در این جا، من فقط به یک تفاوت از آن میان میپردازم و میکوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا میتوانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم. تفاوت مزبور در فاصله ای است که میان صورت ظاهر غزلهای این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آنها از طرف دیگر مشاهده میشود. توجه به این اختلاف در فاصلهی صورت و محتوای از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنری، از جمله از آثار سعدی و حافظ، مربوط میشود:
تا ما از صورت غزلهای این دو شاعر به محتوی و پیام آنها نرسیم، نمیتوانیم به درک و التذاذ هنری از آنها بدانگونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصلهی صورت و محتوی در غزلهای سعدی عموماً بسیار کوتاهتر از آن است که در غزلهای حافظ دیده میشود. در نتیجه، درک و التذاذ هنری از غزلهای سعدی بسیار زودتر نصیب ما میشود تا از غزلهای حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشنتر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدی را با یک پاره از غزل حافظ میسنجیم. 2
در پارهی که نمونه ای از غزل سعدی است، ما با عبور از دو سطح معنایی میتوانیم از سطح صورت غزل به چیزی در مایهی پیام واقعی آن برسیم. سطح نخست همان سطحِ معنای زبانی است که، به تأیید معناشناسان ، از سر جمع معانی لغاتِ غزل و روابط دستوری آن حاصل میشود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسی زبان به ساختی از معنای متن میرسیم که، طبق قواعد معنایی همان نظام، خلاف قاعده قلمداد میشود. مثلاً، معنایی که در سطح نخست برای بیت چهارم از پاره غزل سعدی به دست میآوریم، چیزی در مایهی معنای خلاف قاعدهی در زیر است:
سبب شدی که شوق همهی اسباب و اساس خانهی عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکاری هستی از نهان میبینم.
1.
تنها فدای جانت مدهوش میگذاری | یاران مهربانت خوش میروی به تنها |
آئینه ای طلب کن تا روی خود ببینی | وز حسن خود بماند انگشت در دهانت |
قصد شکار داری یا اتفاق بستان | عزمی درست یابد تا میکشد عنانت... |
رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی | ای دزدِ آشکارا میبینم از نهانت... |
من فتنهی زمانم و آن دوستان که داری | بی شک نگاه دارند از فتنهی زمانت... |
2.
به جان پیر خرابات و حق نعمت او | که نیست در دل من جز هوای خدمت او |
بهشت اگرچه نه جای گناهکاران است | بیار باده که مستظهرم به همت او |
چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد | که زد بر خرمن ما آتش محبت او |
بر آستانهی میخانهگر سری بینی | مزن به پای که معلوم نیست نیت او... |
بیار باده که دوشم سروش عالم غیب | نوید داد که عام است فیض رحمت او... |
در پارهی (1) که نمونه ای از غزل سعدی است، ما با عبور از دو سطح معنایی میتوانیم از سطح صورت غزل به چیزی در مایهی پیام واقعی آن برسیم. سطح نخست همان سطحِ معنای زبانی است که، به تأیید معناشناسان3، از سر جمع معانی لغاتِ غزل و روابط دستوری آن حاصل میشود.
در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسی4 زبان به ساختی از معنای متن میرسیم که، طبق قواعد معنایی5همان نظام، خلاف قاعده 6 قلمداد میشود. مثلاً، معنایی که در سطح نخست برای بیت چهارم از پاره غزل سعدی به دست میآوریم، چیزی در مایهی معنای خلاف قاعدهی (3) در زیر است:
3. سبب شدی که شوق همهی اسباب و اساس خانهی عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکاری هستی از نهان میبینم.
آنگاه همین ساختِ معنایی خلافِ قاعده را به سطح دوم میبریم که سطح معنای ادبی است و در آن جا، غرابتها یا، به اصطلاح، هنجارگریزیهای 7سطح نخست را به کمک قواعد معنایی ادبی که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمیداریم تا به ساختی از معنا برسیم که با معنای زبانیِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد.
مثلاً معنایی که در سطح دوم برای همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبی به دست میآوریم میتواند چیزی در مایهی معنای (4) در زیر باشد:
4. شور عشق تو عقل مرا به کلی مقهور کرده است. مثل کسی شدهام که نهانی به تماشای دزدی ایستاده است که روز روشن دارد مال او را میبرد.
5. ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمیتوان کرد؛ لذت تماشای او که هوش از سر میبرد و همه را حیرت زده میکند؛ شوق خدمت به او؛ عمق شیدایی عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامی نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنری که از این غزل نصیبمان میشود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزلهای دیگر سعدی نیز غالباً صادق است.
در پارهی (2) که نمونه ای از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنایی یاد شده به چیزی در مایهی پیام واقعی غزل حافظ برسیم. در این جا، ما ناگزیریم فاصلهی بسیار بیشتری را طی کنیم تا به کشف پیام واقعی غزل و درک و التذاذ هنری راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی غزل حافظ، به گونه ای که در مورد غزل سعدی دیدیم، تازه به معنایی میرسیم در مایهی معنای (6) در زیر:
6. تمنای خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او؛ امید رفتن به بهشت در عین ادامهی بادهخواری؛ آرزوی تداوم واقعه ای که آتش به حاصل عمر شخص زده است؛ دعوت به مدارا با میخواره چون نمیدانیم چه در سر دارد؛ و، سرانجام، اصرار به میخواری به دلیل عام بودن فیض رحمت "او" که در غزل معلوم نیست چه کسی است.
پر پیدا است که این مایه از معنی، که حاصل گذار از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی است، نه خود پیام واقعی پاره غزل حافظ است نه نیز میتوان چنان پیامی را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنی نه با امور جهان واقع جور درمیآید، نه با معانی و روابط معنایی در نظام زبان که صحت آنها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانی متعالی که قرار است هر اثر ادبی به کمک صورتگریها و معنی پردازیهای متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس برای کشف پیام واقعی پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنری از آن، باید از سطح معنای ادبی هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظامها و شیوههای تحلیل دیگر که، چنانکه خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالیتر تعلق دارند، به جستوجوی معنایی پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنایی زبان، هم، بالاخره، با نظام معنایی ادبیات. چنان معنایی میتواند در مایهی پیام (7) در زیر باشد:
7.تمنای خدمت به کسی به پاس حق نعمت؛ امید بخشایش از او برای شخص گناهکاری؛ آرزوی تداوم عشقی با همهی جانکاه بودنش؛ امید عنایت به نیت خیری که در پس گناهی ظاهری نهفته است؛ و، در نهایت، مژدهی برخورداری از رحمت عامی.
گفتن نمیخواهد که این تفاوت در فاصلهها را در غزلهای دیگر سعدی و حافظ نیز میتوان آشکارا دید.
سؤال این است که راز این تفاوت میان غزلهای سعدی و حافظ در چیست؟ چه چیزی سبب میشود که فاصلهی صورت و محتوی در غزل حافظ به مراتب بیش از آن باشد که در غزل سعدی مشاهده میشود؟
برای این سؤال، لااقل در آثاری که در دسترس من بودهاند، پاسخ چندانی به چشم نمیخورد. تنها مطلبی که در این باره هست به تفاوتهای سبک عراقی با سبک هندی مربوط میشود که گاه از آنها در تبیین تفاوتهای میان سعدی و حافظ استفاده کردهاند. به اینترتیب که اول سعدی را، به حق، نمایندهی سبک عراقی گرفتهاند و حافظ را، به ناحق، نمایندهی سبک هندی در سالمترین صورت آن پنداشتهاند و آنگاه گفتهاند اشعار عراقی ساده و رواناند و به راحتی میتوان به پیام آنها پی برد و، لاجرم، اشعار سعدی هم از این قاعده مستثنی نیستند.
برعکس، اشعار سبک هندی پیچیدهاند و سرشار از مضمونپردازیهای ظریف و نازکبینانهاند و ناگزیر، نمیتوان به آسانی به پیام آنها راه یافت و اشعار حافظ هم، خواه ناخواه، به همین دلیل دوریابتر و دیر فهمترند.
این مدعا اگرچه به واقعیت کمابیش نزدیک است و چه بسا بتواند به جای خود از عهدهی تبیین برخی تفاوتهای شعر سعدی با شعر حافظ برآید، با این همه، لااقل به سه دلیل نمیتواند پاسخ قانع کننده ای به سؤال ما بدهد:
یکی اینکه سوای سعدی و حافظ، شاعران فراوان دیگری هم هستند که یا پیرو سبک عراقیاند یا پیرو سبک هندی. ولی در شعر آنان هیچ تفاوتی با لحاظ فاصلهی صورت از محتوی به چشم نمیخورد، گو آنکه شعر پیروان سبک هندی سرشار از مضامین ظریف و باریکبینیهای زبانی و ادبی، هم، البته، هست.
دیگر اینکه انتساب حافظ به سبک هندی چندان درست نیست، گو آنکه شعر حافظ نیز، چون اشعار سبک هندی، پیچیده و سرشار از ظرافت باشد. چرا که شعر سبک هندی شعر انتقال پیام از رهگذر مضمونپردازی است. و مضمونپردازی موجب محدود و محصور شدن پیام شعر در چنبرهی مضمونی میشود که برای بیان آن طرح ریختهاند. و این، به ناگزیر، راه را بر عبور پبام از دو سطح معنای زبانی و معنای ادبی به کلی میبندد. حال آنکه شعر حافظ، در بیشتر موارد، به وِیژه در شعرهای متعالیتر او، شعر انتقال پیام از رهگذر نقل و ناقص و یا نقل کاملِ معانی به عرصههای بالا و بازهم بالاتر است.
و این، خودبهخود، موجبات انعکاس معانی با یکدیگر و پیدایش فضاهای معنایی تودرتو و نامتناهی را در عالم شعر فراهم میآورد، آنگونه که شرح آن در جایی دیگر آمده است.8
سرانجام، سوم این که نسبت دادن همهی تفاوتهای موجود میان شعر و شاعران به اختلاف در سبک آنان، خواهی نخواهی، به انکار فردیت خلاق شاعر و نادیده گرفتن نقش عظیم ابداع و ابتکارِ او در امر آفرینش هنری میانجامد.
حال آنکه شعر به صرف آنکه نوعی هنر با نام هنر کلامی9 است، بیش از هر چیز عرصهی خلاقیت است که خود نتیجهی مستقیم تفرد شاعر و تسلط او بر همهی ابزارها و اسبابِ پردازش ادبی است. و این در مورد هر شاعری، البته، صادق است، خاصه در مورد شاعران یگانه و بی همتایی چون سعدی و حافظ که پایگاه ممتاز و دست نایافتنی خود را در بوتهی تاریخ و در پهنهی چالشهای قرون به ثبوت رساند هاند.
مقولهی سبک که، به هر حال، مبین ذهنیت شاعر و گرایشها و گزینشهای او، حتماً هست، برای هر شاعر بزرگی حکم نقطهی آغاز خیزش او به سوی اوجهای تازه در فضاهای لایتناهی آفرینشگری و نوآوری را دارد، نه حکم نقطهی پایان خلقتگریهای او یا قید و بندی که جولان او را در عرصهی هنر محدود سازد.
هر دو نمونههای (12) و (13) که پاره غزلهای، بهترتیب، از سعدی و حافظاند سرشار از معانی و مضامین عرفان عاشقانهی ایراناند. پس این دو نمونه از نظر محتوی کمابیش از یک سنخاند، جز آنکه در نمونهی (12)، یعنی در پاره غزل سعدی، میتوان تنها با گذار از سطح صورت غزل به سطح معنای زبانی آن و آنگاه به سطح معنای ادبی به کشف پیام غزل و از آنجا به درک و التذاذ هنری رسید. زیرا که سعدی در این غزل، تو گویی، شاخهی عرفانی فرهنگ ایران را به خانهی شعر زبان فارسی دعوت کرده است.
در نمونهی (13)، یعنی در پاره غزل حافظ، به زحمت میتوان تنها پس از گذار از دو سطح معنایی پیشگفته و بدون عبور از سطوح و ساحات بخش عرفان از فرهنگ ایران به کشف پیام واقعی پاره غزل و درک و التذاذ هنری راه برد. چرا که حافظ در این غزل، انگار که زبان شعرِ فارسی را به خانهی عرفان فرهنگ ایران به مهمانی برده است.
