دنيا و علم زبان شناسی شعرهاي فارسي(3)
منبع: راسخون
زبانشناسی و نقش دانشمندان مسلمان در آن
گهگاهی مقالاتی دربارهی طنز میخوانم که دود از کله و آه از نهادم بلند میکند. نه اینکه خداینکرده آن مقالات یه جوری باشند ها... بلکه به این خاطر که چقدر من کودن هستم که چیزی از آنها نمیفهمم. تقریبا همهی این مقالات هم به قلم کسانی هستند که یا دکترند، یا عضو هیات علمی دانشگاه و اکثرا هردو. آخرین نمونه از این مقالات، که برهان قاطعی بر خرفتی این بندهی کمترین بود را به همت دوستان، و از طریق لینکهای ارسالی در آی طنز دیدم. این مقاله علاوه بر مزیت فوق، از مزیت چاپ شدگی در مجلهی وزین بخارا هم بهرهمند است و متاسفانه در سایت این مجله، نام نویسندهی آن آورده نشده و فقط نوشته شده: ( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس ) . شاید نام نویسنده از قلم افتاده باشد و شاید جناب دهباشی هم مثل ما برایشان "استادیار بودن" نویسنده جامع و مانع بوده و نیازی به ذکر نامشان ندیدهاند. بعضی وقتها اینطور میشود و حتی بالاتر، محتوای مطلب هم در مقابل موقعیت دانشگاهی نویسندهی مقاله، کمرنگ میشود...
به هر حال چون من بخیل نیستم، در جهت نشر معارف، دوباره این مقاله که حاوی نکات و تعریفات بسیار بدیع و عمیقی دربارهی طنز و کاملا عاری از زیادهگوییهای تکراری و جملات تکراری در باب طنز مادرمرده است را عینا از وبسایت مجلهی بخارا نقل میکنم تا همگان استفادهی مضاعف ببرند. ضمنا آنجاهایی که نفهمیدهام را بولد میکنم و توی پرانتز هم مینویسم که دقیقا چی را نفهمیدهام یا در ذهن بیمارم در هنگام خواندن آن چی گذشته، تا اگر شما فهمیدید بگویید تا من خنگ هم بفهمم.
این شما و این آن تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي
طنزپرداز از چند جهت بااستعداد است: در دیدن نكتههایی كه دیگران از آن غافل ماندهاند، در خلق معانی تازه، در بیان خندهدار یك مفهوم و ایجاد انبساط، در بازی با كلمات و آرایش جدید دادن به آنها و برهم زدن تناسبها. مثلاً جمله «او در این موضوع تولید اشكال میكند.» را طنزپرداز تبدیل به «او در كار تولید است و تولید او اِشكال است.» میكند. (آه چه مثال علمی روشنگرانهای!) به این ترتیب طنزپرداز با نشاندار كردن یك بافت بینشان و خارج كردن یك عنصر از میان یك عبارت، مفهوم جدیدی به عبارت قبلی میدهد كه در آن تناسبهای معمول به هم خورده و از بین رفته است. این برهم خوردن تناسب و نشانداری موجب خنده میشود.
«روزی فردی چشمش به یك تلویزیون افتاد كه آنتن دو شاخهای روی آن نصب بود. گفت: از برنامههای خودش شاخ درآورده.» این جمله و تفسیر از آنتن دوشاخه تلویزیون فقط كار یك طنزپرداز است كه قدرت خلق روابط جدید و معانی تازه، در یك بافت جدید را داراست. در واقع آنتن كه بخشی از سختافزار تلویزیون به شمار میرود و وظیفه گیرندگی امواج را دارد، با برنامههای آن مرتبط شده است. این موضوع نشان میدهد كه روابط جانشینی و همنشینی در یك جمله به هم میریزد. این برهم زدن روابط دو هدف را دنبال میكند: ایجاد خنده و انبساط و بیان یك كنایه یا موضوعی جدی. مثلاً در این طنز، منظور طنزپرداز علاوه بر خنداندن، ذكر این نكته است كه برنامههای تلویزیون نامطلوب و عجیب است.
