با وجود هم افق بودن تفکر هایدگر و عرفانهای شرقی و شباهت ها و تقاربهای بسیار بنیادینی که می توان میان آنها یافت، نباید از این نکته غافل شد که اندیشه های این متفکر معاصر آلمانی با سنت های معنوی شرقی به طور عام و حکمت و عرفان ایرانی اسلامی به طور خاص تفاوتها و تباعدهای بسیار جدی نیز دارد که عدم توجه به این اختلافات ما را از فهم حقیقت امر باز می دارد.
هایدگر، هر چند که می کوشد به نقد بنیادین سنت تفکر متافیزیک غربی و گسست از آن بپردازد، متفکری برخاسته از این سنت است. وی، به تبع نیچه و هوسرل متأخر، با رجوع به تفکر متفکران یونانی دوره پیشاسقراطی، و نه با رجوع به سنتهای تفکر و عرفان شرقی، است که می کوشد با بازگشت به سرزمین فراموش شده شهود، به نقد ریشه ای متافیزیک بپردازد؛ و آشکار است که نمی توان نحوه تفکر جهان محورانه یونانیان اولیه ای چون آناکسیمندر، پارمنیدس و هراکلیتوس را در انطباق تام و تمام با عرفان شرقی دانست، به خصوص با سنت عرفانی ای که در بطن سنت خدامحورانه عبری شکل گرفته است. البته نباید فراموش کرد که کاسموس یا طبیعتی که یونانیان اولیه به معنا و مفهوم فوسیس (به معنای ظهور و آشکارگی) میفهمیدند به هیچ وجه با جهان با طبیعت به معنای امروزین و تحت تأثیر عقلانیت جدید، یعنی به منزله طبیعتی که مادی بودن، ممتد بودن، ابژه شدنی بودن، قابل اندازه گیری بودن و حرکت از اوصاف بنیادین آن است، یکی نیست. به بیان دیگر، میان فوسیس یونانی و خدا در سنت عبری قرابت های بسیار نزدیکی وجود دارد، قرابتی که امروز دیگر میان مفهوم خدا و طبیعت دیده نمی شود. از سوی دیگر، توجه به این نکته ضروری است که در تفکر یونانیان اولیه دوران ماقبل متافیزیک یعنی در تفکر دوره ای که هنوز سنت متافیزیکی، به معنای افلاطونی و ارسطویی آن، شکل نگرفته است می توان عناصری چون شهودگرایی، بیگانگی با عقل گرایی (راسیونالیسم) و بیگانگی با منطق گرایی یا منطق پرستی متافیزیکی را یافت، عناصری که در تفکر ما شرقیان نیز حضور داشته است.
یکی از نقاط عزیمت هایدگر در مواجهه با مسئله وجود، پدیدارشناسی هوسرل و تلاش برای یافتن پاسخی برای مسئله استعلا و معضله دکارتی اثبات وجود جهان خارج بوده است. همچنین، می توان پدیدارشناسی، به معنای هوسرلی کلمه، را موقفی میان تئولوژی و تفکر هایدگر تلقی کرد.
همچنین، در این بحث توجه به یک نکته تاریخی نیز بسیار حائز اهمیت است، و آن این که، بسیاری از مورخان تاریخ تفکر نشان داده اند که میان تفکر ایرانیان و سنت زرتشتی و مزدایی با تفکر یونانیان اولیه همسوییهای بسیاری وجود داشته است به طوری که حتی بسیاری از تأثیرپذیری یونانیان اولیه، حتی خود افلاطون، از اندیشه های حکمی ایرانیان باستان سخن می گویند. بنابراین، یافتن عناصر و افق های مشترک میان مبانی حکمی و تفکر شهودی ایرانی که بعدها در تفکر شیخ اشراق و سنت عرفانی در عالم اسلام استمرار یافت با تفکر هایدگر، که خواهان تجدید عهد با سنت تفکر پیشاسقراطی است، به هیچ وجه امری من عندی، گزافی و تحمیل شده به متون اصیل حکمی و عرفانی ایرانی اسلامی یا متون هایدگر به دست اشخاصی چون کربن یا فردید نبوده است.
یکی از نقاط عزیمت هایدگر در مواجهه با مسئله وجود، پدیدارشناسی هوسرل و تلاش برای یافتن پاسخی برای مسئله استعلا و معضله دکارتی اثبات وجود جهان خارج بوده است. همچنین، می توان پدیدارشناسی، به معنای هوسرلی کلمه، را موقفی میان تئولوژی و تفکر هایدگر تلقی کرد. نتیجه این سخن آن است که هایدگر وجود را، به بیانی مجازی، به منزله روشنگاه یا، به تعبیر فلسفی تر، افقی استعلایی و غیرتجربی تلقی می کند که اساسا هر گونه تجربه و فهمی را امکان پذیر می سازد و تمام تلاش او، در وجود و زمان و در مراحل نخستین تفکرش، در جهت تبیین و نشان دادن این حقیقت است که چگونه هر گونه کنش و ادراکی، حتى ادراک خویشتن یا «من» به منزله فاعل شناسا، بر اساس دریافت پیشین ما از وجود فی نفسه صورت می پذیرد؛ و بر اساس همین تلقی است که وی وارد گفتگو با دیگر متفکران سنت متافیزیک غربی، از جمله دکارت، کانت و هوسرل میشود.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
هایدگر، هر چند که می کوشد به نقد بنیادین سنت تفکر متافیزیک غربی و گسست از آن بپردازد، متفکری برخاسته از این سنت است. وی، به تبع نیچه و هوسرل متأخر، با رجوع به تفکر متفکران یونانی دوره پیشاسقراطی، و نه با رجوع به سنتهای تفکر و عرفان شرقی، است که می کوشد با بازگشت به سرزمین فراموش شده شهود، به نقد ریشه ای متافیزیک بپردازد؛ و آشکار است که نمی توان نحوه تفکر جهان محورانه یونانیان اولیه ای چون آناکسیمندر، پارمنیدس و هراکلیتوس را در انطباق تام و تمام با عرفان شرقی دانست، به خصوص با سنت عرفانی ای که در بطن سنت خدامحورانه عبری شکل گرفته است. البته نباید فراموش کرد که کاسموس یا طبیعتی که یونانیان اولیه به معنا و مفهوم فوسیس (به معنای ظهور و آشکارگی) میفهمیدند به هیچ وجه با جهان با طبیعت به معنای امروزین و تحت تأثیر عقلانیت جدید، یعنی به منزله طبیعتی که مادی بودن، ممتد بودن، ابژه شدنی بودن، قابل اندازه گیری بودن و حرکت از اوصاف بنیادین آن است، یکی نیست. به بیان دیگر، میان فوسیس یونانی و خدا در سنت عبری قرابت های بسیار نزدیکی وجود دارد، قرابتی که امروز دیگر میان مفهوم خدا و طبیعت دیده نمی شود. از سوی دیگر، توجه به این نکته ضروری است که در تفکر یونانیان اولیه دوران ماقبل متافیزیک یعنی در تفکر دوره ای که هنوز سنت متافیزیکی، به معنای افلاطونی و ارسطویی آن، شکل نگرفته است می توان عناصری چون شهودگرایی، بیگانگی با عقل گرایی (راسیونالیسم) و بیگانگی با منطق گرایی یا منطق پرستی متافیزیکی را یافت، عناصری که در تفکر ما شرقیان نیز حضور داشته است.
یکی از نقاط عزیمت هایدگر در مواجهه با مسئله وجود، پدیدارشناسی هوسرل و تلاش برای یافتن پاسخی برای مسئله استعلا و معضله دکارتی اثبات وجود جهان خارج بوده است. همچنین، می توان پدیدارشناسی، به معنای هوسرلی کلمه، را موقفی میان تئولوژی و تفکر هایدگر تلقی کرد.
همچنین، در این بحث توجه به یک نکته تاریخی نیز بسیار حائز اهمیت است، و آن این که، بسیاری از مورخان تاریخ تفکر نشان داده اند که میان تفکر ایرانیان و سنت زرتشتی و مزدایی با تفکر یونانیان اولیه همسوییهای بسیاری وجود داشته است به طوری که حتی بسیاری از تأثیرپذیری یونانیان اولیه، حتی خود افلاطون، از اندیشه های حکمی ایرانیان باستان سخن می گویند. بنابراین، یافتن عناصر و افق های مشترک میان مبانی حکمی و تفکر شهودی ایرانی که بعدها در تفکر شیخ اشراق و سنت عرفانی در عالم اسلام استمرار یافت با تفکر هایدگر، که خواهان تجدید عهد با سنت تفکر پیشاسقراطی است، به هیچ وجه امری من عندی، گزافی و تحمیل شده به متون اصیل حکمی و عرفانی ایرانی اسلامی یا متون هایدگر به دست اشخاصی چون کربن یا فردید نبوده است.
یکی از نقاط عزیمت هایدگر در مواجهه با مسئله وجود، پدیدارشناسی هوسرل و تلاش برای یافتن پاسخی برای مسئله استعلا و معضله دکارتی اثبات وجود جهان خارج بوده است. همچنین، می توان پدیدارشناسی، به معنای هوسرلی کلمه، را موقفی میان تئولوژی و تفکر هایدگر تلقی کرد. نتیجه این سخن آن است که هایدگر وجود را، به بیانی مجازی، به منزله روشنگاه یا، به تعبیر فلسفی تر، افقی استعلایی و غیرتجربی تلقی می کند که اساسا هر گونه تجربه و فهمی را امکان پذیر می سازد و تمام تلاش او، در وجود و زمان و در مراحل نخستین تفکرش، در جهت تبیین و نشان دادن این حقیقت است که چگونه هر گونه کنش و ادراکی، حتى ادراک خویشتن یا «من» به منزله فاعل شناسا، بر اساس دریافت پیشین ما از وجود فی نفسه صورت می پذیرد؛ و بر اساس همین تلقی است که وی وارد گفتگو با دیگر متفکران سنت متافیزیک غربی، از جمله دکارت، کانت و هوسرل میشود.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394