متأسفانه از فردید و نیز شاگردانش- هیچ کلامی که نشان دهنده استمرار و پیگیری تفکر در این حوزه ها باشد دیده نمی شود، و صرفا شاهد آنیم که آنان با بیان عباراتی کلی همچون «وظیفه فیلسوف، حل مسائل نیست بلکه رفع مسائل است»، یا آن که «فلسفه ایدئولوژی نیست» و «ما باید انتظارات خود را از فلسفه و تفکر تصحیح کنیم»، از کنار مسائل به سادگی عبور می کنند. به تعبیر دیگر، در فردید و اکثر قریب به اتفاق شاگردان وی، تفکر بسیار یک سویه و غیردیالکتیکی می شود و اندیشه آنان در میانه گفتگو بین امکانات گوناگون و متعارض، که وصف ذاتی هر گونه تفکر اصیلی است، حرکت نمی کند.
نمونه ای دیگر و بسیار اساسی از ناپیگیری تفکر در فردید نحوه مواجهه او با متافیزیک است. فردید هرگز به این پرسش نیندیشید که به راستی اگر سنت متافیزیک یونانی، و همه نتایج و لوازم آن از جمله علم و تکنولوژی، شکل نمی گرفت، تاریخ بشر چه مسیر دیگری را می توانست طی کند و حیات بشر بر روی کره خاک چه حال و هوایی به خود می گرفت. مسئله اساسی تر این که آیا اساسا متافیزیک از حیات بشر زدودنی است یا باید آن را ساحتی گریزناپذیر از ساحات گوناگون نحوه هستی آدمی برشمرد؟ در جایی که زبان فی ذاته متافیزیکی، یعنی موجودشناختی (اونتیک) است، چگونه میتوان از متافیزیک، به معنای تفکر موجوداندیشانه، به طور کامل رهایی یافت؟ آری؛ میتوان از سیطرة مطلق متافیزیک رهید و حاکمیت آن را به کمک سنتهای نظری دیگری سست گردانید، اما به دلیل ضرورت زبان، هرگز نمی توان به نحو مطلق و کامل از محدوده های تفکر متافیزیکی رهایی پیدا کرد.
همچنین، فردید تمام جریانات گوناگون سنت تفکر اسلامی، از فلسفه مشاء گرفته تا حکمت متعالیه ملاصدرا و نیز عرفان نظری ابن عربی و همه جریانات کلامی، فقهی و تفسیری را به جهت متافیزیک زدگی و آمیختگی با تفکر متافیزیکی یونانی مورد انتقاد قرار میدهد. لیکن یکبار از خود نمی پرسد که براستی سنت تفکر اسلامی اگر با سنت یونانی پیوند نمی خورد، آیا از اساس می توانست موجودیت یابد، یا اگر موجودیت می یافت، تاریخ آن چه مراحل و مواقفی داشت و چه مسیری را طی می کرد. مگر غزالی به یونانیت شک نکرد و مگر پس از غزالی پایه های فلسفه در عالم اسلام به طور عام و در عالم تستن به طور خاص سست نشد و تا حدود سه قرن بعد از وی از داشتن فیلسوف یونان زدهای همشأن قدما محروم نشدیم؟ در جهان اسلام، عالم تسنن بسیار کمتر از عالم تشیع با متافیزیک یونانی در آمیخت و حتی نسبت به سنت یونانی مواضعی منفی و مخالف نیز گرفت، اما این عالم به چه سرنوشتی دچار شد و چه تاریخی را سپری کرد؟ آیا در عالم تسنن، از رهگذر مقابله با متافیزیک، تفکر اصیل قوام بیشتری یافت یا از دل آن نوعی اخباری گری مبتذل و ویرانگر سر زد؟ آیا نمی توان تصور کرد که اگر تفکر اسلامی با سنت عقلی یونانی درنمی آمیخت، آنچه باقی می ماند صرفا نوعی اخباری گری منحط محض یا تصوفی مبتذل و بی روح میبود؟ اینها مسائل و پرسش هایی است که فردید، در مقام متفکر، حق نداشت نادیده بگیردشان و، نااندیشیده رهایشان سازد.
