بعضی خانمها اما به عروس و دامادهایشان افتخار میکنند. البته نه به کمالات و ارزشهای آنها، بلکه به تعداد سکههایی که بابت مهریه مشخص کردهاند و یا هزینههایی که بابت عروسی دادهاند و یا ریختوپاشهایی که برای مراسمشان کردهاند؛ و خوشاند از اینکه چند روزی نقل مجالس زنانه، بشود حرفوحدیث راجع به خرج و مخارجشان و فکر میکنند که چشمِ همه را درآوردهاند با این اسراف و تبذیر.
البته اینکه مسائل مادی در زندگی مورد توجه باشد به خودی خود اشکال ندارد؛ اشکال آنجاست که گاهی تمامی هم و غم انسانها میشود همین مسائل و نه چیزی غیر از آن. اما در این میان، بانوانی هستند که هر چند کماند، ولی هستند. بانوانی که زندگیشان خلاصه به چند تکه طلا و خانه و ماشین و لباس و مهریه و خرج و برج نمیشود و افتخاراتشان مقدس است؛ مانند بانویی که افتخار میکند مادر شهید است و یا بانویی که همسر یا فرزندِ دکتر و مهندس و عالمش، باعث افتخار اوست.
حضرت فاطمه زهرا (س) در خطبهٔ فدکیه، از افتخاری بیهمتا میگوید. از پیامبر اسلام (ص) که فقط پدر اوست نه پدر زنانِ دیگر؛ و برادرِ پسرعمو و شوهر اوست، نه برادرِ مردان دیگر؛ و البته بیان این افتخار، تنها برای بیدار ساختن وجدان خفتهٔ مسلمانانی است که حقِ دخترِ محبوب آن پیامبر را ظالمانه غصب کردهاند.
خطبه فدکیه:
ثُمَّ قَالَتْ: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَةُ وَ أَبِی مُحَمَّدٌ ص أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَئُؤفٌ رَحِیمٌ»[1] فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِی دُونَ نِسَائِکُمْ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّی دُونَ رِجَالِکُمْ وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِیُّ إِلَیْهِ ص؛[2]آنگاه فرمود: ای مردم! بدانید که من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز میگویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمی در آن نیست، پیامبری از میان شما برانگیخته شد که رنجهای شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسید، میدانید که او در میان زنانتان تنها پدر من بوده؛ و در میان مردانتان، تنها برادر پسرعموی من است و چه نیکو بزرگواری است آنکه من این نسبت را با او دارم.
پینوشت:
[1] سوره توبه، آیه 128.
[2] طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص: 100.