اسم پسر که با ب شروع شود

در ادامه فهرست کاملی از اسم پسر اصیل که با حرف ب شروع می‌شود به همراه معرفی ریشه اسامی (فارسی، عربی،اوستایی، کردی، ترکی، عبری و ...) و معنی اسم گردآوری شده است .
چهارشنبه، 16 مرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسم پسر که با ب شروع شود

اسامی فارسی

 باربد
پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پرده‌دار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز.
 
بابوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی سپاه بهرام چوبین سردار ساسانی
 
باتیس
دژبان دلاور غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد.
 
بادان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز (سردار دوران ساسانی) اسم ایرانی
 
باذان
نام جانشین خورخسرو فرماندار هاماوران در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
 
باراد
نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است.
 
بارشین
در اصطلاح مردم فارس، درختچه
 
باژه
نام یکی از سرداران ایرانی در زمان اردشیر پادشاه هخامنشی
 
باشو
در گویش خوزستان بچه‌ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند (از خدا حیات در دنیا را می‌خواهد.)
 
باگه
نام یکی از سرداران هخامنشی
 
بالوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
 
بامشاد
نام یکی از موسیقیدانان معروف در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
 
بایا
بایسته، ضروری
 
بامداد
مدت زمانی از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و یک یا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ اسم پدر مزدک
 
بختیار
دارای بخت، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا.
 
بخت آفرین
آفریننده بخت و اقبال، نام پدر هیربد شهریار
 
برانوش
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار رومی در زمان شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
 
براهام
نام مردی در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
 
برتن
بردیس، به فتح ب و ت، مرد مغرور
 
برجاسپ
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
 
بردان
نام یکی از پادشاهان اشکانی
 
بَردیا
دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه (سومین پادشاه هخامنشی) است که در اوستایی به معنای بلند پایه است.
 
بَرسام
آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی، از نامهای شاهنامه؛ فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
 
بردیس
(به کسر ب) مرد مغرور
 
برزفری
هم معنی فریبرز
 
برزمند
باشکوه ، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
 
برزمهر
مرکب از برز (نیرومند، باشکوه) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر قارن از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
 
برزو
بلند بالا، کنایه ‏از عظمت، نام پسر سهراب پسر رستم زال
 
برزویه
نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد.
 
برزین داد
آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد (آتشکده) یعنی آفریده شده به وسیله آتش آذر برزین
 
برزین مهر
خورشید با شکوه ، نام یکی از پهلوانان شاهنامه
 
برسیان
نام گیاهی است.
 
برشان
امت
 
بَرمک
رئیس، عنوان رئیس روحانی بودایی، (در اعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان، عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ می‌دادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است.
 
بُرنا
جوان؛ شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور.
 
برومند
بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ قوی، رشید؛ کامروا، کامیاب.
 
بزرگ
دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ بزرگوار، شریف.
 
بزرگمهر
بسیار مهربان، طبق روایات نام وزیر فرزانه‌ی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کرده‌اند.
 
بسطام
نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
 
بشتاسب
گشتاسپ اسم ایرانی
 
بلاشان
پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
 
بنشاد
شاد بنیان
 
بوپار
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
 
بورنگ
نوعی ریحان کوهی
 
بنیان
بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداری چیزی است، اساس، پایه.
 
بهبود
سلامت، تندرستی؛ درست شدن، درستی، اصلاح.
 
بِهداد
در کمال عدل و داد.
 
بِهراد
جوانمرد نیکو.
 
بِهرنگ
نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر.
 
بِهروز
سعادتمند، خوشبخت؛ همراه با سعادت و خوشبختی
 
بِهزاد
نیک نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دوره‌ی صفوی.
 
بهشاد
نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
 
بِهفر
شکوهمند و با جلال و جبروت.
 
بِهکام
کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا.
 
بَهمن
نیک اندیش، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام ‏پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
 
بَهمنیار
دوست و یاورِ نیک منش؛ بهمن داده (آفریده)
 
بِهنام
نیک نام، خوش نام
 
بِهنیا
نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف.
 