در برنامههای كمدی معمولاً دیده میشود كه فردی نادان یا تقریباً ابله از انجام ابتداییترین كارها قاصر است یا اگر قرار باشد چیزی را درست كند، بیشتر آن را خراب میكند و دردسر میآفریند. چنین فردی در طی انجام برخی كارها صحنههای خندهدار تولید میكند كه موجب سرگرمی بینندگان میگردد. اگر موضوع به همین جا ختم شود، به مرحله طنز نرسیده است،(مرحلهی طنز؟) بلكه هدف آن تنها خنداندن و سرگرم كردن بیننده بوده است. نمونه آن را میتوان در كمدیهای «لورل و هاردی» مشاهده كرد. اما وقتی شخصیتهای مسخره و كمخرد در موقعیتهای جدی قرار میگیرند (مانند چارلی چاپلین در فیلم دیكتاتور بزرگ ) غیر از خنداندن بیننده، نكته كنایهآمیزی را نیز بیان میكنند. در واقع «پیام» این است كه مسئولیتهای بزرگی همچون رهبری جامعه آن زمان آلمان به فردی عصبیمزاج و تندخو مانند هیتلر داده شده كه از داشتن هر گونه تدبیر و شرایط لازم رهبری به دور است. در اینجا میتوان گفت كه كمدی به مرحله «طنز» رسیده است(؟!).
یكی از اهداف مهم (؟!) طنز، طرح نكات منفی در قالب مثبت است. به عبارت دیگر میتوان گفت، طرح موضوعات جدی در قالب غیرجدی است (چه ربطی داشت؟). به عنوان نمونه میتوان به طنزی از عبید زاكانی اشاره كرد: «شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را بیشتر دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ شیطان گفت: از بهر آنكه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم. ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.»
خلاقیت طنزپرداز مانند خلاقیت شاعر و نویسنده است اما در بُعد دیگری از بهرهگیری از زبان در جهت برهم زدن تناسبها. مثلاً وقتی طنزپردازی دستور تهیه كیك را میدهد، چنین بیان میكند: «اول تخممرغ را كتك میزنیم، بعد با كمربند شكر را میزنیم و بعد شیر و آرد را به هم میزنیم…» (چه طنز عظیمی!) در اینجا مفهوم فعل «زدن» با عبارتهای اسمی آن تناسب ندارد. (كتك) زدن مفعول جاندار نیاز دارد، اما در مثال بالا مفعول بیجان است. به این ترتیب تناسب مقولهای میان مفعول و فعل از میان رفته است. (چه کشف زبانشناسانهی عظیمتری!)
كاربرد فراوان از چند معنایی و ایهام یكی دیگر از ویژگیهای طنز به شمار میرود. منظور از ایهام، به كار بردن لفظی با حداقل دو معنی است كه یكی نزدیك به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد. در طنز خواننده ابتدا معنی نزدیك را میبیند، سپس با یك اشاره به معنای دور از ذهن دست مییابد. (چه نکات بدیعی!) این موضوع موجب خنده میشود. از این رو طنزهای كلامی زبان ـ خاص هستند، زیرا چند معنایی و ایهام واژگانی از زبانی به زبان دیگر متفاوت است و موجب از بین رفتن طنز میگردد. در صورتی كه طنزهای غیركلامی مقید به زبان نیستند و مرز ـ گذر به شمار میروند.
از سوی دیگر تغییر در تكیه واژه و یا تغییر در برش هجایی آن نیز از دیگر عوامل به وجود آمدن طنزهای زبانی هستند. وقتی كسی به دوستش میگوید با «بالش» جمله بساز و او میگوید «یه روز رفتم جنگل، یه گنجشك دیدم با تفنگ زدم تو بالش» مشخص است كه به تكیه واژه توجهی نكرده است. در ادامه دوستش برای توضیح مطلب میگوید: «اون بالش نه، اون بالش» و این بار جمله «یه روز رفتم جنگل یه گنجشك دیدم، این دفعه زدم تو اون بالش» را میشنود كه مطمئناً باز هم منظور او نبوده است.
