براى پی بردن به جایگاه زن در فرهنگ ملى کشورمان، یکى از بهترین شیوهها مراجعه به متون ادبى است. حافظ را ترجمان روح ایرانى نامیدهاند و شعر او والاترین جایگاه را در نزد فارسىزبانان دارد. از این رو یافتن جایگاه زن در غزل او نگاه ایرانى به زن را بر ما آشکار مىکند.
واژه زن در غزل حافظ
تنها یک مرتبه و در کنار کلمه مرد آمده است:
بنماى رخ که خلقى واله شوند و حیران |
بگشاى لب که فریاد از مرد و زن برآید |
اسامی زنانه در غزل حافظ
الف- مریم تنها یک مرتبه آن هم به صورت اضافه شده به کلمه عیسى آمده و به طور جداگانه به کار نرفته است:
با که این نکته توان گفت که این سنگین دل |
کشت ما را و دم عیسى مریم با اوست |
تاکید بر عیسى است. مریم قافیه غزل است.
ب) زلیخا، همسر عزیز مصر، تنها یک مرتبه، همراه یوسف آمده است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم |
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
تاکید بر حسن یوسف است، زلیخا نقش منفعل دارد. قافیه شعر است .
ج) حوا یک مرتبه، آن هم همراه اسم آدم آمده است:
از دل تنگ گنهکار برآرم فریاد |
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم |
اگرچه معنى بین آدم و حوا تقسیم شده است اما باز حوا قافیه غزل است. کلمه آدم به معنى پدر بشر به تنهایى 10 مرتبه در غزل حافظ آمده است. در غالب این موارد به عصیان آدم اشاره داشته است، حافظ هیچگاه مثل متون بیش از خود خلقت حوا را از وجود آدم نمىداند. در شعر او هیچگاه حوا متهم (اول) عصیان نیست. در یک مورد جوهر عشق را خاص آدم مىداند:
فرشته عشق نداند که چیست اى ساقی |
بخواه جام گلابى به خاک آدم ریز |
در غالب موارد نام آدم به موجب تغلیب جنس مذکر، بر هردو جنس دلالت مىکند:
هش دار که گر وسوسه نفس کنى گوش |
آدم صفت از روضه رضوان بدر آیی |
دو مرتبه نیز از آدم به عنوان پدر یاد کرده است. نام حوا با عنوان مادر بشر هیچگاه نیامده است:
نه من از خلوت تقوا پدر افتادم و بس |
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت |
واژه مادر در غزل حافظ
دو مرتبه در ترکیب (شیر مادر) و دو مرتبه در ترکیب (مادر دهر و مادر گیتی) و یک مرتبه در ترکیب (ام الخبائث) به معنى شراب آمده است و به صورت جدا و معنى خود مادر هیچگاه نیامده است. در حالى که پدر به همین مفهوم چهار مرتبه آمده است:
گوهر بخت مرا هیچ منجم نشناخت |
یارب از مادر گیتى به چه طالع زادم |
و:
چند به ناز پرورم، مهر بتان سنگ دل |
یاد پدر نمىکنند این پسران ناخلف |
از پدر همیشه مفهوم انسان استنباط شده است.
واژه زن و معشوق در غزل حافظ
الف- زهره، رامشگر آسمانهاست. زهره و مریخ در عربى معادل ناهید و بهرام در فارسى و ونوس و آدونیس یونانی، براساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقى زمینى است که به آسمان رفتهاندطبق افسانههاى بابلی، هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به خاطر بدکارى آدمیان به خداوند اعتراض نمودند، خدا به آنها نیروى عشق را عطا کرد و به زمین فرستاد و آنها مرتکب گناههاى پى در پى شدند:
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ |
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را |
نام (زهره) همواره به عنوان رامشگر غزل سرا آمده است:
بیاور مى که نتوان شد زمکر آسمان ایمن |
به لعل زهره چنگى و مریخ سلحشورش |
یکبار نیز نام (ناهید) آمده است و تنها در یک مورد زیبایى چهره به آن تشبیه شده است. یک مرتبه نیز به نام (هاروت بابلی) اشاره شده است:
گربایدم شدن سوى هاروت بابلی |
صد گونه جادویى بکنم تا بیارمت |
ب- (سلمی)نام معشوقهاى در ادبیات عرب، حافظ نام هیچکس را در مقابل او نیاورده است. اغلب در غزلهاى دو زبانه عربی- فارسى از او یاد مىکنند:
گر به سرمنزل سلمى رسى اى باد صبا |
چشم دارم که سلامى برسانى زمنش |
ج- (شیرین) همراه با نام خسرو یا پرویز یا فرهاد آمده است:
زحسرت لب شیرین هنوز مىبینم |
که لاله مىدمد از خون دیده فرهاد |
در بیشتر اشعار، شیرین معشوقه عمومى است. صفت خاصى ندارد و نام او اغلب با صنعت ایهام به کار رفته است.