بِهیاد
(به + یاد) دارنده‌ی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد می‌کنند.
 
بِهین
بهترین، برگزیده‌ترین.
 
بِهینا
(بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین
 
بینش
(اسم مصدر از دیدن)، (به مجاز) قدرت ادراک و شناخت معمولًا وسیع و ژرف، بصیرت
 
به‌گوی
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
 
به‌یزداد
آفریده نیک خداوند
 
بهاوند
دارنده نیکی
 
بهبد
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + بد (پسوند اتصاف)
 
بهپور
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + پور (پسر)، نام پهلوانی در گرشاسب نامه
 
بهداد
آفریده خوب
 
بهداور
آن که به درستی داوری می کند.
 
بهدین
پیرو آیین زرتشتی
 
بهراد
مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
 
بهرام
فتح و پیروزی، نام ستاره‌ی سیاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد که در دربار کاووس پادشاه ‏کیانی بود.
 
بهرنگ
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + رنگ
 
بهروز
خوشبخت، سعادتمند، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه بهرام گور پادشاه ساسانی
 
بهروش
آن که شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد.
 
بهزاد
مرکب از به (بهتر، خوب) + زاد (زاده)، نام نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، همچنین نام اسب ‏سیاوش، نام یکی از بزرگان درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی
 
بهستان
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
 
بهسود
از نامهای زمان ساسانیان
 
بهسودان
نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
 
بهشاد
مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
 
بهفام
مرکب از به (بهتر یا خوب) + فام (رنگ)
 
بهفر
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + فر (شکوه، جلال)
 
بهک
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
 
بهمنش
کسی که دارای راه و روش نیکویی است.
 
بهنام
دارای نام نیک
 
بهوران
آنکه دارای روح و روان نیکوست.
 
بیتک
نام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهش
 
بیدار
آگاه، هوشیار
 
بیورد
نام چند تن از شخصیتهای کتاب شاهنامه فردوسی
 
بیورزاد
نام سپه سالاری در زمان سلسله اشکانیان.


 اسامی اوستایی - پهلوی

 بابک
پرورنده و پدر را گویند؛ خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ پدر اردشیر
 
بامی
درخشان؛ لقب شهر بلخ؛ صفت شهر اوشیدر.
 
بُرزو
تنومند، بلند پایه؛ نام پسر سهراب پسر رستم زال در روایات ملی؛ نام آتشکده‌ی عهد ساسانی در استان مرکزی.
 
بَرزین
بالنده (بالنده مهر) فشرده‌ی آذر برزین مهر؛ نام یکی از آتشکده‌های بزرگ ایران.
 
بیژن
نام پهلوان ایرانی، پسر گیو و نواده‌ی گودرز و رستم


اسامی عربی

باهر
درخشان، تابان
 
بدیع
جدید، تازه، نوآیین؛ زیبا؛ جالب، شگفت انگیز، نادر
 
بَرات
نوشته‌ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حُکام حواله‌ای وجهی دهد؛ کاغذ زر.
 
بُرهان
دلیل، حجت، حجت روشن، دلیل قاطع؛ از واژه‌های قرآنی؛ نام پادشاهی از طبقات سلاطین اسلام
 
بُرهان‌الدین
برهان دین، دلیل دین، حجت دین
 
بُرَیر
یکی از شهدای کربلا به روز عاشورا در رکاب امام حسین(ع) که او اول کسی است که بعد از حُر شهید شد.
 
بَسام
بسیار تبسم کننده، خوشرو، خندان، گشاده روی؛ یکی از شاعران فارسی گوی پس از اسلام در زمان یعقوب بن لیث.
 
بَشّار
بشارت دهنده؛ از اصحاب امام صادق(ع)
 
بِشارت
خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ در ادبیات عرفانی بشارت به وصل حبیب به سوی حبیب است.
 
بِشر
گشاده رویی؛ بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد. گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر(ع) متنبه شد و توبه کرد.
 