شیوه كاربرد طنز در جوامع مختلف با یكدیگر تفاوت دارد. مثلاً در ایران مردم غالباً از طنزهای كلامی استفاده میكنند تا طنزهای غیركلامی. به همین دلیل است كه وقتی خندهدارترین برنامههای طنز تلویزیونی (منظور کمدیست؟) ما ترجمه و دوبله میشوند جذابیت خود را از دست میدهند. حال آنكه اگر طنز بر شالودههای زبانشناختی محكمی استوار باشد، (یعنی چی؟ چه طوری؟) حتی با وجود ترجمه شدن در فرهنگی دیگر زیبایی خود را حفظ میكند.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
(زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي)
ماجراي معروف مراوده امير مومنان با ابوالاسود دولي براي بنيانگذاري نحو عربي آن قدر كوچك انگاشته شده و به صورتي مقدس نقل شده است كه پس از گذشت 14 سده از آن، تاريخ نگاران غربي زبان شناسي آن را “افسانه” )legend( خوانده اند و برخي پژوهشگران عرب آن را برساخته شيعيان براي غلو درباره اميرالمومنين انگاشته اند، حال آنكه يك تحقيق تاريخي زبان شناسانه پيرامون نقلهاي موجود از اين واقعه نشان مي دهد كه دستاورد حضرت در زبان شناسي دستاوردي مستند به علم لدني مقام امامت نبوده تا به آن تقدس ببخشيم و تنها به عنوان يك شيعه از روي تيمن و تبرك به نقل آن بپردازيم. در مقابل، اين دستاورد يك زبان شناس سياستمدار بوده است كه به دنبال مطالعات انجام شده در زمينه تفسير و قرآئت قرآن توسط ديگر مفسران و قاريان صحابي تا آن زمان و بر اساس دركي واقع بينانه و آينده نگرانه از شرايط آن روز شهر بصره، دروازه ورود غيرعرب زبانان به مملكت اسلامي، صورت پذيرفته بود.
مشكل اصلي در پرداختن به اين ماجرا آن است كه هيچ يك از منابع تاريخي معتبر، واقعه را به گونه اي جامع ننگاشته اند و تنها گوشه اي از نقلهاي هر يك قابل استناد است و بايست اين گوشه هاي برگرفته از هر نقلي را همچون قطعه هاي پراكنده يك پازل به درستي كنار هم قرار دهيم تا تصويري واقعي از آنچه اتفاق افتاده را به دست آوريم. آنچه در اينجا آورده ام نمايي كلي و گذرا از اين پازل است.
در زمان خلافت حضرت امير بر مملكت اسلامي در كوفه و آن هنگام كه زياد بن ابيه حاكم بصره بود شخصي به نام ابوالاسود دولي در بصره سكونت داشت. ابوالاسود در خلال چند صحبتي كه با دخترش داشت متوجه بروز اشتباه در گفتار دخترش و بالطبع بصريان شد. وي به اين مسئله واقف بود كه اقدامي شخصي در اين زمينه نمي تواند به وضع نابسامان زبان عربي در بصره سامان بخشد، از اين رو به سراغ حاكم بصره رفت تا بتواند پشتوانه اي حكومتي براي سامان بخشيدن به اين امر فراهم كند (و شايد بصره را به پايگاهي تبديل كند كه اعاجم در بدو ورود به مملكت اسلامي عرب زبان، ساخت زبان عربي را به خوبي بياموزند و نه خود دچار “لحن”=] غلط ساختاري] در گفتار شوند و نه ديگر عرب زبانان را دچار لحن كنند)
ابوالاسود به نزد زياد رفت و گفت: “خداوند امير را به سلامت دارد! امروزه مي بينم اعراب با غير عرب زبانان درآميخته اند و زبانشان تغيير پيدا كرده است. آيا به من اجازه مي دهيد علمي را برايشان بنيان گذارم تا گفتارشان را به آن راست دارند؟” زياد پاسخ داد: “نه!” (ابوالفرج اصفهاني، 1994، ج12، ص482) هنگامي كه ابوالاسود با اين پاسخ منفي صريح زياد مواجه شد به سراغ خليفه وقت و استادش امير مومنان رفت تا مسئله را با مافوق زياد در ميان بگذارد. حضرت با استقبال از اين پيشنهاد، گويي از او خواست تا به حضرت چندي مهلت دهد تا در اين باره و نيز چگونگي كار بينديشد. چندي بعد هنگامي كه ابوالاسود براي تعيين تكليف نهايي طرحش به نزد ايشان آمد، خودش اين ملاقات را اين گونه توصيف مي كند كه “به نزد اميرالمومنين علي بن ابي طالب وارد شدم و ديدم به شدت در فكر فرو رفته است، پرسيدم: به چه مي انديشي اي امير مومنان؟
گفت: هنگامي كه (در ملاقات قبلي) وجود لحن در شهرتان (بصره) را شنيدم تصميم گرفتم در زمينه اصول و مباني زبان عربي ابتكاري به خرج دهم. من گفتم: اگر چنين كني ما را زنده كرده اي... پس او صحيفه اي را جلوي من گذاشت كه در آن نوشته بود: الكلام كله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انبا عن المسمي و الفعل ما انبا عن حركه المسمي و الحرف ما انبا عن معني ليس باسم و لافعل. و سپس به من گفت: دنباله همين را بگير و هرچه به دست آوردي بر آن بيافزاي. من نيز در اين باره چيزهايي را گردآوردم و (براي تائيد كردن) بر حضرت عرضه نمودم.” (ابن الجوزي، 1992، ج6، ص97) نكته قابل توجه در اين ماجرا اين است كه پيش از آنكه ابوالاسود به وخامت وضع زبان عربي در بصره پي ببرد، زياد بن ابيه متوجه اين امر شده بود و يك بار ابوالاسود را به نزد خود فراخوانده از او خواسته بود كاري بكند ولي او نپذيرفت تا آنكه ديد كسي آيه اي را به غلط قرائت مي كند و اين غلط موجب تغيير معنا شده است.
پس دوباره به زياد مراجعه مي كند تا طي تمهيداتي به اعراب گذاري قرآن اقدام كند. كار زياد و ابوالاسود به همين جا خاتمه يافت و ديديم هنگامي كه ابوالاسود گزارشي از فساد زبان گفتاري عربي به زياد ارائه كرد و خواستار انجام كاري ريشه اي براي اصلاح وضعيت موجود شد، او نپذيرفت. ولي حضرت امير نه تنها با انجام اين كار ريشه اي موافقت نمود بلكه چهارچوب نظري انجام آن را نيز خود، با تكيه بر دانش بالايش، ارائه نمود. چهارچوب نظريه دستورنويسي زبان عربي كه توسط امير مومنان در اختيار ابوالاسود دولي قرار گرفت، عبارت بود از تقسيم بندي معنا-بنياد، طبقه وكلمه )word class( در زبان عربي كه تا آن روز در دانش ناخودآگاه مفسران و قاريان وجود داشت ولي توسط امير مومنان به صورت خودآگاه مبناي توصيف ساختمان دستوري زبان عربي قرار گرفت و در تمام ادوار زبان شناسي عربي چهارچوب توصيفي دستورنگاري عربي قرار داده شد؛ بنابراين تعريف اين چهارچوب سه بخشي نقطه عطفي درتاريخ زبان شناسي مسلمانان به شمار مي آيد و با ملاحظه رفع انحصار مطالعات زبان شناختي قرآني و تسري آن به زبان عربي به معناي عام، بايد نام “انقلاب زبان شناسي علوي” را بر آن نهاد. در شماره بعدي وارد دوره سوم تكوين زبان شناسي اسلامي خواهيم شد و اين دوره را با معرفي ابوالاسود دولي و دستاوردهاي زبان شناختي وي آغاز خواهيم كرد.
