نمی‌شود شمرد!

نعمت های الهی آنقدر زیاد هستند که نمی توان آن ها را شمرد و خداوند نیز در سوره نحل، آیه 18، به این مطلب اشاره کرده است.
يکشنبه، 8 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نمی‌شود شمرد!
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.»؛ اگر بخواهید نعمت‌های خدا را بشمارید توانایی شمردن آن‌ها را ندارید. (سوره‌ی  نحل‌، آیه‌ی18)
 
سهیل‌، دفتر و قلم به دست زیر درخت نارنج ایستاد. نگاهی به شاخه‌ها انداخت‌؛ نارنج‌های نارنجی میان برگ‌های سبز مخملی خودنمایی می‌کردند. پرنده‌‌ی نگاهش میان شاخه‌ها به پرواز درآمد و شروع کرد به شمردن‌: «یک‌، دو‌، سه...»

هرچه می‌شمرد تمام نمی‌شدند! با خودش گفت‌: «فرض کنیم هزار تا.» دفترش را باز کرد و نگاهش به موضوع انشا افتاد‌:

«نعمت‌های خدا را بشمارید.» زیرش نوشت‌: «هزار تا نارنج.»

کنار باغچه آمد تا گل‌ها را بشمارد. در همین لحظه یک سیب از درخت همسایه افتاد کنار او. لبخندزنان سرش را برگرداند‌: «چه خوب شد افتاد وگرنه درخت همسایه یادم می‌رفت!» شاخه‌ها را تماشا کرد. بسیار پربار بودند. سیب‌های سرخ‌، بیش‌تر از برگ‌های سبز خودنمایی می‌کردند. هیجان‌زده شد‌: «یک‌، دو‌، سه...» و بعد گفت‌: «این هم مثلاً هزار تا.» می‌خواست به سوی باغچه بیاید که صدای مادرش از لب ایوان به گوش رسید‌: «درخت گیلاس پشت خانه یادت نرود.» سهیل با لبخند سرش را تکان داد‌: «چه خوب شد گفتید! اوّل گل‌ها را می‌شمارم و بعد نوبت گیلاس‌هاست.»

گل‌ها را شمرد‌: «یک، دو، سه...»، به آخرین گل که رسید پروانه‌ای نارنجی روی گل میخک نشست‌‌.

نوشت‌: «سی و هشت گل و یک پروانه‌‌.» کنار درخت گیلاس رفت و به شاخه‌ها نگاه کرد. ‌هاج و واج شد: «چطوری بشمارم؟!»

 نوشت‌: «یک عالمه گیلاس.» آن‌سوتر چند پسر بچّه از بوته‌ها تمشک می‌چیدند. نوشت‌: «یک عالمه تمشک!»

چند تا گنجشک روی شاخه‌های تمشک نشستند‌‌، نوشت‌: «یک عالمه گنجشک!»

گنجشک‌ها به طرف رودخانه پر کشیدند‌‌. به سوی رودخانه رفت‌‌. ماهی‌های سرخ میان آب زلال رود شنا می‌کردند.

نوشت: «یک عالمه ماهی!» کنار رودخانه نشست‌‌. سنگ‌های خیس رنگارنگ زیر آفتاب می‌درخشیدند، نوشت‌:

یک عالمه سنگ‌‌!» حسابی خسته بود. روی چمن‌های کنار رودخانه دراز کشید. یک دسته پرستو از بالای سرش رد شدند.

نوشت‌: «یک عالمه پرستو!» غروب شده بود به سوی خانه برگشت. در راه گلّه‌ها را دید و صدای زنگوله‌ها را شنید. نوشت‌: «یک عالمه گوسفند و برّه و بز و بزغاله!»

شب بود و جشن ستاره‌ها! سهیل توی ایوان آمد. لبخندزنان به آسمان پُرستاره نگاه کرد و نوشت: «یک عالمه ستاره و سیّاره!»

و در آخرین سطر انشایش نوشت‌: «خدایا! همان طور که خودت گفته‌ای‌، هیچ کس نمی‌تواند نعمت‌هایت را بشمارد.»
 
منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.