اصلاح مسلحانه
در اواخر حکومت ناصر الدين شاه، حرکت هاي اصلاحي رشد بيشتري پيدا کرد که از عوامل آن مي توان به گسترش دخالت ها و سلطه قدرت هاي بزرگ در عرصه سياست، اقتصاد و فرهنگ جامعه از يک سو و وضعيت نابسامان گروه هاي اقتصادي و اقشار اجتماعي و ظلم و بيدادگري حکومت از سوي ديگر اشاره کرد.
در برخورد با عقب ماندگي کشور و در برخورد با استعمار چند نوع حرکت اصلاحي به وجود آمد که عبارتند از:
1. تفکر مدرنيستي: که متأثر از انديشه تجدد در اروپا يعني تحولاتي که از قرن 16 تا 19 در مغرب زمين پديد آمد مي باشد.
«تجدد نگاهي جديد بود که از درون رنسانس، اومانيسم، راسيوناليسم (عقل گرايي) پروتستانيسم انقلاب فرانسه و رونشگري برخاست و عناصري از همه اين تحولات را در خود در هم آميخت و وجوه مقابل همه آن تحولات (يعني مذهب، کليسا، سنت، فهم و معرفت غير علمي و غير عقلي) را به عنوان عناصر بيگانه به دور انداخت. ليبراليسم جوهر تجدد بود و انديشه اصلي آن، آزادي و خودمختاري فردي و رهايي فرد از هرگونه قيد و بند و هر گونه هويتي ديگر غير از انسانيت بود. براساس اين، گفتمان تجدد، تصويري از انسان راستين به عنوان موجودي خردمند، تجربه گرا، فرد گرا، رهيده از خرافات و سنن و هرگونه عناصر غير عقلي و ضد عقلي به دست مي داد.
ايدئولوژي مدرنيسم و تجدد، مفهومي از جامعه سنتي ارائه مي داد که تنها به شرط نفي ارزش هاي آن، جوامع مي توانستند به درون عقلانيت تجدد و ليبراليسم راه پيدا کنند. بر اساس اين نگرش، حرکت از جامعه سنتي به جامعه مدرن امري ضروري، محتوم و اجتناب ناپذير است که همه جوامع به ناچار آن را طي خواهند کرد.
از عوامل نفوذ جريان مدرنيستي به ايران علاوه بر شکست هاي ايران در جنگ ها و گسترش نفوذ سياسي اقتصادي غرب که موجب تحقير و باعث تلاش ايرانيان شد براي يافتن پاسخ مي توان به دليل هاي ديگري مانند ارتباط نويسندگان، تاجران، دانشجويان اعزامي به خارج، مطبوعات و کتب خارجي اشاره کرد که مي توانستند علت برتري کشورهاي ديگر بر ايران را توضيح دهند. در اواخر حکومت قاجار اين عوامل نقش مؤثرتري داشتند و همچنين مهاجرين که به روسيه عثماني، يا هند مي رفتند. ناقل اين افکار جديد بودند به طوري که شعارهاي اصلاح طلبان روس و عثماني به شدت شهرهايي همچون رشت، تبريز را که در سر راه اين مهاجرين بودند تحت تأثير قرار داد و جنوب ايران مانند بوشهر و شيراز در تماس با انگليس ها تحت تأثير اين افکار بودند که چاره کار براي سامان دادن به مشکلات کشور را تقليد از غرب مي دانستند و در اين زمينه بر قانونمند شدن کشور، لزوم تعليم و تربيت جوانان، گسترش فرهنگ جديد و جدايي دين و سياست تأکيد داشتند.
اين جريان فکري در مشروطه نقش خود را به خوبي ايفا کرد. و نمايندگان جوان تر آن مانند تقي زاده، بر سکولاريسم، تفکيک دين از سياست، تکيه بر حکومت عرفي و غير ديني، حقوق طبيعي، قانون گذاري، آزادي، دموکراسي .... تأکيد کردند.