همچنین، انتقاداتی که فردید نسبت به جریانات گوناگون سنت تاریخی ما دارد، همان گونه که گفته شد، یک سویه و صرفا از منظر آمیختگی این جریانات با نحوه تفکر متافیزیک یونانی است. لذا، اساسأ مسئله زوال سنت تاریخی و انحطاط فرهنگ و تمدن ما و بررسی معضلات و موانع درونی رشد و حرکت تمدنی و تاریخی ما در نظر فردیدی که خواهان احیای سنت است، کاملا نااندیشیده و مغفول می ماند. فردید، پیوسته به خطر پیش روی انسان مدرن اشاره دارد و از انحطاط و بحران غرب سخن می گوید و کمتر به مسئله انحطاط تمدن و سنت خود ما می پردازد.
نمی خواهم بگویم که همه مواضع و جهت گیری های شخصیت ها و روشنفکران دوره مشروطه نسبت به مدرنیته درست و منطقی بود، اما مسائل، دردها و دغدغه های آنان کاملا قابل فهم است،وقتی در وصف دوقطبی اندیشی و ناپیگیری در تفکر با یکدیگر ترکیب می شوند، سومین خصوصیت تفکر ایدئولوژیک، یعنی تقلیل گرایی و ساده سازی بیش از اندازه واقعیات و پدیدارها، خود را نمایان می سازد. این تقلیل گرایی دقیقا همان وصفی است که در تفکر اکثر قریب به اتفاق ما ایرانیان، از جمله فردید، دیده میشود. به عنوان یک مثال از خیل مثال هایی که در آثار فردید وجود دارد، به نحوه مواجهه او با جنبش مشروطیت و مسائل مربوط به آن توجه کنید:
تاریخ مشروطه ذیل تاریخ غرب است. دفع استبداد به مشروطه دفع فاسد به افسد است. ... شیخ فضل الله نوری هنگامی که دید که مشروطه دفع فاسد به افسد است خود را کنار کشید.... شیخ فضل الله حس کرده بود که با مشروطه خدا برنگردد و اگر آثاری از خدا هم هست از بین خواهد رفت و کفر مطلق و استعمار مطلق خواهد آمد.
فردید حق داشت پدیدارهای تاریخی ای چون مشروطیت و نزاع میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان را از منظر روند غربزدگی و بسط فرهنگ و تمدن غرب در ایران و از چشم انداز موضع گیری مشروعه خواهان نسبت به این روند ببیند. اما سخن در این است که این همه ماجرا نیست و فردید حق نداشت کل قصه را به روند رشد غرب زدگی تقلیل دهد و، لذا، از درک پیچیدگی مسائل تاریخی و فرهنگی ما ناتوان گردد. اگر فردید می توانست خود را از دوقطبی سازی های ذهنی رهانیده، بر یکسویه نگری و تقلیل گرایی نحوه تفکر خویش چیرگی یابد، و اگر وصف دیالکتیکی پدیدارها را در می یافت، باید گوشه چشمی نیز به انحطاط سنت یعنی همان بستری که وی از پایگاه آن به نقد مدرنیته، عصر روشنگری، جنبش مشروطیت و همه روشنفکران ما می پردازد و به انسداد باب تفکر به سبب حاکمیت تئولوژی و اخباری گری منحط حاصل از آن، ضعف فرهنگ، خرافه گرایی توده ها و ناهمزمانی تاریخی عمیق جامعه رو به اضمحلال و نابودی ما در دوران قبل از ظهور جنبش مشروطیت میداشت. نمی خواهم بگویم که همه مواضع و جهت گیری های شخصیت ها و روشنفکران دوره مشروطه نسبت به مدرنیته درست و منطقی بود، اما مسائل، دردها و دغدغه های آنان کاملا قابل فهم است، بی آن که بسیاری از مواضع آنها قابل تأیید باشد؛ و ما حق نداریم در فهم خویش از پدیدارهای تاریخی ای چون جنبش مشروطه، به نحو یک سویه و تقلیل گرایانه، مسائل، دغدغه ها، پرسش ها، دردها و رنج ها، مفروضات و فضای گفتمانی دوره موردنظر را نادیده بگیریم و در مقابل، مخالفت همه مشروعه خواهان و سنت گرایان با این جنبش را از سر دینداری و مقابله آگاهانه با روند غربزدگی تلقی کنیم. همچنین، تمام تاریخ را از منظر متافیزیک زدگی دیدن، یا نقد سنت صرفا از منظر آمیختگی با سنت متافیزیک، نمونه های دیگری از تقلیل گرایی عمیق مستتر در تفکر فردید است.