(از ابوالاسود تا خليل) شاگردان ابوالاسود
عطاء پسر ابوالاسود، يحيي بن يعمر، نصر بن عاصم، عنبسه بن معدان الفيل، ميمون الاقرن، عبدالرحمن بن هرمز، قتاده بن دعامه السدوسي و ابونوفل بن ابي عقرب (2004، ج2، ص382.)
پس از وفات ابوالاسود فرزندش عطاء به همراه يحيي بن يعمر با يكديگر هم قسم شدند تا دستور زباني كه از او آموخته بودند را گسترش دهند، ابوابش را تعيين كنند و مقاييس آن را انتزاع نمايند. اين دو چنان گسترده به اين كار دست زدند كه برخي راويان بنيانگذاري نحو عربي را به آنها نسبت داده اند.
درباره اين هشت تن اطلاعات مختصري در دسترس ماست كه در ادامه به معرفي كوتاه هفت نفر از ايشان - به غير از عطاء - مي پردازيم.
1. يحيي بن يعمر العدواني
2. نصر بن عاصم بن ابي سعيد الليثي
3. عنبسه بن معدان الفيل
4. ميمون الاقرن
5. عبدالرحمن بن هرمز بن ابي سعد المدني
6. قتاده بن دعامه السدوسي
7. ابونوفل بن ابي عقرب
در شماره آينده به معرفي نسل سوم زبان شناسان دوره سوم خواهيم پرداخت؛ زبان شناساني كه در واقع شاگردان شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيند و علم دستور زبان را با يك واسطه از ابوالاسود به ارث برده اند.
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل:) اوج گيري بصريان و ظهور كوفيان
نخستين جرقه هاي پيدايش گرايش خاصي در مطالعات زبانشناختي در جغرافياي فكري و فيزيكي كوفه در واپسين دهه هاي دوره سوم، ظهور بزرگاني همچون ابوجعفر الرواسي و المفضل الضبي و خرده شخصيتهايي مثل محمد بن محيصن، حمزه بن حبيب الزيات، خالد بن كلثوم، حماد الراويه و ابوالبلاد بود كه موجب استقرار مكتب زبانشناسي رقيب در كوفه در دوره چهارم شد.
بدين ترتيب در اين شماره پنج زبان شناس بصري و هفت زبانشناس كوفي و در مجموع دوازده زبان شناس را معرفي خواهيم كرد.
1. ابوالخطاب الاخفش الاكبر
2. يونس بن حبيب بن عبدالرحمن الضبي
3. شبيل بن عزره الضبعي
4. عاصم بن ابي النجود القاري
5. ابوحفص عمر الراويه
6. ابوجعفر الرواسي
7. المفضل بن محمد بن يعلي الضبي
8 . خالد بن كلثوم
9. محمد بن محيصن
10. حمزه بن حبيب الزيات
11. حماد بن هرمز الراويه
12. ابوالبلاد
منشا نام ایام هفته در زبان انگلیسی
برخی مردم مدیترانه اعتقاد داشتند که هر ساعتی از روز تحت فرمانروایی هر یک از ماه، خورشید و یکی از پنج سیاره که بعد از آن شناخته شده اند، می باشد. که هرکدام را یک خدا می دانستند. برترتیب حکمفرمائی بر ساعتها عکس ترتیب فاصله که اجرام منظومه شمسی از زمین از دیدگاه آنها بود.
در همین زمان، مصریها فکر می کردند دورترین سیاره زحل است، که در پائین شکل نشان داده شده، و گمان می کردند که ترتیب نزدیکترین عضوها (مخالف عقربه های ساعت پس از زحل)، مشتری، مریخ، خورشید، زهره، عطارد و نزدیکترین آنها، ماه می باشند. بنابراین آنها فکر می کردند اولین ساعت توسط زحل اداره می شود، دومین ساعت توسط مشتری و به همین ترتیب.
