اشتباه کودک، فرصتي براي يادگيري
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
ترجمه : میترا خطیبی
ترجمه : میترا خطیبی
جک و سارا،با فرزند ده ساله شان،اريک،مشکل بزرگي داشتند.اريک هرچه را که پدر ومادرش به او مي گفتند،بي چون و چرا انجام مي داد.از کارهاي روزمره گرفته تا درس خواندن،بازي با بچّه ها،احترام به بزرگ ترها و معلّمان،اريک هيچ عيب و ايرادي نداشت.
هر روز،او به راحتي خودش از خواب بيدار مي شد.هميشه قبل از خوردن صبحانه لوازم مدرسه اش را به طور مرتب جلوي در مي گذاشت.او هميشه آن قدر به خودش زمان مي داد،که صبحانه اش را آرام و بدون عجله بخورد،و ازاين کار لذّت ببرد.اريک هرگز بدون ناهار مدرسه،لوازم مدرسه،لباس هاي ورزشي،و اسباب و وسايلي که مجاز به بردن آنها به مدرسه بود،از خانه خارج نمي شد.همواره پنج دقيقه زودتر به ايستگاه اتوبوس مي رسيد.او در مدرسه خيلي به ندرت،دچار دردسر و مشکل مي شد.معلّم ها دوستش داشتند،و تعداد بسياري هم دوست داشت.وقتي،بعدازظهر از سرويس مدرسه پياده مي شد،بدون اين که لازم باشد،کسي به او تذکر بدهد،يک راست به سراغ کارها و تکاليف مدرسه اش مي رفت.از اوّل غروب هم خميازه اش شروع مي شد،بعد هم تصميم
مي گرفت که زود به بستر برود و بخوابد،البتّه اغلب نيم ساعت هم زودتر از ساعت مقرّر مي خوابيد.يک روز،صبح شنبه بود،قبل از اين که حتي جک و سارا از خواب بيدار شوند،اريک تمام گاراژ را تميز و مرتب کرده بود.
بعضي ازوالدين،چنين مسائلي را به عنوان«مشکل»با فرزندان شان درنظر نمي گيرند،و آن را به عنوان «مشکل»رد مي کنند.امّا جک و سارا،تمام شب را بيدار ماندند،چون آنها نگران اريک بودند.آنها با خود گفتند:«اريک با فرصت هاي اندکي که تنها با اشتباهاتش به دست مي آورد،بزرگ مي شود و از دوران کودکي بيرون مي آيد.»
خوشبختانه،اکثر ما پدران و مادران از مشکلي،مانند مشکل جک و سارا رنج نمي بريم.چون بچّه هاي ما بسياراشتباه مي کنند و بي نظم هستند.درحقيقت،اشتباهاتي که آنها انجام مي دهند،براي اين است که فرصت هاي بيشتري براي رشد و ارتقاي حس مسئوليت و حل مشکلات شان داشته باشند.
شناخت و معرفت نسبت به اين نکته که،با کمک خداوند بزرگ،آنها هميشه مي توانند براي پاسخگويي و حل مشکلات شان،ابتدا به خود رجوع نمايند،بزرگ ترين هديه اي است که ما به عنوان والدين،مي توانيم به فرزندان خود بدهيم.کودکاني که چنين نگرشي را در خود بسط و پرورش مي دهند،همواره به خود مي گويند:«من به تنهايي مي توانم،راه حل هاي ممکنه را پيدا کنم.»و سرانجام نيز موفقيّت ازآن آنهاست.اين بچّه ها مي دانند،براي آموزش، ارتباط با ديگران و هموارکردن راه خود در دنيا،آن قدر زمان و فرصت دارند تا به خود تکيه کنند.آنها به خوبي به اين نکته واقفند،که کليد حل هرمشکلي در زندگي ما،در دستان خود ماست،نه در دست ديگران.
هنگامي که،ما حلال مشکل بچّه ها مي شويم-بچّه هايي که خود مي توانند به تنهايي از پس مشکلات شان برآيند-با اين عملکرد ما آنها هيچ گاه کاملاً متقاعد و راضي نمي شوند،چون راه حلّي که ما به بچّه ها ارائه مي دهيم،هرگز از نظر آنها درست و منطقي نيست.وقتي به فرزندان مان مي گوييم،چه کاري را بايد بکنند آنها برخلاف انتظار ما مي گويند:«من مي توانم،خودم فکر کنم.»بنابراين اغلب اوقات،بچّه ها دقيقاً خلاف آن چه را که ما مي خواهيم،انجام مي دهند.
عصبانيت و ناراحتي ما هم،دردي را دوا نمي کند.به طور قطع،زماني که مي بينيم مسئله اي باعث آشفتگي و بي نظمي،در زندگي فرزندان مان شده است،بسيار رنج مي بريم و آزرده مي شويم.به طور مثال،وقتي آنها کتاب هاي مدرسه شان را گم مي کنند،يا نمره ي قبولي را نمي آورند، طبيعي است که از عصبانيت به حد انفجار برسيم و نفسمان به شماره بيفتد.امّا اگر بخواهيم،هرزمان و براي هرکاري که کودکان خود به تنهايي انجام مي دهند،عصباني و خشمگين شويم،فقط کار را خراب تر مي کنيم.و اين پيام را به آنها مي دهيم که نتيجه آشفتگي و بي نظمي منطقي در زندگي،ديوانگي و به مرز جنون رسيدن ما بزرگ ترهاست.کودکان به جاي آن که از پيامد اشتباهات خود درس بگيرند،در واکنش به عکس العمل ما،آنها نيز عصباني مي شوند.
زماني که با خشم مشکلات فرزندان مان را بر دوش خود مي گذاريم،مشکلات آنها،مشکلات ما مي شود،و چون بچّه ها مي دانند که حل مشکلات شان دغدغه ي والدين است،ديگر هيچ نگراني درباره ي مشکل خود ندارند.اين مقوله مي تواند اين گونه تعبير شود:«نگراني ما،دراين مورد بي معني است.اگر شخص ديگري به جاي ما نگران مسئله اي باشد،دراين صورت اکثر ما،نگران آن مسئله نمي شويم،چون مي دانيم،شخص ديگري هست که به جاي ما فکر کند و نگران باشد.
قبل از آن که من (جيم)با شرلي همسرم آشنا شوم،از رفتن به پمپ بنزين متنفر بودم،البتّه تنها به اين دليل که از پول دادن بدم مي آمد.پايين آمدن عقربه ي بنزين خودرو،تنها عاملي بود که مرا وادار به رفتن به پمپ بنزين مي کرد.
وقتي با شرلي ازدواج کردم،او بلافاصله متوجّه ي اين عادت شد،و چون مي ترسيد که مبادا،يک وقت بدون بنزين بمانم،اين مسئوليت را پذيرفت،که يا به من خالي بودن باک بنزين را يادآوري کند،و يا اين که خود شخصاً باک خودرو را پر کند.من هم ديگر هرگز،نگران اين مسئله نبودم،چون مي دانستم شرلي به بهترين وجهي حلّ مشکل مرا به عهده گرفته است.
بعد ازمدتي،شرلي ازاين عدم مسئوليت پذيري من خسته شد،و ديگر در اين زمينه به من کمکي نکرد.يک شب، بنزينم تمام شد،مجبور شدم در جاده اي تاريک راه بيفتم تا کمک پيدا کنم،بعد از مدّتي پياده روي از روي پلي به ارتفاع ده پا،به پايين سقوط کردم و به داخل روخانه اي افتادم.بعد از اين حادثه، براي اين که بتوانم دوباره راه بروم،مجبور شدم هشت هفته بستري باشم.بعد از اين بود که فهميدم،شرلي در تمام اين مدّت تنها نگران مقدار بنزين خودروي خودش بوده است،نه خودروي من.اما حدس بزنيد از آن زمان تا به حال،چه کسي هرگز خودرويش بدون بنزين نمانده است؟اگر شرلي دراين مورد نگران نمي شد،من نگران مي شدم و(زودتر از اين ها به نتيجه مي رسيدم و احساس مسئوليت مي کردم.امّا با اشتباهي که کردم و فرصتي که به دست آوردم،پيامد اشتباه خود را تجربه کردم).
کودکاني که خود به تنهايي،به مشکلات شان رسيدگي مي کنند،براي حلّ مشکلات شان انگيزه نيز پيدا مي کنند.چون مي دانند هيچ کسي مانند خودشان نمي تواند،مشکلات شان را حل و فصل نمايد،نه والدين،نه معلّمان و نه شخص ديگري.آنها زماني که، حل مشکلات شان را در دست مي گيرند،در سطحي نيمه هوشيار،احساس به مراتب بهتري نسبت به خود خواهند داشت.
حتي زماني که،به نظر مي رسد کودک دلواپس و نگران مشکلات اش نيست،ما بايد باز هم بيرون گود بمانيم و هيچ دخالتي نکنيم.به طور مثال،تنبلي در انجام تکاليف،نمرات بد،تأخير ورود به مدرسه و غيره،شايد همگي از عواملي باشند که موجب عصبانيت و ناراحتي ما مي شوند،ولي بهترين کار اين است که ما با رفتار مصلحت آميز،راهي پيدا کنيم،و اجازه دهيم تا پيامدها و نتايج حاصله از مشکلات،درسي و تجربه اي براي فرزندان مان باشد.(بسياري از اين مشکلات ويژه و خاص، در قسمت دوم کتاب،به طورکامل شرح و توضيح داده شده است.)
دوستان بچّه ها را در نظر بگيريد-اغلب اوقات،تنها والدين به اين مسئله به چشم مشکلي نگاه مي کنند.پدري مي گفت:«پسرم،جِف فکر مي کند که دوستان بي ريختش خوب و خوش تيپ هستند،و او با آنان هيچ مشکلي ندارد.»البتّه که جف مشکل دارد ولي او مشکلش را نمي بيند و درک نمي کند.او با گذشت زمان خواهد فهميد.جاي بسي تعجّب است،
که بچّه ها معمولاً مشکلات خود را زودتر مي بينند و درک مي کنند،البتّه در صورتي که ما به آنها اين اجازه را بدهيم،که خود به نتيجه ي مورد نظر برسند.
ازطرف ديگر،بعضي از رفتارها و برخوردهاي کودکان مشکلات ما هستند.به طور مثال،اگر مشکل،چگونگي ارتباط و نحوه ي برخورد و رفتار بچّه ها با ما باشد،مانند بي احترامي در نحوه ي گفتار و رفتار و غيره...، نحوه ي انجام وظايف و کارهاي روزمره در خانه،بلند بودن صداي موسيقي،بيدارکردن ما از خواب درنيمه شب،بي ادبي در اماکن عمومي،و يا مشکلاتي در زمينه ي مسائل مادي و ظاهري زندگي(مانند نوع غذايي که در سه وعده ميل مي شود،اتاق و يا وسايل مورد نياز کودک)،حال اگر مشکل در هر کدام از موارد گفته شده باشد،بنابراين از حوزه ي مسئوليتي آنها خارج،و مستقيماً وارد حوزه ي مسئوليتي ما مي شود.به طور خلاصه بايد گفت؟،اگر در حال حاضر،مشکلي تنها مربوط به ما هست،به زودي به آنها نيز مربوط مي شود.
حال در نظر بگيريد،اگر ريکي در مدرسه بلند حرف مي زند و قلدري مي کند،ما به معلّمان او اجازه مي دهيم،تا با پشتيباني و حمايت ما،اوضاع را تحت کنترل خود بگيرند و به آن رسيدگي کنند.امّا اگر ريکي صدايش را در خانه و براي ما بلند کند و قلدري نمايد،ما خود شخصاً به موضوع رسيدگي مي کنيم.
اگر ماريا براي رفتن به مدرسه به کندي آماده مي شود و اين امر موجب تأخير او مي شود،در اين حالت،ما بايد خود را از مشکل او کاملاً دور نگه داريم و هيچ دخالتي نکنيم.امّا اگر همين کندي و آهستگي ماريا در آماده شدن براي بيرون رفتن از خانه،موجب تأخير ما شود،بايد به اين مسئله رسيدگي و خود را درگير حلّ اين مشکل کنيم.
اگر اتاق اسکار،به خاطر شلوغي و بي نظمي اش،منطقه ي مصيب ديده ي خانه اعلام شده،بنابراين اجازه مي دهيم تا او در اين منجلابِ شلوغي و به هم ريختگي بماند،و ما نيز هيچ دخالتي نمي کنيم.امّا اگر اسکار،به محض ورود به خانه و درظرف تنها پانزده ثانيه،اتاق پذيرايي را به هم بريزد،اين مشکل به ما مربوط مي شود و ما را تحت تأثير قرار مي دهد،بنابراين بايد به او کمک کنيم،تا اوضاع را سروسامان دهد-البتّه به روش خودمان.
دوباره بايد يادآوري کنيم که ما سرمشق و الگوي رفتار شايسته ي بزرگسال،براي کودک هستيم.ما هرگز به ديگران اجازه نمي دهيم،تا بخواهند به ما صدمه اي بزنند و يا آسيبي برسانند،بنابراين بايد فرزندان خود را به نحوي پرورش دهيم،تا آنها هم ياد بگيرند،چگونه از خود مراقبت کنند؛و زماني که به سن نوجواني و جواني مي رسند،ديگر ياد گرفته اند،که به ديگران اجازه ندهند تا براي شان،مشکل و دردسر درست کنند.
زماني که شک و ترديد و يا اشتباه ما را مجبور به دخالت در حلّ مشکلات فرزندان مان مي کند،بدون شک،بيشتر با عواطف خود هم گام مي شويم،و به جاي آن که نيازهاي فرزندان خود را در نظر بگيريم،تنها مي خواهيم پاسخگوي احساسات خود باشيم،اگرچه،اغلب کودکان مي خواهند که ما احساسات شان را درک کنيم،(امّا واقعيت امراين است که آنها نمي خواهند،ما با ارائه ي راه حلي براي حل مشکل آنها،خود را درگير احساسات و نگراني ها کنيم.آنها اين گونه درک احساسات را از سوي ما نمي خواهند.حال اگر،ما خود را اين گونه درگير مسائل آنها کنيم،براي ما واقعاً مايه ي تأسف است.)
اين گونه برخورد و واکنش نسبت به مشکلات بچّه ها، از جانب ما اشتباهي فاحش است که موجب آزارمان مي شود،و احساس عدم امنيت و ناامني،منجر به ترس و نگراني در ما مي شود.به طورمثال با خود فکر مي کنيم،دوستان ما،اگربفهمند،پسر ما،در مدرسه دانش آموزي شيطان و بي انضباط است،آن وقت چه فکري در مورد ما مي کنند؟دراين جا بايد گفت که،مداخله ي ما در مشکلات فرزندان مان،به لحاظ دوست داشتن خودپسندانه و نشأت گرفته از خودخواهي ماست.ما بايد عشق و محبّت خود را ارتقاء ببخشيم و به سطحي بالاتربياوريم.بايد عشقي را به فرزند ابراز نماييم که تجلّي اش،دادن اجازه و اختياربه آنها براي يادگيري و کسب تجربه از اشتباهات،تنها توسط خودشان باشد.
مارتا،در کنار پنجره ي آشپزخانه اش ايستاده است و از آن جا شاهد دعواي پسرش،بابي،با مت،پسر همسايه است.بابي ،مشتي را حواله ي صورت مت مي کند،؛و سپس مت،که البتّه آسيب چنداني نيز نديده است،با چشماني گريان به طرف خانه مي رود.آيا به نظر شما اين مشکلي براي کودک محسوب مي شود؟بله،البتّه که مشکل است.در اين ميان،اگر مارتا،به عنوان مادر بابي،اجازه دهد تا واکنش اش در قبال مسئله ي پيش آمده،تحت الشعاع احساسات لحظه اي و زودگذراش قرار گيرد،دراين صورت او فرصت رشد و پرورش حس مسئوليت پذيري را از فرزند خود مي گيرد.
حال اگر،مارتا با دست پاچگي و از سراستيصال،واکنش نشان دهد و بگويد:«آخر،مردم چه فکر مي کنند؟»پيامي که بابي از اين عبارت مي گيرد،اين است که مادرش اهميّتي به احساسات او نمي دهد،بلکه تنها به احساسات و طرزتلقي ديگران اهميّت مي دهد.
و يا اگر،مارتا عصباني و ناراحت شود و بگويد:«اين کار را ديگر تکرار نکن!برو و از مت،معذرت خواهي کن.»گفتن چنين جمله اي،موجب مي شود تا بابي سرکش تر شود.والديني که فرزند خود را وا مي دارند تا کاري را طبق نظر و عقيده ي آنها انجام دهد،درحقيقت باعث مي شوند تا کودک جريح تر شود و تلاش کند،تا مشکل پيش آمده را به روش خود و با شدت العمل بيشتري حلّ و فصل کند.
از سوي ديگراگر،مارتا از سر ناچاري دستان اش را از هم باز کند و بگويد:«آخر،من با تو چه کار بکنم؟»با چنين واکنشي،درحقيقت،مارتا مشکل پيش آمده را خود تقبل مي کند،و بدين ترتيب بار مشکل را از روي دوش بابي برمي دارد و بر دوش خود مي گذارد.بابي نيز به طور قطع با خود مي انديشد:«من چه مي دانم.مشکل خودت است.»
بنابراين هريک ازاين پاسخ ها و عکس العمل هاي احتمالي،بستگي کامل به احساسات شخصي و لحظه اي مارتا دارد.هرکدام ازاين پاسخ ها و عکس العمل ها،ازجانب ما در،باعث مي شود تا بابي نسبت به حلّ مشکل اش از خود سلب مسئوليت کند،و درنتيجه فرصت بررسي و حلّ مشکل اش را از دست بدهد.براي مارتا،بهترين گزينه اين است که فقط روي بابي تکيه و تمرکز کند.مارتا مي تواند يا به هيچ وجه چيزي نگويد،و يا درصورتي که بابي،حرفي براي گفتن دارد به حرف هايش کاملاً گوش کند،يا اين که اگر خيلي احساس ناراحتي مي کند،بايد اين ناراحتي و عدم تأييد عمل بابي را،اين گونه برايش توضيح دهد:«بابي،من ديدم که چه بلايي سر مت آوردي.آيا به نظرت کار درستي انجام دادي؟بگو ببينم،حالا مي خواهي چه طوري اوضاع را روبه راه کني؟فکر مي کني مت الآن چه حالي دارد؟ اميدوارم دفعه ي بعد،بتواني راه حلّ بهتري براي حلّ چنين مشکلي پيدا کني؟»چنين اظهار نظرهايي بار مسئوليت و حل مشکل را به بهترين وجه ممکن،بردوش کودک مي گذارد.
از طرف ديگر،اگر دراين بين،مادر مت،جوآن بياد و به مارتا و پسرش چنگ و دندان نشان بدهد،آن وقت مارتا چه بايد بکند؟حال چگونه اين مشکل بابي را حلّ و فصل کند؟اگر اين مسئله اتفاق بيفتد،بهترين نحوه ي برخورد،اين است که،مارتا به جوآن بگويد:«بسيارخوب جوآن،من مي توانم درک کنم که تو الآن چقدر ناراحت هستي.اگر پسر من هم،اين بلا سرش مي آمد،من هم ناراحت مي شدم.فکر مي کنم،بهتر است که خودت،با بابي حرف بزني،و به او بگويي که چه حالي داري و چقدر ناراحتي.براي همين هم، او را صدا مي زنم تا پايين بيايد،و تو بتواني همين حالا با او حرف بزني.»
مارتا،بايد درضمن روي اين نکته تأکيد کند،و به جوآن بگويد که او نمي تواند،روي نحوه ي رفتار و برخورد فرزندش،در خارج از خانه کنترلي داشته باشد.از سوي ديگر،او متوجّه اين نکته نيز هست که،شايد مت آن قدر ناراحت شده باشد که بخواهد کاربابي را تلافي کند.بنابراين،به جوآن مي گويد،که اين موضوع را به بابي خواهد گفت تا او بداند،اين يک تهديد اجتناب ناپذير از سوي مت است،و اين که بابي بداند پيامد چنين کارهايي،براي او بسيار تلخ و غم انگيز خواهد بود.
با توجّه به اين داستان،مارتا بايد در ضمن اين نکته را نيز درنظر داشته باشد که شايد جوآن نيز با درگيري و دخالت در مشکلات پيش آمده براي فرزندش،نتواند هيچ کمکي به مت بکند.از طرف ديگر،او هم چنين بايدبه اين نکته نيز واقف باشد که شايد اين مسئله به بابي کمک زيادي بکند و به او اجازه دهد تا بفهمد،که به واسطه ي رفتار زشتش همسايه ناراحت شده،و به سادگي از اين رفتار او نخواهد گذشت و تلافي خواهد کرد.
هنگامي که به کودکان،اجازه مي دهيم تا مشکلات شان را خود حلّ کنند،درحقيقت به نوعي به آنها جرأت و جسارت،و خودباوري مي دهيم.آنها به واسطه ي تجربياتي که ضمن حلّ مشکل کسب مي کنند،در نحوه ي رفتار و برخوردشان نيز تغييرات مثبتي ايجاد مي شود.به طورمثال،ياد مي گيرند که همواره،پيامد آزار و اذيت ديگران،چيزي جز ناراحتي براي خودشان ندارد.
تکرار کنيد: کليد حلّ هر مشکلي در زندگي ما، در دستان خود ماست، نه در دست ديگران.
بيشترين بچّه هاي مسئولي که من(جيم)،در دوره ي سي ساله ي کار در آموزش و پرورش، با آنها روبه رو شدم،بچّه هايي بودند که در مدرسه اي در پايين شهر تحصيل مي کردند،و من به عنوان معاون در آن مدرسه خدمت مي کردم.همه ي آنها در خانه ي سازماني،که دولت فدرال به آنها داده بود،زندگي مي کردند.اين بچّه ها صبح بدون ساعت زنگ دار،از خواب بيدار و سرساعت براي صبحانه در مدرسه حاضر مي شدند،البتّه آنها بدون هيچ کمکي از سوي والدين شان،اين کارها را مي کردند،چه در بيدار شدن و چه در حاضر شدن و به موقع رسيدن به مدرسه.
آنها مي دانستند که اگر به موقع در مدرسه حاضرباشند، صبحانه مي خورند،درغير اين صورت،صبحانه ي خود را از دست مي دادند.به همين دليل،آنها هرگز از اتوبوسي که مقصدش با آنها يکي بود،جا نمي ماندند.
ولي در عوض،بيشترين بچّه هاي غير مسئولي که تا به حال ديده ام،متعلق به طبقه ي مرفه جامعه و دانش آموزان مدرسه اي در حومه ي شهر بودند.اوّلين روز مدرسه،هزار بچّه، با هجده اتوبوس مختلف،وارد مدرسه شدند.نيمي از آنها بلافاصله به زمين بازي رفتند،تا قبل از آن که زنگ مدرسه به صدا در بيايد،کمي بازي کنند.نيمي ديگر هم،به دفتر مديريت رفتند.تا به والدين شان تلفن بزنند،و فهرست کاملي از لوازمي که فراموش کرده اند،مثل کت،غذا، لوازم التحرير و غيره را به آنها بدهند.
رفتار مسئولانه درکودکان،ارتباط مستقيمي با تعداد تصميمات و موقعيت هايي دارد که کودکان مجبور به انجام آنها هستند.هرچه کودکان بيشتر تصميم بگيرند،مسئول تر مي شوند.
(1)زماني دخالت مي کنيم که فرزندان مان در معرض خطري جدّي قرار دارند،به طور مثال خطر مرگ يا از دست دادن عضوي از اعضاي بدن شان آنها را تهديد مي کند،و يا اين که در معرض خطر و عواقب يک تصميم گيري اشتباه قرار مي گيرند،که مي تواند زندگي آنها را تا آخر عمرتحت الشعاع قرار دهد.
(2)زماني دخالت مي کنيم که بچّه ها مي دانند که ما مي دانيم آنها توانايي مقابله با مشکلات شان را ندارند و خود بچّه ها نيز به اين امر واقفند و آگاهي دارند.پيامدها و نتايج حاصله از اين دخالت ها بسيار مهمّ و باارزش است.
به طور مثال،در موقعيتي نادر،والدين شايد نسبت به تعويض کلاس فرزند خود پافشاري کنند،بايد بدانيم اين مسئله تنها بايد زماني اتفاق بيفتد که کودک از وضعيت نامساعدي که در مدرسه وجود دارد،بسيار رنج مي برد.به همين دليل،به محض دخالت والدين،کودک اين پيام را مي گيرد:«تو توانايي مقابله و مواجهه را نداري.»گاهي به پيامي که کودک مي گيرد،اهميّتي نمي دهيم،چون هرکسي معناي آشکار و پنهان اين پيام را مي داند.
به ياد داشته باشيد:هرمسئله و هر چيزي را که ما براي فرزندان مان سروسامان دهيم و مرتب کنيم،آنها ديگر قادر نخواهند بود آن مسئله را به تنهايي براي خودشان سروسامان دهند و به آن رسيدگي کنند.اگر آنّا، در سرويس مدرسه مشکل دارد،و ما به همين دليل بياييم،يک روز صبح جلوي سرويس را بگيريم،وراننده و ساير بچّه ها را از اتوبوس پايين بياوريم تا با آنها صحبت کنيم،آنّا ديگرهرگز فرصتي براي حل مشکل خود نخواهد داشت و به اين باور ذهني مي رسد که نمي تواند و توانايي ندارد.
حال اگر،بيش از ده درصد بخت براي ما وجود دارد که فرزندان مان بتواند خود به تنهايي مشکلش را حل نمايد، بنابراين ما بايد به هيچ وجه در حل مشکل او دخالت نکنيم و خود را کاملاً از معرکه دور نگه داريم.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س
هر روز،او به راحتي خودش از خواب بيدار مي شد.هميشه قبل از خوردن صبحانه لوازم مدرسه اش را به طور مرتب جلوي در مي گذاشت.او هميشه آن قدر به خودش زمان مي داد،که صبحانه اش را آرام و بدون عجله بخورد،و ازاين کار لذّت ببرد.اريک هرگز بدون ناهار مدرسه،لوازم مدرسه،لباس هاي ورزشي،و اسباب و وسايلي که مجاز به بردن آنها به مدرسه بود،از خانه خارج نمي شد.همواره پنج دقيقه زودتر به ايستگاه اتوبوس مي رسيد.او در مدرسه خيلي به ندرت،دچار دردسر و مشکل مي شد.معلّم ها دوستش داشتند،و تعداد بسياري هم دوست داشت.وقتي،بعدازظهر از سرويس مدرسه پياده مي شد،بدون اين که لازم باشد،کسي به او تذکر بدهد،يک راست به سراغ کارها و تکاليف مدرسه اش مي رفت.از اوّل غروب هم خميازه اش شروع مي شد،بعد هم تصميم
مي گرفت که زود به بستر برود و بخوابد،البتّه اغلب نيم ساعت هم زودتر از ساعت مقرّر مي خوابيد.يک روز،صبح شنبه بود،قبل از اين که حتي جک و سارا از خواب بيدار شوند،اريک تمام گاراژ را تميز و مرتب کرده بود.
بعضي ازوالدين،چنين مسائلي را به عنوان«مشکل»با فرزندان شان درنظر نمي گيرند،و آن را به عنوان «مشکل»رد مي کنند.امّا جک و سارا،تمام شب را بيدار ماندند،چون آنها نگران اريک بودند.آنها با خود گفتند:«اريک با فرصت هاي اندکي که تنها با اشتباهاتش به دست مي آورد،بزرگ مي شود و از دوران کودکي بيرون مي آيد.»
خوشبختانه،اکثر ما پدران و مادران از مشکلي،مانند مشکل جک و سارا رنج نمي بريم.چون بچّه هاي ما بسياراشتباه مي کنند و بي نظم هستند.درحقيقت،اشتباهاتي که آنها انجام مي دهند،براي اين است که فرصت هاي بيشتري براي رشد و ارتقاي حس مسئوليت و حل مشکلات شان داشته باشند.
مادرخواهش مي کنم،دوست دارم خودم،کارم را انجام دهم
شناخت و معرفت نسبت به اين نکته که،با کمک خداوند بزرگ،آنها هميشه مي توانند براي پاسخگويي و حل مشکلات شان،ابتدا به خود رجوع نمايند،بزرگ ترين هديه اي است که ما به عنوان والدين،مي توانيم به فرزندان خود بدهيم.کودکاني که چنين نگرشي را در خود بسط و پرورش مي دهند،همواره به خود مي گويند:«من به تنهايي مي توانم،راه حل هاي ممکنه را پيدا کنم.»و سرانجام نيز موفقيّت ازآن آنهاست.اين بچّه ها مي دانند،براي آموزش، ارتباط با ديگران و هموارکردن راه خود در دنيا،آن قدر زمان و فرصت دارند تا به خود تکيه کنند.آنها به خوبي به اين نکته واقفند،که کليد حل هرمشکلي در زندگي ما،در دستان خود ماست،نه در دست ديگران.
هنگامي که،ما حلال مشکل بچّه ها مي شويم-بچّه هايي که خود مي توانند به تنهايي از پس مشکلات شان برآيند-با اين عملکرد ما آنها هيچ گاه کاملاً متقاعد و راضي نمي شوند،چون راه حلّي که ما به بچّه ها ارائه مي دهيم،هرگز از نظر آنها درست و منطقي نيست.وقتي به فرزندان مان مي گوييم،چه کاري را بايد بکنند آنها برخلاف انتظار ما مي گويند:«من مي توانم،خودم فکر کنم.»بنابراين اغلب اوقات،بچّه ها دقيقاً خلاف آن چه را که ما مي خواهيم،انجام مي دهند.
عصبانيت و ناراحتي ما هم،دردي را دوا نمي کند.به طور قطع،زماني که مي بينيم مسئله اي باعث آشفتگي و بي نظمي،در زندگي فرزندان مان شده است،بسيار رنج مي بريم و آزرده مي شويم.به طور مثال،وقتي آنها کتاب هاي مدرسه شان را گم مي کنند،يا نمره ي قبولي را نمي آورند، طبيعي است که از عصبانيت به حد انفجار برسيم و نفسمان به شماره بيفتد.امّا اگر بخواهيم،هرزمان و براي هرکاري که کودکان خود به تنهايي انجام مي دهند،عصباني و خشمگين شويم،فقط کار را خراب تر مي کنيم.و اين پيام را به آنها مي دهيم که نتيجه آشفتگي و بي نظمي منطقي در زندگي،ديوانگي و به مرز جنون رسيدن ما بزرگ ترهاست.کودکان به جاي آن که از پيامد اشتباهات خود درس بگيرند،در واکنش به عکس العمل ما،آنها نيز عصباني مي شوند.
زماني که با خشم مشکلات فرزندان مان را بر دوش خود مي گذاريم،مشکلات آنها،مشکلات ما مي شود،و چون بچّه ها مي دانند که حل مشکلات شان دغدغه ي والدين است،ديگر هيچ نگراني درباره ي مشکل خود ندارند.اين مقوله مي تواند اين گونه تعبير شود:«نگراني ما،دراين مورد بي معني است.اگر شخص ديگري به جاي ما نگران مسئله اي باشد،دراين صورت اکثر ما،نگران آن مسئله نمي شويم،چون مي دانيم،شخص ديگري هست که به جاي ما فکر کند و نگران باشد.
قبل از آن که من (جيم)با شرلي همسرم آشنا شوم،از رفتن به پمپ بنزين متنفر بودم،البتّه تنها به اين دليل که از پول دادن بدم مي آمد.پايين آمدن عقربه ي بنزين خودرو،تنها عاملي بود که مرا وادار به رفتن به پمپ بنزين مي کرد.
وقتي با شرلي ازدواج کردم،او بلافاصله متوجّه ي اين عادت شد،و چون مي ترسيد که مبادا،يک وقت بدون بنزين بمانم،اين مسئوليت را پذيرفت،که يا به من خالي بودن باک بنزين را يادآوري کند،و يا اين که خود شخصاً باک خودرو را پر کند.من هم ديگر هرگز،نگران اين مسئله نبودم،چون مي دانستم شرلي به بهترين وجهي حلّ مشکل مرا به عهده گرفته است.
بعد ازمدتي،شرلي ازاين عدم مسئوليت پذيري من خسته شد،و ديگر در اين زمينه به من کمکي نکرد.يک شب، بنزينم تمام شد،مجبور شدم در جاده اي تاريک راه بيفتم تا کمک پيدا کنم،بعد از مدّتي پياده روي از روي پلي به ارتفاع ده پا،به پايين سقوط کردم و به داخل روخانه اي افتادم.بعد از اين حادثه، براي اين که بتوانم دوباره راه بروم،مجبور شدم هشت هفته بستري باشم.بعد از اين بود که فهميدم،شرلي در تمام اين مدّت تنها نگران مقدار بنزين خودروي خودش بوده است،نه خودروي من.اما حدس بزنيد از آن زمان تا به حال،چه کسي هرگز خودرويش بدون بنزين نمانده است؟اگر شرلي دراين مورد نگران نمي شد،من نگران مي شدم و(زودتر از اين ها به نتيجه مي رسيدم و احساس مسئوليت مي کردم.امّا با اشتباهي که کردم و فرصتي که به دست آوردم،پيامد اشتباه خود را تجربه کردم).
کودکاني که خود به تنهايي،به مشکلات شان رسيدگي مي کنند،براي حلّ مشکلات شان انگيزه نيز پيدا مي کنند.چون مي دانند هيچ کسي مانند خودشان نمي تواند،مشکلات شان را حل و فصل نمايد،نه والدين،نه معلّمان و نه شخص ديگري.آنها زماني که، حل مشکلات شان را در دست مي گيرند،در سطحي نيمه هوشيار،احساس به مراتب بهتري نسبت به خود خواهند داشت.
مشکلات هرکسي، متعلق به خود او است.
حتي زماني که،به نظر مي رسد کودک دلواپس و نگران مشکلات اش نيست،ما بايد باز هم بيرون گود بمانيم و هيچ دخالتي نکنيم.به طور مثال،تنبلي در انجام تکاليف،نمرات بد،تأخير ورود به مدرسه و غيره،شايد همگي از عواملي باشند که موجب عصبانيت و ناراحتي ما مي شوند،ولي بهترين کار اين است که ما با رفتار مصلحت آميز،راهي پيدا کنيم،و اجازه دهيم تا پيامدها و نتايج حاصله از مشکلات،درسي و تجربه اي براي فرزندان مان باشد.(بسياري از اين مشکلات ويژه و خاص، در قسمت دوم کتاب،به طورکامل شرح و توضيح داده شده است.)
دوستان بچّه ها را در نظر بگيريد-اغلب اوقات،تنها والدين به اين مسئله به چشم مشکلي نگاه مي کنند.پدري مي گفت:«پسرم،جِف فکر مي کند که دوستان بي ريختش خوب و خوش تيپ هستند،و او با آنان هيچ مشکلي ندارد.»البتّه که جف مشکل دارد ولي او مشکلش را نمي بيند و درک نمي کند.او با گذشت زمان خواهد فهميد.جاي بسي تعجّب است،
که بچّه ها معمولاً مشکلات خود را زودتر مي بينند و درک مي کنند،البتّه در صورتي که ما به آنها اين اجازه را بدهيم،که خود به نتيجه ي مورد نظر برسند.
ازطرف ديگر،بعضي از رفتارها و برخوردهاي کودکان مشکلات ما هستند.به طور مثال،اگر مشکل،چگونگي ارتباط و نحوه ي برخورد و رفتار بچّه ها با ما باشد،مانند بي احترامي در نحوه ي گفتار و رفتار و غيره...، نحوه ي انجام وظايف و کارهاي روزمره در خانه،بلند بودن صداي موسيقي،بيدارکردن ما از خواب درنيمه شب،بي ادبي در اماکن عمومي،و يا مشکلاتي در زمينه ي مسائل مادي و ظاهري زندگي(مانند نوع غذايي که در سه وعده ميل مي شود،اتاق و يا وسايل مورد نياز کودک)،حال اگر مشکل در هر کدام از موارد گفته شده باشد،بنابراين از حوزه ي مسئوليتي آنها خارج،و مستقيماً وارد حوزه ي مسئوليتي ما مي شود.به طور خلاصه بايد گفت؟،اگر در حال حاضر،مشکلي تنها مربوط به ما هست،به زودي به آنها نيز مربوط مي شود.
حال در نظر بگيريد،اگر ريکي در مدرسه بلند حرف مي زند و قلدري مي کند،ما به معلّمان او اجازه مي دهيم،تا با پشتيباني و حمايت ما،اوضاع را تحت کنترل خود بگيرند و به آن رسيدگي کنند.امّا اگر ريکي صدايش را در خانه و براي ما بلند کند و قلدري نمايد،ما خود شخصاً به موضوع رسيدگي مي کنيم.
اگر ماريا براي رفتن به مدرسه به کندي آماده مي شود و اين امر موجب تأخير او مي شود،در اين حالت،ما بايد خود را از مشکل او کاملاً دور نگه داريم و هيچ دخالتي نکنيم.امّا اگر همين کندي و آهستگي ماريا در آماده شدن براي بيرون رفتن از خانه،موجب تأخير ما شود،بايد به اين مسئله رسيدگي و خود را درگير حلّ اين مشکل کنيم.
اگر اتاق اسکار،به خاطر شلوغي و بي نظمي اش،منطقه ي مصيب ديده ي خانه اعلام شده،بنابراين اجازه مي دهيم تا او در اين منجلابِ شلوغي و به هم ريختگي بماند،و ما نيز هيچ دخالتي نمي کنيم.امّا اگر اسکار،به محض ورود به خانه و درظرف تنها پانزده ثانيه،اتاق پذيرايي را به هم بريزد،اين مشکل به ما مربوط مي شود و ما را تحت تأثير قرار مي دهد،بنابراين بايد به او کمک کنيم،تا اوضاع را سروسامان دهد-البتّه به روش خودمان.
دوباره بايد يادآوري کنيم که ما سرمشق و الگوي رفتار شايسته ي بزرگسال،براي کودک هستيم.ما هرگز به ديگران اجازه نمي دهيم،تا بخواهند به ما صدمه اي بزنند و يا آسيبي برسانند،بنابراين بايد فرزندان خود را به نحوي پرورش دهيم،تا آنها هم ياد بگيرند،چگونه از خود مراقبت کنند؛و زماني که به سن نوجواني و جواني مي رسند،ديگر ياد گرفته اند،که به ديگران اجازه ندهند تا براي شان،مشکل و دردسر درست کنند.
مشکل، مشکل، اين مشکل متعلق به چه کسي هست؟
زماني که شک و ترديد و يا اشتباه ما را مجبور به دخالت در حلّ مشکلات فرزندان مان مي کند،بدون شک،بيشتر با عواطف خود هم گام مي شويم،و به جاي آن که نيازهاي فرزندان خود را در نظر بگيريم،تنها مي خواهيم پاسخگوي احساسات خود باشيم،اگرچه،اغلب کودکان مي خواهند که ما احساسات شان را درک کنيم،(امّا واقعيت امراين است که آنها نمي خواهند،ما با ارائه ي راه حلي براي حل مشکل آنها،خود را درگير احساسات و نگراني ها کنيم.آنها اين گونه درک احساسات را از سوي ما نمي خواهند.حال اگر،ما خود را اين گونه درگير مسائل آنها کنيم،براي ما واقعاً مايه ي تأسف است.)
اين گونه برخورد و واکنش نسبت به مشکلات بچّه ها، از جانب ما اشتباهي فاحش است که موجب آزارمان مي شود،و احساس عدم امنيت و ناامني،منجر به ترس و نگراني در ما مي شود.به طورمثال با خود فکر مي کنيم،دوستان ما،اگربفهمند،پسر ما،در مدرسه دانش آموزي شيطان و بي انضباط است،آن وقت چه فکري در مورد ما مي کنند؟دراين جا بايد گفت که،مداخله ي ما در مشکلات فرزندان مان،به لحاظ دوست داشتن خودپسندانه و نشأت گرفته از خودخواهي ماست.ما بايد عشق و محبّت خود را ارتقاء ببخشيم و به سطحي بالاتربياوريم.بايد عشقي را به فرزند ابراز نماييم که تجلّي اش،دادن اجازه و اختياربه آنها براي يادگيري و کسب تجربه از اشتباهات،تنها توسط خودشان باشد.
مارتا،در کنار پنجره ي آشپزخانه اش ايستاده است و از آن جا شاهد دعواي پسرش،بابي،با مت،پسر همسايه است.بابي ،مشتي را حواله ي صورت مت مي کند،؛و سپس مت،که البتّه آسيب چنداني نيز نديده است،با چشماني گريان به طرف خانه مي رود.آيا به نظر شما اين مشکلي براي کودک محسوب مي شود؟بله،البتّه که مشکل است.در اين ميان،اگر مارتا،به عنوان مادر بابي،اجازه دهد تا واکنش اش در قبال مسئله ي پيش آمده،تحت الشعاع احساسات لحظه اي و زودگذراش قرار گيرد،دراين صورت او فرصت رشد و پرورش حس مسئوليت پذيري را از فرزند خود مي گيرد.
حال اگر،مارتا با دست پاچگي و از سراستيصال،واکنش نشان دهد و بگويد:«آخر،مردم چه فکر مي کنند؟»پيامي که بابي از اين عبارت مي گيرد،اين است که مادرش اهميّتي به احساسات او نمي دهد،بلکه تنها به احساسات و طرزتلقي ديگران اهميّت مي دهد.
و يا اگر،مارتا عصباني و ناراحت شود و بگويد:«اين کار را ديگر تکرار نکن!برو و از مت،معذرت خواهي کن.»گفتن چنين جمله اي،موجب مي شود تا بابي سرکش تر شود.والديني که فرزند خود را وا مي دارند تا کاري را طبق نظر و عقيده ي آنها انجام دهد،درحقيقت باعث مي شوند تا کودک جريح تر شود و تلاش کند،تا مشکل پيش آمده را به روش خود و با شدت العمل بيشتري حلّ و فصل کند.
از سوي ديگراگر،مارتا از سر ناچاري دستان اش را از هم باز کند و بگويد:«آخر،من با تو چه کار بکنم؟»با چنين واکنشي،درحقيقت،مارتا مشکل پيش آمده را خود تقبل مي کند،و بدين ترتيب بار مشکل را از روي دوش بابي برمي دارد و بر دوش خود مي گذارد.بابي نيز به طور قطع با خود مي انديشد:«من چه مي دانم.مشکل خودت است.»
بنابراين هريک ازاين پاسخ ها و عکس العمل هاي احتمالي،بستگي کامل به احساسات شخصي و لحظه اي مارتا دارد.هرکدام ازاين پاسخ ها و عکس العمل ها،ازجانب ما در،باعث مي شود تا بابي نسبت به حلّ مشکل اش از خود سلب مسئوليت کند،و درنتيجه فرصت بررسي و حلّ مشکل اش را از دست بدهد.براي مارتا،بهترين گزينه اين است که فقط روي بابي تکيه و تمرکز کند.مارتا مي تواند يا به هيچ وجه چيزي نگويد،و يا درصورتي که بابي،حرفي براي گفتن دارد به حرف هايش کاملاً گوش کند،يا اين که اگر خيلي احساس ناراحتي مي کند،بايد اين ناراحتي و عدم تأييد عمل بابي را،اين گونه برايش توضيح دهد:«بابي،من ديدم که چه بلايي سر مت آوردي.آيا به نظرت کار درستي انجام دادي؟بگو ببينم،حالا مي خواهي چه طوري اوضاع را روبه راه کني؟فکر مي کني مت الآن چه حالي دارد؟ اميدوارم دفعه ي بعد،بتواني راه حلّ بهتري براي حلّ چنين مشکلي پيدا کني؟»چنين اظهار نظرهايي بار مسئوليت و حل مشکل را به بهترين وجه ممکن،بردوش کودک مي گذارد.
از طرف ديگر،اگر دراين بين،مادر مت،جوآن بياد و به مارتا و پسرش چنگ و دندان نشان بدهد،آن وقت مارتا چه بايد بکند؟حال چگونه اين مشکل بابي را حلّ و فصل کند؟اگر اين مسئله اتفاق بيفتد،بهترين نحوه ي برخورد،اين است که،مارتا به جوآن بگويد:«بسيارخوب جوآن،من مي توانم درک کنم که تو الآن چقدر ناراحت هستي.اگر پسر من هم،اين بلا سرش مي آمد،من هم ناراحت مي شدم.فکر مي کنم،بهتر است که خودت،با بابي حرف بزني،و به او بگويي که چه حالي داري و چقدر ناراحتي.براي همين هم، او را صدا مي زنم تا پايين بيايد،و تو بتواني همين حالا با او حرف بزني.»
مارتا،بايد درضمن روي اين نکته تأکيد کند،و به جوآن بگويد که او نمي تواند،روي نحوه ي رفتار و برخورد فرزندش،در خارج از خانه کنترلي داشته باشد.از سوي ديگر،او متوجّه اين نکته نيز هست که،شايد مت آن قدر ناراحت شده باشد که بخواهد کاربابي را تلافي کند.بنابراين،به جوآن مي گويد،که اين موضوع را به بابي خواهد گفت تا او بداند،اين يک تهديد اجتناب ناپذير از سوي مت است،و اين که بابي بداند پيامد چنين کارهايي،براي او بسيار تلخ و غم انگيز خواهد بود.
با توجّه به اين داستان،مارتا بايد در ضمن اين نکته را نيز درنظر داشته باشد که شايد جوآن نيز با درگيري و دخالت در مشکلات پيش آمده براي فرزندش،نتواند هيچ کمکي به مت بکند.از طرف ديگر،او هم چنين بايدبه اين نکته نيز واقف باشد که شايد اين مسئله به بابي کمک زيادي بکند و به او اجازه دهد تا بفهمد،که به واسطه ي رفتار زشتش همسايه ناراحت شده،و به سادگي از اين رفتار او نخواهد گذشت و تلافي خواهد کرد.
هنگامي که به کودکان،اجازه مي دهيم تا مشکلات شان را خود حلّ کنند،درحقيقت به نوعي به آنها جرأت و جسارت،و خودباوري مي دهيم.آنها به واسطه ي تجربياتي که ضمن حلّ مشکل کسب مي کنند،در نحوه ي رفتار و برخوردشان نيز تغييرات مثبتي ايجاد مي شود.به طورمثال،ياد مي گيرند که همواره،پيامد آزار و اذيت ديگران،چيزي جز ناراحتي براي خودشان ندارد.
تکرار کنيد: کليد حلّ هر مشکلي در زندگي ما، در دستان خود ماست، نه در دست ديگران.
پيوست 1
بيشترين بچّه هاي مسئولي که من(جيم)،در دوره ي سي ساله ي کار در آموزش و پرورش، با آنها روبه رو شدم،بچّه هايي بودند که در مدرسه اي در پايين شهر تحصيل مي کردند،و من به عنوان معاون در آن مدرسه خدمت مي کردم.همه ي آنها در خانه ي سازماني،که دولت فدرال به آنها داده بود،زندگي مي کردند.اين بچّه ها صبح بدون ساعت زنگ دار،از خواب بيدار و سرساعت براي صبحانه در مدرسه حاضر مي شدند،البتّه آنها بدون هيچ کمکي از سوي والدين شان،اين کارها را مي کردند،چه در بيدار شدن و چه در حاضر شدن و به موقع رسيدن به مدرسه.
آنها مي دانستند که اگر به موقع در مدرسه حاضرباشند، صبحانه مي خورند،درغير اين صورت،صبحانه ي خود را از دست مي دادند.به همين دليل،آنها هرگز از اتوبوسي که مقصدش با آنها يکي بود،جا نمي ماندند.
ولي در عوض،بيشترين بچّه هاي غير مسئولي که تا به حال ديده ام،متعلق به طبقه ي مرفه جامعه و دانش آموزان مدرسه اي در حومه ي شهر بودند.اوّلين روز مدرسه،هزار بچّه، با هجده اتوبوس مختلف،وارد مدرسه شدند.نيمي از آنها بلافاصله به زمين بازي رفتند،تا قبل از آن که زنگ مدرسه به صدا در بيايد،کمي بازي کنند.نيمي ديگر هم،به دفتر مديريت رفتند.تا به والدين شان تلفن بزنند،و فهرست کاملي از لوازمي که فراموش کرده اند،مثل کت،غذا، لوازم التحرير و غيره را به آنها بدهند.
رفتار مسئولانه درکودکان،ارتباط مستقيمي با تعداد تصميمات و موقعيت هايي دارد که کودکان مجبور به انجام آنها هستند.هرچه کودکان بيشتر تصميم بگيرند،مسئول تر مي شوند.
پيوست 2
(1)زماني دخالت مي کنيم که فرزندان مان در معرض خطري جدّي قرار دارند،به طور مثال خطر مرگ يا از دست دادن عضوي از اعضاي بدن شان آنها را تهديد مي کند،و يا اين که در معرض خطر و عواقب يک تصميم گيري اشتباه قرار مي گيرند،که مي تواند زندگي آنها را تا آخر عمرتحت الشعاع قرار دهد.
(2)زماني دخالت مي کنيم که بچّه ها مي دانند که ما مي دانيم آنها توانايي مقابله با مشکلات شان را ندارند و خود بچّه ها نيز به اين امر واقفند و آگاهي دارند.پيامدها و نتايج حاصله از اين دخالت ها بسيار مهمّ و باارزش است.
به طور مثال،در موقعيتي نادر،والدين شايد نسبت به تعويض کلاس فرزند خود پافشاري کنند،بايد بدانيم اين مسئله تنها بايد زماني اتفاق بيفتد که کودک از وضعيت نامساعدي که در مدرسه وجود دارد،بسيار رنج مي برد.به همين دليل،به محض دخالت والدين،کودک اين پيام را مي گيرد:«تو توانايي مقابله و مواجهه را نداري.»گاهي به پيامي که کودک مي گيرد،اهميّتي نمي دهيم،چون هرکسي معناي آشکار و پنهان اين پيام را مي داند.
به ياد داشته باشيد:هرمسئله و هر چيزي را که ما براي فرزندان مان سروسامان دهيم و مرتب کنيم،آنها ديگر قادر نخواهند بود آن مسئله را به تنهايي براي خودشان سروسامان دهند و به آن رسيدگي کنند.اگر آنّا، در سرويس مدرسه مشکل دارد،و ما به همين دليل بياييم،يک روز صبح جلوي سرويس را بگيريم،وراننده و ساير بچّه ها را از اتوبوس پايين بياوريم تا با آنها صحبت کنيم،آنّا ديگرهرگز فرصتي براي حل مشکل خود نخواهد داشت و به اين باور ذهني مي رسد که نمي تواند و توانايي ندارد.
حال اگر،بيش از ده درصد بخت براي ما وجود دارد که فرزندان مان بتواند خود به تنهايي مشکلش را حل نمايد، بنابراين ما بايد به هيچ وجه در حل مشکل او دخالت نکنيم و خود را کاملاً از معرکه دور نگه داريم.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س