در کل اين جريان فکري براي مبارزه با استبداد و استعمار بر لزوم اخذ فرهنگ غرب و تقليد کامل از الگوي تجدد در غرب تأکيد داشتند.
2. تفکر اصلاحي مهم ديگري که مي توان اشاره کرد و ما از آن به عنوان اصلاح طلبي ديني در ايران نام مي بريم.
اين تفکر را سيد جمال احيا کرد و آن را بخشي از فقها و اصلاح طلبان مسلمان تداوم دادند و به تدريج به صورت يک جريان فکري مشخصي در مشروطه تجلي يافت.
اين جريان ضمن پذيرش لزوم اصلاحات و نوسازي در جامعه، داراي تفاوت هاي اساسي با مدرنيست بود، اگر چه هدف اينها هم مانند گروه اول يافتن راهکارهايي براي اصلاح جامعه و جلوگيري از ضعف و انحطاط ايران بود.
آنان جنگ داخلي و فروپاشي وحدت و انسجام و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و اوليه و رسوخ بدعت ها و انحرافات در ميان ايرانيان را از عوامل اين ضعف مي دانستند. و از اين رو آنان تنها راه کسب قدرت را بازگشت به اسلام اصيل به دور از بدعت ها مي دانستند تا بدين طريق مسلمانان توانايي رويارويي با اروپا و برابري با آنان را به دست آورند. بنابراين به دليل اعتقاد به جامعيت قرآن شعار بازگشت به قرآن، تکيه بر سنت و استفاده از عقل و اجتهاد را مطرح کردند. اينان مانند مدرنيست ها قائل به تحول فرهنگي بودند اما مخالف با جايگزين آن با فرهنگ غربي و مدرن بودند و اعتقاد داشتند فرهنگ مذهبي عامه و درک فرهنگ اصيل اسلامي داراي پتانسيل لازم براي بيداري مي باشد و اين گروه از يک سو از نگرش انسان مدارانه و انحرافات اخلاقي و وجه استعماري غرب انتقاد مي کنند و از سوي ديگر معتقد بودند که بايد از تکنولوژي و فنون غرب اقتباس کرد. اما اقتباس کامل از تجربه غرب نه ممکن است و نه مفيد که سيد جمال در اين مورد مي فرمايد تنها راه حفظ شرافت ملي فراگيري فنون و علم جديد و اختراعات نو است. زيرا قوت دين از متدينين است و قوت متدينين نتيجه غنا و ثروت و جاه و شوکت است و اين امور بدون علم حاصل نمي شود.
3. گروه سوم از اصلاح طلبان گروه هايي بودند که در مناطقي شروع به فعاليت کردند که بيشترين ارتباط را با خارج و بيگانگان داشتند مانند بوشهر، فارس در جنوب که در ارتباط با انگليس بودند. رشت و تبريز در شمال که در مسير ارتباطي روس و عثماني بودند. شعار اينها و افکار اينها ملهم از اصلاح طلباني بود که در آن کشورها فعاليت مي کردند. مانند رشت که افکار اصلاح طلبي که در باکو و منطقه قفقاز بود تاثير زيادي در آنها داشت.
اين افراد مسلمان و با اعتقادات مذهبي بالا بودند اما نمي شود آنها را جزو انديشمندان علوم ديني و و اصلاح طلبان ديني هم رديف سيد جمال يا ناييني دانست و از طرفي هم مثل مدرنيست هايي مانند تقي زاده و ملکم خان نبودند بلکه برعکس آنها از گرايشهاي ضد استعماري قوي برخوردار بودند.