مصریان همچنین باور داشتند که بعد از هر هفت ساعت ترتیب حکمرانی این اجرام تکرار شده بنابراین مجدداً با زحل آغاز می شود.
به عقیده آن مصریان باستان، سیاره ای که بر اولین ساعت هر روز حکمرانی می کند، فرمانروای تمام دوره 24 ساعته آن روز نیز می باشد و نامش را به آن روز می دهد. اولین (و همچنین هشتمین، پانزدهمین و بیست و دومین) ساعتهای روز اول، مختص زحل می باشند، ساعت بیست و سوم به مشتری، و بیست وچهارمین ساعت به مریح و اولین ساعت روز بعد به خورشید. بنابراین، آنها اعتقاد داشتند که اولین روز توسط زحل اداره شده و نامش را از آن می گیرد (Saturday) و حاکم دومین روز خورشید بوده و نامش را از آن می گرفته و جالب است بدانید این اجرام منظومه شمسی، و با همین ترتیب، در دوران باستان توسط هندیان، تبتیها و برمه ای ها برای نام گذاری روزها استفاده می شده. این موضوع برای نام روزهای هفته ژاپنیها نیز صادق است، اما رد پای آن فقط به هزار سال پیش می رسد.
سربازان رومی مقیم در مصر به هفته هفت روزه کافران خو گرفتند و آن را به سرزمین اصلی خود معرفی برای جایگزینی با هفته هشت روزه خود معرفی کردند. اکتاویان (سزار آگوستوین) و حاکمان رومی پس از او، این رسم را مجاز دانستند ولی تا زمان امپراطور کنستانتین در سال 321 بعد از میلاد بطور رسمی مورد استفاده قرار نگرفت.
نام های انگلیسی ایام هفته، از نام های انگلوساکسون همان هفت اجرام آسمانی که مورد احترام مردم باستان بود گرفته شده نام ها انگلیسی و انگلوساکسون ایام هفته را در جدول زیر مقایسه کنید. سایر شباهت ها بین نام روزها و سیارات در کشورهای مختلف نیز در جدول زیر قابل مشاهده می باشد.
نام روز به زبان | خورشید | ماه | مریخ | عطارد | مشتری | ونوس | زحل |
انگلیسی | sunday | monday | tuesday | wednesday | Tuursday | friday | saturday |
آنگلوساکسون | Sunnan daeg | Monan daeg | Tiwes daeg | Wodens daeg | Thurs daeg | Frige daeg | Satern |
آلمانی | Sonntag | Montag | Dienstag | Mittwoch | Donnerstag | Freitag | Samstag |
هلندی | Zondag | Manndaag | dinsdag | Woensdag | donderdag | Verijdag | zaterdag |
فرانسوی | dimanche | lundi | mardi | mercredi | jeudi | vendredi | samedi |
لاتین | Dies solis | dies Lunae | Dies martis | Dies mercurii | Dies jovis | Dies veneris | Dies saturni |
هندو | Ravi-var | som-var | Mangal-var | Budh-var | Verihaspat_var | Sukra-var | Sani-var |
هندی اسلامی | Etwar | Peer or somwar | mungul | Boodh | jumerat | juma | sunneecher |
برمه ای | Tanag-ganve | Tanang-la | Ang-gar | Budhha-hu | Kyasa-pade | Sok-kya | Cha-na |
Tlios | Sin | Nergal? | Nebo | Bel Marduk | Belit | Ninurta | |
سیاره ژاپنی | Taiyou | Tsuki | Kasei | Suisei | Mokusei | Kinsei | Dousei |
ژاپنی | Nichi Youbi | Getsu youbi | Ka youbi | Sui youbi | Moku youbi | kin youbi | Dou youbi |