اینک پیش از آنکه به برخی پیامدهای همین تفاوت میان غزلهای سعدی و حافظ بپردازیم، بجاست تصریح کنیم که گفتمانی که در این هر دو نوع غزل یافت میشود گفتمان ادبی است، نه گفتمان زبانی. چه در هر دو نوع ما باید از سطح معانی زبانی- که در این نوع آثار حاوی هیچ گفتمانی نیست- بگذریم تا به سطح معانی ادبی برسیم و در آنجا به گفتمان اثر دست یابیم. منتهی در مورد غزل حافظ، به صرف آنکه باید از سطح معانی ادبی هم فراتر برویم، با گفتمانی ادبی- فرهنگی سروکار داریم. تصریح این نکته از آنرو ضرورت دارد که روشن شود هر دو نوع غزل، به هر حال، به ساحت هنر- هنر کلامی- تعلق دارند و از این نظر هر دو همارز و همترازاند، و اگر امتیاز بیشتری به غزل حافظ تعلق میگیرد آن امتیاز بیشتر فرهنگی است تا ادبی.
سرانجام، بجاست، پیش از به پایان بردن سخن، به برخی پیامدهای تحلیل اخیر به اجمال اشاره کنیم:
نخست اینکه اگر این تحلیل پذیرفته شود ، در آن صورت باید قبول کرد که غزلهای حافظ، به صرف آنکه فهم معانی و کشف پیامهای آنها و "درنتیجه" درک و التذاذ هنری از آنها در گرو گذاشتن از سطوح و ساحات فکری و فرهنگی است، ناگزیر شعر فرهیختگان و خاصان است. حال آنکه غزلهای سعدی به دلیل اینکه فهم و درک و التذاذ از آنها موقوف به گذشتن از سطوح و ساحات فرهنگی بیش از آن نیست که شناختهی همگان است، لاجرم، شعر همگان، چه خاص چه عام، است و در سنجش با غزلهای حافظ از این امتیاز برخوردار است که موجبات انس و الفت همگان را با فکر و فرهنگ ایرانی، لااقل در روایاتی فردی شده، در خود فراهم دارد. به عبارت دیگر، غزلهای سعدی را میتوان همچون واسطهی عقد مردم فارسی زبان با فرهنگ ایران در نظر آورد. دوم اینکه غزل سعدی از آن جهت که باب درک و التذاذ هنری را، بنابر آنچه گفته شد، در عرصهی زبان فارسی بر روی عموم فارسی زبانان باز میکند، شعری سهل است.
اما از این جهت که در آفرینش فضاهای هنری بیش از همه از شگردهای ساختاری و گرهافکنیهای صرفی و یا نحوی و از خلق واژههای نو بهره میگیرد، شعری ممتنع است، به ویژه از آنرو که دستکاری در ساختهای زبان به گونه ای که در بنای آن خللی پدید نیاید کاری است که تنها از سخندانان استادکار ساخته است. غزل حافظ، برعکس، دست کم به دلیل پیوند انداموارش با سطح و ساحات فکری و فرهنگی، نیز به دلیل بهرهگیریش هم از شگردهای زبانی هم از گرهافکنیهای رندانهی فرهنگی و فکری در خلق زبان شعرش، به هیچ روی سهل نیست، گو آنکه به سبب سنگینیِ بار عظیم فرهنگی و غنای سرشارش از آن جهت، شعری ممتنع حتماً هست.
سوم اینکه غزلهای حافظ که فهم آنها و، در نتیجه،درک و التذاذ از آنها در گرو نوعی اهلیت یا "دست کم" آشنایی با فکر و فرهنگ مردم بخصوصی است، ناگزیر، شعری است محدود به جغرافیای فرهنگ خود. حال آنکه غزلهای سعدی که حاوی روایتی فردی شده از فرهنگ ایران، آن هم در قالب شعری است. شکلگرفته از امکانات ادبی زبان، خواهناخواه، شعری جهانیتر و، در عین حال، معاصرتر با زمانهی تفرد جویِ ما است.
پس اگر میبینیم که اقبال مردم فارسی زبانان زمانهی ما بیشتر به سوی غزلهای حافظ است تا به سوی غزلهای سعدی، این خود رخدادی است که ریشههایش را، به گمان من، باید در وضع امروز جامعهی ما و آنچه در این برهه از تاریخ بر ما میگذرد جست. اما طرح و شرح این نکته جا و مجالی دیگر میطلبد.
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت | کان که شد کشتهی او نیک سرانجام افتاد... |
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم | اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد ... |
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید | کز کجا سرّ غمش در دهن عام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد | اینهمه نقش در آئینهی اوهام افتاد... |
13.
عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد | عارف از خندهی می در طمع خام افتاد |
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد | ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست... |
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است | به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست... |
به فلک راست مسلم نه ملک را حاصل | آنچه در سرّ سویدای بنی آدم از اوست |
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح | تا دل مرده مگر زنده کند کاین دم از اوست |
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست | عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
با این تفاصیل، ناگفته روشن است که چرا فاصلهی صورت و محتوی در غزلهای حافظ به مراتب طولانیتر از همان فاصله در غزلهای سعدی است. چه، به تعبیری، در غزل سعدی، فکر و فرهنگ ایرانی در آئینهی شعر زبانِ همگان بازتابانده میشود.
در نتیجه، همین که ما به فضای چنین غزلی وارد شویم، ابزار فکری و فرهنگی لازم را هم برای کشف پیام آن و رسیدن به درک و التذاذ هنری از آن رهگذر در اختیار خواهیم داشت. ولی در غزل حافظ، این زبان فارسی است که به سطوح و ساحات فکر و فرهنگ ایران فرا برده میشود و در آنجا، همان زبان، با قبول ما بازاءهای گوناگون برای مفاهیم و مضامین موجود در فرهنگ مزبور به صورتِ زبان شعری مختص به آن فرهنگ بازپرورانده میشود.
در نتیجه، ما پس از ورود به فضای غزل حافظ ناگزیریم به سیر و سفری تازه در سطوح و ساحات فکر و فرهنگ ایران تن دهیم تا، سرانجام، به کمک مابازاءهای موجود در زبان غزل به کشف پیام واقعی آن و درک و التذاذ هنری از آن نایل شویم. بگذارید پاره ای (12) و (13) در زیر، بهترتیب، از غزلهای سعدی و حافظ در با هم بسنجیم تا نکته روشنتر شود:
حافظ، برعکس، اولاً فضای فکری و فرهنگی غزل خود را در حد فکر و فرهنگ ایران با همهی ژرفای تاریخیش بازمیگذارد. ثانیاً هر مایه از فکر و فرهنگ را که جانمایهی غزلِ خود میکند در همان سطح و ساحت متعالی که بدان تعلق دارد نگاه میدارد و هیچ نمیکوشد تا آن همه را به زبانی بازگوید که همگانفهم باشد؛ بلکه برای آن مایه از فکر و فرهنگ، - با خلق ما بازاءهای ادبی، زبانِ شعری میآفریند که سزاوار همان سطوح و ساحات فکری و فرهنگی باشد. این است که پیام واقعی غزل او برای فارسیزبانانی که با سطوح و ساحات متعالیتر فکر و فرهنگ ایران الفتی دیرینه ندارند چندان زودیاب و آسانفهم نیست.
در تفصیل این مجمل میتوان به اختصار تمام گفت که هم سعدی هم حافظ، هر دو کار آفرینش غزل را از یک جا، یعنی از فضای فرهنگ و اندیشه، آغاز میکنند و منتهی سعدی، اولاً حوزهی فکری و فرهنگی خود را در عالم غزل، به قول فروغی ، به مغازله و معاشقه یا به حکمت و موعظه محدود میکند و، ثانیاً، همان مایه از فکر و فرهنگ را نیز نخست به زبانی باز میپروراند که به فهم عامه نزدیک باشد و آنگاه آن را در هیئت همگان فهمش به جامهی غزلی درمی آورد که غالب شگردها و صناعتهای ادبیِ آن عموماً مایه از امکاناتِ زبان میگیرند. این است که پیام واقعی غزل او برای هر فارسی زبانی به راحتی قابل کشف است، که خود مبین این نکته نیز هست که باب درک و التذاذ هنری در غزل سعدی بر همگان باز است.
اکنون اگر، بنابر آنچه گفتیم، بپذیریم که نه ملاحظات سبکی نه نیز ملاحظات زبانی نمیتوانند علت بروز تفاوت در فاصلهی صورت و محتوی در غزلهای سعدی و حافظ باشند، در آن صورت، باید به ناچار به همان سؤال پیشین بازگردیم و دوباره بپرسیم: پس علت این تفاوت در فاصلهها در چیست؟ آنچه من میتوانم براساس جستوجویی محدود در پاسخ به این سؤال بگویم ممکن است در یک جمله به اجمال چنین جمع بسته شود که: علت در این است که غزلهای سعدی شعر زبان فارسی است؛ حال آنکه غزلهای حافظ زبان شعر فرهنگ و فکر ایران است. یا، به عبارتِ دیگر، سعدی در عالم غزل شاعر زبان، به ویژه زبان فارسی، است؛ ولی حافظ شاعر فکر و فرهنگ، به ویژه فکر و فرهنگ ایران، است.
حال اگر از منظر همین اختلاف در گنجینهی واژگان سعدی و حافظ به قضایا نگاه کنیم، به راحتی میبینیم که تفاوتهای واژگانی و ساختاری در غزلهای این دو شاعر خود معلول اختلاف در فاصلهی صورت و معنی در غزلهای آنها است، نه علت بروزِ آن اختلاف. چرا که وفور معانی و مضامین در غزلهای حافظ، در عین حال که بر غنای واژگانی زبان او میافزاید، او را از روی آوردن به تنوع در ساختهای زبانی بی نیاز میسازد.
حال آنکه محدودیت مضامین و معانی در غزلهای سعدی، هر چند موجب محدودیت واژگانی زبان او میشود، با این همه، او را ناگزیر میکند که مضامین یگانه یا همانند را در ساختهای گوناگون با پردازشهای نوبهنو بازآفریند تا هم از ملال تکرار بپرهیزد، هم به ملامت یکنواختی گرفتار نشود.
محدودیت واژگانی غزلهای سعدی نیز، البته در سنجش با غنای حافظ، رهآورد تمرکز عمیق او، به گفتهی محمدعلی فروغی (12)، بر مضامین محدودِ "مغازله و معاشقه" از یک طرف و "مواعظ و حکمت" از طرف دیگر است.
میبینیم که حافظ هیچ از شگردهای ساختاری، چه نحوی، چه صرفی، در این غزل بهره نجسته است، یا اگر جسته چندان نیست که به آسانی به چشم بیاید. و این کیفیتی است که در اکثر قریب به اتفاق غزلهای او آشکارا یافت میشود . در مورد غنای واژگانی بیشتر غزلهای حافظ در سنجش با غزلهای سعدی، من پژوهشی چنانکه باید نکردهام. برای این کار آن قدر وقت داشتهام که یکی چند غزل از هر یک از این دو شاعر را تحلیل واژگانی کنم.
پس مبنای فرض من در این باره پژوهشی محدود همراه با اظهارنظرهای دیگران است که سخن از وفور حیرتانگیز معانی و مضامین گوناگون از زمینههای علمی، فلسفی، عرفانی و جز آن در غزل حافظ به میان آمدهاند (11). و این، البته، مبنای طرح این فرض میتواند باشد که وفور معانی، لاجرم، غنای واژگانی را هم در پی دارد؛ و بررسیهای محدود من نیز مؤید این فرض میتواند باشد.
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست | معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست... |
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند | ما دل به عشوهی که دهیم اختیار چیست |
پیوند عمر بسته به موئی است هوش دار | غمخوار خویش باش غم روزگار چیست... |
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار | کس را وقوف نیست که انجام کار چیست |
11.
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست | ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست |
این قبیل پیچیدگیها و گریزهای پیاپی در ساخت زبانی غزلهای سعدی، به هر حال، فراوان است. حال آنکه در غزلهای حافظ آنچه هست ساختهای نحوی را هموار و ساختهای صرفی به سامان است، آنگونه که در نمونهی (11) در زیر میتوان دید:
سعدی حرف موصول "که" را در درون جملهی پیرو به کار برده است (به جای آنکه بگوید "گر اتفاق نیفتد که قدم ..." ) گذشته از آنکه فعل "قدم رنجه کردن": را هم بدون متمم معمول آن (مثلاً "قدم به دیدار کسی رنجه کردن، به کار گرفته است و در همان حال فعل "زبان گرداندن" را نیز از خود درآورده است. 10
10.
گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی | به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی |
در این نمونه، سعدی صفتهای مشتق "جان آفرین" و "سخن در زبان آفرین" را از دو فعل که در زبان فارسی وجود خارجی ندارند، یعنی افعال "جان آفریدن"، و "سخن در زبان آفریدن"، مشتق ساخته است. همین طور در نمونهی (10) در زیر:
9.
به نام خداوند جانآفرین | حکیم سخن در زبان آفرین |
در این نمونه، سعدی اجزای فعل مرکب "کمربستن" را اولاً به طرزی غیرمعمول جابهجا کرده، ثانیاً آن اجزا را جدا از هم به کار برده، گذشته از آنکه فعل "وقت دیدن" را هم از خود درآورده، و مفعول فعل "بشنود: را نیز بیش از قرینهی لفظی آن (حدیث من) حذف کرده است.
در عین حال،ترتیب اجزای موجود در مصراع آخر را به قصد ایجاد ابهامی نغز درهم ریخته است. به همین منوال، در نمونهی (9) در زیر- که هر چند به غزلهای سعدی تعلق ندارد، ولی مؤید مدعای ما در مورد پیچیدگیهای ساختاری آثار سعدی هست- شکلگیری از پیچیدگی ساختاری، این بار در حوزهی صرف و اشتقاق، به چشم میخورد:
کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست | گر نیز گوییم به مثلترک جان بگوی. |
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی | گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی |
8.
بستم به عشقِ موی میانش کمر چو مور | گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی... |
باری، از ملاحظهی سبکی که بگذریم، ملاحظات زبانی را هم میتوان علت تفاوت در فاصلهی صورت و محتوی در غزلهای سعدی و حافظ فرض کرد، هر چند این فرض را هنوز کسی پیش ننهاده است. از قرائنِ موجود در غزلهای این دو شاعر میتوان، لااقل، چنین فرض کرد که زبان حافظ در واژگان غنیتر از زبان سعدی است، و زبان سعدی در ساختار از زبان حافظ پیچیدهتر است، خواه ساختار صرفی در نظر باشد، خواه ساختار نحوی، خواه معناشناختی. بگذارید بحث را با بررسی پیچیدگیهای ساختاری در غزل سعدی دنبال کنیم. به نمونهی (8) از این نظر نگاهی بیندازیم.
پی نوشت
2.نمونههای غزلهای سعدی و حافظ از نسخههای زیر گرفته شدهاند:
الف. کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی، مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362.
ب. دیوان ... خواجه حافظ...، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، کتابفروشی زوار، تهران، بی تا.
3. نگاه کنید به:
Semantics, John I. saeed, Blackwel Publishers, OXFORD: 1997. PP. 11,234-6.
4. Semantic system
5. semantic rules
6. anomalous
7. deviations from the norm.
8.نگاه کنید به: معنا و آزادی در شعر حافظ، زبان و ادب فارسی در گذرگاه سنت و مدرنیته، علی محمد حقشناس، نشر آگه، تهران، 1382، 7-30.
9. verbal art
10. از دکتر علی اشرف صادقی، گروه زبان شناسی دانشگاه تهران، ممنونم که رهنمودهای او مرا از برخی خطاهای تاریخی مصون کرد.
11. از جمله نگاه کنید به:
الف) حافظ، بهاء الدین خرمشاهی، طرح نو، تهران، 1373، ص 99-114.
ب) جمع پریشان، طبقه بندی موضوعی اشعار حافظ، علی اکبر رزاز، انتشارات علمی، تهران، 1368، مجلد 1 و 2.
12. نگاه کنید به: پیشگفتار محمدعلی فروغی بر بخش غزلیات، کلیات سعدی، همان، ص 403-410.