به هر تقدیر، ناپیگیری در تفکر، یعنی اسیر برخی قالب بندیها و ثنویت اندیشی های ایدئولوژیک شدن و عدم درک خصلت سیال، تناقض آمیز و دیالکتیکی تفکر، در بسیاری از مواقع می تواند اندیشه متفکر را به سمت نتایج و لوازمی سوق دهد که درست در جهت خلاف مقاصد خود اوست، و این خطری است که همواره اندیشه فردید را در ایران تهدید کرده است.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
نمونه ای دیگر و بسیار اساسی از ناپیگیری تفکر در فردید نحوه مواجهه او با متافیزیک است. فردید هرگز به این پرسش نیندیشید که به راستی اگر سنت متافیزیک یونانی، و همه نتایج و لوازم آن از جمله علم و تکنولوژی، شکل نمی گرفت، تاریخ بشر چه مسیر دیگری را می توانست طی کند و حیات بشر بر روی کره خاک چه حال و هوایی به خود می گرفت. مسئله اساسی تر این که آیا اساسا متافیزیک از حیات بشر زدودنی است یا باید آن را ساحتی گریزناپذیر از ساحات گوناگون نحوه هستی آدمی برشمرد؟ در جایی که زبان فی ذاته متافیزیکی، یعنی موجودشناختی (اونتیک) است، چگونه میتوان از متافیزیک، به معنای تفکر موجوداندیشانه، به طور کامل رهایی یافت؟ آری؛ میتوان از سیطرة مطلق متافیزیک رهید و حاکمیت آن را به کمک سنتهای نظری دیگری سست گردانید، اما به دلیل ضرورت زبان، هرگز نمی توان به نحو مطلق و کامل از محدوده های تفکر متافیزیکی رهایی پیدا کرد.
همچنین، فردید تمام جریانات گوناگون سنت تفکر اسلامی، از فلسفه مشاء گرفته تا حکمت متعالیه ملاصدرا و نیز عرفان نظری ابن عربی و همه جریانات کلامی، فقهی و تفسیری را به جهت متافیزیک زدگی و آمیختگی با تفکر متافیزیکی یونانی مورد انتقاد قرار میدهد. لیکن یکبار از خود نمی پرسد که براستی سنت تفکر اسلامی اگر با سنت یونانی پیوند نمی خورد، آیا از اساس می توانست موجودیت یابد، یا اگر موجودیت می یافت، تاریخ آن چه مراحل و مواقفی داشت و چه مسیری را طی می کرد. مگر غزالی به یونانیت شک نکرد و مگر پس از غزالی پایه های فلسفه در عالم اسلام به طور عام و در عالم تستن به طور خاص سست نشد و تا حدود سه قرن بعد از وی از داشتن فیلسوف یونان زدهای همشأن قدما محروم نشدیم؟ در جهان اسلام، عالم تسنن بسیار کمتر از عالم تشیع با متافیزیک یونانی در آمیخت و حتی نسبت به سنت یونانی مواضعی منفی و مخالف نیز گرفت، اما این عالم به چه سرنوشتی دچار شد و چه تاریخی را سپری کرد؟ آیا در عالم تسنن، از رهگذر مقابله با متافیزیک، تفکر اصیل قوام بیشتری یافت یا از دل آن نوعی اخباری گری مبتذل و ویرانگر سر زد؟ آیا نمی توان تصور کرد که اگر تفکر اسلامی با سنت عقلی یونانی درنمی آمیخت، آنچه باقی می ماند صرفا نوعی اخباری گری منحط محض یا تصوفی مبتذل و بی روح میبود؟ اینها مسائل و پرسش هایی است که فردید، در مقام متفکر، حق نداشت نادیده بگیردشان و، نااندیشیده رهایشان سازد.
همچنین، انتقاداتی که فردید نسبت به جریانات گوناگون سنت تاریخی ما دارد، همان گونه که گفته شد، یک سویه و صرفا از منظر آمیختگی این جریانات با نحوه تفکر متافیزیک یونانی است. لذا، اساسأ مسئله زوال سنت تاریخی و انحطاط فرهنگ و تمدن ما و بررسی معضلات و موانع درونی رشد و حرکت تمدنی و تاریخی ما در نظر فردیدی که خواهان احیای سنت است، کاملا نااندیشیده و مغفول می ماند. فردید، پیوسته به خطر پیش روی انسان مدرن اشاره دارد و از انحطاط و بحران غرب سخن می گوید و کمتر به مسئله انحطاط تمدن و سنت خود ما می پردازد.
