برخی از اسامی در هر دو گروه اسم دختر و پسر قرار دارند و برای هر دو گروه (امروزه یا در گذشته) استفاده میشوند.
برخی از اسامی با یک شکل نوشتاری یکسان و با تلفظ متفاوت معنای متفاوتی دارند.
برخی از اسامی با شکل نوشتاری و تلفظ یکسان، در فرهنگ و ریشه متفاوت دارای معنای متفاوتی هستند.
اسامی فارسی
باخترمغرب؛ (در پهلوی) به معنی ستاره است.
بادام
نام میوهای کوچک و کشیده با دو پوسته که یکی نرم و سبز بوده و دیگری سخت و چوبی است.
بادامک
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
باران
قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ (در عرفان) باران کنایه ازفیض حق تعالی و رحمت اوست. غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند.
بارنک
نام درختی است.
بافرین
بآفرین، لایق تحسین و تشویق، درخور آفرین
باستیان
بردبار، شکیبا
بالنده
آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.
بالیده
رشد و نمو کرده
بامک
بامداد، صبح
بامی
درخشان، لقب شهر بلخ
بامین
نام روستایی در نزدیکی هرات
بانو
عنوانی احترام آمیز برای زنان، ملکه، خانم، بصورت پسوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو
بانوگشسب
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه و همسر گیو و مادر بیژن
باور
مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یا یقین انسان میشود.
بخت آفرید
آفریده بخت و اقبال
بخشایش
(اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.
بخشنده
(صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بدن گل
آن که بدنی لطیف و زیبا
برزآفرید
آفریده با شکوه، نام مادر فرود
برشید
بر(میوه) + شید (خورشید)، میوه خورشید
برگ
به ضم ب، ابرو
برومند
(اسم دختر و پسر) خوش قامت، نام مادر بابک خرمدین
برهون
هاله، خرمن ماه
بَرفین
برفی، از جنس برف؛ سفید مانند برف؛ (به مجاز) زیبا چهره.
بلوط
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است.
بمانی
نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند.
بَنفشه
نام گل، (به مجاز) مو، زلف؛ در اصطلاح شاعرانه بنفشه یا دستهی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بنیتا
دختر بی همتای من
بوستان
بُستان، باغ و گلزار
بوژنه
شکوفه، غنچه اسم دختر
بویه
آرزو
بهآفرید
به (بهتر، خوبتر) + آفرید (آفریده)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر گشتاسپ پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار
بِهآفرین
خوب آفریده؛ خوش سیما، خوش منظر؛ در شاهنامه خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بهآیین
دارای آیین بهتر
بهار
فصل اول سال؛ گیاهی زینتی؛ (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ (به مجاز) سبزه و علف؛ (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ در سنسکریت بتخانه و بتکده
بهارآفرین
آفریننده بهار
بهارا
بهار
بهاران
هنگام بهار، موسم بهار؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت.
بهارک
به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ (به مجاز) زیبا با طراوت
بهاره
مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.
بهاردخت
دختر بهار
بهاررخ
آن که چهرهای زیبا و شاداب چون بهار دارد.
بهارگل
گلی که در بهار میروید.
بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
بهارین
منسوب به بهار، بهاری
بهامین
(دخترانه و پسرانه) به ضم ب، فصل بهار، بهار
بهانه
دلیل، علت
بهاور
گرانبها، پر ارزش، مرکب از بها (ارزش) + پسوند دارندگی
به خاتون
بهترین بانو
بِهدخت
(به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهرخ
خوشگل و نیک منظر.
بهرو
نیکو چهره
بِهسا
(به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهشت
در ادیان جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمتهای فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ (به مجاز) دختر زیبا و با طراوت.
بهشته
منسوب به بهشت؛ (به مجاز) زیبا رو.
بِهشید
تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهگل
مرکب از به (زیباتر) + گل
بهتا
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + تا (یار، همتا)
بهدیس
مانند به (به میوهای خوش عطر و بو)
بهرامه
ابریشم، بیدمشک
بهرانه
مرکب از بهر (فایده، سود) + انه (پسوند نسبت)
بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره
بهروزه
خوشبخت، سعادتمند، نام همسر شاه اسماعیل صفوی
بهکامه
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو)
بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنیا آمده، دختر بهمن
بهناز
مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
بهنواز
مهربانترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که به ترتیب به معنای بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده به معنای نوازش کننده و مهربان است.
