روان شناسان معتقدند بنیان شخصیت انسان در هفت سال اول زندگی پایه گذاری می شود به همین دلیل می توان به تأثیر اختلافات والدین در روحیه و سرنوشت کودکان پی برد. پدران و مادران فهمیده کودکان خود را به داوری نمی طلبند زیرا بچه ها از روش والدین پیروی می کنند و ابتدا با پدر و مادر و خواهر و برادر و در آینده با همسر خود به مشاجره خواهند پرداخت. «اختلاف و درگیری بین زن و شوهر جزیی از زندگی زناشویی است.» وی معتقد است: «تعارض تا حدی به عنوان نیروی محرکه زندگی است اما اگر بیشتر از حد معمول باشد می تواند زندگی را متلاشی کند.»پدر و مادر کودک همان طور که حق تنبیه بدنی او را ندارند، نباید او را به لحاظ روحی روانی مورد آزار قرار دهند. همچنین حق ندارند بر سر کوچکترین مسایل جلوی چشم کودکان خود با هم مشاجره کرده و اوضاع خانواده را متشنج می کنند.آیا فرزندان می توانند جایگاه مشاور را داشته باشند؟ به طور قطع جواب منفی است چرا که در خانواده سالم هیچگاه فرزندان حق دخالت در درگیریها و تعارضات والدین را ندارند؛ اگر این گونه باشد در اصطلاح روان شناسی ائتلاف بین والد و فرزند صورت می گیرد بدین معنی که مادر با دختر و پدر با فرزند پسر یعنی هم جنس خود ائتلاف می کند یا برعکس، که در هر دو صورت موجب بروز مشکلات بیشتر خواهد شد، چرا که به جای کمک گرفتن از عقل و منطق در حل مشکل، با آن برخورد احساسی می شود و از جنبه ای دیگر تعارض و درگیری به وجود می آید. از طرفی فرزند هم به منطق و خرد والدین شک می کند و می اندیشد پدر و مادری که از حل مشکلات خود عاجزند و از من با سن کم و تجربه اندک کمک می گیرند در آینده چگونه می توانند مشکلات را حل کنند؟»
همسویی والدین با یکی از فرزندان
در بعضی خانوادهها، یکی از والدین، خود را بیش از حد به فرزند جنس مخالف نزدیک می کند و یا رابطه یک سوی میان یکی از فرزندان و والدین باعث دعوای قدرت میان آنها، در نتیجه غلبه یکی بر دیگری می شود. به گفته این روان شناس، یکی از دلایل روان پریشی در خانواده ها وجود این الگو در خانواده است. گاهی اوقات کودکان یاد می گیرند که چگونه از یک والد بهره کشی کنند. گاهی کودکان برای اجرای مقاصدشان از هر حکمران مستبدی، دیکتاتورترند، بنابراین والدین برای حل مشکلات خود نباید کودکان را درگیر کنند. یاد گرفتن مهارتهای زندگی مثل مذاکره و ارتباط متقابل و مؤثر باعث می شود که والدین بتوانند تسلط بیشتری بر خود داشته باشند و روش های مسالمت آمیزی را برای حل مشکلاتشان انتخاب کنند.» اگر محیط خانوادگی دوستانه نباشد، کودکان (مخصوصا دخترها) در مواقع حساس که دچار بحران های روحی می شوند، دیگر نمی توانند مشکلات خود را با خانواده در میان بگذارند و از اینجاست که گرایش به بزهکاری از همان سنین کودکی آغاز می شود.جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده معتقد است زمانی بقای یک زندگی خانوادگی برای کودک مفید است که درگیری ها و مشکلات اعتقادی و سلیقه ای والدین محسوس نباشد، زیرا در غیر این صورت دوام یک زندگی نه تنها به سود کودک نیست بلکه باعث تشدید تشویش های ذهنی و مشکلات روحی او می شود. واقعیت این است که بسیاری از خانواده ها بدون اینکه درگیری های شدید یا اختلا فات عمیق داشته باشند از هم پاشیده می شود. به والدینی که مشکلات جدی با یکدیگر ندارند پیشنهاد می شود که سریع تصمیم به جدایی نگیرند بلکه کانون خانواده خود را حفظ کنند و در صورت باقی ماندن مشکل، پس از سپری شدن دوران بحرانی فرزندانشان تصمیم به جدایی بگیرند. البته این مساله تنها شامل خانوادههایی می شود که مشکلات و درگیری های آنها اندک است زیرا زندگی کردن کودک در یک خانه پرتشنج و پر درگیری، نه تنها تاثیر مثبتی بر ذهن و رفتار او ندارد بلکه آسیب های بسیار جدی به روح و روان او وارد می کند. مشاجره والدین با یکدیگر نوعی کودک آزاری ناآگاهانه است. پدر و مادر کودک همان طور که حق تنبیه بدنی او را ندارند، نباید او را به لحاظ روحی روانی مورد آزار قرار دهند. زمانی که در یک خانواده پدر و مادر بر سر کوچک ترین مسایل جلوی چشم کودکان خود با هم مشاجره کرده و اوضاع خانواده را متشنج می کنند، از اولین نشانه های آن بی احترامی به والدین است. کودکی که ناظر مشاجره پدر و مادر است دچار مشکلات رفتاری مانند پرخاشگری می شود. این را هم بدانید که آثار مخرب مشاجرات سخت و جدی والدین گاهی از تاثیرات طلا ق نیز طولانی تر است.
منبع: روانشناسی کودک، بتول جعفری گلستان، چاپ دوم، نوید حکمت، قم 1396