فروشندهی دورهگرد از این روستا به آن روستا میرفت تا جنسی بخرد و جنسی بفروشد. روزی دورهگرد به خانهی مردی روستایی رسید. صاحبخانه او را به خانهاش برد و به او احترام گذاشت و برایش چای آورد. دورهگرد بساط جنسهایش را پهن کرد و مشغول خوردن چای شد که ناگهان چشمش به یک کاسهی سفالین افتاد. کاسه روی تاقچه بود و گربهی صاحب خانه کنار کاسه ایستاده بود و از آن آب میخورد.
دورهگرد با خودش گفت: عجب کاسهی جالبی است! قدیمی است و خیلی ارزش دارد! حتما این مرد روستایی آدم بیسواد و سادهلوحی است و نمیداند که این کاسه عتیقه است و ارزش زیادی دارد. اگر ارزش کاسهاش را میفهمید آن را ظرف آب گربه نمیکرد.
دورهگرد تصمیم گرفت هرطور شده کاسه را از چنگ روستایی درآورد. خواست از روستایی بپرسد کاسهات را میفروشی؟ اما ترسید روستایی بفهمد که کاسهاش گرانبهاست و آن را نفروشد یا پول زیادی بخواهد. بنابراین از روستایی پرسید: «چه گربهی نازی! رفته روی تاقچه و ملچ و مولوچ آب میخورد. آن را به من میفروشی؟»
روستایی گفت: «قابل شما را ندارد. گربه مال شما!»
دروهگرد گفت: «نه اینطوری نمیشود باید پولش را بگیری.»
روستایی گفت: «گفتم که قابلی ندارد. حالا اگر اصرار داری که پولی بابت آن بدهی صدتومان بده و گربه را ببر.»
دورهگرد گربه را خرید. صد تومان داد و صاحب گربه شد. رفت کنار تاقچه گربه را بغل کرد و وانمود کرد که میخواهد برود؛ اما باز کمی این پا آن پا کرد. دستی به سر و گوش گربه کشید و گفت: «بد نیست این کاسه را هم به من بفروشی تا مثل تو آب توی آن بریزم و به گربهام آب بدهم. کاسهات چند؟»
بعد آن را برداشت و مشغول خواندن نوشتههای روی آن شد. مرد روستایی کاسه را از او گرفت و گفت: «این کاسه را نمیفروشم. تو هم برای خواندن نوشتههای آن به خودت زحمت نده. آنچه را که تو از رو میخوانی من از حفظم. روی کاسه نوشته شده کاسهای را که باعث میشود هر روز یک گربهی بیارزش را به صدتومان بفروشی از دست نده.»
دورهگرد فهمید که گولخورده و مرد روستایی آنطور که فکر میکرد سادهلوح نیست. او هم مثل همهی کسانی که به امید صاحبشدن کاسهی گرانقیمت گربهی روستایی را میخریدند گربه را بغل کرد و با ناراحتی از خانهی او خارج شد. کمی که رفت از گربه بدش آمد، با عصبانیت گربه را به زمین انداخت و گفت:
«خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»
گربه هم باعجله به خانه برگشت تا هم از آن کاسهی گرانبها آب بخورد، هم با صاحبش منتظر مشتری بعدی باشد.
از آن به بعد هنگامی که بخواهند به کسی بگویند حیلهگری را کنار بگذار، ما فهمیدهایم چه نقشهای داری و گول حرفهایت را نمیخوریم، میگویند: «آنچه تو از رو میخوانی ما از بریم.»
دورهگرد با خودش گفت: عجب کاسهی جالبی است! قدیمی است و خیلی ارزش دارد! حتما این مرد روستایی آدم بیسواد و سادهلوحی است و نمیداند که این کاسه عتیقه است و ارزش زیادی دارد. اگر ارزش کاسهاش را میفهمید آن را ظرف آب گربه نمیکرد.
دورهگرد تصمیم گرفت هرطور شده کاسه را از چنگ روستایی درآورد. خواست از روستایی بپرسد کاسهات را میفروشی؟ اما ترسید روستایی بفهمد که کاسهاش گرانبهاست و آن را نفروشد یا پول زیادی بخواهد. بنابراین از روستایی پرسید: «چه گربهی نازی! رفته روی تاقچه و ملچ و مولوچ آب میخورد. آن را به من میفروشی؟»
روستایی گفت: «قابل شما را ندارد. گربه مال شما!»
دروهگرد گفت: «نه اینطوری نمیشود باید پولش را بگیری.»
روستایی گفت: «گفتم که قابلی ندارد. حالا اگر اصرار داری که پولی بابت آن بدهی صدتومان بده و گربه را ببر.»
دورهگرد گربه را خرید. صد تومان داد و صاحب گربه شد. رفت کنار تاقچه گربه را بغل کرد و وانمود کرد که میخواهد برود؛ اما باز کمی این پا آن پا کرد. دستی به سر و گوش گربه کشید و گفت: «بد نیست این کاسه را هم به من بفروشی تا مثل تو آب توی آن بریزم و به گربهام آب بدهم. کاسهات چند؟»
بعد آن را برداشت و مشغول خواندن نوشتههای روی آن شد. مرد روستایی کاسه را از او گرفت و گفت: «این کاسه را نمیفروشم. تو هم برای خواندن نوشتههای آن به خودت زحمت نده. آنچه را که تو از رو میخوانی من از حفظم. روی کاسه نوشته شده کاسهای را که باعث میشود هر روز یک گربهی بیارزش را به صدتومان بفروشی از دست نده.»
دورهگرد فهمید که گولخورده و مرد روستایی آنطور که فکر میکرد سادهلوح نیست. او هم مثل همهی کسانی که به امید صاحبشدن کاسهی گرانقیمت گربهی روستایی را میخریدند گربه را بغل کرد و با ناراحتی از خانهی او خارج شد. کمی که رفت از گربه بدش آمد، با عصبانیت گربه را به زمین انداخت و گفت:
«خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»
گربه هم باعجله به خانه برگشت تا هم از آن کاسهی گرانبها آب بخورد، هم با صاحبش منتظر مشتری بعدی باشد.
از آن به بعد هنگامی که بخواهند به کسی بگویند حیلهگری را کنار بگذار، ما فهمیدهایم چه نقشهای داری و گول حرفهایت را نمیخوریم، میگویند: «آنچه تو از رو میخوانی ما از بریم.»
نویسنده: مصطفی رحماندوست