شبانه هاي بي قرار در ضيافت غزل
كريم اهل بيت(علیه السّلام) خيلي خيلي عزيز است كه سالهاست شب هاي معطر به تولد او جمعي از صحابي فرهنگ ميهمان فرزانه رهبري مي شوند كه خود اهل خطه سرسبز فرهنگ است...شبانه هاي عاشقانه اهل دل اين مرز و بوم هميشه بدر «ماه مبارك» را متبسم كرده است و ماه در چنين شبي با اشتياق سرك مي كشد به خانه آقا. امروز برخي شكرپاره هاي اين بزم شاعرانه را برايتان دستچين كرده ايم؛ از قصيده اسفندقه كه سلول سلول پيكر ميهمان و ميزبان را به وجد آورد تا سپيد تلخ جعفريان كه قرار شد بر سر در بنياد جانبازان طلاكوب شود، اگرچه بايد بر دل مسئولان زركوب شود و نه...از خط توليد روسري سعيد بيابانكي تا اين دوبيتي سيار:
بي تاب تر از جان پريشان در شب
بي خواب تر از گردش هذيان بر لب
بي رؤيت روي او بلاتكليفم
مثل گل آفتاب گردان در شب...
اين شراب هاي شيدايي شاعران وطنم نوش جانت در اين گرماي بندگي حق!فرشته نيست...پري نيست...
شبيه باد هميشه غريب و بي وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
كتاب قصه پر از شرح بي وفايي اوست
اگرچه او همه ي عمر فكر ما شدن است
چه فرق مي كند عذرا و ليلي و شيرين؟
كه او حكايت يك روح در هزار تن است
قرار نيست معماي ساده اي باشد:
كمي شبيه شما و كمي شبيه من است
كسي كه كار جهان لنگ مي زند بي او
فرشته نيست، پري نيست، حور نيست؛ زن است
دو.
پري نبوده ام از قصه ها مرا ببرند
پرنده نيستم از گوشه ي قفس بخرند
زنم حقيقت پرتي پر از پريشاني
پر از زنان پشيمان كه تلخ و دربه درند
چرا به شاخه ي خشك تو تكيه مي دادم؟
به دست هات كه امروز دسته ي تبرند؟
بگو به چلچله هاي چكيده بر بامت
زنان كوچك من از شما پرنده ترند
بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنان كوچك من گرچه سر بريده پرند،
در ارتفاع كم عشق تو نمي مانند
از آشيانه ي بي تكيه گاه مي گذرند
***
به خواهران غريبم كه هركجاي زمين
اسير تلخي اين روزگار بي پدرند،
بهار تازه! بگو سقف عشق كوتاه ست
بلندتر بنشينند... دورتر بپرند...
شاعر : مژگان عباسلو
صبح، آيينه دار چشمانش
در زمستان اگر چه مي آمد
موج مي زد بهار چشمانش
چشم گفتم به خاطرم آمد
چشمه ي بي غبار چشمانش
چشمه گفتم گريستم از شوق
در پي چشمه سار چشمانش
چشمه چشمه نگاه من شد رود
رود شد آبشار چشمانش
آبشاري كه طرح آن را ريخت
سال ها انتظار چشمانش
مثل طرح دريچه اي به ظهور
سايه ي تك سوار چشمانش
بي تعارف چقدر زيبا بود
گردش روزگار چشمانش
شاعر : محسن حسن زاده ليله كوهي
آيينه اي آيينه اي سرتا به پا نور
آيينه اي و خلق حيران صفاتت
تابيده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمي كه توفيق تماشاي تو را داشت
جسم تو را جان ديده و جان تو را نور
در حلقه ي عشاق تو اي صبح صادق
بر هر لبي گل كرده «يا قدوس»، «يا نور»
قرآن وصفت سوره سوره با شكوه است
«فرقان»، «نبا»، «يوسف»، «قيامت»، «هل اتي»، «نور»
از كعبه تا مسجد مسير روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور
خورشيدي و بر شانه ي خورشيد رفتي
فرياد مي زد آسمان: «نور علي نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور
پايان كار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن كه ديده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
شاعر : محمد جواد شرافت
صنعت ذره پروري داريم
از كرامات تيم ملي مان
افتخارات كشوري داريم
با نود حال مي كنيم فقط
بس كه ايراد داوري داريم
وزنه برداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم
مي توانيم صادرات كنيم
بس كه جوك هاي آذري داريم
گشت ارشاد اگر افاقه نكرد
صد و ده و كلانتري داريم
خواهران از چه زود مي رنجيد
ما كه قصد برادري داريم
ما براي اثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم
اين طرف روزنامه هاي زياد
آن طرف دادگستري داريم!
جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم
حرف هامان طلاست سي سال است
قصد احداث زرگري داريم
ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم
اجنبي هيچكاك اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبري داريم
هم كمال تشكر از دولت
هم وزير ترابري داريم
شاعر : سعيد بيابانكي
اي ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«لاتقربوا الصلاه » مخوان و به هم مزن
اين مستي به هم زده نظم صفوف را
نقاره ها به رقص كشاند اهل زهد را
شاعر نمود وصف تو هر فيلسوف را
مي ترسم از صفاي حرم باخبر شود
حاجي و نيمه كاره گذارد وقوف را
اين واژه ها كم اند براي سرودنت
بايد خودم بچينم از نو حروف را
روح القدس! بيا نفسي شاعري كنيم
خورشيد چشم هاي امام رئوف را
شاعر : محمد مهدي سيار
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : hamidrezaghaedamini
/س
بي تاب تر از جان پريشان در شب
بي خواب تر از گردش هذيان بر لب
بي رؤيت روي او بلاتكليفم
مثل گل آفتاب گردان در شب...
اين شراب هاي شيدايي شاعران وطنم نوش جانت در اين گرماي بندگي حق!فرشته نيست...پري نيست...
شبيه باد هميشه غريب و بي وطن است
چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است
كتاب قصه پر از شرح بي وفايي اوست
اگرچه او همه ي عمر فكر ما شدن است
چه فرق مي كند عذرا و ليلي و شيرين؟
كه او حكايت يك روح در هزار تن است
قرار نيست معماي ساده اي باشد:
كمي شبيه شما و كمي شبيه من است
كسي كه كار جهان لنگ مي زند بي او
فرشته نيست، پري نيست، حور نيست؛ زن است
دو.
پري نبوده ام از قصه ها مرا ببرند
پرنده نيستم از گوشه ي قفس بخرند
زنم حقيقت پرتي پر از پريشاني
پر از زنان پشيمان كه تلخ و دربه درند
چرا به شاخه ي خشك تو تكيه مي دادم؟
به دست هات كه امروز دسته ي تبرند؟
بگو به چلچله هاي چكيده بر بامت
زنان كوچك من از شما پرنده ترند
بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنان كوچك من گرچه سر بريده پرند،
در ارتفاع كم عشق تو نمي مانند
از آشيانه ي بي تكيه گاه مي گذرند
***
به خواهران غريبم كه هركجاي زمين
اسير تلخي اين روزگار بي پدرند،
بهار تازه! بگو سقف عشق كوتاه ست
بلندتر بنشينند... دورتر بپرند...
شاعر : مژگان عباسلو
سايه ي تك سوار چشمانش
صبح، آيينه دار چشمانش
در زمستان اگر چه مي آمد
موج مي زد بهار چشمانش
چشم گفتم به خاطرم آمد
چشمه ي بي غبار چشمانش
چشمه گفتم گريستم از شوق
در پي چشمه سار چشمانش
چشمه چشمه نگاه من شد رود
رود شد آبشار چشمانش
آبشاري كه طرح آن را ريخت
سال ها انتظار چشمانش
مثل طرح دريچه اي به ظهور
سايه ي تك سوار چشمانش
بي تعارف چقدر زيبا بود
گردش روزگار چشمانش
شاعر : محسن حسن زاده ليله كوهي
فرياد مي زد آسمان: «نور علي نور»
آيينه اي آيينه اي سرتا به پا نور
آيينه اي و خلق حيران صفاتت
تابيده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمي كه توفيق تماشاي تو را داشت
جسم تو را جان ديده و جان تو را نور
در حلقه ي عشاق تو اي صبح صادق
بر هر لبي گل كرده «يا قدوس»، «يا نور»
قرآن وصفت سوره سوره با شكوه است
«فرقان»، «نبا»، «يوسف»، «قيامت»، «هل اتي»، «نور»
از كعبه تا مسجد مسير روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور
خورشيدي و بر شانه ي خورشيد رفتي
فرياد مي زد آسمان: «نور علي نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور
پايان كار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن كه ديده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
شاعر : محمد جواد شرافت
خط توليد روسري داريم
صنعت ذره پروري داريم
از كرامات تيم ملي مان
افتخارات كشوري داريم
با نود حال مي كنيم فقط
بس كه ايراد داوري داريم
وزنه برداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم
مي توانيم صادرات كنيم
بس كه جوك هاي آذري داريم
گشت ارشاد اگر افاقه نكرد
صد و ده و كلانتري داريم
خواهران از چه زود مي رنجيد
ما كه قصد برادري داريم
ما براي اثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم
اين طرف روزنامه هاي زياد
آن طرف دادگستري داريم!
جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم
حرف هامان طلاست سي سال است
قصد احداث زرگري داريم
ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم
اجنبي هيچكاك اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبري داريم
هم كمال تشكر از دولت
هم وزير ترابري داريم
شاعر : سعيد بيابانكي
اين واژه ها كم اند
اي ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«لاتقربوا الصلاه » مخوان و به هم مزن
اين مستي به هم زده نظم صفوف را
نقاره ها به رقص كشاند اهل زهد را
شاعر نمود وصف تو هر فيلسوف را
مي ترسم از صفاي حرم باخبر شود
حاجي و نيمه كاره گذارد وقوف را
اين واژه ها كم اند براي سرودنت
بايد خودم بچينم از نو حروف را
روح القدس! بيا نفسي شاعري كنيم
خورشيد چشم هاي امام رئوف را
شاعر : محمد مهدي سيار
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : hamidrezaghaedamini
/س