بَشیر
مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پیامبر اسلام(ص)
 
بَصیر
بینا؛ (به مجاز) آگاه؛ از نامها و صفات خداوند؛ دانا، بیننده، روشن بین
 
بَصیرت
بینایی؛ (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در نظر داشتن، آگاهی و دانایی؛ در تصوف یعنی نیروی باطنی که سالک با آن حقایق و باطن امور و اشیا را در می‌یابد.
 
بِلال
آب و هر آن چه که، گلو را تر کند؛ ابن رباح حبشی نام مؤذن و خازن و از یاران خاص و صمیمی پیامبر اسلام (ص).
 
بَها
قیمت، ارزش؛ درخشندگی و روشنی؛ (به مجاز) فر و شکوه
 
بَهاءالدین
آن که به آئین و دین خود ارزش دهد.
 
بُهلول
به معنای مرد خنده رو؛ مهتر نیکو روی؛ جامع همه‌ی خیرات؛ در حوزه‌های فرهنگی غیر عرب نظیر تاجیک به معنی گول و لوده؛ در شمال افریق به معنای عام ساده دل است.
 
بیان
سخن و گفتار خداوند.
 
بیان الله
سخن، گفتار؛ شرح و توضیح؛ زبان‌آوری، فصاحت و بلاغت
 
باسِط
بسط دهنده، گسترش دهنده؛ از نامهای خداوند.
 
باسم
تبسم کننده؛ شکر.
 
باقر
شکافنده، گشاینده؛ لقب محمّد ابن علی امام پنجم شیعیان محمّد باقر(ع).


اسامی کردی

بارِزان
بارِز، نامِ قوم بارز یا بارزان یا بارجان، تاریخ این قوم به پیش از اسلام میرسد و نام آن از دوره‌ی ساسانیان در متون ضبط شده است.
 
بارمان
شخص محترم و لایقِ دارای روح بزرگ؛ از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی
 
بُرزان
(بُرز = شکوه و جلال، عظمت، دارای قدرت، نیرومند و با شکوه، فراز + ان (پسوند نسبت))، منسوب به شکوه و جلال و عظمت؛ به معنای جایگاه بلند « بَرزان»، قدرتمند، نیرومند
 
بَهرام
پیروزگر، (در نجوم) مریخ، (در گاه شماری) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران، در فرهنگ ایران قدیم فرشته‌ای موکل بر مسافران و روز بهرام است، (در اعلام) نام چند تن از شاهان ساسانی.
 
باشوان
نام کوهی در بانه، آشیانه
 
باشور
به معنی جنوب
 
باشوک
نوعی پرنده شکاری
 
بیکس
تنها و بدون حامی
 
برزآفرین
تشویق بزرگ
 
برزام
نام جد مانی
 
برزفر
دارای قامتی با شکوه، بلند پرواز، از سرداران کرد دوره ‏هخامنشی
 
بوژان
نمو کردن، شکوفا شدن، به خود بالیدن
 
بوتان
لهجه‌ای در زبان کردی
 
بوبان
به‌سوی بالا


اسامی ترکی

بابر
ببر، لقب بعضی از پادشاهان ترک
 
بَکتاش
فرمانده‌ی یگ گروه، بزرگ ایل؛ هر یک از خادمان و همراهان یک امیر، بزرگ ایل و طایفه.
 
بِهتاش
(به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو + تاش (ترکی) (پسوند) = هم، شریک، صاحب به علاوه عنوانی برای امیران ترک) به معنی شریک خوب، صاحب اخلاق و رفتار نیکو، ویژگی امیری که دارای اخلاق و رفتار نیکو باشد.
 
بهادر
دلیر و شجاع


اسامی عبری

 بِنیامین
یعنی پسر دست راستِ من؛ آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر تنی حضرت یوسف (ع).


اسامی سنسکریت

بِهنود
از کلمات دساتیری به معنی پسر عزیز، نام پادشاهان هند


منبع: سایت ستاره


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما