سوار و بیستهزار پیادهی مکمّل و صد و بیست زنجیر پیلِ جنگی چون دریای جوشان و ابر خروشان به سلاحهای آراسته و تختها بر پشت پیلان پیراسته، و رعداندازان (رعد: نوعی سلاح آتشین) و طَخشافکنان (طخش: نیزهی زهرآگین)، در جنبِ صفِ پیلان ایستاده و بر هر پیلی چند ناوکانداز (= تیرانداز) نشسته. و هر چند این لشکر منصور صفهای جنگ بسیار بر هم شکسته بودند، و کارهای پراگنده را به عقدهی عقل گرهگشای بر هم بسته... اما بیتکلّف این محل مقام فکر و اندیشه بود. چه، هیئتِ آن پیلانِ کوه پیکرِ عفریت منظر دلها را از جای میبُرد، و دِماغها پریشان میکرد و اسبان از آن میرمیدند... القصّه هر دو لشکر، چون دو دریای اَخضَر در موج آمدند و روی به میدان نام و ننگ نهادند. (15)
* تاریخ قم یا کتاب قم یا قمنامه (نگارش: 805 یا 806 (یا به قولی 825 قمری) به قلم «حسن ابن علی ابن حسن ابن عبدالملک قمی» ترجمهی فارسی کتابی تاریخی به عربی از «حسن ابن محمد ابن حسن قمی» در تاریخ و جغرافیا و برخی جنبههای اجتماعی و معیشتی شهر قم است.
ابوموسی اَشعَر به شهر تُستَر (= شوشتر) روانه شد. و هرمزان، صاحب اهواز، در آن شهر بسته بود و در آن گریخته و حِصن و حصار خود ساخته بود. ابوموسی آن را محاصره کرد... در آن قلعه، خزاین و اموال اهل آن شهر بودند، و همه آلات محاصره کردن، از عرّاده و منجنیق و سنگ و تیر و اسباب تمام که اهل قلعه را به وقت جنگ دربایست باشد موجود بود. پس هرمزان با اصحاب و لشکر خود در قلعه رفت و آن را در حِصن و حصار خود ساخت، و شهر و اموال با مسلمانان گذاشت. (16)لطایف الاخبار (1063 قمری) از «بدیع تونی» کتاب معروفی نیست و تاکنون چاپ نشده است اما باید از آن به منزلهی یکی از متون قابل توجه ادبیات جنگ یاد کرد. این کتاب که شرح وقایع روزمرهی محاصرهی قندهار در 1062 و 1063 از طرف شاهزادگان اورنگ زیب و داراشکوه، پسران شاه جهان امپراتور هند، است از حیث تاریخی از متون ارزنده و معتبر به شمار میآید و مؤلفِ آن خود شاهد وقایع بوده است.
* ظفرنامه یا ظفرنامهی تیموری (828 قمری) از «شرفالدین علی یزدی» که در بیان نَسَب امیر تیمور و سرگذشت او از آغاز تا مرگ و نشستن خلیل سلطان تیموری به جای وی در سمرقند و بیان اسباب زوال دولت او و خاتمهای در ذکر خصایص و صفات امیر تیمور و شمارهی اولاد و احفادش به هنگام مرگ است.
آفتاب هر صبح و شام دامان آسمان در خون میکشد، یعنی جهانگشایی و فرمانروایی، بی تیغ آزمایی و کیهانپیمایی میسّر نمیگردد... و هر که را صَمصام (= شمشیرِ) انتقام پیوسته خونآشام نیست نه عقدِ دولتاش انتظام یابد و نه قواعد سلطنتاش استحکام پذیرد. لاجرم حضرت سپهر بسطتِ صاحبقران .... رایتِ عزم خسروانه برافراخته و زلزله در زمین و زمان انداخته، تَواجیانِ بزرگ (= مأمورانِ ابلاغ فرمان) بر حسب فرمان به هر طرف کس فرستادند تا سپاه استعداد یورش هفت ساله کرده به درگاه عالم پناه جمع آیند. (17)
* مَطَلع السَّعدَین و مجمع البَحرَین یا مطلعِ سعدین و مجمعِ بحرین (حدود 875 قمری) در دو جلد از «عبدالرزاق سمرقندی»، در شرح وقایع از زمان سلطان ابوسعید بهادرخان تا پایان پادشاهی سلطان ابوسعید گورکان است.
حق تعالی آن حضرت را در ترتیب اسباب جنگ و لشکرکشی و تنظیم امور مُلک و جهانداری، از فتح مواضع و تسخیر بلاد ... چنان مستعد آفریده بود که اگر اسکندر با وجودِ چندان طلسمات و حل مشکلات در زمان او بودی، از او تعلیم گرفتی، و کدام دلیل از این واضحتر بود که یک نفس تنها با قلتِ عدد خروج کرد و از سر حد چین تا اقصای شام و از اقصای هند تا دریای فرنگ با چندان پادشاه با فرهنگ و دشمنانِ با آلت و شوکت و مخالفان با عدد و عُدد (= ساز و برگ جنگی) را که هر یک فغفورِ عهد و کسرای زمان بودند مقهور و مسخّر گردانید. (18)
* آثار الوزرا (میان 875 و 892 قمری) از «سیفالدین حاجی عقیلی» که عمدتاً بر پایهی کتابهای تاریخی قدیم خصوصاً نسائم الاسحار من لطائم الاخبار تألیف شده است و از همین رو بعضی از مطالبی که اصل آنها گم شده یا از میان رفته است، از جمله بخشهایی از تاریخ بیهقی، در این کتاب یافت میشوند.
آوردهاند که در ایام سلطنت سنجری، رحمةالله علیه، وقتی ملک روم به ولایت اسلام تاختن آورد و به حد آمد و میافارقین (دو شهر قدیم در دیار بکر ترکیه) لشکر کشید و تمامت آن ولایت را خراب کرد و قرب پنجاه هزار مسلمان، از زن و مرد، اسیر برد، و مسلمانان به دست ایشان گرفتار شدند... در میان آن اسیران، امامی بود یگانه؛ آن بیچارگان به نزدیک وی آمدند و از وی در آن معنی رای خواستند. آن امام گفت: صلاح در آن بُوَد که فریاد نامهای نویسیم به نزدیک سلطان سنجر، باشد که کار ما از وی گشاده شود. پس یکی را از علما و دانشمندان نامزد کردند و استغاثتنامهای نوشتند. (19)
* روضةالصّفا (899 یا 901 قمری) از «میر خواند» در تاریخ عمومی از ابتدای خلقت تا اوایل عهد سلطان حسین بایقرا که مشهورترین تاریخ عمومی به زبان فارسی است.
سلطان محمد پنجاه هزار سوار به غایرخان حاکم اُترار (شهری بر کنارهی رود سیحون در ترکستان) داده بود تا از آن شهر محافظت کند. پس از آن قراچه حاجب را با ده هزار کس به مدد او فرستاد. چنگیزخان دو پسر خود اوگتای و چغتای را به محاصرهی آن شهر مأمور کرد و خود راهی بخارا شد. غایرخان دلیرانه مقاومت کرد و عاقبت قراچه حاجب با کسان خود پس از آن که پنج ماه در محاصره بودند بیرون رفتند و لشکر مغول به درون شهر ریختند. اوگتای و چغتای گفتند که چون قراچه با مخدوم خود غَدر (= نیرنگ) کرده است با ما نیز وفا نکند و او را با همه یاراناش به قتل آوردند. اما غایرخان با بیست هزار مرد در حصار شهر تحصّن گزید و جنگهای مردانه کرد و قریب یک ماه مقاومت کرد و در این مدت بسیاری از لشکریان مغول را بکشت تا آن که یاران او همگی کشته شدند و او باز مقاومت میکرد و با سنگ و خشت که کنیزاناش به او میدادند از خود دفاع میکرد. چون حکم شده بود که او را زنده دستگیر کنند سرانجام او را گرفتند و دیوار حصار را با خاک یکسان کردند. آن گاه اوگتای و چغتای روی به سمرقند نهادند و غایرخان را در راه در گوگسرا به قتل رساندند. پس از آن شهرهای سقناق و اشناس و جَند نیز همه به دست سپاه مغول افتاد. فتح جند در صفر سال 616 بود و چون مردم آن جنگی نکرده بودند به جز معدودی از ایشان را نکشتند و فقط شهر را غارت کردند. (20)
* مهماننامهی بخارا (شوّال 914 تا جمادیالاولی 915) از «فضلالله ابن روزبهان خنجی» در تاریخ سلسلهی امرای ازبک و جنگهای شیبکخان است. توصیفاتی که در این کتاب دربارهی صحنههای جنگ و غارت و وقایعی از این دست آمده به نهایت درجه با اوصاف و تشبیهات ادبی آمیخته است و از این بابت منحصر به فرد است.
چه حرب! آتشی افروخته و متاعِ صبر و طاقت دَرو سوخته، نیزه با قد شکسته بستگی میکرد و تیر با قامت راست، چپ نمیرفت. اوزبکان قزاقنژاد به زخم تیر مدافعتِ لشکر اوزبکان شیبانی میکردند و اوزبکان شیبانی غلبه بریشان به حُسنِ یراق و یاسای خانی و شکوه پادشاهی و جهانبانی میکردند، و میان ایشان جدالی رفت که چرخ را از حدّتِ آن اَنجُمِ فلک در سینه چون اخگر فروزان شد و آفتاب را از فروزشِ او، آتش در سینه سوزان گشت. در عین افراطِ سرما که سرما افراطِ عین داشت از جنگ، آتشی افروختند که بادِ نخوت از سرِ سرما بیرون برد و شرارهی اشتغالاش سرما را از گرما بیطاقت ساخت. تیر چون از جعبه بیرون میآمد اگر نه پشت کمان را پناه خود ساختی شایستی در زهِ کمان چون زاهدان یخ فعال چلّهگیر شدی و زه کمان را چون ضربتِ هجوم دی از پی انداخته بود از پس گوش نمد تا جان اوزبک بیرون نیامدی. شمشیر چون در غلافِ نمدی استقرار داشت از کسی میبُرید که او را بیرون میکشید و تا در غلافِ کلّه استقرار نمییافت از تابِ سرما او را بیم شکست بود. نیزه چون در سینه قرار میگرفت و سنان او از سنگِ دلِ کافران تیز میشد و ازو آتش میجست به حرارت آن آتش خود را گرم میساخت.
جنگ اوزبک که روز سرما شد *** آتش از جملهشان هویدا شد
آتش جنگ چون فروزان گشت *** جمله جانها چون هیمه سوزان گشت
تیغ چون از غلاف سر بر زد *** یافت سرما و دست بر سر زد
تیغ یخ بسته چون به سر زدهاند *** سنگ بر فرق یکدگر زدهاند
تیر در جعبه رو نهان کرده *** آری از سهمِ دی فعان کرده
از کمان وقتِ کوشش اعدا *** زه برآمد زهی عجب سرما
سپر از تیرِ دی گریزان شد *** نیزه از بَرد افت و خیزان شد
گر سنان آب شد ز آتش جنگ *** آب یخ بست در کشاکش جنگ (21)
* حبیب السّیَر (فی اخبار افراد البشر) (از 927 تا 930 قمری) از «خواند میر» در تاریخ انبیای سلف و ظهور اسلام و خلفا و سلاطین آن تا ظهور صفویّه است. به خصوص بخشهای مربوط به دوران سلطنت سلطان حسین میرزای بایقرا و فرزندان او و دوران پادشاهی شاه اسماعیل صفوی و اطلاعات مربوط به ظهیرالدین بابر و شیبانیخان ازبک در این کتاب حائز اهمیت است.