بهنوش
مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
بهین
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
بهین بانو
مرکب از بهین (بهترین) + بانو
بهین دخت
مرکب از بهین (بهترین) + دخت (دختر) نام دختر ایرانی
به نگار
خوب چهره، نیکو صورت
بهینه
بهترین، خوبترین
بِهی
خوبی، نیکی، نیکویی؛ تندرستی، سلامت؛ نیکبختی، سعادت. (این کلمه چنانچه بَهی تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است).
بیتا
بیمانند، بیهمتا، یکتا
بیدخت
نام ستاره زهره
بیدگل
نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان
بینا
آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ آن که میتواند ببیند.
اسامی عربی
باقیه(مؤنث باقی)، عمل صالح؛ آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ پاینده، پایدار
باهِره
(مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان.
بتول
کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ زن بریده از دنیا برای خدا؛ لقب حضرت فاطمه(ع).
بَدرالزمان
ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ (به مجاز) زیباروی زمانه
بَدری
بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ بدر بودن، ماه تمام و دو هفته بودن، حالت ماه دو هفته.
بدریه
منسوب به بدر (بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم، (به مجاز) ماه مانند و زیبارو.
بَدیعه
مؤنث بدیع
بَرکت
فراوانی و بسیاری و رونق؛ خجستگی، یمن، مبارک بودن؛ نعمت های موجود در طبیعت، چنان که نان.
بُشری (بشرا)
بشارت، مژده، مژدگانی؛ از واژههای قرآنی
بَصیرا
منسوب به بصیر؛ منتسب به دانایی؛ (به مجاز) دختری که بینا و دانا باشد.
بَصیرت
بینایی؛ (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ (در تصوف) نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در مییابد.
بِشارت
خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ (در ادبیات عرفانی) بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
بِنتالهدی
دختر هدایت شده
بهجت
شادمانی، نشاط
بِهیه
تابان، روشن؛ فاخر، شکوهمند
بینظیر
بیمانند، بیهمتا
بلورین
(معرب ـ فارسی) بلوری، به شکل بلور، ساخته شده از بلور، (به مجاز) شفاف و درخشان مانند بلور
اسامی کردی
باوانخانهی پدری؛ جگر گوشه و عزیز
بیریوان
شیردوش، زن یا دختری که در شیردوشگاه شیر گوسفندان را میدوشد.
بیژه
ویژه، خالص
باروشه
بادبزن
بالین
کمکی دیوار و ستون، چوبی که پشت در نهند، کلون
بانواز
باخبر ساختن مردم با صدای بلند
بریا
واژه ایکاش
بریار
قرار، عهد
بیکژ
هموار، صاف
بلواژ
آبگینه
اسامی ترکی
بالی(بال= عسل + ی (پسوند نسبت))، عسلی
بارلی
بار(فارسی) + لی (ترکی) میوه دار، سودمند
بی بی گل
بی بی (ترکی) + گل (فارسی)، بی بی عنوانی احترام آمیز برای زنان سالخورده
بی بی ماه
بی بی (ترکی) + ماه (فارسی)
بی بی ناز
بی بی (ترکی) + ناز (فارسی)
بیگم
خانم، بانو، خاتون، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد مانند فاطمه بیگم، عنوان زنان منسوب به خانوادههای سلطنتی و بزرگان
اسامی عبری
بسمهنام دختر اسماعیل (ع)
بِلقیس
ملکه شهر سبا که در روایات نام همسر حضرت سلیمان (ع) است (پیشینه و ریشه نام بلقیس به درستی دانسته نیست، برخی آن را برگرفته از واژه احتمالا یونانی pallaxis، به معنای دختر باکره یا همخوابه دانستهاند و برای آن معادلهایی در زبانهای آرامی و عبری برشمرده و بعضی ریشه یونانی آن را به معنای نوعی آلت موسیقی دانستهاند و معادلهایی در زبان سومری، اَکَدیِ بابلی و لاتین برای آن برشمردهاند. همچنین برخی بر این عقیدهاند که نام بلقیس از واژه اوستایی pairika در دوره هخامنشیان است که بعدها در فارسی به صورت پری درآمده است. در هر صورت اینان متفقاند که این واژه وارد زبان عبری شده و در عربی به صورت بلقیس درآمده است.
منبع: سایت ستاره