د- (لیلی) همواره با نام مجنون آمده است که از ادبیات عرب وارد شعر فارسى شده است و لیلى نیز معشوقه عمومى است و در بیشتر اشعار صفت ویژهاى ندارد؛
برقى از منزل لیلى بدرخشید سحر |
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد |
هـ(گلچهر) تنها یک مرتبه همراه با نام اورنگ آمده است و مهر همراه نام وفا حداقل دو مرتبه آمده است:
اورنگ کو، گلچهر کو، نقش وفا و مهر کو |
حالى من اندر عاشقى داد تمام مىزنم |
ز- (شکر)حداقل یک مرتبه با این مفهوم بدون ذکر عاشق ذکر شده است:
از حیات لب شیرین تو اى چشمه نوش |
غرب آب و غرب اکنون شکرى نیست که نیست |
4- کلمه (دختر)نه مرتبه و همواره در ترکیب یا به مفهوم (دختر رز)به معناى شراب آمده است:
دوستان دختر رز توبه ز مستورى کرد |
شد برمحتسب و کار به دستورى کرد |
در حالى که کلمه پسر به همین معنى 11 مرتبه تکرار شده است و به موجب غالب بودن جنس مذکر اغلب منظور نوع انسان بوده است:
در مکتب حقایق، پیش ادیب عشق |
هان اى پسر بکوش، که روزى پدر شوی |
5- کلمه (عروس، عجوزه، مخدره)اغلب به کنایه بر جهان و روزگار اطلاق شده است. صفات منفى بىوفایى فتنه انگیزى در بیشتر موارد به آنها داده است:
جمیلهاى است عروس جهان ولى هشدار |
که این مخدره در عقد کسى پدر شوی |
6- صفات زنانه (مشاطه، غساله، دلاله، مکاره، محتاله، جمیله، معشوقه)مشاطه آرایشگر زن است و غساله به تبعیت از موصوف مونث آمده است. معشوقه و دلاله و جمیله یا با معنایى خوب و مکاره و محتاله با بار معنایى بد به کار رفته است و به جز معشوقه و مشاطه بقیه کلمات تنها یک مرتبه آمده است:
مشاطه صنعش نکند نقش مراد |
هر که اقرار به آن حسن خداد نکرد |
7- کلمه خواهر در ترکیب نیامده است اما کلمه برادر سه مرتبه آمده که دو بار آن همراه با یوسف و یک بار با معناى طعنهآمیز:
واعظ به طعنه گفت برو ترک عشق کن |
محتاج جنگ نیست، برادر نمىکنم |
8- کلمه حور برابر معشوق زمینی، 11 مرتبه آمده است. در همه موارد معشوق زمینى بدان ترجیح داده شده است:
باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور |
با خاک کوى دوست برابر نمىکنم |
کلمه (غلمان) تنها یک مرتبه آمده و آن هم در کنار حور.
داستان هایی در مورد زنان معروف در غزل حافظ
الف- ملکه سبا: بدون نام ذکر و عنوان سه بار یاد شده است:
مژده اى دل که دگر باد صبا بازآمد |
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد |
ب- فرنگیس همسر سیاوش بدون ذکر نام 3 بار از او یاد شده است:
شاه ترکان سخن مدعیان مىشنود |
شرمى از مظلمه خون سیاورشش باد |
ج- پیر زالى که با خبر مرگ شیرین موجب خودکشى فرهاد شد:
جهان پیر است و بىبنیاد از این فرهاد کش فریاد
|
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
د- صفورا همسر موسی(ع) یک مرتبه آمده است:
شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد |
که هفت سال به جان خدمت شعیب کند |
هـ - دختر ارمنى که شیخ صنعان را فریفت یک مرتبه به کار رفته است:
گر مرید راه عشقی، فکر بدنامى نکن |
شیخ صنعان خرقه اندر خانقهى برابر نمىکنم |