کیومرث به قدم جرئت، به سر بالین آن دو غافل رفته، حربه را برداشت و کوتوال (= قلعهدار، قلعهبان) و همشیره را کشته، و سرهای ایشان را برداشته، به برجی از بروج حصار بالا رفت و فریاد برآورد که: ای متوطّنان قلعهی نور، بدانید که منم کیومرث بن بیستون که به قلعهی نور درآمده، سرِ کوتوال و زن او را از تن جدا کردم و حالا هر دو سر را به دست دارم. باید که هر کس در این حصار نوکرزادهی من و پدران من است تیغ انتقام از نیام کشیده در قتل و غارت مغولان از خود به تقریر راضی نشود؛ و این کلمات را تکرار کرده. همان ساعت فوجی از ملازمین قدیمی ملوک رستمدار (ولایتی در مازندران) خود را به وی رسانیدند و دیدند که در قول خویش صادق است. فیالحال به سردربان دویده او را به قتل آوردند. و بعد از آن، شورش و غوغای عظیم در قلعه افتاده، رستمداران بسیاری از نوکران کوتوال را کشتند و فوجی از حصار بیرون کردند. و آن ولایت، نوبتِ دیگر به تحت تصرّف کیومرث درآمده، به اندک زمانی بلدهی رویان بلکه تمامی رستمدار را تسخیر کرد. (22)
* تذکرهی شاه طهماسب اول (نیمهی دوم سدهی دهم قمری) به قلم خود شاه طهماسب صفوی (که از 930 تا 984 سلطنت کرد) به تحریر درآمده است و از این حیث سندی درجه اول از دوران مذکور به شمار میرود.
اعتقاد بندهی ضعیف طهماسب الصفوی الموسوی الحسینی این است که هر کس که حضرت امیرالمؤمنین صلواتالله علیه را در خواب ببیند، آن چه ایشان فرمایند همان میشود. و در این شک نیست که در شب چهاردهم شهر ذیحجهی مذکور که از هری (= هرات) سه منزل بیرون آمده بودیم، تب کردم و چند روز مریض بودم. شب در واقعه دیدم که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خانهی زینلخان که در قزوین است و در آن محل دولتخانه بود نشستهاند. و جوان محاسن سیاهی که تخمیناً بیست و پنج ساله بوده باشد در عقب سر آن حضرت بر سر پای ایستاده بود. من پیش آن حضرت رفته زمین خدمت بوسیدم و به دو زانوی ادب نشستم و سؤال کردم که: یا حضرت، قربانات شوم بدان طرف میروم؛ آیا مرا با جماعت ازبک جنگ میشود یا نه؟ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند که: ای طهماسب، تا غایت، کدام مهمِ تو به جنگ ساخته شده که دیگر باره شود؟ مرتبهی دیگر سؤال کردم که: قربانات شوم، بفرمای که حال ما در آن طرف آن چون خواهد شد؟ جواب فرمودند که: در آن طرف آب هیچ نیست، هر چه هست در این طرف آب است. سه مرتبه تکرار این سخن کردم، همین جواب فرمودند. بعد از آن حضرت علی (علیه السلام) مرا پیشتر طلبیده میفرمود که: سه چیز به تو میفرمایم، نظر کن که در آن جهد نمایی؛ اول نهرِ علقمی از یادت نرود، دویم آن که بعد از فتح سمرقند گنبد مرا تو یا اولاد تو مثل گنبد امام ثامن ضامن امام رضا (علیه السلام) بسازید. سیُم سفارش فتحی بیگ که پروانچی (= مُهردارِ سلطنتی) حضرت شاه بابایم بود کرده فرمودند که او را متولّی آستانهی مقدّسه گردان که او از ماست. علیالصباح بیدار گردیده خوشحال بعد از نماز صبح او را و یاران را جمع نموده خواب را شرح کردم و گفتم که: در این طرف آب ما را با ازبک جنگ خواهد شد. (23)
* تاریخ نگارستان یا نگارستان (595 قمری) از «قاضی احمد غفاری» که بخشهایی از آن به نوادر حالات خلفا و پادشاهان اسلام و وقایع تاریخی اختصاص دارد. همین نویسنده کتاب تاریخی دیگری نیز به نام تاریخ جهانآرا دارد که مشتمل بر احوال سلاطین عالم و سلسلههای پادشاهی تا صفویه است.
رایات (= سپاهیان) جلال، بعد از رفعِ حسین کیا ... به محاصرهی یزد حرکت نمود. اصل شهر را بعد از بیست روز فتح نمودند و قلعه را پس از بیست روز دیگر مسخّر ساخته قتل عام نموده... و رئیس محمد کره را گرفته در قفس کردند... از آن جا ایلغار (= لشکر) به طبس برده... آن جا را قتل کرده هفت هشت هزار کس از تیغ گذرانیدند. و مراجعت به تبریز فرموده الیاس بیک میرِ ذوالقدر بنا بر هفوهای (= خطایی) که از او سر زده بود به یاسا رسید (= مجازات شد)... در چهارشنبه بیست و ششم شعبان به اصفهان عود فرموده (= بازگشته) و در راه کره خود را بکُشت، و جسد او را به اصفهان برده با تمامی متعلقان از ذکور و اُناث در شوال این سال به آتش غضب بسوختند. (24)
* عالم آرای عباسی (از 1025 تا 1038 قمری) از «اسکندر (بیک) منشی» سال شمارِ تاریخ شاه عباس بزرگ است.
نصارای (= مسیحیان) زکم که به طایفهی اهل معروفاند جمعیت عظیم نموده به عزم جنگ بر لشکر شیروان راندند. مبارزان جنودِ (= لشکرهای) شیروان نیز پای جلادت (= دلیری) به معرکهی دلاوری نهاده فیمابین حربِ عظیم درپیوست و نصرت الاهی شامل حال اهل اسلام گشته آن جماعت مغلوب و بسیاری از ایشان معروض تیغ جهاد گردیدند. قلیلی به صد فلاکت و اِدبار به هر طرف پراکنده شدند. غازیان (= جنگاوران) ساکن آن طبقه را ویران کرده در بلدهی زکم از آبادانی اثر نگذاشتند و در کل ولایت کاخِت (= شهری در گرجستان) بدین شیوه عمل شد. آن چه به شومیِ بیادبی و عصیان طهمورث و از قتل و غارت و نهبِ واسَر (= تاراج مجدد) و خرابیِ اُلکا (= سرزمین) و ویرانیِ بیوت و مساکن بر سرِ نصارای کاخت آمد معلوم نیست که از ظهور اسلام الی الان در زمان هیچ یک از پادشاهان ذی شوکتِ دیار اسلام ایشان را چنین حادثهای پیش آمده باشد و آن مُلک بدین سان ویران شده باشد. (25)
* لطایف الاخبار (1063 قمری) از «بدیع تونی» کتاب معروفی نیست و تاکنون چاپ نشده است اما باید از آن به منزلهی یکی از متون قابل توجه ادبیات جنگ یاد کرد. این کتاب که شرح وقایع روزمرهی محاصرهی قندهار در 1062 و 1063 از طرف شاهزادگان اورنگ زیب و داراشکوه، پسران شاه جهان امپراتور هند، است از حیث تاریخی از متون ارزنده و معتبر به شمار میآید و مؤلفِ آن خود شاهد وقایع بوده است.
از کثرتِ دُخان (= دود) نگاه در دیدهی تیرگی مینمود و دوست را از دشمن امتیاز نمیکرد... قیامتی قائم گردید که قامتِ دلیران را از قیام انداخت؛ شعلهی شمشیرِ آبدار خرمنِ حیات میسوخت و نیزهی ستیزهگران مانند افعیِ جانگزای راه شکاف سینهها میجست؛ کمند سررشتهی خود را با رشتهی جان پیوند میداد؛ سپر هر چند خود را بر روی دلیران میکشید اما با پرروییِ خنجر و تیغ کاری نمیساخت؛ زخم تا دهن به خمیازه میگشود خون در چشماش میگردید؛ همه سپرها به رو درآورده بر خصمان حملهآور گشتند و آنها را به ضرب شمشیر و نیزه و خنجر شکست داده خود را به قراولان رسانیدند. (26)
* تاریخ عالمآرای صفوی ( 1086 قمری) از مؤلفی ناشناس در شرح مجاهدتها و فداکاریها و از جان گذشتگیها و اخلاق و عادات شاه اسماعیل اول، مؤسس سلسلهی صفوی، و کارنامهی کشورگشاییهای او با چاشنی داستان است.
و چون نزدیک ارزنجان (شهری در ارمنستان ترکیه بر کنارهی رود قرهسو) رسید، سلطان مراد که دید از عقب او گَردی شد و باد بر مقدمهی گرد وزید، دید که شهباز پاشا با پنج هزار کس از گَردِ راه نمودار گردید. سلطان مراد گفت به آن جماعت که: برگردید و صف بکشید. چون صف کشیدند جنگ عظیمی واقع شد. (27)
* عالم آرای نادری (احتمالاً 1163 تا 116 قمری) از «محمد کاظم مروی» در شرح زندگی نادرشاه افشار و تاریخ حوادث روزگار اوست. مؤلف اگر چه صاحب منصبی دون پایه بوده، در برخی از جنگها حضور داشته و از همین رو اطلاعات دقیق و مفصلی دربارهی آیین جنگ و هم چنین جزئیات لشکرکشیها آورده است.
خاقان صاحب قران مقرر داشت که از مکان پیش بردن توبره تا سنگر مُعَسکرِ (= لشکرگاه) ظفراثر، کوچههای معوج و پر پیچ و تاب از زمین حفر نمودند، که غازیان (= جنگاوران) ظفر شعار آمد و شد نموده، از ضررِ گلوله سالم باشند، و آن را به اصطلاح کوچهی سلامت نامیدند. (28)
* جهانگشای نادری یا تاریخ جهانگشای نادری یا تاریخ نادری (احتمالاً حدود 1171 قمری) از «میرزا مهدی خان استرابادی» در ذکر رویدادهای اواخر دورهی صفویه و اسباب زوال این سلسله و ظهور نادرشاه افشار و شرح لشکرکشیها و فتوحات اوست. همین نویسنده کتاب دیگری به نام دُرّهی نادره دارد که نثر آن به مراتب متکلّفانهتر از جهانگشای نادری است اما به هر حال از حیث موضوع این مقاله حائز اهمیّت است. میرزا مهدی خان که منشی نادرشاه بوده است. در بخشی از فتحنامهی هندوستان که از طرف نادرشاه به رضاقلی میرزا نوشته شده است مینویسد:
بعد از ورد عالیجاه سعادتخان به همه جهت رفع انتظار مشارالیه شده و استعداد خود را درست نموده در کمال آراستگی دیده بود. در وقت ظهر دو حصّهی (= بخش) توبخانهی خود را برای محافظتِ اردوی خود گذاشته و یک حصّهی دیگر را بیرون آورده در کمالِ استعدادِ تمام و جمعیتِ مالاکلام با فیلان جنگی و اسباب و آلات توپخانه از سنگر برآمده تا نیم فرسخی اردوی همایون وارد و صفِ قِتال آراسته. پادشاه مذکور خود در میان صفوف پیش جنگ و اردوی خود را پشت سر قرار داده و ایستاده و جمعیت ایشان به حدی بود که از نیم فرسخی که منزل بود تا سنگر پشت بر پشت صف بسته ایستاده بودند، و طول سپاه آن گروهِ تَبَه روزگار نیم فرسخ به نظر میآمد، به همه جهت سیاهی لشکر ایشان حسبالتخمین ده دوازده مقابلِ لشکر عبدالله پاشا بود. (29)
* رستم التواریخ (1193 تا 1209 قمری؛ تکمیل: 1247) کتابی تاریخی- اجتماعی آمیخته به طنز از «محمد هاشم آصف» در وقایع تاریخی از دوران سلطنت شاه سلطان حسین صفوی تا اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار است.
از عقب وی عالیجاه علیمردان خان مذکور با پنجاه شصت هزار لُر و کُرد و تُرک و تاجیک به جانب شهر اصفهاهان آمد و وارد شهر اصفهان گردید و اشارتی به غارتگری و تاراج نمود، که آن لشکرِ بیش از مور و مار به یک بار به هایوهوی و گیرودار در آمدند و مانند دریای قُلزُم جوشان و خروشان شدند و چون سیل به جانب بازارها و کاروانسراها و خانهها روان گردیدند و اشرار و اوباشِ شهر راهنمای آن گمراهانِ بیمروتِ ستمکار شده و همه بالاتفاق مانند یأجوج و مأجوج از هر طرف حملهور شدند و از روی تعدّی، دست به یغما و تاراج گشودند... و سامان سیصدساله که خلق اصفهاهان در عهد دولت ملوک صفویه فراهم آورده بودند در سه روز بر هم زدند... . زنان و دختران ماهروی حورطلعت در مسجدها و امامزادهها و بُقعهها پناه بردند. آن بیتمیزانِ بیدیانت در آن اماکن مشرّفه، شرم از خدا و رسول نکردند و هر چه خواستند با ایشان کردند، تا آن که بعضی از آن نازنینانِ بانزاکت از ضرب مودهای لحمی آن بدبختان مُردند و از بسیاری خون ازالهی بکارتِ دوشیزگان، سر و قدِ نرگس چشم سنبل زلفِ غنچهدهانِ سیب غبغبِ نارپستان، آن زمینهای پاکیزه پاک گلنازی و ملوّث و ناپاک گردید. (30)
* تاریخ هیجده سالهی آذربایجان (1313 تا 1320 شمسی) و دنبالهی آن با عنوان تاریخ مشروطهی ایران (1319 تا 1321 شمسی) از «احمد کسروی» از جمله کتابهای ارزندهی معاصر است که به جنگهای روس و ایران و هم چنین جنگهای داخلی دورهی انقلاب مشروطیت پرداخته است.
هر کس میخواست غیرت و مردانگی را تماشا کند میبایست در این روز به تبریز آید. سراسر هر شوریده و مجاهدان میکشتند و کشته میشدند وگام به گام پیش میرفتند. به گفتهی یکی از مجاهدان جنگ نبود کشتار بود. روسیان اگر یکی میکشتند ده تن و بیست تن کشته میشدند. سختی رزم در چند جا بود: اسدآقاخان که از لیلاوا پیش میآمد در مهاد مهین با سنگرخانهی ودنسکی که قزاقان با یک شصت تیر در آن جا بودند دچار آمد. از دو سو کوشش سختی میرفت. قزاقان با آن که جای استواری داشتند در برابر فشار دلیرانهی مجاهدان تاب نیاوردند. یک سرکرده با چند تن از قزاق با خاک افتادند و چند تن زخم سختی برداشتند. دیگران ایستادگی نتوانسته سنگر را رها کردند و خود را به قونسول خانه کشیدند. مجاهدان شصت تیر را با چند اسب قزاق و پارهای ابزار دیگر به دست آوردند و چون بیش از این نمیخواستند که راه به سوی ارک باز کنند به قونسولگری نپرداخته به راه خود پیشرفت دادند. این یکی از جاهایی بود که جنگ بس سخت و خونینی میرفت. دیگری در پیرامون ارک که روسیان کوچهها را گرفته بودند و مجاهدان گام به گام جنگ کنان آنان را پس میراندند و پیاپی از دو سو کشته میشدند. در این جا یک دسته از سالدات (= سربازِ روس) خود را به خانهی یک مرد سلمانی انداخته آن جا را سنگر گرفتند که هر که میخواست نزدیک شود آماج تیرش میساختند. مجاهدان خواستند راه باز کنند تا آنان بگریزند. در این میان حاج باباخان اردبیلی با دستهی خود رسیده جنگ با آنان را به گردن گرفت و کسان او پا به جلو گذارده در اندک زمانی روسیان را همه از پا انداختند. این همان خانه است که سپس روسیان ویران ساختند و بیچاره سلمانی را با شاگردش به دار آویختند. (31)
* واقعات اتّفاقیه در روزگار از «حاج شیخ محمد مهدی شریف کاشانی» (1239- 1341 قمری) تاریخ مفصل انقلاب مشروطیت ایران است و بسیاری از اسناد مربوط به این دوره در این کتاب آمده است. نویسنده خود از چهرههای فعال در مشروطیت و عضو «انجمن معارف»، از تشکلهای مؤثر در شکلگیری و پیش بُرد نهضت مشروطه، بوده است.
عدهی مقتولین دولتی از قزاق و سوار و توپچی و سرباز، یکصد و نود و شش نفر به شمار آمدهاند از طرف ملت، در جنگ کمتر کشته شده، ولی بعد از جنگ، قزاق و سرباز سیلاخوری به هر کس رسیدند، زدند کشتند، که گاریها نعش از کوچه و معابر جمع و ضبط میکرده میبردهاند. ولی در باغشاه زیاده از حد تصور کشتار کردهاند. ملک المتکلمین و جهانگیرخان را هم خفه کرده؛ و بعضی دیگر را چه شکم پاره کرده، چه سر بریده، چه زنده زنده به چاه انداخته، چه خفه کرده، چه گلولهباران کرده، چه از چوب و سنگ و لگد کشته، چه طناب انداخته. (32)
پینوشتها:
1.تاریخ سیستان، تصحیح محمدتقی بهار، چاپ اول، تهران: معین، 1381؛ صص 221- 225.
2. ابوسعید عبدالحی بن ضحّاک بن محمود گردیزی، زینالاخبار، به اهتمام رحیم رضازادهی ملک، چاپ اول، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1384؛ صص 273 - 275.
3. من آنگاه که روز مرگ خویش را میشناسم (به یاد میآورم)، شکیبایی میکنم و حال آن که بعضی از مردمان، آن روز را میشناسند (به یاد میآورند)، اما آن را انکار میکنند.
4. ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح محمد جعفر یاحقی و مهدی سیدی، چاپ اول، تهران: سخن، 1388؛ صص 179- 183.
5. محمد بن علی بن سلیمان راوندی، راحةالصّدور و آیةالسّرور، تصحیح محمد اقبال، چاپ دوم، تهران: امیر کبیر، 1364؛ صص 393- 394.
6. ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی، ترجمهی تاریخ یمینی، به اهتمام جعفر شعار، چاپ دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357؛ ص 286.
7. شهابالدین محمد خرندزی زیدری نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1365؛ صص 110- 111.
8. اسماعیل حاکمی، ادبیات معاصر ایران، چاپ ششم، تهران: انتشارات اساطیر، 1382؛ صص 91- 92.
9. عطاملک بن محمد بن محمد جوینی، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح حبیبالله عباسی و ایرج مهرکی، چاپ اول، تهران: انتشارات زوّار، 1385؛ صص 129- 130.
10. علی اصغر خبرهزاده، نثر پارسی در آیینهی تاریخ، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1384؛ (جلد اول)، صص 581- 584.
11. رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی، چاپ اول، تهران: انتشارات البرز، 1373؛ صص 1038- 1039.
12. نثر پارسی در آیینهی تاریخ؛ (جلد دوم)، ص 123.
13. هندوشاه بن سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی، تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، چاپ دوم، تهران: طهوری، 1344؛ ص 69.
14. نثر پارسی در آیینهی تاریخ؛ (جلد دوم)، ص 144.
15. همان، صص 200- 201.
16. همان، صص 176- 177.
17. همان، ص 279.
18. همان، صص 254- 255.
19. همان، ص 186.
20. محمد بن خاوند شاه بلخی، روضةالصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب خوئی، چاپ اول، تهران: علمی، 1373؛ ص 844.
21. فضل الله بن روزبهان خنجی، مهماننامهی بخارا، به اهتمام منوچهر ستوده، چاپ چهارم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1384؛ صص 211- 212.
22. نثر پارسی در آیینهی تاریخ؛ (جلد دوم)، صص 387- 388.
23. همان، صص 340- 341.
24. همان، صص 437- 438.
25. همان، صص 464-465.
26. محمدتقی بهار، سبکشناسی، چاپ ششم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1370؛ (جلد سوم)، ص 298.
27. نثر پارسی در آیینهی تاریخ؛ (جلد دوم)، ص 488.
28. محمد کاظم مروی، عالم آرای نادری، تصحیح محمد امین ریاحی، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی، 1374؛ ص 384.
29. محمدتقی بهار، سبکشناسی، چاپ ششم، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1370؛ (جلد سوم)، ص 315.
30. محمد هاشم آصف (رستمالحکما)، رستمالتواریخ، به اهتمام محمد مشیری، چاپ سوم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1357؛ صص 248- 249.
31. احمد کسروی، تاریخ هیجده سالهی آذربایجان، چاپ اول، تهران: هرمس، 1388؛ صص 299- 300.
32. نثر پارسی در آیینهی تاریخ؛ (جلد سوم)، ص 238.
واقعات اتّفاقیّه در روزگار در 1362 شمسی به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان به چاپ رسیده است.
منبع مقاله: خانجانی، کیهان؛ (1395)، کتاب روایت: (درس گفتارهای داستان)، تهران: نشرآگه، چاپ اول.