اينها مسلماناني بودند باهوش و زکاوت بالا و عرق ملي شديد که نمي توانستند عقب ماندگي ايران و زورگويي بيگانگان را تحمل کنند و تحت تأثير شرايط آن زمان و تحت تأثير احساسات بيگانه ستيزي متأثر از افکار اصلاح طلبي انديشمندان قبلي، دست به اصلاحات انقلابي زدند و به طور نظامي و قيام مسلحانه اصلاحات را شروع کردند مانند تنگستاني ها در جنوب که در مقابله با انگليس ها دست به اسلحه بردند و شيخ محمد خياباني در تبريز و ميرزا کوچک خان در رشت که به طور مسلحانه رشت را تصرف کرد و حکومت تشکيل داد ودست به اصلاحاتي در آن مناطق زد و از اين طريق مي خواست اصلاحات مورد نظر خود را در سرتاسر ايران به اجراء در آورد و ايران را از ظلم و ستم مستبدين داخلي و همچنين اشغال گران خارجي رهايي ببخشد.
ابراهيم فخرايي از همرزمان ميرزا چنين مي نويسد:
«هدف جنگلي ها در سنوات اوليه عبارت از مشتي الفاظ و عبارات شيوا حاوي افکار و انديشه هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي نبود. بلکه به تبعيت از شرايط عمومي روز به اين چند کلمه خلاصه مي شد: اخراج نيروهاي بيگانه، برقراري امنيت و رفع بي عدالتي، مبارزه با خود کامگي و استبداد»
ساعد مراغه اي که کنسول ايران در تفليس بود در توصيف انديشه ميرزا بر آزادي خواهي و مذهب گرايي او تاکيد مي کند او مي گويد:
ميرزا به من گفت که از هواداران آزادي و شيفتگان مبارزه کننده در راه حفظ استقلال ايران است. روي هم رفته ميرزا کوچک خان مردي مذهبي بود که مي خواست افکار انقلابي را در جامعه مذهب عرضه کنند.
در مجموع مي توان انديشه ميرزا را ترکيبي دانست از ملي گرايي، آزادي خواهي و مذهب گرايي، ملي گرايي او مرکب بود از عشق به ميهن و تماميت ارضي آن آزادي خواهي اش عبارت بود از نفي استبداد، و مذهب او چيزي بود که او را در مدار حق طلبي قرار مي داد و برايش پيام آور مبارزه و تحرک بود.
(برگرفته از: کتاب بلشويکها و نهضت جنگل)
منبع: برگرفته از ماهنامه فرهنگي اجتماعي جوانان ايران. شاهد جوان شماره 5
/خ
در برخورد با عقب ماندگي کشور و در برخورد با استعمار چند نوع حرکت اصلاحي به وجود آمد که عبارتند از:
1. تفکر مدرنيستي: که متأثر از انديشه تجدد در اروپا يعني تحولاتي که از قرن 16 تا 19 در مغرب زمين پديد آمد مي باشد.
«تجدد نگاهي جديد بود که از درون رنسانس، اومانيسم، راسيوناليسم (عقل گرايي) پروتستانيسم انقلاب فرانسه و رونشگري برخاست و عناصري از همه اين تحولات را در خود در هم آميخت و وجوه مقابل همه آن تحولات (يعني مذهب، کليسا، سنت، فهم و معرفت غير علمي و غير عقلي) را به عنوان عناصر بيگانه به دور انداخت. ليبراليسم جوهر تجدد بود و انديشه اصلي آن، آزادي و خودمختاري فردي و رهايي فرد از هرگونه قيد و بند و هر گونه هويتي ديگر غير از انسانيت بود. براساس اين، گفتمان تجدد، تصويري از انسان راستين به عنوان موجودي خردمند، تجربه گرا، فرد گرا، رهيده از خرافات و سنن و هرگونه عناصر غير عقلي و ضد عقلي به دست مي داد.
ايدئولوژي مدرنيسم و تجدد، مفهومي از جامعه سنتي ارائه مي داد که تنها به شرط نفي ارزش هاي آن، جوامع مي توانستند به درون عقلانيت تجدد و ليبراليسم راه پيدا کنند. بر اساس اين نگرش، حرکت از جامعه سنتي به جامعه مدرن امري ضروري، محتوم و اجتناب ناپذير است که همه جوامع به ناچار آن را طي خواهند کرد.
از عوامل نفوذ جريان مدرنيستي به ايران علاوه بر شکست هاي ايران در جنگ ها و گسترش نفوذ سياسي اقتصادي غرب که موجب تحقير و باعث تلاش ايرانيان شد براي يافتن پاسخ مي توان به دليل هاي ديگري مانند ارتباط نويسندگان، تاجران، دانشجويان اعزامي به خارج، مطبوعات و کتب خارجي اشاره کرد که مي توانستند علت برتري کشورهاي ديگر بر ايران را توضيح دهند. در اواخر حکومت قاجار اين عوامل نقش مؤثرتري داشتند و همچنين مهاجرين که به روسيه عثماني، يا هند مي رفتند. ناقل اين افکار جديد بودند به طوري که شعارهاي اصلاح طلبان روس و عثماني به شدت شهرهايي همچون رشت، تبريز را که در سر راه اين مهاجرين بودند تحت تأثير قرار داد و جنوب ايران مانند بوشهر و شيراز در تماس با انگليس ها تحت تأثير اين افکار بودند که چاره کار براي سامان دادن به مشکلات کشور را تقليد از غرب مي دانستند و در اين زمينه بر قانونمند شدن کشور، لزوم تعليم و تربيت جوانان، گسترش فرهنگ جديد و جدايي دين و سياست تأکيد داشتند.
اين جريان فکري در مشروطه نقش خود را به خوبي ايفا کرد. و نمايندگان جوان تر آن مانند تقي زاده، بر سکولاريسم، تفکيک دين از سياست، تکيه بر حکومت عرفي و غير ديني، حقوق طبيعي، قانون گذاري، آزادي، دموکراسي .... تأکيد کردند.
در کل اين جريان فکري براي مبارزه با استبداد و استعمار بر لزوم اخذ فرهنگ غرب و تقليد کامل از الگوي تجدد در غرب تأکيد داشتند.
2. تفکر اصلاحي مهم ديگري که مي توان اشاره کرد و ما از آن به عنوان اصلاح طلبي ديني در ايران نام مي بريم.
اين تفکر را سيد جمال احيا کرد و آن را بخشي از فقها و اصلاح طلبان مسلمان تداوم دادند و به تدريج به صورت يک جريان فکري مشخصي در مشروطه تجلي يافت.
اين جريان ضمن پذيرش لزوم اصلاحات و نوسازي در جامعه، داراي تفاوت هاي اساسي با مدرنيست بود، اگر چه هدف اينها هم مانند گروه اول يافتن راهکارهايي براي اصلاح جامعه و جلوگيري از ضعف و انحطاط ايران بود.
آنان جنگ داخلي و فروپاشي وحدت و انسجام و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و اوليه و رسوخ بدعت ها و انحرافات در ميان ايرانيان را از عوامل اين ضعف مي دانستند. و از اين رو آنان تنها راه کسب قدرت را بازگشت به اسلام اصيل به دور از بدعت ها مي دانستند تا بدين طريق مسلمانان توانايي رويارويي با اروپا و برابري با آنان را به دست آورند. بنابراين به دليل اعتقاد به جامعيت قرآن شعار بازگشت به قرآن، تکيه بر سنت و استفاده از عقل و اجتهاد را مطرح کردند. اينان مانند مدرنيست ها قائل به تحول فرهنگي بودند اما مخالف با جايگزين آن با فرهنگ غربي و مدرن بودند و اعتقاد داشتند فرهنگ مذهبي عامه و درک فرهنگ اصيل اسلامي داراي پتانسيل لازم براي بيداري مي باشد و اين گروه از يک سو از نگرش انسان مدارانه و انحرافات اخلاقي و وجه استعماري غرب انتقاد مي کنند و از سوي ديگر معتقد بودند که بايد از تکنولوژي و فنون غرب اقتباس کرد. اما اقتباس کامل از تجربه غرب نه ممکن است و نه مفيد که سيد جمال در اين مورد مي فرمايد تنها راه حفظ شرافت ملي فراگيري فنون و علم جديد و اختراعات نو است. زيرا قوت دين از متدينين است و قوت متدينين نتيجه غنا و ثروت و جاه و شوکت است و اين امور بدون علم حاصل نمي شود.
3. گروه سوم از اصلاح طلبان گروه هايي بودند که در مناطقي شروع به فعاليت کردند که بيشترين ارتباط را با خارج و بيگانگان داشتند مانند بوشهر، فارس در جنوب که در ارتباط با انگليس بودند. رشت و تبريز در شمال که در مسير ارتباطي روس و عثماني بودند. شعار اينها و افکار اينها ملهم از اصلاح طلباني بود که در آن کشورها فعاليت مي کردند. مانند رشت که افکار اصلاح طلبي که در باکو و منطقه قفقاز بود تاثير زيادي در آنها داشت.
اين افراد مسلمان و با اعتقادات مذهبي بالا بودند اما نمي شود آنها را جزو انديشمندان علوم ديني و و اصلاح طلبان ديني هم رديف سيد جمال يا ناييني دانست و از طرفي هم مثل مدرنيست هايي مانند تقي زاده و ملکم خان نبودند بلکه برعکس آنها از گرايشهاي ضد استعماري قوي برخوردار بودند.
اينها مسلماناني بودند باهوش و زکاوت بالا و عرق ملي شديد که نمي توانستند عقب ماندگي ايران و زورگويي بيگانگان را تحمل کنند و تحت تأثير شرايط آن زمان و تحت تأثير احساسات بيگانه ستيزي متأثر از افکار اصلاح طلبي انديشمندان قبلي، دست به اصلاحات انقلابي زدند و به طور نظامي و قيام مسلحانه اصلاحات را شروع کردند مانند تنگستاني ها در جنوب که در مقابله با انگليس ها دست به اسلحه بردند و شيخ محمد خياباني در تبريز و ميرزا کوچک خان در رشت که به طور مسلحانه رشت را تصرف کرد و حکومت تشکيل داد ودست به اصلاحاتي در آن مناطق زد و از اين طريق مي خواست اصلاحات مورد نظر خود را در سرتاسر ايران به اجراء در آورد و ايران را از ظلم و ستم مستبدين داخلي و همچنين اشغال گران خارجي رهايي ببخشد.
ابراهيم فخرايي از همرزمان ميرزا چنين مي نويسد:
«هدف جنگلي ها در سنوات اوليه عبارت از مشتي الفاظ و عبارات شيوا حاوي افکار و انديشه هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي نبود. بلکه به تبعيت از شرايط عمومي روز به اين چند کلمه خلاصه مي شد: اخراج نيروهاي بيگانه، برقراري امنيت و رفع بي عدالتي، مبارزه با خود کامگي و استبداد»
ساعد مراغه اي که کنسول ايران در تفليس بود در توصيف انديشه ميرزا بر آزادي خواهي و مذهب گرايي او تاکيد مي کند او مي گويد:
ميرزا به من گفت که از هواداران آزادي و شيفتگان مبارزه کننده در راه حفظ استقلال ايران است. روي هم رفته ميرزا کوچک خان مردي مذهبي بود که مي خواست افکار انقلابي را در جامعه مذهب عرضه کنند.
در مجموع مي توان انديشه ميرزا را ترکيبي دانست از ملي گرايي، آزادي خواهي و مذهب گرايي، ملي گرايي او مرکب بود از عشق به ميهن و تماميت ارضي آن آزادي خواهي اش عبارت بود از نفي استبداد، و مذهب او چيزي بود که او را در مدار حق طلبي قرار مي داد و برايش پيام آور مبارزه و تحرک بود.
(برگرفته از: کتاب بلشويکها و نهضت جنگل)
منبع: برگرفته از ماهنامه فرهنگي اجتماعي جوانان ايران. شاهد جوان شماره 5
/خ