به نام پدر

سه ساعتی بود که روی چمن دانشگاه منتظرش نشسته بودم. از آن دوست های بدقول نبود.وقتی موبایلم زنگ خورد فهمیدم آمدنی نیست. سه روز بعد در دانشگاه دیدمش ، دستش توی گچ بود.وقتی بغلش کردم ناله کرد، به نظرم مشکل از دنده هایش بود.
دوشنبه، 2 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به نام پدر
به نام پدر
به نام پدر




سه ساعتی بود که روی چمن دانشگاه منتظرش نشسته بودم.
از آن دوست های بدقول نبود.وقتی موبایلم زنگ خورد فهمیدم آمدنی نیست.
سه روز بعد در دانشگاه دیدمش ، دستش توی گچ بود.وقتی بغلش کردم ناله کرد، به نظرم مشکل از دنده هایش بود.
نگاهش کردم وپرسیدم چرا هرچند وقت یک بار به این روز می افتد؟!
وقتی سکوت کرد در دلم باعث وبانی اش را لعنت کردم.
وسط درس حرف از روز پدر شد واستاد نیم ساعتی درباره لذت پدر بودن سخنرانی کرد.
وقتی نگاهم به صورت اشک آلود دوستم افتاد، جواب سوالم را پیدا کردم.
به خانه شان تلفن زدم.
زنی گوشی را برداشت .
گفتم می خواهم با پدرش حرف بزنم .
مکثی کرد وگفت خانه نیست .
عصبانی شدم .پرسیدم پس کجا تشریف دارند؟
با لحن آرامی که انتظارش را نداشتم جواب داد :
« به نظر شما آدم موجی را کجا می برند؟ »
منبع:http://mastoor.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.