نمی خواهم بگویم که همه مواضع و جهت گیری های شخصیت ها و روشنفکران دوره مشروطه نسبت به مدرنیته درست و منطقی بود، اما مسائل، دردها و دغدغه های آنان کاملا قابل فهم است،وقتی در وصف دوقطبی اندیشی و ناپیگیری در تفکر با یکدیگر ترکیب می شوند، سومین خصوصیت تفکر ایدئولوژیک، یعنی تقلیل گرایی و ساده سازی بیش از اندازه واقعیات و پدیدارها، خود را نمایان می سازد. این تقلیل گرایی دقیقا همان وصفی است که در تفکر اکثر قریب به اتفاق ما ایرانیان، از جمله فردید، دیده میشود. به عنوان یک مثال از خیل مثال هایی که در آثار فردید وجود دارد، به نحوه مواجهه او با جنبش مشروطیت و مسائل مربوط به آن توجه کنید:
تاریخ مشروطه ذیل تاریخ غرب است. دفع استبداد به مشروطه دفع فاسد به افسد است. ... شیخ فضل الله نوری هنگامی که دید که مشروطه دفع فاسد به افسد است خود را کنار کشید.... شیخ فضل الله حس کرده بود که با مشروطه خدا برنگردد و اگر آثاری از خدا هم هست از بین خواهد رفت و کفر مطلق و استعمار مطلق خواهد آمد.
فردید حق داشت پدیدارهای تاریخی ای چون مشروطیت و نزاع میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان را از منظر روند غربزدگی و بسط فرهنگ و تمدن غرب در ایران و از چشم انداز موضع گیری مشروعه خواهان نسبت به این روند ببیند. اما سخن در این است که این همه ماجرا نیست و فردید حق نداشت کل قصه را به روند رشد غرب زدگی تقلیل دهد و، لذا، از درک پیچیدگی مسائل تاریخی و فرهنگی ما ناتوان گردد. اگر فردید می توانست خود را از دوقطبی سازی های ذهنی رهانیده، بر یکسویه نگری و تقلیل گرایی نحوه تفکر خویش چیرگی یابد، و اگر وصف دیالکتیکی پدیدارها را در می یافت، باید گوشه چشمی نیز به انحطاط سنت یعنی همان بستری که وی از پایگاه آن به نقد مدرنیته، عصر روشنگری، جنبش مشروطیت و همه روشنفکران ما می پردازد و به انسداد باب تفکر به سبب حاکمیت تئولوژی و اخباری گری منحط حاصل از آن، ضعف فرهنگ، خرافه گرایی توده ها و ناهمزمانی تاریخی عمیق جامعه رو به اضمحلال و نابودی ما در دوران قبل از ظهور جنبش مشروطیت میداشت. نمی خواهم بگویم که همه مواضع و جهت گیری های شخصیت ها و روشنفکران دوره مشروطه نسبت به مدرنیته درست و منطقی بود، اما مسائل، دردها و دغدغه های آنان کاملا قابل فهم است، بی آن که بسیاری از مواضع آنها قابل تأیید باشد؛ و ما حق نداریم در فهم خویش از پدیدارهای تاریخی ای چون جنبش مشروطه، به نحو یک سویه و تقلیل گرایانه، مسائل، دغدغه ها، پرسش ها، دردها و رنج ها، مفروضات و فضای گفتمانی دوره موردنظر را نادیده بگیریم و در مقابل، مخالفت همه مشروعه خواهان و سنت گرایان با این جنبش را از سر دینداری و مقابله آگاهانه با روند غربزدگی تلقی کنیم. همچنین، تمام تاریخ را از منظر متافیزیک زدگی دیدن، یا نقد سنت صرفا از منظر آمیختگی با سنت متافیزیک، نمونه های دیگری از تقلیل گرایی عمیق مستتر در تفکر فردید است.
به هر تقدیر، ناپیگیری در تفکر، یعنی اسیر برخی قالب بندیها و ثنویت اندیشی های ایدئولوژیک شدن و عدم درک خصلت سیال، تناقض آمیز و دیالکتیکی تفکر، در بسیاری از مواقع می تواند اندیشه متفکر را به سمت نتایج و لوازمی سوق دهد که درست در جهت خلاف مقاصد خود اوست، و این خطری است که همواره اندیشه فردید را در ایران تهدید کرده است.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394